اينسو و آنسوی متن
ادبيات سياه- ۱
ادبیات سیاه بلافاصله نام هوراس مککوی نویسنده بزرگ آمریکایی را به ذهن میآورد، نویسنده رئالیستی که در فاصله دو جنگجهانی از همزمان با دستفروشی، رانندگی تاکسی و گزارشگری روزنامه، داستانهای کوتاهی هم مینوشت و برای مجلات میفرستاد.
نویسندهای که آرزوی بازیگری و کارگردانی داشت اما هرگز به وصالش نرسید و جامعه آمریکا او را در رده فیلمنامهنویس درجه دو نگهداشت.
نویسندهای که هربار برای انتشار رمانش دچار مشکل میشد، هر بار ناشران رمانش را تکهتکه کردند و هرگز شکل صحیحی از انتشار یک اثر ادبی به آن نبخشیدند.
محمدعلی سپانلو شاعر و ادیب معاصر نخستین کسی است که هوراسمککوی را - ۲۵سال پیش - به ایران و ایرانیها معرفی کرده است؛ با رمان "آنها به اسبها شلیک میکنند" و یک "مقدمه عالی".
متأسفانه سالهاست که این کتاب اجازه انتشار نیافته. گویی جوامع و رژیمهایی که دولایه و چندلایه دارند با نام هوراس مککوی و ادبیات سیاه دل خوشی هم ندارند و آن را برنمیتابند. حتا اگر داعیه ضد آمریکایی و ضد امپریالیستی داشته باشند.
سپانلو درباره هوراس مککوی مینویسد:
دردهه ۱۹۲۰هالیوود قبلهی آمال جوانان تهیدست و زیادهطلب بود. این افسانه که میتوان به مدد بخت و تصادف یکشبه از تاریکی درآمد و محبوب و سرشناس و ثروتمند شد، مککوی را نیز مثل خیلیها به هالیوود کشاند.
مدتی پیشخدمت، باغبان و نگهبان شب بود. تا سرانجام بهنام یک سناریونویس خردهپا در پایتخت سینما به کار گرفته شد.
آرزو داشت هنرپیشه و کارگردان شود. اما در این آرزو ناکام شد و تا پایان عمر سناریو نویس فیلمهای دستهدوم یعنی سری ب باقی ماند.
در سال۱۹۳۵وقتی که فقط ۳۸سال داشت نخستین رمانش "آنها به اسبها شلیک میکنند" را منتشر کرد اما استقبالی از آن به عمل نیامد؛ شاید آمریکا دوست نداشت به آثاری توجه کند که رویایش را از خوشبختی و ترقی بهم میزد.
سال ۱۹۳۷رمان "کفن جیب ندارد" یکباره مککوی را بهعنوان نویسندهای چپگرا و ناراضی از وضع، به خوانندگان شناساند.
ناشران این کتاب را پیش از چاپ تکهپاره کردند. با این همه اصل موضوع باقی ماند. این نویسنده گمنام نشان میداد چگونه سندیکای تبهکاران برای ایجاد تشکیلات نفوذناپذیر وارد بازار سرمایهگذاری شده و در سراسر کشور خود را به لباس موسسات قانونی آراسته است.
طبعاً اثری که هم تشکیلات قانون را ناراضی میکرد و هم تشکیلات گانگسترها را در شرایط آن روزگار حکم مرگش را در پی داشت، حتا وقتی این اثر نخستین بار بهطور کامل در انگلستان با مقدمه "اولی وو" منتشر میشد.
ناشر انگلیسی در مقدمه آن اشاره کرد که اگر این کتاب همهی ما را به زندان نیندازد انشاالله کتاب موفقی خواهد بود.
موضوع برخورد یک روزنامهنگار جوان در شهری کوچک با جنایت و فساد است که همه آنها از حمایت قانون برخوردارند.
سومین رمان مککوی بهنام "بهتر بود خانه میماندم" به سال ۱۹۳۸در آستانهی جنگجهانی دوم منتشر شد که این یکی نیز گرفتار سانسور ناشران شد، چون نشان میداد هالیوود جوانان آرزومند را به تباهی میکشاند.
در آمریکا ظاهراً سانسور قانونی از اول وجود نداشته است اما صدها و هزاران انجمن حافظ عفت و اخلاق عمومی که نمونهای از آن را در کتاب "آنها به اسبها شلیک میکنند" خواهیم دید، آنچنان قدرتی دارند که میتوانند با محکوم کردن یک اثر ادبی یا سینمایی آن را به خاک سیاه بنشانند. نفوذ این انجمنهای ارتجاعی آنقدر زیاد است که حتا جلو تصویب قوانین مترقی یا اصلاحگر را نیز میگیرند یا آن را بعد از تصویب بلا اجرا میگذارند. ناچار در تمام رشتههای تولیدی هنری و ادبی اتحادیههایی تشکیل شده است که خودشان آثار را پیش از عرضه یا انتشار سانسور میکنند و این بدترین نوع سانسور یعنی خودسانسوری است.
به هر جهت تلاش ادبی مک کوی به بن بست کشیده شد.
سالهای جنگجهانی پیش آمد و او منزویتر شد. تا جایی که خود را نیز فراموش کرد اما ناگهان اتفاق پیشبینی نشدهای به دادش رسید.
این اتفاق نسیم امیدبخشی بود که از طرف فرانسه وزید، فرانسویها بارها قدر و ارزش هنرمندان گمنام آمریکایی را به خود آمریکاییها شناساندهاند و این هم نمونهای از آن بود.
در سال ۱۹۴۶مارسل دوهامل نویسنده سرشناس فرانسوی کتاب "آنها به اسبها شلیک میکنند" را به زبان فرانسه ترجمه کرد.
توفیق کتاب فوقالعاده بود. در فضای روحی و فکری بعد از جنگ فرانسه که درد شکست و اشغال و زهر تلاشی جبههی متحد نیروهای دموکراتیک را چشیده بود و میراث ویرانگر جنگ را پیش چشم داشت، بسیار صمیمیتر از آمریکاییهای زندهدل به حدیث غمگین مک کوی گوش فرا داد.
اگزیستانسیالیستها که در آن گیرو دار فلسفه خود را به نام راه سوم میان شرق و غرب مطرح میکردند کتاب را سخت ستودند. از نظر آنها مک کوی نخستین آمریکایی اگزیستانسیالیست لقب گرفت.
در پی این پیروزی سال بعد "کفن جیب ندارد" به فرانسه ترجمه شد.
فرانسویان این کتاب را بخاطر طعم تند هیجان و شتاب و حرکت آن در سلسله سیاه سری نوآور جزو کتابهای پلیسی قرار دادند.
"کفن جیب ندارد" چهارمین کتاب سلسله سیاه است. بحثهايی که این دو کتاب در فرانسه برانگیخت و ضمن آن منتقدان از نبوغ نویسنده آمریکایی سخن گفتند و او را همطراز فاکنر و همینگوی میدانستند در خود هالیوود نیز منعکس شد.
نویسندهی فراموش شده نخستینبار در دیده هموطنهایش اعتبار و آبرویی یافت. که چون همه هیجانهای جامعهی آمریکایی زودگذر بود.
مک کوی که اندکی به بازیافت امیدهای ازدسترفته خوشبین شده بود دوباره دست به داستاننویسی برد و در سال ۱۹۴۸رمان "با فردا خداحافظی کن" را چاپ کرد؛ داستان مرد درسخواندهای که تبدیل به یک جنایتکار خونسرد میشود.
میگویند مک کوی در واقع با این کتاب خواستهبود تبحر و استادیاش را در بیان غنایی داستان به منتقدان نشان دهد. هر چه بود سانسور ناشران این اثر را چنان شرحه شرحه کرد که داوری دشوار شد.
طبعاً در آمریکا فروشی نداشت. شايد سکوت اجباری و طولانی سالهای جنگ استعداد نویسنده را خشکانده بود. زیرا آخرین کتابش "چاقوی جراحی" که در سال ۱۹۵۲چاپ شد برگردان یکی از سناریوهای هالیودیاش بود.
سرانجام پس از مرگش ناشران از سر و صدایی که ختم یک زندگی ناکامیاب و فاجعهآمیز را اعلام میکرد استفاده کردند و سناریویی را که برای فیلم "نقطه عطف" نوشته بود به صورت کتابی درآوردند و بهنام "شهر فساد" چاپ زدند.
دوربين گيری
مهمترین اثر هوراسمک کوی رمان "آنها به اسبها شلیک میکنند" با دو دوربین روایت میشود. دوربین اول تنها صداست. صدای قانون و تصویری دور از قانون و حکومت.
دوربین دوم خود راوی است یا شاید خود نویسنده است. نویسندهای ناکام. اما راویست یعنی رابرت سیبرتن؛ مرد جوانی که در حوالی استودیوهای فیلمسازی هالیوود سرگردان است. صدای زنی را میشنود، صدای گلوریا را و از همان جا زمان دراماتیک اثر ساخته میشود و داستان شکل میگیرد.
رمان دو زمان دراماتیک دارد، یکی در دادگاه که با دوربین اول روایت میشود و دیگری در پیست رقص ماراتن که از ذهن رابرت سیبرتن با دوربین دوم شکل میگیرد.
متهم، برخیزید!
(فصل تمام میشود.)
(فصل بعدی.)
برخاستم.
در یک آن گلوریا را دیدم که روی نیمکت اسکله نشسته است. گلوله تازه به شقیقهاش خورده بود خون هنوز نجوشیده بود. نور انفجار هنوز چهرهاش را روشن میکرد، همهچیز مثل چشمهای که از سنگ بجوشد واضح میشد. کاملاً یله شده بود. راحت، آنطوری که دوست داشت.
فشار گلوله کمی از من برش گرداننده بود. نمای کامل نیمرخش را نمیدیدم ولی همانقدر که از چهره و لبهایش میدیدم به من خبر میداد که دارد لبخند میزند.
سپانلو در مقدمه کتاب "آنها به اسبها شلیک میکنند" می نویسد:
ادبیات سیاه بیشک یک سند استثنایی است که جامعهشناسان میتوانند بر اساس آن نمای اخلاقی و روحی سالهای اخیر را در بسیاری جوامع پیشرفته ترسیم کنند.
دوستان عزيز راديو زمانه، برنامهی اينسو و آنسوی متن را با تکنيکهای ادبيات سياه ادامه میدهم. تا برنامهی ديگر خدانگهدار
|
نظرهای خوانندگان
کاش شرایطی بود که این کتاب چاپ می شد و به راحتی می توانستیم تهیه اش کنیم... ادبیات سیاه آمریکایی هم سانسور می شود...
-- david ، May 27, 2009 در ساعت 04:25 PMممنون از پرداختنتان به دوربین و روایت...
یعنی اصلا چاپ نشده تا حالا؟
-- یعنی ، May 28, 2009 در ساعت 04:25 PMین که همه اش رونویسی از روی کتاب آقای سپانلو بود که. ده جمله ی مطلب هم مال خودتان نیست آقای معروفی. صفحه پرکردید فقط. گفتم که بدانید ملت می فهمند.
-- بدون نام ، May 28, 2009 در ساعت 04:25 PM-------------------------
همکار عزيز
من ذکر مأخذ کرده ام خودم، شما زحمت نکشيد. علاوه بر اينها اگر دنبال مطالب جوشيده از ذهن خلاق! بنده هستيد، زحمت نکشيد. بايد داستان بخوانيد، اينها درس های داستان نويسی است، به درد شما نمی خورد، .