رادیو زمانه > خارج از سیاست > این سو و آن سوی متن > اهلالهوا، و مردمان عاشق | ||
اهلالهوا، و مردمان عاشقاولین بار که برنامهی موسیقی بوشهری سعید شنبهزاده را دیدم و شنیدم، سال ۲۰۰۴ بود؛ در سالن بزرگ «خانهی فرهنگهای جهان» برلین، که ۱۶۰۰−۱۷۰۰ نفر همراه با موزیک کش و قوس میآمدند و نوازندگان و خوانندگان را همراهی میکردند. سعید شنبهزاده، موزیسین نامدار ایرانی که سالها است در فرانسه کار و زندگی میکند، موزیک بندری را با موزیک جاز تلفیق کرده و با استفاده از نیانبان بوشهر در کنار ساکسیفون و ترومپت به نقطهی تازهای در موزیک بوشهری رسیده که چاووشی خوانیها، یزله خوانیها و شروهخوانیها را ارتقا بخشیده است. اما نکتهی قابل توجه، شعرهایی است که از ادبيات مقاومت در این موسیقی به کار گرفته میشود.
آقای شنبهزاده، نوع موزیک شما شروهخوانی است یا نوحه خوانی؟ یعنی چه نوع موزیکی از موزیک بوشهری است؟ پیش از این که به طور رسمی شروع به کار کنم، موسیقیای را میشنیدم که به «موسیقی بندری» مشهور بود. در حالی که فقط بخشی از موسیقی عروسی بود که روی صحنه تحت عنوان موسیقی جنوب ایران اجرا میشد. وقتی کار شما را شنیدم، متوجه شدم که جهانش با آن نوع موسیقی، اساساً متفاوت است. احساس کردم نوع موزیک شما، موزیک مقاومت نسبت به زندگی، به سختی روزگار و به سختی کار است. حتا کلام و شعرش هم همینطور است، نه؟ کاملاً درست میگویید. چون موسیقی جنوب ایران، همانطور که گفتم، بخشهای مختلفی دارد. بندری فقط ملودیهایی است که در عروسیهای جنوب ایران اجرا میکنند. تازه آن موسیقی بندریای که متداول شده و مردم در ایران به این نام میشناسند، حتی همان فرم اصیلی که مثلا در بندرعباس و یا بوشهر اجرا میشود، نیست. من به عنوان اولین کسی که این کار را شروع کردم، تلاشام این بود که به شنونده و مخاطبام شناختی واقعی از فرهنگ موسیقیایی بوشهر و جنوب ایران و حاشیهی خلیج فارس بدهم. گسترهی این کار خیلی وسیعتر شد و طوری شد که در حالی که ما داشتیم موسیقی سنتیای را که قدمت زیادی داشت اجرا میکردیم، شنوندههای ما و حتی آنهایی که بومی بودند، فکر میکردند ما نوآوری کردهایم و کار جدیدی را داریم انجام میدهیم. وقتی کار شما را شنیدم، جایی که مثلا از موزیک جاز استفاده کردهاید و نحوهی استفاده از ترومپت، ساکسفون و یا سازهایی که متعلق به موزیک جاز است، به گونهای بود که من یک لحظه احساس کردم این موسیقی جایی در موزیک بوشهری، در همان چاووشی خوانیها یا یزلهخوانیها، بوده و گم بوده است. مثال خیلی سادهای از تخصص خود شما میزنم؛ یک نویسنده یا رمان نویس ایرانی یا آلمانی، قبل از این که بخواهد آلمانی، ایرانی و یا چینی باشد، باید یک رمان نویس باشد. یعنی دانش نویسندگی و نوشتن رمان را بداند. بعد از آن است که ماتریالی که استفاده میکند، گونهای که داستانش را میپروراند و یا موضوعاتی که به آن میپردازد، رنگ و بوی ملیتاش را به خود میگیرد و اینجاست که مقداری جدا سازی میشود. موسیقی به هر صورت یک هنر است، علم و فلسفهای هم پشت آن هست و چهارچوبی دارد. تمام موسیقیهای دنیا از چهارچوب مشخصی پیروی میکنند. هر موزیسینی، هر سازی از هر نقطهی دنیا را که بخواهد بزند، اول باید این چهارچوب مشخص را بشناسد و این اطلاع را به عنوان یک موزیسین داشته باشد. وقتی شناختی جزیی پیدا کردم (هنوز هم دارم ادامه میدهم، کنسرواتوار میروم و درس موسیقی میخوانم. داستان کنکاش کردن و دنبال گشتن من هنوز تمام نشده)، به ریشههای مشترکی رسیدم و وقتی این ریشهها را پیدا کردم، دیدم که در موسیقی جاز هم اینها هست؛ چهارچوب آن و این که صداها به چه صورت باشد، حتا شیوهی قرار گرفتن موزیسینها و شیوهی به دست گرفتن سازها. مقداری نیاز به این بود که دقت بیشتری بکنیم. چیزی وجود داشته اما بعضی وقتها به خاطر عدم دقت و این که ما خوب نگاه نکردهایم، یا خوب نشنیدهایم، آن را گم کردهایم. من همیشه به همشهریهام میگفتم: ما کنار دریا زندگی میکنیم، اما چون برای ما خیلی عادی شده، هیچ وقت دریا را ندیدهايم، هیچ وقت صدای دریا را نمیشنویم. روزهای پنجشنبه و جمعه مردم میروند کنار دریا میایستند، صدای ضبط ماشینشان را بلند میکنند، اما صدای زیبایی دریا را اصلا نمیشنوند. انگار چیزی وجود ندارد و ما هم هیچ وقت آن را ندیدهایم. عمدهی مشکل ما اینجاست که آنچه را داشتهایم، هیچ وقت نشنیدیم، هیچ وقت نچشیدیم و هیچ وقت لمساش نکردیم. به خاطر این که خیلی طبیعی بوده، از وقتی که دنیا آمدهایم، کنار ما بوده و همین مسالهی طبیعی بودنش باعث شده که ما آن را کمتر ببینیم. مثلاً در طبیعت، وقتی ما همینطور از خانه بیرون میرویم، درختها را نمیبینیم. کور میشویم. یعنی دچار کوررنگی میشویم و چیزهایی دیگر برایمان عادی میشود. درست میگویی. چه موسیقی عزا، چه موسیقی عروسی و چه موسیقی کار، (فلسفهی وجودیاش) ایجاد جنبش و حرکت است. موسیقی اگر حرکت ایجاد نکند، اصلا در هیچ مراسمی قابل قبول نیست؛ این از جهت سنتی آن. یک موزیسین وقتی به کیفیت موسیقی و کیفیت صدا اهمیت بدهد، باید به این موضوع توجه داشته باشد که یکی از مسایل مهم در این موسیقیها، ایجاد تحرک است. حال میخواهد عزا، عروسی، کار، لالایی خواندن و یا هر بخش دیگری که میخواهد باشد. حتی شروه که شاید آواز خیلی غمناکی به نظر برسد، وقتی به عمق آن میروی، میبینی میخواهد تو را به تفکر وادارد و در نهایت به تحرک وابدارد. فلسفهی وجودی این موسیقی در این فرهنگ این است که به تو بگوید: بیکار نمان و بيکار ننشین. مراسمی در جنوب هست به نام «زار»؛ زار نوعی بیماری است. بیماری است که یک آدم منفعل، کسی که از نظر اقتصادی هیچ درآمدی نداشته باشد و هیچ حرکتی نکند، به آن دچار میشود. این مسالهای بود که من روی آن فکر میکردم که چرا به این موسیقی، خیلی آگاهانه جهتی دادهاند که یک حالت مطربی پیدا کند و چیزی در حد بشکن و بالابنداز باشد. افراد غیربومی و بعضا افراد بومی به خاطر این که چرخ زندگیشان بچرخد و دو دلار پول دربیاورند، اشعار این موسیقی را نیز عوض کردهاند.
|
نظرهای خوانندگان
حالا چرا اهل الهوا؟ اهل هوا نوشتن ایرادی دارد؟
-- سیروس به آیین- آژنده- ، Dec 3, 2009 در ساعت 05:58 PM-----------------
سلام
به هر حال قوم ها و خلق های مختلف در کشور پهناور و زيبای ايران زندگی می کنند که زبان، فرهنگ، تاريخ، ادبيات، و هنر متفاوت دارند.
بد نيست بپذيريم که جمعيتی در جنوب ايران، زبان مادری شان عربی ست
و آنها به اهل هوا می گويند اهل الهوا
عباس معروفی
ba salam khdmat shoma
-- saeid shanbehzadeh ، Dec 3, 2009 در ساعت 05:58 PMahle hava ro agar benvisim mani ashgh nemideh vali ahl al hav beh mani ashgh ast az in jahat hatman bayad nevshteh besh ahlal hava albateh dar akhar bayad ye bezarim nah alef
nevshtan ahle hava tavasot mrhoum ostad saedi besiyari ro beh eshtehbah andakhte va manye dorost ahlal hava va in marasem fahmideh nashodeh
dar haghighat ahlal hav afradi hastan keh beh donbal esghe vaghee hastand va in marasem dar jonoub iran talfighi az soufi gari va marsem voudou afrighaee ast
ahlal hav arabi ast
bent alhav ham darim yani dokhtar ahle hal va esgh va keh arabha beh zanan faheshe migan
ساکسیفون نه٬ ساکسفون (Saxophon ).
-- مانی ب. ، Dec 3, 2009 در ساعت 05:58 PMسیفون یه چیز دیگه س.
ساکسوفون هم درسته.
-- مانی ب. ، Dec 3, 2009 در ساعت 05:58 PMجناب مانی خان ب.
-- بدون نام ، Dec 3, 2009 در ساعت 05:58 PMجنابعالی که از تلفظ نادرست سیفون و سفون در زبان فارسی ایراد می گیری، خیلی جالب است که در همین دو خط توضیح ات، دو غلط نگارشی داری:
نوشته ای: ساکسفون هم درسته. فعل این جمله را بدون هیچ قرینه ای حذف کرده ای، جانم.
تعجب می کنم یک نفر تمام همت زندگی اش را بگذارد که از وجب به وجب و نقطه به نقطه برنامه های معروفی ایراد بگیرد. فکر نکنی که قصد من هواداری از معروفی است. نخیر. فقط برایم تعجب برانگیز است که شما، مانی خان ب.، یکی دو سال است که کمر همت را سفت بسته ای که از هرچه معروفی می نویسد چیزی منفی بیرون بکشی.
این هم یک جورش است دیگر.
شما اگر فقط به فکر تصحیح یک تلفظ نادرست بودی، بعدش آن جمله کنایه آمیز را نوشتی که:
"سیفون یه چیز دیگه س."
خوب شد فرمودی مانی جان.
به خاطر همین است که شک دارم قصدت تذکر دادن ب
خوب شد فرمودی مانی جان.
ممنون. حالا برو تا برنامه بعدی صبر کن که باز هم ایراد بگیری. افرین پسر خوب.
آن جنوبي هايي که زبانشان عربيست ، در خوزستانند ولي آنچه موسيقي بندري خوانده مي شود بيشتر به بوشهر و بندرعباس اشاره دارد
-- بدون نام ، Dec 4, 2009 در ساعت 05:58 PMبا سلام
هنر با سلیقه ی انسان پیوندی گسست ناپذیر دارد و طبیعی است که من و شما در این مورد متفاوتیم. من اما بر این باورم که به خاطر این که موسیقی در ایران هرگز به عنوان یک علم دیده نشده و هنوز هم متاسفانه نیست از چیزی بیشتر از یک «سالاد صوت» تجاوز نکرده است. همه ی ما کمابیش موسیقی کلاسیک را کمی گوش داده ایم و بیشترین چیزی که در آن ما را به دنبال کردن آن می کشاند هارمونی و هم آهنگی در مجموعه ی آن است و ایجاد
-- بوشهری ، Dec 4, 2009 در ساعت 05:58 PMشوری که هر کدام به زبان و حال خود آن را معنی می کنیم بی آن که لزومن حتا از موسیقی سر در بیاوریم !
من چندین کار آقای شنبه زاده را دیده ام. این آقا با یک دست نه تنها هندوانه که چندین خربزه هم می خواهد بردارد و کار را مشکل می کند. ایشان صدایی دارد که برای آواز خواندن نه تنها مناسب نیست بلکه آزار دهنده است و این دیگر واقعن نیاز ی به تخصص ندارد!
آقای شنبه زاده ظاهرن دارد تلاش می کند که نو آوری کند ، محصولی را که ارایه می دهد
سالادی است از نوحه ی « بخشو» نوحه خوانی از بندر بوشهر که سالها در سینه زنی نوحه می خواند و مردم را به کرختی، اندوه پرستی و بقای شیون سالاری دعوت و تشویق می کرد، از سوز و اندوه شروه های فایز و مفتون ، شاعران سنتی و نوستالژیک دشتستان که در آن تمام تلاش شاعر این است که زنی را از آن خود کند که دسترسی به آن نیست و این نوع شروه خوانی جز حسرت و انده پرستی و تا ابد نوستالژیک بودن مردمی مایوس را به ارمغان نمی آورد، از رقصی کولی وار و خام و پرورش نیافته با لباسی بدوی و متعلق به دوران انسان های نخستین و پیشا تمدن.
من هر چه فکر می کنم که کجای این حرکات و صوت هایی که توسط ایشان ارایه می شود، آوانگارد و مدرن است، چیزی در آن نمی بینم. تنها یک چیز:
تکرار بدویت و نا پختگی، ادامه ی پریشان خاطری مردمی که با اندوه پرستی و مویه و حرکاتی بدوی درون ناآرام خود را تسلی می دادند چرا که راهی بهتر برایشان میسر نبود.
دوستان، از نقد نهراسیم که بقای عقب ماندگی ما در نپذیرفتن نقد است!
من شیون و اندوه پرستی را در این سرزمین گداخته از آفتاب و بی باران را زندگی کرده ام.
ادعای شخصی به نام «بی نام» که مانی «تمام همت زندگی اش را» صرف ایرادگیری «از وجب به وجب و نقطه به نقطه برنامه های معروفی» می کند٬ سخنی ناروا است. تعداد یادداشت های من در رابطه با «برنامه های» عباس معروفی اندک است. اجازه بدهید خواننده کنجکاو در باره نتیجه «تمام همت زندگی» من داوری کند. یادداشت های فوق در آدرس زیر قابل دسترسی است:
-- مانی ب ، Dec 4, 2009 در ساعت 05:58 PMhttp://swing.persiangig.com/marufi.html