رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲ شهریور ۱۳۸۹
ادبیات مقاومت
دو شعر از حامد ابراهیم‌پور

«مرده‏ها خواب نمی‏بینند»

عباس معروفی
maroufi@radiozamaneh.com

Download it Here!

به هزار دلیل دوستت دارم
آخرینش می‏تواند کیف کوچکت باشد
بازشده در جوی آب
یا وقتی که گرفته بودی پیشانی‏ات را
لبخند می‏زدی.

آخرینش می‏تواند اولین بوسه‏مان باشد
در آسانسور دانشگاه
یا همین تخمه شکستن یواشکی
توی سینما.

به هزار دلیل دوستت دارم
آخرینش می‏تواند دست‏هایت باشدروی صورت من
تا خدا و ابلیس اشک‌هایم را نبینند
یا روزی که در میدان ولی عصر
زمزمه کردی در گوشم
قرار نیست هیچ‏کس بیاید.

به هزار دلیل دوستت دارم
آخرینش می‏تواند سرفه نکردنت باش
روی سیگارهای من
می‏تواند ناشیانه آشپزی کردنت باشد
ناشیانه عشق‏بازی کردنت.

به هزار دلیل دوستت دارم
آخرینش می‏تواند لنگه کفش خونی‏ات باشد
روی پیاده‏رو
وقتی تنت را روی دست می‏بردند.

می‏تواند حسرت گیسوانت باشد
برای بوسیدن آفتاب
وقتی با روسری خاکت کردند.

این شعری بود با عنوان «بدون دلیل» از حامد ابراهیم‏پور؛ شاعری که ستایش‏گر عشق و زندگی است و برخی شعرهای او در ادبیات مقاومت ایران، هم‏پای سکوت مردم خواهد ماند. در سالی که گذشت؛ پشت پنجره یا در خیابان، چه فرقی می‏کند. تصویرهایی که عکس شد، در یادها چرخید، واژه شد و عاقبت شعر شد.

حامد ابراهیم‏پور پیش از این چند دفتر شعر منتشر کرده است. نامی آشناست، اما کتاب تازه‏اش، «مرده‏ها خواب نمی‏بینند»، ویژگی‏های ادبیات مقاومت را تماماً در خود دارد و به همین خاطر، در تبعید هم انتشار یافته است؛ در آلمان.

زبان شعرهای حامد ابراهیم‏پور ساده است؛ به‌سادگی حرف زدنش. لابد همین‏جورها حرف می‏زند. و چه خوب است آدم معمولاً ساکت باشد. به‏موقع حرف‏های به‏دردبخور بزند. از روزمرگی؛ از همین تشنگی و گشنگی؛ از همین کلاه گشادی که سر همه‏مان رفته؛ از مغبون شدن؛ از این‏که چندسال، چند قرن طول می‏کشد تا ما هم مثل بقیه‏ی آدم‏های دنیا، آدم‏وار زندگی کنیم و این‌همه نترسیم و این‌همه فرار نکنیم و این‌همه کشته نشویم و این همه دروغ و نام‏های دروغین در زندگی ما رژه نروند و این همه زندگی و خوشبختی و آزادی، مثل فیلم از برابر چشم‏های‌مان نگذرد و ما این‏همه حسرت نداشتن همه‏چیز را نداشته باشیم.

سردخانه

من ترسیده بودم!
پدر دندان‌هایش ریخته بود
و بیسکویت می‏خورد
تو جین آستین می‏خواندی
حلقه‏ی ازدواجت را
در لیوان چای هم می‏زدی
من رانندگی می‏کردم
من ترسیده بودم!

حوالی همین سطرها
لاستیک ترکید
چشم راستش را پیدا نکردیم
وقتی قرار است دفنت کنند
چه فرق می‏کند
چند تا دست داشته باشی

پدر گفت:
تلقین را من می‏خوانم
عینکش را زد
انجیل لوقا را چشم‏بسته خواند
ما همه
در صف ایستاده بودیم
و به شما تسلیت می‏گفتیم
بعضی‏هامان
گونه‏هایت را می‏بوسیدیم

من گم شده بودم
ناخدا را خرس خورده بود
تو شعر می‏خواندی
با چاقوی شکار
موهایم را کوتاه می‏کردی
من گفتم:
این کشتی غرق شده است
و دیگر هیچ کس
جنازه‏ی ما را پیدا نمی‏کند
پدر بیست‌وهشت سال تازه شده بود
دندان‌هایش را گذاشته بود
از پشت
پاهای تو را
دید می‏زد!
تو سینه‏هایت را
در دهان من
گذاشته بودی
من گردنم درد می‏گرفت
من ترسیده بودم!

چهار سطر آن طرف‏تر
مغازه‏ی بین راهی را زدیم
سرت فحش می‏شد توی دیوار
گفتم: آرام باش
ما بیش‌تر گاوصندوق‏های دنیا را گشته‏ایم
فرزند کوچک ما
نمی‌تواند این‏جا باشد!
تا دواگلی‏ها را
سر کشیدیم
آژیر پلیس‏ها رسیده بود
پدر فریاد زد:
گوش می‏دهید؟
این آهنگ را من
بیست‌وهشت سال پیش
برای بیتل‏ها نوشتم
پدر روبان سیاهی
درچشم‌های من می‏چرخاند
تو بیسکویت می‏خوردی
من می‏دویدم
من ترسیده بودم!

زن دیوانه‏ای می‏گریست
و مرا
به نام کوچک پدرم
صدا می‏زد
تو ترسیده بودی!
بچه گریه می‏کرد
دستم را در دهانش گذاشتم
دست خودم نبود!
تو جیغ می‏زدی
من انگشت‏هایت را
به سنگ قبر بسته بودم
همه در صف ایستاده بودیم
و به شوهرت
تسلیت می‏گفتیم!
پدر گفت:
چمدانت را ببند
بعد از مردن
به بهشت می‏روی!
سرم ناقوس می‏زد
دنده‏هایم ریخته بود
گردنم تیر می‏کشید
دودش را
فوت می کرد توی صورتم
یکشنبه بود
اعتراف نکرده بودم!
پیرزنی قرآن می‏خواند
پدر گفت:
این آهنگ را ...!
و مرا
از پشت بام دانشگاه
هل داد پایین!
تو گریه می‏کردی
بچه گریه نمی‏کرد
من گم شده بودم
من ترسیده بودم!

تانک‏ها
از روی‏مان رد شدند
عنکبوتی
چشم‌های آلنده را خورده بود
و من
تکیلای دومم را
بدون لیمو خورده بودم.
گارسون مکزیکی
از زیر میز
پاهایم را قلقلک می‏داد
و سیگارش را
روی چشم‌هایم می‏تکاند.
تو پشت تریبون
سنگر گرفته بودی
پدر فریاد می‏کشید:
بیست‌وهشت‌تا فشنگ
بیش‌تر نداریم!
و من بیست‌وهشت‌ بار
شناسنامه‏ام را
روی شلوارش عق زدم.

توی رینگ
گاو خشمگین
نفس‏های آخرش را
سرمی‏کشید
ما هیچ‌کدام
تیر خلاصی زدن
بلد نبودیم!
و یک زن
که موهای شرابی‌اش
شلاق خورده بود
در میدان فلسطین می‏دوید
و چقدر
در باجه‌ی تلفن
تو را بوسیدن خوب است!
و چقدر
در باتلاق‏های بولیوی
گلوله و سیگار برگ می‏چسبد!
و مردم
نمازشان را که خواندند
ما را بلند کردند
بیندازند توی حوض سلطان!
و من هنوز زنده بودم
و جای چاقو
روی گردنم درد می‏کرد
پدر نصف شیشه را
بالا آورده بود.
توی گوش راستم
الله اکبر می‏گفت
توی گوش چپم
از کیانوری
که یک شب او را
در رخت‏خواب مادرم
کشته بود!
روی دیوارهای سردخانه
نوشته بود:

ارتش سرخ
سپیدتر از ارتش سبز است!
من این را
پیش از ناهار
به تو و تروتسکی گفته بودم!
و روی دیوارهای خانه نوشته بود:
ارتش سبز
سپیدتر از ارتش سرخ است!
من این را
بعد از ناهار
به تو و تروتسکی گفته بودم!
و گارسون مکزیکی
از زیر میز
پاهای هر سه‏مان را می‏مالید
و شب نشده
از هلیکوپتر
انداختندمان پایین ...
من هنوز جان داشتم
تو پشت فرمان
خوابت برده بود
پدر
با مرد همسایه
تریاک می‏کشید
من ترسیده بودم!

بیست‌وهشت سطر پیش
قرار گذاشته بودیم
در وسط امیرآباد
هم‏دیگر را ببوسیم
من
آهنگ آخر بیتل‏ها را
نوشته بودم
پدر سرطان داشت
تو با کارد آشپزخانه
موهایش را زده بودی
و مرد همسایه
با کارد شکاری مرا زده بود
قرار بود
گواهینامه‏ام را بگیرم
آخر هفته
پرواز کنیم ژوهانسبورگ
تو بمب‏ها را
زیر سینه‏بندت بسته بودی
بنا بود
بعد از هر بوسه
یکی از بازارهای عراق
دود شود
برود توی چشم‏مان
چشم‏هایت را
سرمه کشیده بودی
خلخال‏ها زیر مانتویت
صدا می‏کردند
توی دجله که می‏پریدی
موهایت مثل سفره‌ماهی
پهن می‏شد روی سینه‏ات
و ران‏هایت
در شلوار جین آبی
ستون‏های مداین می‏شد
توی آفتاب چشم را می‏زد
یحیی تو را می‏دید
توی آب
خودش را می‏زد!
تو
روی صندلی نشسته بودی
همسایه تو را می‏زد!
کوچه‏های تهران
دود شده بود
توی چشم‏های سبز تو
روی پیاده‌رو
پاهایت لیز می‏خورد
پیرمردی بالای سرت
ساز می‏زد
و به ژوهانسبورگ فکر می‏کردی
و به باجه‏ی تلفن فکر می‏کردی
و به مارتین هایدگر فکر می‏کردی
و پاهایت مثل ماهی
توی خون دست و پا می‏زد
پدر می‏گریست
و تمام ماهیگیران نیل
می‏گریستند
مردم دنیا
توی صف ایستاده بودند
و به هم‏دیگر تسلیت می‏گفتند ...
ناخدا را خرس خورده است
اما روزی
ما را پیدا می‏کنند
این را
پیش از سقوط هلیکوپتر
توی گوشم گفتی!

مریلین مونرو
راحت تمام شد
تو
راحت تمام کردی
اما این شعر
به راحتی تمام نمی‏شود.

حامد ابراهیم‏پور در شعرهای تازه‏اش، در کتاب «مرده‏ها خواب نمی‏بینند»، زمان را لابه‏لای تاریخ تقطیع می‏کند. تاریخ را قطعه قطعه توی شعرش می‏چیند.

از هرجا چیزی به‏دردبه‌خور برمی‏دارد و با همان ضرب‏‏آهنگ تند، با ضرب‏آهنگ نبض آدمی که در خیابان‏های تهران دنبالش کرده‏اند، چیزهای به‏دردبخور را با کلمه‏هایی که هراس به جانت می‏اندازند، در طبقه‏های شعرش می‏چیند. آن‏قدر با دقت می‏چیند که اگر یکی‌اش را برداری، همه‏اش روی سرت آوار می‏شود.

همین است که چاره‏ای نداری، جز این‏که با هیجان یکی از شعرهایش را بخوانی و بعد بروی در پیاده‏رو به خوانده‏هایت فکر کنی و بعد به این فکر کنی که زودتر برگردی تا شعر بعدی را بخوانی. یا نه؛ همان قبلی را یک‏بار دیگر مرور کنی. واژه‏ها از یادت رفته، ولی چیزی در تو جا مانده است: حسی؛ حس فرار؛ حس از دست دادن؛ حس از دست رفتن و حس‏های دیگر.

در سینما، گاهی همه‏ی این حس‏ها را با تصویر، موسیقی، جلوه‏های ویژه، دیالوگ و صدا در تو ایجاد می‏کنند. کم‏تر شده که شعری این‌همه را یک‏جا به تو بازگرداند. شعرهای حامد ابراهیم‏پور این قدرت را دارد که تنها با کلمه بتواند حس عمیق را در تو جا بگذارد.

او شعرسازی نمی‏کند، به واژه فکر می‏کند. چیزی در او حس می‏شود و چیزی دستان او را روی کاغذ به حرکت درمی‏آورد و کلمه‏ها خودبه‏خود سر جای خودشان قرار می‏گیرند و شعر می‏شوند.

به‏ندرت پیش می‏‏آید که در بین ۱۲۴هزار داوطلب، کسی به شاعری مبعوث شود. شاعری تنها با خواندن و نوشتن و سال‏ها زحمت حاصل نمی‏شود. باید مبعوث شوی!

به همین خاطر است که شاعری هیچ‏گاه شغل نبوده و حرفه نخواهد بود. شاعری یعنی به‏رسمیت نشناخته شدن. شاعری برانگیخته شدن انسانی طاغی است که نمی‏تواند جلوی نبوغ و جنونش را بگیرد.

کلمه‏های شعری حامد ابراهیم‏پور از جنس واژگان قصه‏اند. لای شعرهایش چیزی هم برایت تعریف می‏کند و در بین سطرهای شعر داستانی جان می‏گیرد که هولناک است و تو می‏خوانی‌اش تا بدانی یک نفر دیگر هم همه‏‌چیز را می‏بیند؛ برادرکشی را بو می‏کشد و از بوی دروغ بالا می‏آورد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

با سلام خدمت اقای معروفی.
شما اسم این متن را میگذارید شعر؟چه پیوندی میان این تکه های به هم وصله شده وجود دارد؟ چرا نویسنده اینقدر پراکنده مینویسد؟
چه هنر ی در این نهفته است؟ شعر« بدون دلیل» از این نویسنده البته بسیار زیباست و دارای وزن و پیوستگی در مفهوم میباشد و اثری از
پراکنده گویی نیست. به نویسنده اثر ضمن عرض سلام توصیه میکنم حتما از پراکندگی در شعر دوری کند .انتظارما ازشعر دردرجه نخست زیبایی اثر ودوری از الفاظ وعبارات ثقیل میباشد. برای خواننده مشکل است رابطه بین« تروتسکی» و این شعر را بفهمد. دراینجامن از خودم میپرسم چرا تروتسکی؟ نویسنده چه میخواهد بگوید ؟؟ این یک اثر فلسفی است یا شعر؟ البته اگر هم فلسفی قصد نویسنده باشد کلی جای بحث دارد. به هر ترتیب برای این نویسنده ارزوی موفقیت میکنم.وامیدوارم کارهای بیشتری اما با پیوستگی بیشتر از ایان بخوانم.

-- Hossein Assadpour ، Jul 31, 2010 در ساعت 03:57 PM

حامد ابراهيم پور براي آنها كه او را مي شناسند انساني بسيار بزرگ و قابل احترام است. از شنيدن خبر چاپ كتابش بسيار خوشحال شديم.

-- شكلات تلخ ، Aug 1, 2010 در ساعت 03:57 PM

شعر اول واقعا زیبا بود... زیبا. و در شعر دومتان من هم ترسیده بودم حس واقعی ترس. تبریک میگم .

-- الهه مختاری ، Aug 1, 2010 در ساعت 03:57 PM

چه طور ميشه به اين كتاب دسترسي پيدا كرد؟؟؟

-- داوود ، Aug 1, 2010 در ساعت 03:57 PM

خاطرات تلخي زنده شد. جانم به درد آمد از خواندن اين شعرها. باقيش را چطور بدست بياوريم؟؟

-- نيستاني ، Aug 1, 2010 در ساعت 03:57 PM

ممنون از تو عباس معروفی عزیز به خاطر معرفی ابراهیم پور

کشف این آدم اثری گذاشت بر من در حد کشف شاملو در نوجوانی. عالی بود

-- بهنام دارایی زاده ، Aug 1, 2010 در ساعت 03:57 PM

سلام استاد معروفی عزیز
تعجب کردم از نظر این دوستمان.اگر قدری به تاریخ ایران و جهان آگاهی داشت و متوجه نقش پررنگ تاریخ در این کاربلند ابراهیم پور و شمار دیگری از شعرهایش میشد این نظر غیر حرفه ای را نمیگذاشت.تروتسکی با توجه به فضای رنگین ایجاد شده در شعر ،کاملا جایگاهش مشخص است.فلسفه دیگر چیست؟نکند دوستمان فکر کرده تروتسکی فیلسوف بوده؟! سینما،موسیقی،تاریخ و فرهنگ ملل و خیلی چیزهای دیگر از مولفه های شعر حامد ابراهیم پور است.فکر میکنم دوستمان بیشتر باید بخواند.بیشتر باید شعر بشناسد و نظر دادن درباره شعر به شدت مدرن حامد ابراهیم پور(شعر دوم) سوادی بیشتر از این میخواهد!
از شما بابت حسن انتخاب و تعهدتان به ادبیات متعهد ایران،سپاسگزاریم

-- لیلا ، Aug 1, 2010 در ساعت 03:57 PM

اشعار مدرن و زیبای حامد ابراهیم پور مرا به خیابان های ‍اشنایی میکشند که خاطره خنده ها و گریه ها .. شادی و درد را به دوش میکشند بی آنکه تو را به خلسه نومیدی سوق بدهند .. زیبایی اشعار او فقط در کلماتی خلاصه نمیشوند که با دقت کنار هم گذاشته شدند بلکه به امیدی است که در سخت ترین لحظه های نومیدی به روح انسان جاری میکنند
از شما هم برای این نقد زیبا تشکر میکنم

-- عبدی ، Aug 2, 2010 در ساعت 03:57 PM

حامد ابراهيم پور شاعري است واقعا شاعر. كتاب قبلي ايشان دروغ هاي مقدس (كه جز كتاب هاي برتر جشنواره شعر جوان نيز بودند) كاري بسيار بي نظيري است. براي كساني كه به دنبال كشف دنياي جديدي هستند واقعا خواندن شعرهاي ايشان را توصيه مي كنم.

-- مجيد ، Aug 4, 2010 در ساعت 03:57 PM

با سلام. همیشه وقتی با دوستان امیرآبادی دفتر دروغ های مقدس حامد را مرور می کردیم این جمله تکراری نقل زبان ما بود که حامد خیلی بیشتر از اینا ظرفیت داره... کاش مریم هم زنده بود و مجموعه جدید حامد رو با بچه های امیرآباد می خوندیم!

-- بهرام ، Aug 4, 2010 در ساعت 03:57 PM

ممنون اقای معروفی بابت همراهیتان این روزها کمتر کسی همراه باقی میماند......

-- فروغ ، Aug 5, 2010 در ساعت 03:57 PM

با سلام
ادبیات مقاومت؟؟؟؟؟
این اسم بوی کهنه گی میده و اصلا با حال واحوال دوران ما سازگاری نداره ....
نه، نمیتونم اسم نوشته های بالا رو شعر خوب بذارم.

-- مریم ، Aug 9, 2010 در ساعت 03:57 PM

درود جناب معروفی
و تبریک دوباره برای چاپ کتاب "مرده ها خواب نمی بینند"
حامد ابراهیم پور عزیز را با کتاب دروغ های مقدس شناختم و به شاعر بودنش افتخار می کنم ...
دو شعر بسیار زیبا و قوی خواندم و گفتنی ها را از آقای معروفی خواندیم...
ما اسم این متن و تمام متن های خوانده شده و خوانده نشده از حامد ابراهیم پور را می گذاریم شعر نه در ردیف اشعاری که مورد لطف و پسند بسیاری از به اصطلاح ادیبان امروز واقع می شود نامش را می گذاریم شعر چون در آشفتگی ادبیات امروز ما این آثار امیدوارمان می کند که شاعر خوب هم داریم با اشعاری که ماندگار خواهند بود و ارزشمند...
ادبیات مقاومت هرگز بوی کهنگی نمی گیرد شاید کهنگی از منی باشد که مقاومت را از یاد برده ام...
به دوستان عزیزی که نمی توانند نام این اشعار را شعر بگذارند توصیه می کنم به آگاهی و دانش خود بیافزایند تا لااقل تروتسکی را فیلسوف ننامند...
با آرزوی بهروزی برای حامد ابراهیم پور عزیز
هر روز شاعرتر خواهمت خواند

با سپاس از جناب معروفی عزیز

-- بهاره عامل نوغانی ، Aug 14, 2010 در ساعت 03:57 PM

نمی دانم چرا همیشه قبل از این که ذهنمون رو بایک سری جملات کلیشه ای درگیر کنیم خوب نمی خونیم وخوب نمی اندیشیم .من همیشه قبل از خواندن اسم شاعر شعرشونو می خونم وبعد در مورد اون قضاوت می کنم که البته در جامعه ما اینطوری نیست کافی است که اون شاعر تویموافقان ما نباشه .
دوست عزیزی که این شعر رو ،شعر خوب نمی دونی قبل از هرچیز باید پرسید شعر خوب چیه ؟وشاعر خوب چه کسی شاید اگه بتونی برای ان سوال پاسخی داشته باشی یبهتر بتونی قضاوت کنی.
من اسم این شعر ها رخوب نمی گذارم چون خوب وبد اسامی است که ما به آنها می دهیم بلکه کارهای حرفه ای می دانم که شاعرش از سواد ومعلومات قابل تحسینی برخورداره .

-- غزال مرادی ، Aug 14, 2010 در ساعت 03:57 PM

حامد ابراهیم پور، اسمی که وقتی شنیده میشود سینما، شعر، ادبیات،فلسفه و تاریخ رو یکجا در ذهن متبادر می
کند از شعر هایش می توان فهمید که شاعر توانسته ارتباطی عمیق با هنر و درون مایه های هنر مدرن برقرار کند و آشفتگی های انسان معاصر را با بهره گیری از تسلطی که به سینما دارد در شعرهایش به تصویر بکشد
تصویرهای بدیع از ویژگی های بارز شعر او است که تا جایی که هنگام خواندن شعرش گویی به تماشای فیلم سینمایی نشسته ای که به راحتی احساسات شاعر را به مخاطب منتقل می کند گاه می ترساندت (تانک‏ها
از روی‏مان رد شدند
عنکبوتی
چشم‌های آلنده را خورده بود) و یا (توی گوش راستم
الله اکبر می‏گفت
توی گوش چپم
از کیانوری
که یک شب او را
در رخت‏خواب مادرم
کشته بود!)
گاه شگفت زده ات می کند(توی دجله که می‏پریدی
موهایت مثل سفره‌ماهی
پهن می‏شد روی سینه‏ات
و ران‏هایت
در شلوار جین آبی
ستون‏های مداین می‏شد
توی آفتاب چشم را می‏زد
یحیی تو را می‏دید
توی آب
خودش را می‏زد!)
و گاهی عشق را در بعدی کاملا زمینی القا می کند (و چقدر
در باجه‌ی تلفن
تو را بوسیدن خوب است!)
آشنایی او با تاریخ و فلسفه باعث میشه تا در شعرهایش نقبی به جا به مسائل اجتماعی داشته باشد و با استفاده از عنصر احساس به زیبایی به بیان دیدگاه های اجتماعی اش بپردازد (و یک زن
که موهای شرابی‌اش
شلاق خورده بود
در میدان فلسطین می‏دوید) و یا (
به ژوهانسبورگ فکر می‏کردی
و به باجه‏ی تلفن فکر می‏کردی
و به مارتین هایدگر فکر می‏کردی
و پاهایت مثل ماهی
توی خون دست و پا می‏زد
پدر می‏گریست
و تمام ماهیگیران نیل
می‏گریستند
مردم دنیا
توی صف ایستاده بودند
و به هم‏دیگر تسلیت می‏گفتند ...)
و یا(ارتش سرخ
سپیدتر از ارتش سبز است!
من این را
پیش از ناهار
به تو و تروتسکی گفته بودم!)
با رجوع به تاریخ می بینیم که در اوایل تشکیل اتحاد شوروی، تروتسکی که چهره‌ای تأثیرگذار و بانفوذ به حساب می‌آمد به عنوان کمیسر خلق برای روابط خارجی انتخاب شد. پس از آن ارتش سرخ شوروی را بنیان گذاشته خود به فرماندهی آن درآمد.
بدون شک آشنایی بیشتر با آثار او خوانندگان را با ابعاد دیگر آثار ادبی او -که در این مجال اندک امکان بیان تک تک آنها نبود- واقف خواهد کرد

-- اعظم خندان ، Aug 14, 2010 در ساعت 03:57 PM

وصف رخساره ی خورشید ز خفاش مپرس

که درین آینه صاحبنظران حیرانند


زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک؟

دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند


فقط پاسخیه به نظراتی که به نظر میاد با غرض ورزی نوشته شدن

-- مینا ، Aug 15, 2010 در ساعت 03:57 PM

حامد ابراهیم پور ـ با آن که هرگز او را ندیده ام ـ برایم آگاهی را تداعی می کند ، ذوق و دانش ادبی را .
با مطالبش انس گرفته ام ؛ از شعر گرفته تا نقد های خوبش در عرصه ی سینما و ادبیات . ذهنی با تصویر سازی هایی زیبا و در خور تحسین که : زیبه اندیشان به زیبایی رسند .
و حوزه ی وسیع آگاهی و بینش خردورزی که ضیلفت واژه هایش به دل می نشیند ، لاجرم از دل برآمده است .

-- شهرزاد(بانوی کویر ) ، Aug 16, 2010 در ساعت 03:57 PM

به اعتقاد من باید در انتظار شکفتن هایی بسیارتر از حامد ابراهیم پور باشیم.به اعتقاد من باید.

-- مونا سادات ذاکر ، Aug 16, 2010 در ساعت 03:57 PM

سلام و عرض ادب . جناب معروفي عزيز
حامد ابراهيم پور حق استادي به گردن خيلي از شاعران حال حاضر ما دارد . ولي هميشه حاشيه هاي مختلف كه در ايران ما از متن مهم ترند و دست هاي پنهاني كه معلوم نيست از كدام آستين بيرون آمده اند ، اجازه نداده اند او به جايگاهي كه حفش بوده دست پيدا كند . قدر ابراهيم پور را آنچنان كه بايد ندانستند .آيندگان درباره ي او و شعرهايش به درستي قضاوت خواهند كرد .
كاش از شعرهاي كلاسيكش هم چيزي اينجا بنويسيد .
سپاسگزاريم از شما بابت توجه دلسوزانه تان به فرهنگ و ادبيات فارسي .

-- ترانه ، Aug 21, 2010 در ساعت 03:57 PM

سلام کار قابل ستایشی بود

-- مجیدمه آبادی ، Aug 24, 2010 در ساعت 03:57 PM