رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۸ تیر ۱۳۸۸
همين گفتگوی ساده

الگوهای تصویری ايرانی‌ها

حمیدرضا وصاف، استاد رشته گرافیک دانشگاه هنر و معماری، سال‌ها به عنوان طراح و مدیر هنری در نشريات جامعه سالم، فکر روز، حقوق زنان و... همکاری مستمر داشته که همگی آنها توقیف شدند. او حدود بيست سال در حوزه نشر و فرهنگ فعالیت کرده از جمله؛ طراحی بیش از هزار عنوان جلد کتاب، شرکت در بیش از چهل نمایشگاه بین‌المللی، پوسترهايی جهانی چون شومون فرانسه و ترنوا اسلواکی.
وصاف مؤلف و پدیدآورنده ده‌ها کتاب و مقاله در حوزه بصری است که می توان از "یک اتفاق یک نقطه"، "نام‌ها و الفبا"، "پوسترهای صادق هدایت"، "مجموعه پوسترهای حمید رضا وصاف"، "موش و گربه" به عنوان نمونه‌هایی یاد کرد.

او در حال حاضر دانشجوی دکترای "تاریخ هنر معاصر" دانشگاه لومیر فرانسه است.

Download it Here!

آقای حمیدرضا وصاف آخرین خبری که از شما داشتم در ایران، نمایشگاه «طلسم‌نگاره‌ها» یا «امت طلسم‌شده» را برپا کرديد که بعد شنیدم این نمایشگاه اصلاً بایکوت شد و دیده نشد. چرا؟ می‌شود برای علاقمندان رادیو زمانه توضیح بدهید؟

حمیدرضا وصاف: نمایشگاه «طلسم‌نگاره‌ها» یک مجموعه کار بود که سال ۲۰۰۳ شروعش کردم و سال ۲۰۰۵ آن را آماده کردم و در گالری «ثالث» قرار بود این آثار به نمایش دربیاید که درست یکروز قبل از افتتاح نمایشگاه دعوت شدم به اداره‌ی اماکن که هیچ ربطی هم در واقع به وزارت ارشاد یا دولت نداشت، (به دولت شاید ولی به تشکیلات فرهنگی ربطی نداشت،) آثارم توقیف شد و مرا به بهانه‌‌های مختلف بازجویی کردند، بهرحال از من تعهد گرفتند که این نمایشگاه در ایران هرگز به نمایش گذاشته نشود.

موضوع این نمایشگاه جواب به یک سوال بود که همیشه دغدغه‌ی من بوده و همچنان هم دغدغه‌ی من هست. این که ما ایرانی‌ها داریم چه تصویری از خودمان به جهان ارسال می‌کنیم. اگر بپذیریم که بخشی از هویت یک انسان بخش بصری اوست، برای مثال در همین فرانسه که من زندگی می‌کنم، عرب‌ها را می‌بینم با یک لباس خاص، با آرایشی خاص که کاملاً هویت بصری‌شان را به جامعه‌ فرانسه نشان می‌دهند، و قوم‌های دیگر هم همین طور. ولی متأسفانه من، ایرانی‌ها را فاقد این هویت بصری در اینجا یافته‌ام.

کارهای شما را دیده‌ام. تصویرها، و بقيه‌ی کارهایی که کرده‌اید، علاوه براین تصویرها، خب، یک تم سیاسی، یعنی یک آدم با آنتن‌های حساس در یک جامعه دارد راه می‌رود، می‌بیند، و همه چيز را در ذهن خودش تبدیل می‌کند به اثر هنری و ثبت می‌کند. مثلاً صدمین سالگرد تولد صادق هدایت یا روجلدهایی که برای بعضی از کتاب‌ها کشیده‌اید. من یک آدمی می‌بینم که بی‌قرار است و دارد چیزهایی را تصویر می‌کند در این جامعه. نمی‌دانم شما توقع داشتید که مثلاً با این کارهاتان چه جوری برخورد کنند؟

حمیدرضا وصاف: ببینید من از آن دسته هنرمندها، اگر بشود اسمش را گذاشت، هنرمندی هستم که زمزمه‌های جامعه‌ ام را تصویر می‌کنم، و در واقع در یک بستر اجتماعی قرار دارم که ملتهب است و آن شاخک‌های حساس‌ ناخودآگاه جذب این موضوع می‌شود که در این سه دهه‌ی اخیر، خودتان بهتر می‌دانید به نوعی بدون این که من خودم بخواهم، به عنوان یک هنرمند بیزارم از سیاست و سیاست‌بازی، ناخودآگاه جذب این موضوعات بشوم و سعی کنم اینها را به تصویر بکشم.

در همین نمایشگاه من اثری دارم با عنوان «دموکراسی در ایران»؛ یک پرنده است که شما وقتی تصویر را مشاهد می‌کنید، کاملاً یک پرنده است و وقتی که با دقت به عناصر سازنده‌ی این پرنده نگاه می‌کنید، می‌بینید این پرنده بالش از "پا" ساخته شده است. درواقع پا در این اثر، به نوعی نماد لگدمال شدن و ایستایی است که این پرنده را به‌وجود آورده. بحث اصلی‌ام در این تصویر به نوعی انتخابات بود. الآن در این وضعیت و شرایط امروز می‌بینید که این پرنده خودش را نمایان کرده در حوزه‌ی بین‌المللی، و این تصویر از ایران دارد مخابره می‌شود.

کارهای گرافیکی شما را اعم از لوگوها یا پوسترها یا روجلد کتاب‌ها، شخصاً دوست دارم. همیشه هم این وسوسه را داشته‌ام که راجع به گرافیک و ادبیات با شما حرف بزنم. ولی الآن در این شرایطی که ایران دارد طی می‌کند، من می‌خواهم این بخش گفت‌وگو را بگذارم برای زمانی مناسب‌تر و آرام‌تر. یک نگاه تصویری دارید از جامعه که به‌عنوان یک گرافیست، یک نقاش، هنرمندی که تصویری می‌بیند این چیزها را. الگوهای تصویری ایران را این روزها چه جوری می‌بینید؟ يا چه جوری وصفش می‌کنید؟

حمیدرضا وصاف: در واقع من تحلیل‌ام از اوضاع یک تحلیل کاملاً تصویری است. ببینید، اکثر جامعه‌‌شناسان معتقدند که ایرانی‌ها دارای حافظه‌ی تاریخی کوتاه‌مدت هستند. به گمانم در ایران، جامعه دچار یک بحران تصویری شده. اگر بپذیریم که انسان به دو نوع می‌تواند از یک موضوع خاص برداشت و تحلیل ذهنی داشته باشد، برای نمونه می‌گویم بعد از ورود آیت‌اله خمینی در ایران در بهشت زهرا، ایشان یک سخنرانی کردند و در آن وعده‌هایی دادند، شعارهایی دادند، مثلا آب مجانی، نفت مجانی و بسیاری چیزهایی که ببیننده‌ها و شنونده‌هایتان احتمالاً شنیده‌اند. خب من می‌گویم اگر افکار کلمات، این شعارها، به صورت کلمه از ذهن ایرانی‌ها می‌گذشت، به دو نتیجه بیشتر نمی‌توانستند برسند.

اولین نتیجه می‌تواند این باشد که ایشان از اقتصاد و در پی آن از رابطه‌ی سیاست و اقتصاد اطلاعی ندارد. دومین نتیجه می‌تواند این باشد که ایشان فقط این وعده‌ها را به عنوان یک شعار مطرح کردند و تعهدی به عملش ندارند و فقط می‌خواهند انقلاب را به پیروزی برسانند و مردم را به حرکت درآورند. درهردو صورت، اگر به صورت کلامی در ذهن ایرانی‌ها، آن‌ موقع تحلیل می‌شد این کلمات، من مطمئنم که آن روند به این صورتی که انجام گرفت انجام نمی‌شد. پس من می‌گویم چه چیزی باعث شد که این روند ادامه پیدا کرد و آیت‌الهص خمینی از حمایت اکثریت جامعه برخوردار شد؟ من می‌گذارم به این حساب که این تصویر و الگوی تصویری بود که ایرانیان را می‌کشاند به پای حمایت از آیت‌اله خمینی.

چه تصویری بیشتر مثلاً مد نظر بود؟

حمیدرضا وصاف: دقیقا می‌خواهم همین را توضیح بدهم. ببینید، تعالیم فرهنگی و مذهبی‌مان بوجودآورنده یک الگو در ذهن ایرانی‌ها بود به ‌عنوان یک رهبر، یک ناجی و کسی که می‌تواند مدینه‌ فاضله‌ی ما را بسازد. این الگو که شاید بیشترش برگردد به الگوهایی که از امامان‌مان، از پیامبر و بخصوص از حضرت علی تصویر شده، یک مردی با کفش‌های پینه‌زده شده، با لباسی مندرس و کاملاً مردمی، طرفدار مستضعفین، شما این تصویر و این الگوی تصویری که تقریباً از صفویه بسیار روی‌ آن کار شده بود تا همین دوره و هنوزهم کار می‌شود، این تصویر در آیت‌اله خمینی متجلی شد و در نتیجه مردم دیگر به کلام ایشان اصلاً توجهی نمی‌کردند.

يک الگوی تصویری که در ذهن ایرانیان از ناجی‌شان بود به عرصه ظهور درآمده بود و آنها را هدایت می‌کرد. این یکی از فاکت‌های من است. من می‌توانم فاکت‌های متعددی بیاورم که در بسیاری از مواقع ایرانی‌ها بیشتر به الگوهای تصویری شان مراجعه کرده‌اند و افکارشان را به صورت تصویری از ذهن‌شان گذرانده‌اند و نتیجه‌گیری کرده‌اند و عمل کرده‌اند. می‌توانم فاکت‌های متعددی بیاورم که این یک نمونه‌اش است که شاید روزآمدتر باشد و قابل درک‌تر، برای همه‌ی اقشار.

همین چیزی که الآن می‌گویید به روزتر و کارآمدتر، همین روزها مردم یکباره رنگ سبز گرفتند و بعد رفتند تو یک جنبش سراسر ملی که واقعا رقم‌ها میلیونی بود. به‌عنوان یک گرافیست، گرافیستی که این دغدغه‌ها را با خودش دارد، ایرانی‌ها را با چه تصویری دیدید شما و فکر می‌کنید چه تصویری از خودشان در این جنبش سبز نشان دادند؟

حمیدرضا وصاف: همین طور که گفتم از پانزده سال پیش این الگو تصویری در اذهان، بخصوص جوانان ایرانی شروع به تغییر کرد. ببینید با ورود ماهواره‌‌، اینترنت و با گسترده ‌شدن ارتباطات ایرانیان، از طریق فضاهای مجازی با دنیای خارج، این الگوها سریعاً شروع به تغییر کرد.
در همین انتخابات ما جنگ دو الگوی تصویری را داشتیم. یک، الگوی تصویری سنتی که توسط احمدی‌نژاد ارائه می‌شد؛ آدمی که کاپشن سفید پوشیده، کت‌ و شلوار نمی‌پوشد، ایشان کاپشن سفید می‌پوشد که حاکی از مردمی بودنش است.

در پوسترهایش من عکسی دیدم که خوابیده به صورت "جنینی" روی زمین و یک پشتی و یک فرش مندرسی هم زیرش است، یا توی ویدئوهای تبلیغاتی‌ا‌ش که از صدا و سیما پخش شد من دیدم که یک خانمی گفت من به ایشان رأی می‌دهم، در فضای دهی بود و یک خانمی بود که می‌گفت «چون ایشان شبیه من است.»

چهره‌ای که ایشان از خودشان ارائه می‌دادند در تبلیغات‌شان، چهره‌ی مردی بود از جنس فقر و از الگوهایی که شاید به یاد داشته باشید که هرچه یقه چرک‌تر، ریش کثیف‌تر و لباس مندرس‌تر نشانه‌ی والایی بود در دوره‌ی‌ای عقاید انقلابی، نشانه‌ی والایی انسان‌ها بود. این الگوها به شدت تغییر کرد. در مناظره‌ها دیدید که آقای احمدی‌نژاد صحبت از اشرافی‌گری بخشی از نظام به میان آورد. یعنی این الگوها حتا در داخل نظام هم تغییر کرده است.

از آنطرف شما آقای میرحسین موسوی را می‌بینید که با کت و شلوار، ظاهری آراسته، مردی مؤدب، با میمیک آرام و با وقار را از خودش به نمایش می‌گذارد، و رنگ سبزرا نماینده خودش می‌کند. این را شما در عکس‌های تبلیغاتی می‌بینید، و جوان‌هایی که گرداگرد این مرد حضور دارند، دیگراز جنس آن الگوهای تصویری که اوایل انقلاب، بسیار از آن بهره‌برداری می‌شد نمی‌بینید. حتا در لباس‌ پوشیدن آقای کروبی و تبلیغات آقای کروبی.

من یک فاکت دیگر می‌آورم. حضور کاندیداها موقع ثبت نام در وزارت کشور. توجه کنید که احمدی‌نژاد با پای پیاده می‌آید که نشانه‌‌ی مردمی بودن و نشان دادن این تصویر که من آدم فقیری هستم، مثل شما هستم. میرحسین موسوی با یک ماشین پراید می‌آید که باز نشانه‌ی قشر متوسط است، و بعد آقای کروبی با یک ماشین خیلی مدرن می‌آید. اینها چه چيزی را نشان می‌دهد؟
در واقع این تصویر دارد پخش می‌شود و این تصاویر پیام دارند و نشان می‌دهند که حتا در قالب خود نظام هم الگوهای تصویری دیگر یکسان نیست. خواست‌های مختلف و عقاید مختلف هست.



الگوهای تصویری کاملاً عوض شده‌اند و پیروزی با الگوهای تصویری مدرن است. الگوهای تصویری سنتی نتوانسته است از خودش چیز نویی بازتولید کند. شما حساب کنید یک جوان در یک کشور، چه از لحاظ بصری چه از لحاظ فکری احتیاج به الگو دارد. جامعه ایران در این سی سال، به هر نوعی نظام همیشه جلوی الگوها را گرفته است. من چیپ‌ترینش را مثال می‌زنم.

هنرپیشه‌ای اگر که خیلی معروف می‌شد، مثلاً همین آقای جمشید آریا، ایشان ممنو‌ع‌التصویر ‌شدند، به محض این که الگوی تصویری ‌شدند. از طرفی این تفکر سنتی الگویی تصویری را هم نمی‌توانست ارائه کند که نسبت به زمان قابل فهم باشد و الگوهای تصویری‌اش کم کم از تصور خارج می‌شد و به صورت الگوهای کلامی درآمد. همه‌اش، وصفی بود، از الگوهای ذهنی‌ ای که خودشان داشتند. ولی آن بخش مدرن دنبال الگوهای تصویری می‌گشت و بخش جوان کشور بخصوص که اکثریت را جوان‌ها در کشور ما تشکیل می دهند. متأسفانه به این دلیل که الگوها در داخل تولید نمی‌شد، به الگوهای خارج از کشور پناه می‌بردند.

من یادم هست که در دوره‌ای یکی از نشریات معروف اروپایی می‌گفت که مایکل جکسون طرفدارهای بسیار زیادی در ایران دارد. و این نشان از این می‌دهد که به دلیل این که ما خودمان تولیدکننده‌ی الگو "بصری" نبودیم، جوان‌ها الگوهای خارجی را می‌پذیرفتند.
این داستان به اینجا کشیده شد که الآن این شکاف را می‌بینیم که خود نظام نمی‌تواند یک الگوی تصویری منظم و مرتبی از خودش نشان بدهد. و برای من جالب است فیلم‌هایی که از جوان‌ها در دوره‌ی انتخابات، نه بعد از نتایج انتخابات، از خود نشان دادند. کاملاً الگوهایی بود با تصاویر نو و الگوهای تصویری نو که همین رنگ سبز نمونه‌ی خوبی بود که به صورت دستبند و شال و حتا رنگ‌هایی که روی صورت می‌کشیدند، توسط جوان‌ها استفاده می‌شد. و این نشان می‌دهد که الگوی تصویری کاملاً در ایران تغییر پیدا کرده است و الگوهای سنتی دیگر قابل باور برای آن جامعه نیست.

فکر می‌کنید که الگوهای تصویری که ما الآن دچارش خواهیم شد و خواهیم دید، به نظر شما به چه طرف سوق پیدا خواهد کرد؟

حمیدرضا وصاف: با وضعیتی که به‌وجود آمده به نظر من آن گروهی که به‌هرحال حاکم است، وابسته به الگوهای تصویری سنتی است و طبق معمول چیزی که انعکاس خواهد داد همان الگوهاست. ولی به نظر من این الگو در خارج از کشور، در واقع چیزی که جامعه جهانی ناظرش بود، شکسته شد. یعنی متوجه شدند که یک الگوی تصویری وجود دارد که نظام نماینده‌ی آن است و اصلاً ربطی به ملت ندارد.
و یک الگوی تصویری دیگر که جامعه ایران دارای آن است و آن را مخابره می‌کند، که متفاوت است با نظام و کاملاً پذیرای مدرنیته، پذیرای دموکراسی و پذیرای همراه شدن با جامعه‌ی جهانی است. این کاملاً تصویری است که در دوره‌ی انتخابات مخابره شد و این شکاف تصویری را به‌وجود آورد. به خاطر همین من فکر می‌کنم که جامعه جهانی، چشمش باوری نخواهد داشت به تصویری که از این به بعد تحت یک شرایط خاص از ایران مخابره خواهد شد.

Share/Save/Bookmark