رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۱ مهر ۱۳۸۸
ادبيات مقاومت

در آستانه‌ی نور


سلام!

ناظم، چگونه است این چنین آسوده،

چنین راحت از ته دل می توانی بگویی سلام؟

سال: ۱۹۴۰

ماه: ژوئیه

روز: نخستین پنجشنبه‌ی ماه

ساعت: ۹

نامه هایت را اینگونه تاریخ بزن

ما در دنیایی زندگی می‌کنیم

که ماه، روز، ساعت

هزاران گفته در دل دارند.

سلام بر همه!

سلامی بلند

هنوز تمام نشده

با لبخندی به شما نگریستن،

لبخندی شاد و سرزنده

و چشمک‌زدن.

ما همه دوستانی هستیم از این دست

همدیگر را می‌فهمیم

بی‌نیازبه گفتن، به شنیدن

سلام بر همه!

سلام بر همه‌ی شما.

Download it Here!

این یک شعر از ناظم حکمت بود با ترجمه‌ی احمد پوری در کتابی با عنوان «تو را دوست می‌دارم چون نان و نمک». ناظم حکمت شاعر انقلابی و نوپرداز ترکیه در سال ۱۹۰۲به دنیا آمد. از همان آغاز جوانی به علت مرام و مبارزه اش با دولت مستبد ترکیه، همواره مورد هجوم و فشار قرار داشت و جمعاً هفده سال از عمرش را در زندان گذراند، و باقی عمر را در تبعید در بلغارستان، و سپس تا زمان مرگ در شوروی سپری کرد. از سال¬های ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۸ در دانشگاه ملل شرق شوروی به تحصیل پرداخت.

ناظم یاشا، پدر بزرگ ناظم حکمت، شاعر بود. اما ناظم حکمت می گوید که هنوز هم شعرهای پدربزرگم را که در قالب شعر قدیم سروده شده و پراز کلمات عربی و فارسی و نحو عربی است نفهمیده¬ام. اما به هرحال نوه‌ی یک شاعر به حساب می آمد. او نمایشنامه و داستان هم می‌نوشت و به ترجمه آثار ادبی هم می‌پرداخت. اما شهرتش بخاطر اشعار انقلابی و نو و شخصیت ستیزه‌جوی اوست.

ناظم حکمت بنیانگذار شعر آزاد و نو در ترکیه است. پیش از او شعر کلاسیک ترک تحت تأثیر شعر فارسی و عربی و در همان قالبهای عروض قدیم سروده می شد، از حیث محتوا نیز کهنه بود و ناظم حکمت علاوه بر آوردن ریتمی نو در شعر ترک در محتوای آن نیز دست به نوآوری هایی زد که بسیار حائز اهمیت است.

آنها دشمنان امیدند، عشق من
دشمنان زلالی آب

و درخت پرشکوفه

دشمنان زندگی در تب و تاب

آنها برچسب مرگ برخود دارند

دندانهایی پوسیده و گوشی فاسد

به زودی می میرند و برای همیشه می‌روند

آری عشق من

آزادی، نغمه خوان در جامه‌ی نوروزی

باز و گشاده می‌آید

آری، آزادی در این کشور

شعرهای ناظم حکمت، درواقع شعرهای تغزلی او، عاشقانه هایی است که بیشتر آنها را در زندان یا تبعید برای همسرش سروده است. او هشت سال تمام از این سوی آب به آن سوی آب نگاه می‌کرد و برای همسرش نامه می‌نوشت. شعرهایی در قالب نامه یا نامه‌هایی در قالب شعر. که هیچ ردی از زنجموره و ناله در آن وجود ندارد. عاشقانه هایی سراسر امید و نوید. عاشقانه هایی که بخشی از شعر مقاومت ترکیه و جهان به حساب می‌آید.

عطرهمه سو پراکنده‌ی گل سرخ
پچپچه‌ی دریا

پاییز رسیده است با ابرهایش

و زمین صبورش، عشق من

سال‌ها سپری شده است

ما از چنان روزهایی گذشته¬ایم

که می‌توانستیم هزارساله شویم

و هنوز کودکانی هستیم

با چشمانی گشاده از حیرت

دست در دست هم

پا برهنه، درآفتاب می‌دویم

ناظم حکمت چندبار به اتهام همکاری با نشریات چپ¬گرا دستگیرشد و در یک مورد که غیاباً محاکمه و به پانزده سال زندان محکوم شده بود، مخفیانه به شوروی گریخت. در آنجا با مایاکوفسکی شاعرانقلابی آشنا شد و مدتی با مایاکول کارگردان پرآوازه‌ی تئاتر شوروی همکاری کرد. در سال ۱۹۲۸ بدنبال یک عفو عمومی به استانبول بازگشت. اما بار دیگر مورد تعقیب و آزار قرار گرفت. چندین بار دستگیر شد و در یکی از این دستگیریها مجبورشد یک سال و نیم در زندان بماند. در سال ۱۹۳۸ به اتهام واهی شرکت در یک کودتای نظامی دستگیر شد و در طی دو محاکمه مجموعاً به سی و پنج سال زندان محکوم گردید. از این محکومیت دوازه سال در زندان بود که سرانجام با تلاش کمیته‌ی بین‌المللی آزادی ناظم حکمت، که در آن افرادی نظیر سارتر و پیکاسو شرکت داشتند، آزاد شد. بلافاصه پس از آزادی از زندان متوجه شد که هنوز جانش در خطراست. چندین توطئه‌ی قتل را از سر گذراند و سرانجام پس از اینکه دولت او را به خدمت نظام وظیفه در جبهه‌ی جنگ کره فراخواند، شبانه با قایقی به بلغارستان گریخت و از آنجا به شوروی رفت. ناظم در سال ۱۹۵۰ کشورش را ترک کرد و پس از سیزده سال زندگی در غربت در ژوئن ۱۹۶۳ در مسکو به دنبال یک حمله قلبی درگذشت، و همان جا هم به خاک سپرده شد.

درختان پرشکوفه بادام را
دیگر فراموش کن

اهمیتی ندارد، در این روزگار

آنچه را که نمی‌توانی بازیابی

به خاطر نیار

موهایت را در آفتاب خشک کن

عطر دیرپای میوه ها را بر آن بزن

عشق من، عشق من

فصل پاییز است.

شعر مقاومت ناظم حکمت عاشقانه است. یا به عبارتی عاشقانه های او همان شعرهای مقاومت یک ملت است که بعدها در موسیقی ترکیه راه یافته است و لیوانلی خواننده، شاعر و نویسنده‌ی مشهور ترک برخی از آنها را خوانده است.

در آستانه‌ی نور ایستاده¬ام
دستانم گرسنه

دنیا زیبا

چشمانم همه‌ی درختان را نمی بینند

درختان زیبا، درختان سبز

جاده‌ای از آفتاب از میان تمشک¬ها می‌گذرد

من پشت پنجره¬ای در بیمارستان زندان

بوی دواها را نمی‌شنوم

آلاله‌ها در شکوفه

و سخن این است

بحث بر سر زندانی شدن نیست

سخن بر تسلیم نشدن است.

Share/Save/Bookmark