رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ و هنر > هنر از دور نمیآيد | ||
هنر از دور نمیآيدعباس معروفیدر نخستين روزهای سپتامبر، در گالری 100 برلين نمايشگاهی از نقاشیهای جلال سرفراز (برادر بزرگه)، و داوود سرفراز (برادر کوچکه) برپا شد که جمعيت زيادی برای حضور در مراسم گشايش خود را به شرقیترين قسمت برلين کشانده بود. به برادرها گفتم اگر پيکاسو اينجا نمايشگاه نقاشی داشت نمیآمدم. نمايشگاه با چند سخنرانی آغاز شد، و سپس پرفسور ناصر کنعانی استاد دانشگاه برلين سنتورش را از جعبه در آورد، کمی دربارهی اين ساز اعجابانگيز ايرانی حرف زد، از دستگاههای ايرانی، از نيمپرده و يکچهارم و راز نهفته در موسيقی ايران، و آنگاه قطعهی زيبا و دوستانهای برای سرفرازها و مهمانها اجرا کرد. و بعد تماشا آغاز شد. دو گروه تابلو بر ديوار بود، از دو برادر، که گاهی ناچار میشدی پلاکهای زير تابلو را بخوانی تا ببينی کار کدام برادر است. و اين دوبرادر هابيل و قابيل نيستند، هردو هابيلاند، مناديان رنگ و دوستی و زيبايی و هنر. نقاشیهای داوود سرفراز برادر بزرگه دربارهی داوود نوشته است: «چقدر خوب میشد اگر او الآن اینجا میبود و میتوانست آنطور که میخواست درباره خودش بنویسد. او همیشه رنگ و قلممو را بهعنوان ابزار داشته. او در دانشکده هنرهای زيبای دانشگاه تهران تحصیل کرده. چند نمایشگاه داشته. و کمتر کسی میداند که او شعر هم میسراید. شاید من تنها معتمد اشعار او باشم. و این شانس بزرگ من است. داوود به جهشهای بزرگ و ناگهانی علاقهای ندارد. فقط نگران این است که سرعت دیوانهوار، زندگی بشریت را به اختلال و ناهماهنگی فزایندهای سوق دهد. داوود همواره در جستجوی این است که توصیفی برای خودش بيابد تا بداند مرز بين سنت و روزمرهگی کجاست؟» کارهای داوود سرفراز معمولاً با رنگهای تخت بيان شده، و اين تکنيک در کارهای او آنچنان وظيفهی اصلی را به عهده میگيرد که فضا و صحنه را برای حرفهای ذهنی نقاش آماده میکند. در حقيقت يک واکنش تصويری است نسبت به نگرانیهای بشری که از بيرون بر ما تحميل میشود. و اين رنگها يک نوع دفاع اوليه از خود بروز میدهند. ديگر ويژگی نقاشیهای داود در پيوند با تاريخ تصويری ايران بررسی میشود، و با نگرشی که او به فرهنگ ايران دارد، دو بعدی میشود؛ از لحاظ ذهنی با عرفان ايران، و از نظر تصويری با مينياتور ايرانی رابطهای تنگاتنگ دارد که در نقاشیهای مدرن او لابلای سطح و حجم جای گرفته است. پشتوانههايی غنی که معمولاً به اسکناس ابهت میبخشد، و به اثر هنری قدرت. او با چنان شهامت شگرفی رنگ را بر بوم به رقص وا میدارد که گويی تمامی تابلو نخست در ذهنش نقاشی شده، و سپس بر بوم نشسته است، و اين کار زمانی برای يک هنرمند رخ میدهد که او با رنگ، سنگ، يا کلمه آنقدر بازی کرده باشد تا به مهارت رقصاندن ابزار خويش دست يابد. داوود سرفراز در نقاشی يک بداههنواز زندگیساز است. خودش میگويد: «با آزادی و بداهه شروع میکنم و رنگ را میپاشم، در گام اول خودم يک شاهد زندگیهای رنگیام که ببينم رنگ در کنار رنگ چگونه زندگی میکند، چگونه قرار میگيرد. علت ذهنی اين کار آزادسازی و رهانيدن "من" است. چون "من" در زندگی روزانه هميشه برای من به عنوان يک مانع به حساب میآيد که من اين مانع را با رنگ از سر راه خودم برمیدارم، و خودم را آزاد میکنم.» داوود در نگاه اول نقاش نيست، بلکه شاهد زيبايی زندگی است. او بر بوم نقاشی زندگی میکند، و در روزمرهگیاش فقط هست تا باز بر بوم زندگی کند. او در جستجوی نوعی لذت بصری است که مهمترين کار هنر است، يعنی آميخته شدن با طبيعت؛ آموختن طبيعت؛ حقيقتی که از متن کار میخيزد، و با خالق خود احساس وحدت میکند، و آنگاه برای بيننده لبخند رضايت میآورد. داوود سرفراز میگويد: «چيزی که اتفاق میافتد اين است که اطراف ما کوههای اطلاعاتی است، با توجه به ارتباطات گسترده که جهان دهکدهی کوچکی شده، در برخورد با اين کوههای اطلاعاتی نمیتوانيم زياد از بايگانی سنتی برخوردار باشيم، و به صورت خطی کنار هم قرار دهيم. بلکه بايد با اين اطلاعات انبوه برخورد ذهنی کنيم. پرش ذهنی را در نظر بگيريم، و وابستگیمان را به اطلاعات طبيعی کنيم. بايد بفهميم که آبی هميشه آسمان نيست.» با اين نگاه فلسفی، داوود برای گرفتن اطلاعات مقتصد است، بخشی از آن را به سمت طبيعت ذهنی خود میبرد، و در حالت وابستگی به طبيعت بيرون نمیماند. اين همانا سرمنشأ نوعی درونگرايی در هنر امروز است. داوود به جای غريبی نرفته، بلکه در نگاهش با امروز جهان هماهنگ شده است. «من هميشه معتقدم که هنر از دور نمیآيد. و در اين نزديکی هنر پيدا نمیشود. پشت سر گذاشتن "من" با همين نگاه صورت میگيرد.» نقاشیهای جلال سرفراز جلال درباره خودش نوشته است: «یک زندگینامه وابسته به مکان و زمان و مرزهاست و من به بیمرزی عادت کردهام. من خلأ مکان و زمان را دوست دارم. قبل از مهاجرتم کلمه ابزارم بود که همیشه و همه جا در اختیارم بود...» بسياری از اهل قلم و هنر جلال سرفراز را بهعنوان شاعر میشناسند. او هنوز هم شعر میگويد؛ بیشتر به فارسی و گاهی هم به آلمانی. «نوشتن به یک زبان بیگانه گرچه سخت است ولی تجربهی مطبوعیست. این امکان پذیر است. این خودشناسی جدیدیست.» ولی اینها برای جلال کافی نیست. او عملاً نمیتواند و نمیخواهد خود را به ادبیات محدود کند چرا که قصد ندارد در کشور ميزبان غیر فعال و منفعل و بیحاصل بماند، خود را مدام جستجو میکند، به اين در آن در طبيعت و تخيل و رويا میزند تا خودش را دوباره و دوباره کشف کند. برای اینکار انسان به ابزارهای جدید نیاز دارد و چه چیزی بهتر از قلممو برای رنگباز زندگیپردازی چون جلال سرفراز؟ «در ايران بهعنوان ژورناليست و شاعر انرژی زيادی روی کلمه صرف کردم، اما اينجا در پی مخاطبی هستم که با کلمه نمیتوانم رابطه بگيرم. بلکه سعی میکنم ابزار کارم را جوری انتخاب کنم که کسی با زبانی ديگر هم اثرم را ببيند، با رنگ، قلممو، و نقاشی.» وقتی انسان بخواهد هويت خود را بيان کند، عاقلانه اين است که کارآترين ابزار را انتخاب کند. يک شاعر به وسيلهی کلمه با جامعهی خود در ارتباط است، اما او اينجا در آلمان با رنگ وسطح و فرم خودش را تعريف میکند، و جلال سرفراز سعی دارد همواره خود را زيبا تعريف کند. چيز مهم اينکه بينندهی نقاشیهای جلال بیآنکه بداند او شاعر است، شاعرانگی را در نقاشیهاش میبيند. جلال کارهای خود را در انواع متفاوت ارائه میدهد. او نقاشی را با کارهای آبستراک آغاز کرده، و اين آبستراسيون همچنان در آثارش نقش دارد. اما بيش از هر چيز خط در نقاشیهای جلال يکی از عناصر برجسته است. او با خط فرمها و فيگورها را میسازد، و گاه فرمها خود خطها را به وجود میآورند. رنگ در نقاشیهای جلال با دقت و وسواس، و گاه حتا با خست انتخاب میشود. او نقاشی است که با وسواس رنگ برمیدارد، اما میداند کدام رنگ در کجای تابلو بايد باشد، با اينحال شهامت رنگهای تند را هم دارد. جلال سرفراز نقاشی خود را از نگاه مدرن اروپايی وابسته میداند. او از آغاز نگارهها آغاز نکرده، اينجا در اروپا نقاشی را برای بيان خود کشف کرده است. بر خلاف داوود، او زياد در بند تعريف بومی از نقاشی نيست، در عين احترام اما ويژگیهای سنتی برايش نقش برجستهای ندارد. «من سعی کردهام خودم را با تعريف مدرن پيدا کنم.» تکنيک جلال معمولاً اکريل، و بازی با پاستل و زغال و مرکب است. او دنبالهرو طبيعت نيست. «هميشه در جستجوی بيان خودم هستم. هر کاری که میکنم بايد چيزی از خودم در آن باشد. گاهی سمبوليک هستم، گاه سوررآليست، گاهی هم رآليست. اما به عمد سعی نمیکنم وارد سبک يا مکتبی شوم.» نمايشگاه نقاشی سرفرازها در گالری 100 برلين تا 27 سپتامبر ادامه خواهد داشت. عباس معروفی |