رادیو زمانه > خارج از سیاست > این سو و آن سوی متن > جريان سيال ذهن ۱ | ||
جريان سيال ذهن ۱یکی از مهمترین فرمها در ادبیات داستانی، جریان سیال ذهن است که من سعی میکنم آن را در یکی دو برنامهی "اینسو و آنسوی متن" برای خوانندگان عزیزم تعریف کنم.
در آستانهی جنگ جهانی اول در سهگوشهی جهان اتفاقهایی در ادبیات رخ داد که مسیر ادبیات، و بعدها سینما را به ذهن انسان امروز نزدیک میکرد، و آن جریان سیال ذهن بود که در ادبیات شکل میگرفت. یک نویسندهی فرانسوی به نام مارسلپروست که در ذهناش بیماری شخصیاش را تبدیل به یک درد جهانی کرده بود رمانی آغاز کرد با عنوان "در جستجوی زمان از دست رفته". این رمان که از ذهن مردی بیمار و درونگرا برمیآمد رویکردی ناخودآگاه به عامل شکست زمان برگسون داشت. در همان زمان یک زن انگلیسی به نام دوروتی میلر ریچارسون رمان "زیارت" را آغاز کرد. رمانی که باز رویکردی به شکست زمان در ذهن داشت و با شیوهی جریان سیال ذهن نوشته شد. در همان زمان جیمز جویس، نویسندهی مشهور ایرلندی داستان بلند "چهرهی مرد هنرمند در جوانی" را انتشار داد، سپس اثر عظیم خود اولیسس را خلق کرد، و به دنبال آن "بیداری فینیگانها" را نوشت. آنچه جیمز جویس آغاز کرده بود شاید نمیدانست تحولی عظیم در ادبیات داستانی قرن بیستم پدید خواهد آورد. شبیه این اتفاق قبلاً در مکتبهای ناتورالیسم، امپرسیونیسم و اکسپرسیونیسم رخ داده بود. زمانی نه چندان دور از اين واقعه، نویسندگانی در اینسو و آنسوی جهان در حال نوشتن و خلق آثاری در زمینهی ادبیات داستانی و یا تابلوهای نقاشی بودند. امیل زولا از فرانسه، آنتوان چخوف از روسیه، ونگوگ از هلند، گوگن از فرانسه، استنريندبرگ از سوئد، ایبسن از نروژ و بسیاری دیگر شاید بیآنکه خود بخواهند و بیآنکه همدیگر را بشناسند به یک تفاهم خلاق دست یافته و آثاری پدید آورده بودند که با آثار پیش تفاوتهای اساسی داشت. در واقع آنها قرن ۱۹ را جمعبندی کرده و پایههای هنر قرن بیستم را میريختند و زمينههاش را فراهم میکردند. آثار آنان متفقالقول براین باور است که دیگرداستاننویس نمیتواند یک مورخ یا یک حادثهپرداز صرف باشد، و دیگر نمیشود قصهای را سر میز شام را تعریف کرد. داستان باید به دقت خوانده شود. نقاش صرفاً یک عکاس از طبیعت یا از یک چهره نیست. باید اندیشه هم در نقاشی نقش داشته باشد، و همین اندیشهورزی آنها را به قرن بیستویکم نیز کشاند. نقاشها معترض بودند، جامعهی بیمار را به تصویر میکشيدند، موسیقی دیگر والسشبنشینی و مراسم بالماسکه نبود، هقهق انسانهای تنها هم بود. ایبسن و استریندبرگ از سرزمین سرد شمال اروپا، و نیز آنتوان چخوف از روسیه نشان میدادند که گلوگاه بشر اسیر قطعیت زمان شده. بشر از درد و فضاحت به هقهق افتاده، پس بیدلیل ناله نمیکند، پس بیدلیل فریاد نمیکشد. همچنین ونگوگ سروی را تصویر میکرد که پیچ میخورد و بالا میرفت و از کادر بیرون میزد. دو آدم عصیانزدهی شايد بیمار آن پایین وارفته بودند؛ در حسرت طبیعتی که از آنان پیشی میگرفت، میرقصید و به اوج میرفت. من اينجا به علتهای سیاسی و اقتصادی و صنعتی نمیپردازم. بلکه تنها از زاویهی انسان که محوراصلی داستان و رمان باشیوهی جریان سیال ذهن است بحث را دنبال میکنم. تا برنامهای دیگر خدا نگهدار |
نظرهای خوانندگان
آقاي معروفي، من اين بحث را از زاويه ديگري نگاه ميكنم.
-- شهاب شهيدي ، Dec 30, 2008 در ساعت 10:13 AMبه قول شما جريان سيال ذهن كه - من آن را سبك پرش هاي زماني مينامم - خواندنش دقتي ويژه ميطلبد و جاي خواندنش در رخت خواب نيست و خواننده اي دقيق و حواس جمع را مي طلبد.قبول.
به قول شما مارسل پروست در رمان 6 جلدي در جستجوي زمان از دست رفته بيماري شخصي خود را به حرفي جهاني تبديل كرد. ميشود به من بگوئيد كه حرف جهاني اين بيمار جسمي و روحي( بي توجه به تمايلات هم جنس طلبانه اش) چيست كه من خواننده براي خواندنش بايد پدر خود را در بياورم؟
بيائيد مرعوب نام هاي جويس و وولف و جويس نشويم كه هر سه اين بزرگان از نوعي بيماري رواني رنج يا لذت ميبردند! اوليسيس مورد اشاره شما يك"چيستان"بزرگ است كه به قول خود جويس براي سر كار گذاشتن جماعت روشنفكر دور و برش نوشته شد.
از نظر من جريان سيال ذهن يك تفنن روشنفكرانه است.نوعي افاده فضل.يعني كه ما اينيم!حرف را چرا بايد جوري زد كه براي دركش به رمل و اصطرلاب نياز باشد؟ جز اينكه بگوئيم مردم عادي را چه به اين غلط هاي زيادي و فهم ادبيات؟
البته من به خواسته آنها كه براي حلقه دوستان خود مينويسند احترام قائل هستم ولي ديگر گلايه شان از هنر ناشناسي و ناسپاسي مردم براي چيست؟
-------------------------------------------------
آقای شهاب شهيدی، سلام
بر اين باور هستيد که نيمايوشيج آغزگر شعر امروز ايران بوده و يکی از همان نام های جاودانی چون جويس و پروست است؟
باور داريد که شعر نيمايی يک مکتب شعری است؟ و بزرگی او را قبول داريد؟
اگر قبول نداريد، بحث من اينجا بسته می شود، بايد بروم قله ی ديگری پيدا کنم. اما اگر به آن مسائل باور داريد و می پذيريد که نيما يک قله ی ادبی است، پس به اين هم توجه داشته باشيد که فقط حدود بيست شعر نيما به درد مردم و حتا روشنفکران می خورد، مابقی آن ديوان عظيم، فقط به کار شاعران و منتقدان فرهيخته می آيد. نيما شاعر شاعران است. و کمی هم شاعر مردم.
مردم و حتا روشنفکران (به حق) عاشق شعرهای سپهری اند، به خاطر سادگی کلام و قابل تفسير بودنش، و تازه نه همه ی شعرهاش. بسياری از شعرهای سپهری را حتا روشنفکران هم نمی شناسند، و مهجور مانده است.
اين در نقاشی هم صدق می کند. برخی کارهای رئاليستی را بيشتر می پسندند. يک استاد نقاش می گفت توی تابلو يک خوشه انگور کشيده بودم که وقتی کفترها می آمدند آن اطراف، می نشستند جلو تابلو و هی به انگور من نوک می زدند. بله، برخی اين نوع کار را دوست دارند، من اما ترجيح می دهم در شرايط مشابه يک عکس انگور قاب کنم؛ هم به خاطر کيفيتش، و هم برای زندگی جاری در آن.
مثلاً شما خيال کنيد طراحی "دست" پيکاسو، به عنوان يک شاهکار شناخته شده، ولی يادتان باشد قبل از اين دست عجق وجق کوبيستی، پيکاسو بلد بوده مثل آدم دست بکشد، اما در جايی کوبيسم را به ارمغان می آورد. و کوبيسم در هنر جهان يک واقعه ی مهم است.
حرف شما البته همه درست است، برای کسی که می خواهد از رمان لذت ببرد بهتر است صد سال تنهايی را بخواند، اما برای يک داستان نويس خواندن کارهای پروست، جويس و وولف مثل داشتن ترازو برای بقال است.
و ممنون که در بحث حضور يافتيد.
عباس معروفی
این توضیحات خیلی کلیشه ای است. انتظار این بود که با حوصله ی بیشتر و تاکید بر شواهد و پاره هایی از رمان هایی که نام بردی، جریان سیال ذهن را به خواننده معرفی می کردی. این معرفی، کمکی به خواننده ای که هیچ شناختی از این شیوه رمان نویسی ندارد، نمی کند. کسی که با این شیوه آشنا باشد هم نیازی به این اطلاعات دم دستی و مبهم و اشاره وار نخواهد داشت.
-- فرهنگ ، Dec 30, 2008 در ساعت 10:13 AM-----------------------------
شما اطلاعات تان بالاست، ولی با اينهمه قسمت دوم اين مطلب شايد برای شما هم تازگی داشته باشد.
نمیدونم شاید پاسخ دادن این مطلب کار آدم کمسوادی مثل من نباشه، صرفاً نظرم رو میگم: خیلی واضحه وقتی شما به چیزی، بخصوص به واقعهیی که تاثیر عمیق رویِ احساستون گذاشته فکر میکنید، بهنوعی پیوستار زمان رو میشکنید. یک علت اون هم اینه که ناخودآگاه نوعی تداعی همزمان با خاطراتی که آگاهانه یا نیمهآگاه دارید بهشون فکر میکنید پیش میآد، چیزی شبیه همون تکنیک تداعی آزاد که روانکاوان فرویدی از اون استفاده میکردند. در واقع هر تصویر، هر نشونه، به نوعی تصویر و نشونهی دیگهیی رو از زمانهایِ مختلف بیرون میکشه، و بهاین صورت ساختار پیوستهی زمان، شکسته میشه و این یک اتفاق عادیه و جزئی از روش تفکر انسان، چون از نظر جسمی هم ارتباطهای بین قسمتهای مغز کاملاً بر اساس الگوی پیوستهی زمانی نیست، بنابراین اصلاً لازم نیست بیماری روانی خاصی داشته باشید تا در عمل در دنیایِ ذهنی شما این اتفاق بیفته، گرچه شاید وقتی درگیریهای احساسی شدیدتر باشه شدت این جابجایی زمان هم بیشتر بشه و یک نویسنده معمولاً کسییه که رنگ قویتری از احساسات رو حس میکنی. در واقع بهنظر میرسه این سبک تلاشییه برایِ تصویر کردن زاویهیی از نگاه به یک داستان از درون به درون، چیزی که شاید در ادبیات جهان پیش از این خلق نشده بود و در مورد نوع نثر و قابل فهم بودنش قطعاً سبک و توانایی نویسنده بیتاثیر نیست، اما به هرحال خوانندهیی رو طلب میکنه که توانایی تصور و فکر کردن دربارهی روندِ نقل شده رو داشته باشه، چون خاصیت موضوع مورد نقل اینه، البته بهنظرم گاهی هم موضوعهایی که چنین هویتی ندارند توی این ظرف ریخته میشه که طبیعتاً بیمحتوا از آب درمیآد.
-- آگالیلیان ، Dec 30, 2008 در ساعت 10:13 AM---------------------------------
همينطوره آگاليليان عزيز
و در مورد مسئله ی ظرف و مظروف، به نظرم گاهی از سوی بسياری نويسندگان بی دقتی ميشه. من معتقدم داستان يا رمان به شرطی شاهکار از آب درمياد که در قالب های ديگه و با دوربين گيری های ديگه بهتر در نياد. دو اسکی باز همينگوی مثلاً يکی از اونهاست. چون هيچکس نمی تونه وجه بهتری از اون ارائه کنه. خب، طبيعيه که گاهی داستان يا رمانی اصلاً ظرفيت اين رو نداره که در فرم سيال ذهن روايت بشه. برخی سوژه ها هستن که فقط در روايت خطی جواب می دن. اتفاقاً من چند تا داستان دارم که فقط به شکل خطی در می اومدن، و چون با نوع روايت من تفاوت دارن نمی خوام هرگز چاپ شون کنم. نوشتم که ببينم می تونم.
پیکاسو قبل از اين دست عجق وجق کوبيستی، بلد بوده مثل آدم دست بکشد. منظورتون روشن نیست.میشه خواهش کنم یه کم توضیح بدید. مرسی
-- فرزان ، Dec 30, 2008 در ساعت 10:13 AM------------------------------------------
فرزان عزيز، سلام
منظور همان دوره های صورتی و آبی و حتا قبل از آنهاست. و فکر کنم روشن است، منتها همراه با طنزی که بر همين نکته تأکيد کند، يا دقت برانگيزد.
سلام
-- شهاب شهيدي ، Dec 31, 2008 در ساعت 10:13 AMفكر ميكنم هر دو داريم يك حرف را به دو زبان ميزنيم.
ممنون از شما و روز هاي "گردون" ياد باد.
------------------------
ولی خوبه که حرف می زنيم.
شما خوبين آقای شهيدی؟ دوازده سالی هست که از شما خبر ندارم.
کجايين؟
گمان می کردم "جریان سیال ذهن" یک تکنیک یا فرم است و نه یک "مکتب". آیا در این مورد اختلاف نظر وجود دارد یا من یکسره اشتباه می کنم و یا شما دیدگاهی شخصی دارید؟
-- فرهت ، Dec 31, 2008 در ساعت 10:13 AMنکته این که ویژگی هایی که بر شمرده اید فرمی یا تکنیکی هستند.
اولن:
-- محمد میرزاخانی ، Dec 31, 2008 در ساعت 10:13 AMواقعن این نوشته را چرا نوشته اید؟ اصلن خودتان هم بالا غیرتن یک بار خوانده اید که چه نوشته اید؟ اگر قرار است این یک نوشته ی آموزنده باشد که دیگر نیاز نیست هی تاریخ و اطلاعات و اسم ها ردیف شوند و به رخ کشیده شوند؛ اگر هم قرار است فاضلانه باشد که دیگر آموزشی بودن اش کجا رفت؟
کاش به جای این کلی گویی ها و آسمان ریسمان ها، یک نمونه را مثال می زدید و دقیق روی آن توضیح می دادید. و الا از این حرف های کلی و صد تا یک غاز همه بلدند و نیاز نیست یک نفر با یال و کوپال عباس معروفی بیاید و این حرف ها بزند.
دومن:
"جستجوی زمان از دست رفته ی پروست"، کجایش سیال ذهن است و کجایش قابل مقایسه با آثار جویس و فاکنر و وولف؟ این ها را وقتی می خوانی، می فهمی سیال بودن یعنی چه، ولی آن روایت سرراست پروست کجایش سیال است؟
یک سوال: واقعن کار پروست را خوانده اید؟
سومن:
جویس بعد از "بیداری فینگان ها" به شاهکارش "اولیسس" نمی رسد؛ واقعن وقتی این جمله را می نوشتید حواس تان کجا بوده؟ بیداری فینگان ها هفده (17) سال بعد از اولیسس نوشته شده!
سوال دوم: هیچ کدام از این دو کتاب را بالا غیرتن و پایین غیرتن ده صفحه شان را دست ِ بالا خوانده اید؟
می شود لطف کنید اگر پاسخ تان مثبت است، یک دو سه صفحه درباره ی بیداری فینگان ها صحبت کنید، حرفی که کلیشه و تکراری نباشد، خوشحال می شوم نوشته ی آموزنده تان را بخوانم!
چهارمن: نوشته های اینترنتی شما ـ که به حرمت «سمفونی مردگان» تان تا صد سال دیگر هم کلاه از سر برمیدارم ـ در تضادی عمیق با کارهای داستان تان است ـ اولی ها آبکی و بزن برو و از سر رفع تکلیف و همین که یک کار کرده باشید و حرفی زده باشید تا نگویند خدای ناکرده .... است ؛
دومی ها (داستان هایتان) از سر حوصله و دقت و وسواس.
پنجمن: چرا امر بر شما مشتبه شده که بلدید و این توانایی را واقعن دارید که درباره ی تکنیک های داستان نویسی بنویسید و صحبت کنید؟ مگر هر کس داستان می نویسد خودش به آن تکنیک ها به صورت نظری هم اشراف دارد؟
سوال: چند تا نوشته از خود جویس و پروست و فاکنر و... دیده و خوانده اید که چیزی ـ چیزکی ـ درباره ی سیال ذهن (یا درباره ی هر تکنیک دیگری) نوشته باشند؟
ارادتمند ِ نویسنده ی سمفونی مردگان
----------------------------------------------
آقای محمد ميرزاخانی عزيز
پيش از آنکه در محضر شما امتحان بدهم که کارم را بلدم يا نه، آن کتاب ها را خوانده ام يا نه، راست می گويم يانه، و پيش از آنکه مرا به غيرت و مردانگی و انسانيت و شرفم سوگند دهيد، و خيلی چيزهای ديگر، از شما خواهشی دارم:
لطف کنيد در مورد همين "شيوه ی جريان سيال ذهن" يک مطلب بفرستيد تا من و خوانندگان صفحه ام استفاده کنيم و تا عمر داريم دعاگوی شما باشيم. من البته می خواهم ياد بگيرم. و شايد سمفونی مردگان را پس از خواندن مطلب شما يکبار ديگر بنويسم که سيال ذهن تر از آب در بيايد.
با اينحال قسمت دوم مطلب هنوز منتشر نشده، و من منتظرم که همکارانم از آمستردام برام بفرستند تا منتشرش کنم.
عباس معروفی
نكته: جويس ابتدا اوليس و سپس بيداري فينگن ها را نوشت. اميدوارم در آينده به تاثيرات هنري جيمز و مارك تواين اشاره شود!
-- مازيار ، Dec 31, 2008 در ساعت 10:13 AM-------------------------------------
مرسی مازيار عزيز
تصحيح شد. يک جمله جابجا شد.
درباره ی هنری جيمز در يک برنامه همراه با يونگ و فرويد خواهد آمد.
سلام آقاي معروفي
-- شهاب شهيدي ، Dec 31, 2008 در ساعت 10:13 AMجدا از نزديكي ديدگاه ها، فكر نميكنيد مثال تابلوي نقاشي قياس مع الفارق باشد؟ نقاشي را با ادبيات سنجيدن،مثل مقايسه سينما با ويلون ياحقي نيست؟ و جز اينكه هر دو هنر هستند؟
در اينكه يك داستان نويس بايد قله را با چشم باز بخواند شكي نيست. ولي به خاطر مياورم كه در تهران و در دفتر گردون طي صحبتي كه پس از سمفوني مردگان با هم داشتيم،شما گفتيد آموختم كه اولين مطلب در يك داستان كشش آن براي خواننده است.يعني داستان بايد بتواند با خواننده ارتباط بر قرار كرده و او را با خود بكشد.من پروست را كه پيشكش، به سوي فانوس دريائي را هم بالاخره نتوانستم تا آخر بخوانم!
در مورد نيما كمي كم لطفي كرده ايد كه او شاعري برج عاج نشين نبود،كه هدف نو آوريش خرد كردن برج هاي عاج بود و شعري كه منعكس كننده روزگار و رنجهايش باشد.
مطلب به درازا كشيد.ميبخشيد.
-------------------------------------------
من هرگز نگفتم نيما برج عاج نشين بوده. نيما شاعر شاعران بوده. در نوآوری اش هم شک نکنيد، شعر صناعی را سوسک کرد، و خيلی کارهای مهم ديگر.
جناب معروفی امروز سایت شمافیلتربود.به دنبال درخواست شمامن داستانی باموضوع"بچه سرراهی" نوشته ام خواهش میکنم آنرابخوانید
-- امیر ، Feb 9, 2009 در ساعت 10:13 AMنمی دانم این نوشته را که در نقد شما نوشته شده دیده اید یا نه.
-- کبرا ، Feb 15, 2009 در ساعت 10:13 AMhttp://mohammadmirzakhani.blogspot.com
/2008/12/blog-post_31.html
جناب معروفی احساس می کنم اخیرا کتاب آقای بیات را خوانده اید. جریان سیال ذهن! حداقل انتظار می رفت که منبع گفته هاتان را با font شماره 6 زیر متن می نوشتید. کلماتتان خیلی شبیه آقای بیات است. ctrl + C, ctrl + V؟ امیدوارم جوابتان نه باشد! یعنی این جوری بیشتر دوست دارم
-- شاهین سجادی ، Mar 20, 2009 در ساعت 10:13 AM..
------------------------------
من اين کتاب رو نمی شناسم
ممنون ميشم اگر مشخصات بيشتر بديد که پيگيری کنم.
ممنون
داستان نویسی جریان سیال ذهن
از حسین بیات
تعداد صفحه: 322
-- شاهین سجادی ، Mar 22, 2009 در ساعت 10:13 AMنشر: علمی و فرهنگی (12 مرداد، 1387)
شابک: 978-964-445-865-1
تا حدودی خیالم راحت شد...ممنون