رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۱ مهر ۱۳۸۸
ادبيات مقاومت ۲

رويايی؛ يک حضور دائم

ندا
به چهره‌ی خونین دخترم ندا

ای که در صفِ پیش
جان پیشِ صف می‌گذاری

بر تلاطم تو جهانِ من کف و کاهی باد

وجمال تو تا ابد

اندازه‌ی جان ما باد

این شعر تازه‌ی یداله رؤیایی شاعر بزرگ معاصربود که دراین روزها سروده و جایی در گوشه‌ی تاریخ ادبیات آن را به یادگار گذاشته است.

Download it Here!

یداله رؤیایی که در طول عمر ادبی‌اش همواره نسبت به مسائل و مصایب روزگار واکنش نشان داده است، یکی از معدود شاعران ایران است که علاوه برکار روی ساختار و کلام و مطلب و فرم و پیام‌آوری در شعر حجم، در فراز و نشیب‌های اجتماعی مردم ایران، همراه آنان، جای حضور خود را مشخص کرده است، همین جاست که جنبش‌های مدنی یک ملت با شاعران و نویسندگانش شکل می‌گیرد.


بیانیه

نگاه می‌کنم و ...

نگاه می‌کنم و
از سنت، از محافظه، از آئین

نفرت می‌کنم

از فاضل، از میانه‌رو، از مرده‌شور

وَ از عتیقه ، از کفن، از کافور

نفرت می‌کنم

از نبش قبر و از قالب، از قاری
وز شکل‌های تکراری

از سطحی، از کلیشه، از کهنه از کهن

-از کهنه در شمایل ِ نو

وز نو در التزام ِ کهنه -

از حجره، از قم و از کدکَن

نفرت می‌کنم

و از تمام آنان که خوابِ قرون رفته می‌بینند
از رجعت، از فرورفتن

نفرت می‌کنم

از آنکه از اصیل، از دیگر، از متفاوت می‌ترسد
وز شکل‌های شادِ شکستن می‌ترسد

زهد و ریا و مصلحت و رندی

کِشتِ دروغ

- فرهنگِ آخوندی -

از بَربَر از بسیج و از باتون

از قتل و از‌ شقاوت، از قاتون

از وهن و از آزار

- وقتی‌که شخص می‌شکند درشخص -

از اعتراض‌های خاموش

وَ اعتراف‌های ناچار

از مغزهای شسته، از شستن

نفرت می‌کنم

از صدای حلقه‌های بسته در ضمیر و حلقه‌های بی‌ضمیر
از زخم و از شکنجه، از زنجیر

از گشت‌های به اسم ِالله

- روی رمین ِخدا عفونتِ الله-

از حوض و از حوزه، از بوي گَند

از گنبد و مناره، از گوسفند،

از آفتابه، از لیفه، از اِزار

از چاهکِ ولایت

تا چاهِ انتظار،

تسبیح و کفش‌کن

نفرت می‌کنم

از قارچ‌های زهر:
از خود و خار، – همهمه‌ی دستار-

از لاشخوارهای موعظه، از منبر

از تازیانه و از چنبر،

از غارت، از غنیمت

- بال ِ سیاهِ شولا برلاشه‌های خوردن -

از بُردن

نفرت می‌کنم

در چهارراه‌های خطابه
از فکرهای روشن، از روشنان ِ فکر

- معبّرها -

که از خطا و خواب طلائی‌شان دائم

تعبیرهائی بی‌توبه می‌کنند

از توبه، از خجالت

از رسم و راه گفتن، اما

از خبط خود نگفتن

از گفتن نگفتن

نفرت می‌کنم

از چشم‌های بسته، مشت‌های باز
(یا مشت‌های بسته، چشم‌های باز؟)

از آبروی ریخته، آویخته از حرف

از حرف‌های بی‌وقت از پسران ِ وقت

- وقتی برای گفتن -

از ریختن، آویختن

نفرت می‌کنم

وقتی که ارتجاع
چون بختکی نفس‌گیر

- صدها هزار تُن تهوع و تقلید-

بر شعر اوفتاده است

و پاسداران ادیب، ادیبان ِ پاسدار

- دربانان ِحجره‌های ادبیاتِ دربسته-

در پشتِ دردهای سیاه و دَرهای سیاه

کج خنده‌های دیروزرا امروز می‌کنند

ذوق زبان

از آب دهان محتضران می‌ریزد

و هیچ نسلی از هیچ منظری بر نمی‌خیزد

از نوحه، از ردیف و قافیه، از شعر انجمن

نفرت می‌کنم

از موریانه‌های معرّب،
کفتارهای فتوا، موقوفه‌خوارها

از شیخکان شاعر، وَ طالبان نو،

که با سکوت شان

هضم ِجنایت می‌کنند

و یا در اين ميانه جزئي از‌ جنايتند

دردانه‌های "بیت"، انگل‌ها

- حافظان حدیث و آیه و آیت

پرورده ‌ای سنت

و توله‌های "سنت‌شکن"

نفرت می‌کنم

از صوفیانه، از شطح

از خرقه، از پوست

از لکه‌های فتح بر دست‌های دوست

از دست

از دوستان ِ با من‌ دشمن

نفرت می‌کنم



وقتی که شاعران حقیقی خاموش‌اند

دیگر نمی‌نویسند

یا آنکه می‌نویسند

و رازهای کوچک و فنی‌شان را

از انزواهاشان بیرون نمی‌دهند

و مرگِ شاعران بی‌مرگ

پنهان و بی سخن می‌ماند

از ماندن،

از احتضار و از مردن

نفرت می کنم

من می‌روم و نفرت من می‌مانَد
من می‌روم و آنکه می‌آید هم

با آنچه از من می‌ماند

نفرت می‌کند

با آنچه می‌ماند از من
من، - بعدِ من-

در بودن و نبودن

نفرت می‌کنم .


این هم شعر دیگری بود از یداله رؤیایی که در سال ۱۹۸۲ در پاریس سروده شده است و در اوت ۲۰۰۹ با کمی دست‌کاری به عنوان بخشي از يک بيانيه، منتشر شده است.

یداله رؤیایی اما مدت‌هاست در قالب نامه‌هایی خطاب به من، شعرش را با زبان نثر، آن هم نثری چکیده و تراش خورده، در کنار مردم، در تمامی مصائب و مسائل‌شان حضوری پررنگ داشته است. او در ساده‌ترین نامه اش به من نوشته است:


«عباس عزیز،

"رفتن رای‌دادن، بعد چی؟" برگردان مشهوری است از ترانه‌ی مشهور لئو فره آهنگساز، شاعر و خواننده‌ی معروف که فرانسوی¬ها گه‌گاه زیرلب زمزمه می‌کنند و یا آهنگ آن را به هنگام کار و بی‌کاری سوتک می‌زنند.

"رفتن رای‌دادن، بعد چی؟"

?Il ont voté, et puis après

این ترانه حالا چند روز است که بی‌اراده بر زبان من هم جاری می‌شود و عجیب است که این "بعد چی؟" در صدای او تعبیری از پوچی آبسورد می‌دهد. ولی در صدای من، که صدایی ندارم، تعبیر "حالا چکار کنیم" می‌گیرد. او، لئو فره، طوری که به طعنه می‌خواند که یعنی بازی تمام شد و دیگر بعدی درمیان نیست. و من به خودم می‌گویم که حالا بعدی داریم که باید اداره¬اش کنیم.

در صدای او رأی دهنده¬ها ساده لوحان و خوش‌باورانند. در صدای نداشته‌ی من انگار بذری کاشته دارند.

کدام بهتر می‌خوانیم؟

تا وقت دیگر. قربانت»

یداله رؤیای این روزها در نامه‌ی دیگری با عنوان "دیوانه‌ترین‌ها" نوشته است:


«عباس عزیز،

آنقدر جنون و دیوانگی در دنیا هست که ادعای دیوانه‌ترین بودن بسیار مشکل است و اصلاً عملی نیست. آنقدر جنون و دیوانگی در دنیا هست که تشخیص دیوانه‌ترین سخت‌تر از یافتن کاهی است در کوهی. معذالک، این روزها مردم ما دیوانه‌ترین مرد دنیا را در میان خود شناخته‌اند که جاپای مجنونی دیگر را تعقیب می‌کند که عربده می‌کشد و می‌کُشد.

و جای پا علامتی از مرگ،

جایی برای ترک ترس

و میل خاک.

(لب‌ریخته‌های صد و بیست و پنج.)

تا وقت دیگر قربانت».

اگرچه ادبیات مقاومت از شب و تاریکی شکایت می‌کند و روزگار رفته را اندوهناک حکایت می‌کند، اما در شب‌اش حتا اگر ماه‌ نگار نباشد، ستاره ای سوسو می‌زند. امید جایی در ادبیات مقاومت خانه می سازد، حتا اگر این خانه در کوه های صعب‌العبور مه‌آلود باشد. اما خانه‌ای هست. و روزی اگر من نتوانم به آن جا پا بگذارم، فرزندم به آن جا خواهد رسید. ادبیات مقاومت در قالب‌های گوناگون با صداهای گوناگون در شعر، در داستان، در ترانه، در تئاتر، در زمزمه های شبانه‌ی مردم کوچه و خیابان، خود را بروز می دهد. تاریخ بشرنشان داده است همانطور که ادبیات مقاومت در ادبیات آرکائیک و با زبان کتابت و مکتوب در درازای تاریخ روایت شده تا به ما رسیده، در ادبیات آرگو هم سینه به سینه نقل شده تا صدای خود را در کوچه‌ها به نسل های بعدی هم برساند. آن جا که ابوالفضل بیهقی می‌نویسد: «می‌خواهم قلم را لختی بگریانم»، ادبیات مقاومت را در ادبیات و تاریخ ثبت می‌کند.


Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

سلام اقای معروفی.من درست متوجه نشدم ایشان چرا از شهرها نفرت دارند؟

...از حجره، از قم و از کدکَن نفرت می‌کنم...

به نظر شما این تندروی نیست.مثلا چون قم شهر مذهبی است؟کدکن چه؟این دیگر چرا؟

-- sara ، Aug 20, 2009 در ساعت 10:48 AM

معروفی بزرگ سلام!
می خواستم بدانم وقتی رمان 500 صفحه یی همسایه های احمد محمود را می خوانیم از اول تا آخر می دانیم قضیه چیست اما وقتی رمان شازده احتجاب یا پرنده ی من را می خوانیم با آنکه بسیار رمان کوتاه است از نظر حجم اما سخت است که آن را بفهمیم که چیست آیا این به نظر شما تکنیک در رمان است؟ یا هم غیر خطی بودن روایت؟ بنظر شما کدام گونه روایت کردن بهتر است خطی یا غیر خطی و مثل شازده احتجاب روایت کردن؟ می شود تعریفی هم از این دو روایت بدهید ممنون شما استاد

-- امید ، Aug 23, 2009 در ساعت 10:48 AM

تسلیت ما را بپذیرید استاد.
روحشون شاد.

-- کامران ، Aug 25, 2009 در ساعت 10:48 AM

صدا ندارد

-- بدون نام ، Aug 26, 2009 در ساعت 10:48 AM

آقای معروفی چرا جواب نمی دهید؟ من خیلی وقته که منتظر شما هستم

-- امید ، Sep 3, 2009 در ساعت 10:48 AM

اقا این شعر مهمل که نفرت را ترویج می کند به چه درد نسل جدید می خورد؟

-- ماکان ، Sep 13, 2009 در ساعت 10:48 AM

با درود آقای معروفی عزیز ،
یکی از شاخصه های این سبک که به نام شعر حجم یا بقول بدعت گذاران آن اسپسمانتالیستی معروف شده غامض بودن آن و زبان تجریدی ست که یه یک الیت خاص محدودش کرده و برای غالب خوانندگان آشنا با شعر نیز نامانوس می ماند ، آنچه در کامنت دوستمان ماکان بخوبی هویداست. موضوع تنها برمیگردد به اینکه خواننده آیا میتواند با سراینده شعر ارتباطی برقرار کند یا نه، از نظر مفهوم و احساسی که از طریق تصاویر منتقل شود که من هر چه بیشتر خوانده ام کمتر موفق شده ام، این یک نمونه اش :
و جای پا علامتی از مرگ،

جایی برای ترک ترس

و میل خاک.

پیروز باشید

-- بابک م. ، Oct 13, 2009 در ساعت 10:48 AM