ادبیات مقاومت دو شعر از حامد ابراهیمپور
«مردهها خواب نمیبینند»
عباس معروفی
maroufi@radiozamaneh.com
به هزار دلیل دوستت دارم آخرینش میتواند کیف کوچکت باشد بازشده در جوی آب یا وقتی که گرفته بودی پیشانیات را لبخند میزدی.
آخرینش میتواند اولین بوسهمان باشد در آسانسور دانشگاه یا همین تخمه شکستن یواشکی
توی سینما.
به هزار دلیل دوستت دارم آخرینش میتواند دستهایت باشدروی صورت من تا خدا و ابلیس اشکهایم را نبینند یا روزی که در میدان ولی عصر زمزمه کردی در گوشم قرار نیست هیچکس بیاید.
به هزار دلیل دوستت دارم آخرینش میتواند سرفه نکردنت باش روی سیگارهای من میتواند ناشیانه آشپزی کردنت باشد ناشیانه عشقبازی کردنت.
به هزار دلیل دوستت دارم آخرینش میتواند لنگه کفش خونیات باشد روی پیادهرو وقتی تنت را روی دست میبردند.
میتواند حسرت گیسوانت باشد برای بوسیدن آفتاب وقتی با روسری خاکت کردند.
این شعری بود با عنوان «بدون دلیل» از حامد ابراهیمپور؛ شاعری که ستایشگر عشق و زندگی است و برخی شعرهای او در ادبیات مقاومت ایران، همپای سکوت مردم خواهد ماند. در سالی که گذشت؛ پشت پنجره یا در خیابان، چه فرقی میکند. تصویرهایی که عکس شد، در یادها چرخید، واژه شد و عاقبت شعر شد.
حامد ابراهیمپور پیش از این چند دفتر شعر منتشر کرده است. نامی آشناست، اما کتاب تازهاش، «مردهها خواب نمیبینند»، ویژگیهای ادبیات مقاومت را تماماً در خود دارد و به همین خاطر، در تبعید هم انتشار یافته است؛ در آلمان.
زبان شعرهای حامد ابراهیمپور ساده است؛ بهسادگی حرف زدنش. لابد همینجورها حرف میزند. و چه خوب است آدم معمولاً ساکت باشد. بهموقع حرفهای بهدردبخور بزند. از روزمرگی؛ از همین تشنگی و گشنگی؛ از همین کلاه گشادی که سر همهمان رفته؛ از مغبون شدن؛ از اینکه چندسال، چند قرن طول میکشد تا ما هم مثل بقیهی آدمهای دنیا، آدموار زندگی کنیم و اینهمه نترسیم و اینهمه فرار نکنیم و اینهمه کشته نشویم و این همه دروغ و نامهای دروغین در زندگی ما رژه نروند و این همه زندگی و خوشبختی و آزادی، مثل فیلم از برابر چشمهایمان نگذرد و ما اینهمه حسرت نداشتن همهچیز را نداشته باشیم.
سردخانه
من ترسیده بودم! پدر دندانهایش ریخته بود و بیسکویت میخورد تو جین آستین میخواندی حلقهی ازدواجت را در لیوان چای هم میزدی من رانندگی میکردم من ترسیده بودم!
حوالی همین سطرها لاستیک ترکید چشم راستش را پیدا نکردیم وقتی قرار است دفنت کنند چه فرق میکند چند تا دست داشته باشی
پدر گفت: تلقین را من میخوانم عینکش را زد انجیل لوقا را چشمبسته خواند ما همه در صف ایستاده بودیم و به شما تسلیت میگفتیم بعضیهامان گونههایت را میبوسیدیم
من گم شده بودم ناخدا را خرس خورده بود تو شعر میخواندی با چاقوی شکار موهایم را کوتاه میکردی من گفتم: این کشتی غرق شده است و دیگر هیچ کس جنازهی ما را پیدا نمیکند پدر بیستوهشت سال تازه شده بود دندانهایش را گذاشته بود از پشت پاهای تو را
دید میزد! تو سینههایت را در دهان من گذاشته بودی من گردنم درد میگرفت من ترسیده بودم!
چهار سطر آن طرفتر مغازهی بین راهی را زدیم سرت فحش میشد توی دیوار گفتم: آرام باش ما بیشتر گاوصندوقهای دنیا را گشتهایم فرزند کوچک ما نمیتواند اینجا باشد! تا دواگلیها را سر کشیدیم آژیر پلیسها رسیده بود پدر فریاد زد: گوش میدهید؟ این آهنگ را من بیستوهشت سال پیش برای بیتلها نوشتم پدر روبان سیاهی درچشمهای من میچرخاند تو بیسکویت میخوردی من میدویدم من ترسیده بودم!
زن دیوانهای میگریست و مرا به نام کوچک پدرم صدا میزد تو ترسیده بودی! بچه گریه میکرد دستم را در دهانش گذاشتم دست خودم نبود! تو جیغ میزدی من انگشتهایت را به سنگ قبر بسته بودم همه در صف ایستاده بودیم و به شوهرت تسلیت میگفتیم! پدر گفت: چمدانت را ببند بعد از مردن به بهشت میروی! سرم ناقوس میزد دندههایم ریخته بود گردنم تیر میکشید دودش را فوت می کرد توی صورتم یکشنبه بود اعتراف نکرده بودم! پیرزنی قرآن میخواند پدر گفت: این آهنگ را ...! و مرا از پشت بام دانشگاه هل داد پایین! تو گریه میکردی بچه گریه نمیکرد من گم شده بودم من ترسیده بودم!
تانکها از رویمان رد شدند عنکبوتی چشمهای آلنده را خورده بود و من تکیلای دومم را بدون لیمو خورده بودم. گارسون مکزیکی از زیر میز پاهایم را قلقلک میداد و سیگارش را روی چشمهایم میتکاند. تو پشت تریبون سنگر گرفته بودی پدر فریاد میکشید: بیستوهشتتا فشنگ بیشتر نداریم! و من بیستوهشت بار شناسنامهام را روی شلوارش عق زدم.
توی رینگ گاو خشمگین نفسهای آخرش را سرمیکشید ما هیچکدام تیر خلاصی زدن بلد نبودیم! و یک زن که موهای شرابیاش شلاق خورده بود در میدان فلسطین میدوید و چقدر در باجهی تلفن تو را بوسیدن خوب است! و چقدر در باتلاقهای بولیوی گلوله و سیگار برگ میچسبد! و مردم نمازشان را که خواندند ما را بلند کردند بیندازند توی حوض سلطان! و من هنوز زنده بودم و جای چاقو روی گردنم درد میکرد پدر نصف شیشه را بالا آورده بود. توی گوش راستم الله اکبر میگفت توی گوش چپم از کیانوری که یک شب او را در رختخواب مادرم کشته بود! روی دیوارهای سردخانه نوشته بود:
ارتش سرخ سپیدتر از ارتش سبز است! من این را پیش از ناهار به تو و تروتسکی گفته بودم! و روی دیوارهای خانه نوشته بود: ارتش سبز سپیدتر از ارتش سرخ است! من این را
بعد از ناهار به تو و تروتسکی گفته بودم! و گارسون مکزیکی از زیر میز پاهای هر سهمان را میمالید و شب نشده از هلیکوپتر انداختندمان پایین ... من هنوز جان داشتم تو پشت فرمان خوابت برده بود پدر با مرد همسایه تریاک میکشید من ترسیده بودم!
بیستوهشت سطر پیش قرار گذاشته بودیم در وسط امیرآباد همدیگر را ببوسیم من
آهنگ آخر بیتلها را نوشته بودم پدر سرطان داشت تو با کارد آشپزخانه موهایش را زده بودی و مرد همسایه با کارد شکاری مرا زده بود قرار بود گواهینامهام را بگیرم آخر هفته پرواز کنیم ژوهانسبورگ تو بمبها را زیر سینهبندت بسته بودی بنا بود بعد از هر بوسه یکی از بازارهای عراق دود شود برود توی چشممان چشمهایت را سرمه کشیده بودی خلخالها زیر مانتویت صدا میکردند توی دجله که میپریدی موهایت مثل سفرهماهی پهن میشد روی سینهات و رانهایت در شلوار جین آبی ستونهای مداین میشد توی آفتاب چشم را میزد یحیی تو را میدید توی آب خودش را میزد! تو روی صندلی نشسته بودی همسایه تو را میزد! کوچههای تهران دود شده بود توی چشمهای سبز تو روی پیادهرو پاهایت لیز میخورد پیرمردی بالای سرت ساز میزد و به ژوهانسبورگ فکر میکردی و به باجهی تلفن فکر میکردی و به مارتین هایدگر فکر میکردی و پاهایت مثل ماهی توی خون دست و پا میزد پدر میگریست و تمام ماهیگیران نیل میگریستند مردم دنیا توی صف ایستاده بودند و به همدیگر تسلیت میگفتند ... ناخدا را خرس خورده است اما روزی ما را پیدا میکنند این را پیش از سقوط هلیکوپتر توی گوشم گفتی!
مریلین مونرو راحت تمام شد تو راحت تمام کردی اما این شعر به راحتی تمام نمیشود.
حامد ابراهیمپور در شعرهای تازهاش، در کتاب «مردهها خواب نمیبینند»، زمان را لابهلای تاریخ تقطیع میکند. تاریخ را قطعه قطعه توی شعرش میچیند.
از هرجا چیزی بهدردبهخور برمیدارد و با همان ضربآهنگ تند، با ضربآهنگ نبض آدمی که در خیابانهای تهران دنبالش کردهاند، چیزهای بهدردبخور را با کلمههایی که هراس به جانت میاندازند، در طبقههای شعرش میچیند. آنقدر با دقت میچیند که اگر یکیاش را برداری، همهاش روی سرت آوار میشود.
همین است که چارهای نداری، جز اینکه با هیجان یکی از شعرهایش را بخوانی و بعد بروی در پیادهرو به خواندههایت فکر کنی و بعد به این فکر کنی که زودتر برگردی تا شعر بعدی را بخوانی. یا نه؛ همان قبلی را یکبار دیگر مرور کنی. واژهها از یادت رفته، ولی چیزی در تو جا مانده است: حسی؛ حس فرار؛ حس از دست دادن؛ حس از دست رفتن و حسهای دیگر.
در سینما، گاهی همهی این حسها را با تصویر، موسیقی، جلوههای ویژه، دیالوگ و صدا در تو ایجاد میکنند. کمتر شده که شعری اینهمه را یکجا به تو بازگرداند. شعرهای حامد ابراهیمپور این قدرت را دارد که تنها با کلمه بتواند حس عمیق را در تو جا بگذارد.
او شعرسازی نمیکند، به واژه فکر میکند. چیزی در او حس میشود و چیزی دستان او را روی کاغذ به حرکت درمیآورد و کلمهها خودبهخود سر جای خودشان قرار میگیرند و شعر میشوند.
بهندرت پیش میآید که در بین ۱۲۴هزار داوطلب، کسی به شاعری مبعوث شود. شاعری تنها با خواندن و نوشتن و سالها زحمت حاصل نمیشود. باید مبعوث شوی!
به همین خاطر است که شاعری هیچگاه شغل نبوده و حرفه نخواهد بود. شاعری یعنی بهرسمیت نشناخته شدن. شاعری برانگیخته شدن انسانی طاغی است که نمیتواند جلوی نبوغ و جنونش را بگیرد.
کلمههای شعری حامد ابراهیمپور از جنس واژگان قصهاند. لای شعرهایش چیزی هم برایت تعریف میکند و در بین سطرهای شعر داستانی جان میگیرد که هولناک است و تو میخوانیاش تا بدانی یک نفر دیگر هم همهچیز را میبیند؛ برادرکشی را بو میکشد و از بوی دروغ بالا میآورد.
|
نظرهای خوانندگان
با سلام خدمت اقای معروفی.
-- Hossein Assadpour ، Jul 31, 2010 در ساعت 03:57 PMشما اسم این متن را میگذارید شعر؟چه پیوندی میان این تکه های به هم وصله شده وجود دارد؟ چرا نویسنده اینقدر پراکنده مینویسد؟
چه هنر ی در این نهفته است؟ شعر« بدون دلیل» از این نویسنده البته بسیار زیباست و دارای وزن و پیوستگی در مفهوم میباشد و اثری از
پراکنده گویی نیست. به نویسنده اثر ضمن عرض سلام توصیه میکنم حتما از پراکندگی در شعر دوری کند .انتظارما ازشعر دردرجه نخست زیبایی اثر ودوری از الفاظ وعبارات ثقیل میباشد. برای خواننده مشکل است رابطه بین« تروتسکی» و این شعر را بفهمد. دراینجامن از خودم میپرسم چرا تروتسکی؟ نویسنده چه میخواهد بگوید ؟؟ این یک اثر فلسفی است یا شعر؟ البته اگر هم فلسفی قصد نویسنده باشد کلی جای بحث دارد. به هر ترتیب برای این نویسنده ارزوی موفقیت میکنم.وامیدوارم کارهای بیشتری اما با پیوستگی بیشتر از ایان بخوانم.
حامد ابراهيم پور براي آنها كه او را مي شناسند انساني بسيار بزرگ و قابل احترام است. از شنيدن خبر چاپ كتابش بسيار خوشحال شديم.
-- شكلات تلخ ، Aug 1, 2010 در ساعت 03:57 PMشعر اول واقعا زیبا بود... زیبا. و در شعر دومتان من هم ترسیده بودم حس واقعی ترس. تبریک میگم .
-- الهه مختاری ، Aug 1, 2010 در ساعت 03:57 PMچه طور ميشه به اين كتاب دسترسي پيدا كرد؟؟؟
-- داوود ، Aug 1, 2010 در ساعت 03:57 PMخاطرات تلخي زنده شد. جانم به درد آمد از خواندن اين شعرها. باقيش را چطور بدست بياوريم؟؟
-- نيستاني ، Aug 1, 2010 در ساعت 03:57 PMممنون از تو عباس معروفی عزیز به خاطر معرفی ابراهیم پور
کشف این آدم اثری گذاشت بر من در حد کشف شاملو در نوجوانی. عالی بود
-- بهنام دارایی زاده ، Aug 1, 2010 در ساعت 03:57 PMسلام استاد معروفی عزیز
-- لیلا ، Aug 1, 2010 در ساعت 03:57 PMتعجب کردم از نظر این دوستمان.اگر قدری به تاریخ ایران و جهان آگاهی داشت و متوجه نقش پررنگ تاریخ در این کاربلند ابراهیم پور و شمار دیگری از شعرهایش میشد این نظر غیر حرفه ای را نمیگذاشت.تروتسکی با توجه به فضای رنگین ایجاد شده در شعر ،کاملا جایگاهش مشخص است.فلسفه دیگر چیست؟نکند دوستمان فکر کرده تروتسکی فیلسوف بوده؟! سینما،موسیقی،تاریخ و فرهنگ ملل و خیلی چیزهای دیگر از مولفه های شعر حامد ابراهیم پور است.فکر میکنم دوستمان بیشتر باید بخواند.بیشتر باید شعر بشناسد و نظر دادن درباره شعر به شدت مدرن حامد ابراهیم پور(شعر دوم) سوادی بیشتر از این میخواهد!
از شما بابت حسن انتخاب و تعهدتان به ادبیات متعهد ایران،سپاسگزاریم
اشعار مدرن و زیبای حامد ابراهیم پور مرا به خیابان های اشنایی میکشند که خاطره خنده ها و گریه ها .. شادی و درد را به دوش میکشند بی آنکه تو را به خلسه نومیدی سوق بدهند .. زیبایی اشعار او فقط در کلماتی خلاصه نمیشوند که با دقت کنار هم گذاشته شدند بلکه به امیدی است که در سخت ترین لحظه های نومیدی به روح انسان جاری میکنند
-- عبدی ، Aug 2, 2010 در ساعت 03:57 PMاز شما هم برای این نقد زیبا تشکر میکنم
حامد ابراهيم پور شاعري است واقعا شاعر. كتاب قبلي ايشان دروغ هاي مقدس (كه جز كتاب هاي برتر جشنواره شعر جوان نيز بودند) كاري بسيار بي نظيري است. براي كساني كه به دنبال كشف دنياي جديدي هستند واقعا خواندن شعرهاي ايشان را توصيه مي كنم.
-- مجيد ، Aug 4, 2010 در ساعت 03:57 PMبا سلام. همیشه وقتی با دوستان امیرآبادی دفتر دروغ های مقدس حامد را مرور می کردیم این جمله تکراری نقل زبان ما بود که حامد خیلی بیشتر از اینا ظرفیت داره... کاش مریم هم زنده بود و مجموعه جدید حامد رو با بچه های امیرآباد می خوندیم!
-- بهرام ، Aug 4, 2010 در ساعت 03:57 PMممنون اقای معروفی بابت همراهیتان این روزها کمتر کسی همراه باقی میماند......
-- فروغ ، Aug 5, 2010 در ساعت 03:57 PMبا سلام
-- مریم ، Aug 9, 2010 در ساعت 03:57 PMادبیات مقاومت؟؟؟؟؟
این اسم بوی کهنه گی میده و اصلا با حال واحوال دوران ما سازگاری نداره ....
نه، نمیتونم اسم نوشته های بالا رو شعر خوب بذارم.
درود جناب معروفی
و تبریک دوباره برای چاپ کتاب "مرده ها خواب نمی بینند"
حامد ابراهیم پور عزیز را با کتاب دروغ های مقدس شناختم و به شاعر بودنش افتخار می کنم ...
دو شعر بسیار زیبا و قوی خواندم و گفتنی ها را از آقای معروفی خواندیم...
ما اسم این متن و تمام متن های خوانده شده و خوانده نشده از حامد ابراهیم پور را می گذاریم شعر نه در ردیف اشعاری که مورد لطف و پسند بسیاری از به اصطلاح ادیبان امروز واقع می شود نامش را می گذاریم شعر چون در آشفتگی ادبیات امروز ما این آثار امیدوارمان می کند که شاعر خوب هم داریم با اشعاری که ماندگار خواهند بود و ارزشمند...
ادبیات مقاومت هرگز بوی کهنگی نمی گیرد شاید کهنگی از منی باشد که مقاومت را از یاد برده ام...
به دوستان عزیزی که نمی توانند نام این اشعار را شعر بگذارند توصیه می کنم به آگاهی و دانش خود بیافزایند تا لااقل تروتسکی را فیلسوف ننامند...
با آرزوی بهروزی برای حامد ابراهیم پور عزیز
هر روز شاعرتر خواهمت خواند
با سپاس از جناب معروفی عزیز
-- بهاره عامل نوغانی ، Aug 14, 2010 در ساعت 03:57 PMنمی دانم چرا همیشه قبل از این که ذهنمون رو بایک سری جملات کلیشه ای درگیر کنیم خوب نمی خونیم وخوب نمی اندیشیم .من همیشه قبل از خواندن اسم شاعر شعرشونو می خونم وبعد در مورد اون قضاوت می کنم که البته در جامعه ما اینطوری نیست کافی است که اون شاعر تویموافقان ما نباشه .
-- غزال مرادی ، Aug 14, 2010 در ساعت 03:57 PMدوست عزیزی که این شعر رو ،شعر خوب نمی دونی قبل از هرچیز باید پرسید شعر خوب چیه ؟وشاعر خوب چه کسی شاید اگه بتونی برای ان سوال پاسخی داشته باشی یبهتر بتونی قضاوت کنی.
من اسم این شعر ها رخوب نمی گذارم چون خوب وبد اسامی است که ما به آنها می دهیم بلکه کارهای حرفه ای می دانم که شاعرش از سواد ومعلومات قابل تحسینی برخورداره .
حامد ابراهیم پور، اسمی که وقتی شنیده میشود سینما، شعر، ادبیات،فلسفه و تاریخ رو یکجا در ذهن متبادر می
-- اعظم خندان ، Aug 14, 2010 در ساعت 03:57 PMکند از شعر هایش می توان فهمید که شاعر توانسته ارتباطی عمیق با هنر و درون مایه های هنر مدرن برقرار کند و آشفتگی های انسان معاصر را با بهره گیری از تسلطی که به سینما دارد در شعرهایش به تصویر بکشد
تصویرهای بدیع از ویژگی های بارز شعر او است که تا جایی که هنگام خواندن شعرش گویی به تماشای فیلم سینمایی نشسته ای که به راحتی احساسات شاعر را به مخاطب منتقل می کند گاه می ترساندت (تانکها
از رویمان رد شدند
عنکبوتی
چشمهای آلنده را خورده بود) و یا (توی گوش راستم
الله اکبر میگفت
توی گوش چپم
از کیانوری
که یک شب او را
در رختخواب مادرم
کشته بود!)
گاه شگفت زده ات می کند(توی دجله که میپریدی
موهایت مثل سفرهماهی
پهن میشد روی سینهات
و رانهایت
در شلوار جین آبی
ستونهای مداین میشد
توی آفتاب چشم را میزد
یحیی تو را میدید
توی آب
خودش را میزد!)
و گاهی عشق را در بعدی کاملا زمینی القا می کند (و چقدر
در باجهی تلفن
تو را بوسیدن خوب است!)
آشنایی او با تاریخ و فلسفه باعث میشه تا در شعرهایش نقبی به جا به مسائل اجتماعی داشته باشد و با استفاده از عنصر احساس به زیبایی به بیان دیدگاه های اجتماعی اش بپردازد (و یک زن
که موهای شرابیاش
شلاق خورده بود
در میدان فلسطین میدوید) و یا (
به ژوهانسبورگ فکر میکردی
و به باجهی تلفن فکر میکردی
و به مارتین هایدگر فکر میکردی
و پاهایت مثل ماهی
توی خون دست و پا میزد
پدر میگریست
و تمام ماهیگیران نیل
میگریستند
مردم دنیا
توی صف ایستاده بودند
و به همدیگر تسلیت میگفتند ...)
و یا(ارتش سرخ
سپیدتر از ارتش سبز است!
من این را
پیش از ناهار
به تو و تروتسکی گفته بودم!)
با رجوع به تاریخ می بینیم که در اوایل تشکیل اتحاد شوروی، تروتسکی که چهرهای تأثیرگذار و بانفوذ به حساب میآمد به عنوان کمیسر خلق برای روابط خارجی انتخاب شد. پس از آن ارتش سرخ شوروی را بنیان گذاشته خود به فرماندهی آن درآمد.
بدون شک آشنایی بیشتر با آثار او خوانندگان را با ابعاد دیگر آثار ادبی او -که در این مجال اندک امکان بیان تک تک آنها نبود- واقف خواهد کرد
وصف رخساره ی خورشید ز خفاش مپرس
که درین آینه صاحبنظران حیرانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک؟
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
-- مینا ، Aug 15, 2010 در ساعت 03:57 PMفقط پاسخیه به نظراتی که به نظر میاد با غرض ورزی نوشته شدن
حامد ابراهیم پور ـ با آن که هرگز او را ندیده ام ـ برایم آگاهی را تداعی می کند ، ذوق و دانش ادبی را .
-- شهرزاد(بانوی کویر ) ، Aug 16, 2010 در ساعت 03:57 PMبا مطالبش انس گرفته ام ؛ از شعر گرفته تا نقد های خوبش در عرصه ی سینما و ادبیات . ذهنی با تصویر سازی هایی زیبا و در خور تحسین که : زیبه اندیشان به زیبایی رسند .
و حوزه ی وسیع آگاهی و بینش خردورزی که ضیلفت واژه هایش به دل می نشیند ، لاجرم از دل برآمده است .
به اعتقاد من باید در انتظار شکفتن هایی بسیارتر از حامد ابراهیم پور باشیم.به اعتقاد من باید.
-- مونا سادات ذاکر ، Aug 16, 2010 در ساعت 03:57 PMسلام و عرض ادب . جناب معروفي عزيز
-- ترانه ، Aug 21, 2010 در ساعت 03:57 PMحامد ابراهيم پور حق استادي به گردن خيلي از شاعران حال حاضر ما دارد . ولي هميشه حاشيه هاي مختلف كه در ايران ما از متن مهم ترند و دست هاي پنهاني كه معلوم نيست از كدام آستين بيرون آمده اند ، اجازه نداده اند او به جايگاهي كه حفش بوده دست پيدا كند . قدر ابراهيم پور را آنچنان كه بايد ندانستند .آيندگان درباره ي او و شعرهايش به درستي قضاوت خواهند كرد .
كاش از شعرهاي كلاسيكش هم چيزي اينجا بنويسيد .
سپاسگزاريم از شما بابت توجه دلسوزانه تان به فرهنگ و ادبيات فارسي .
سلام کار قابل ستایشی بود
-- مجیدمه آبادی ، Aug 24, 2010 در ساعت 03:57 PM