رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۰ بهمن ۱۳۸۶
اين‌سو و آن‌سوی متن (3) کتاب در محاق

سانسور پلیدترین میراث قابیل

در ادامه‌‌ی برنامه‌های ويژه سانسور يا «کتاب در محاق» اين بار مقاله‌ی پُر و پيمانی دارم از محمدرضا پريشی، داستان‌نويس ساکن ايران.
اميدوارم اين گونه مقاله‌های تحليلی، طرح موضوع مجدد، و گفت و شنود، در شکستن سد سانسور راهگشا باشد. و ما پديدآورندگان آثار خلاقه بی‌دغدغه‌ی سانسور به نوشتن فکر کنيم، و مسايل ديگر را واگذاريم برای کسان ديگر.

محمدرضا پريشی از پيدايش سانسور سخن گفته، گشتی در تاريخ کشور خودمان زده، و آنگاه به روزگار معاصر رسيده است.


برنامه را بشنويد

محمدرضا پريشي

برای عباس معروفی

قدیمی‌ترین سابقه کلمه سانسور به دو قرن قبل از میلاد مسیح بر می‌گردد. "CENSEUR" لقبی بود به معنای بازرس و ناظر که به "مارکوس کاتن" داده شد تا در رأس این منصب، بر فراز کل امور کشوری قرار گیرد. این بالاترین مقام حکومتی، حتا بر حیات رومیان نیز حق دخالت داشت. رومیان چنین تجویز کرده بودند که احدی حق ندارد در امور خصوصی خویش چون ازدواج و وضع حمل و جشن‌ها به اراده شخص خود عمل کند. بدین منظور کاتن، دو مأمور هم در نظر گرفته بود که یکی به عنوان نگهبان و دیگری به عنوان اصلاح کننده رومیانی را که از جاده تقوی! خارج می‌شدند ادب کنند.
البته همچنان که همه می‌دانند بارزترین تأثیر سانسور بر روند فکری بشر در دوران حکومت کلیساها و قرون سیاهِ وسطی رخ نمود. اندیشه سوزان و کتاب سوزان هر روزه سیاهی این قرون را تا ابد ثبت کرده است.



و اما در ایران

بسیاری از تاریخ نویسان معاصر، حاج میرزا آغاسی، صدراعظم محمد شاه، را بانی سانسور رسمی در عصر جدید می دانند که 160 سال پیش روزنامه کاغذ اخبار را توقیف و تعطیل کرد.

در سال 1280 ﻫ .ق. اولین سازمان رسمی سانسور در ایران تشکیل شد. ناصر الدین شاه طی فرمانی صنیع‌الدوله را مأمور تشکیل اداره‌ای برای نظارت بر چاپ کتب و مطبوعات و همچنین تعلیم کارکنانِ این اداره کرد.

و بدین‌گونه سانسور، این موجود خبیث جا پایش را در ایران هم محکم کرد و آنقدر پیش رفت که فرخی یزدی و محمد مسعود و گلسرخی و سعيدی سيرجانی و پوینده و مختاری و بسياری ديگر نه تنها آثارشان زیر تیغ سانسور رفت بلکه سانسور به جانِ پاک‌شان نيز رحم نکرد.

و اما از لحاظ تئوریک، سانسور را باید زاده حکومت‌های توتالیتر و نیز عامل بقای این حکومت‌ها در نظر گرفت. فراموش نکنیم آن گفته ناپلئون را که «از یک روزنامه باید بیش از هزاران سرنیزه ترسید.» و آن سخن هیتلر را که «برای عقب نگه داشتن جوامع جنوبی کارآترین روش، جلوگیری از نمو اندیشه‌ها توسط سانسور است.» و آن گفته‌ی روبسپیر چقدر نغز است که «هر کتابی را به من بدهید محال است جمله‌ای در آن نیابم که به واسطه‌ی آن نویسنده‌ی آن کتاب به اعدام محکوم نشود!»

یا در سرزمین خودمان وقتی نجم‌الدین رازی در مرصادالعباد می‌گوید: «پادشاه چون شبان است و رعیت چون رمه. بر شبان واجب باشد که رمه را از گرگ نگه دارد و در دفع شرّ او بکوشد.»

حال انتظار دارید سانسور وجود نداشته باشد. اندیشه سانسور _ چه در غرب و چه در شرق _ از پشتوانه ای عظیم برخوردار است که فرمانروا و شاه و سلطان را تا حد سایه خدا بالا برده‌اند و هرگونه مخالفت با او را مخالفت با خدا و مستوجب مرگ شناخته‌اند.

و در جاهای ديگر؟

نمونه بارز این امر در سال 1956 در چین اتفاق افتاد. مائو _ رهبر انقلاب چین _ با اشاره به فلسفه یکصد مکتب در دوران سلسله "چو" اعلام کرد: «بگذارید صد مکتب فکری رقابت کنند، بگذارید صد گل بشکفد.» و با اعلام آغاز "جنبش صد گل" مردم را تشویق به انتقاد از حزب کرد. مائو امیدوار بود که سیاست انتقاد از رژیم، او را به برقراری ارتباطی قوی با توده ها قادر خواهد ساخت. تا زمانی که لبه تیغ انتقادات متوجه مائو نبود این جنبش ادامه یافت اما وقتی مائو و ساختار حکومت مورد انتقاد روشنفکران قرار گرفتند، به حیات این جنبش با برقراری سانسور شدید و بسیج گروههای فشار وابسته به حکومت پایان داده شد. روشنفکران و دگراندیشان دستگیر و به روستاها تبعید شدند تا در اردوگاههای بازآموزی احترام به مائو را بیاموزند و دیگر از انقلابی که با شعار دفاع از حقوق روستاییان سر برآورده است انتقاد نکنند!

شاید باید به گفته اریک هوفر _ جامعه شناس امریکایی _ ایمان بیاوریم که «تمام رهبران انقلاب‌ها اعتقاد راسخ دارند که مالک یک چیزند و آن حقیقت است.»

اما نکته‌ای مهم در اینجا نباید فراموش شود که اگر ما نجم‌الدین رازی را داشته ایم که به فرهنگ "شبان رمگی" معتقد بوده، در مقابل شمس و حافظ را هم داشته‌ایم که در جاهایی که توانسته اند به دفاع از پلورالیسم پرداخته اند.

در مقالات شمس تبریزی می‌خوانیم: «می‌گفتم: مرا همان انگار که نیستم. می‌گفت که: جنگ همه این است که چرا نباشی»

یا

«چنان که آن فقیه گفت چنگی را، که من تو را یاسین آموزم تو مرا چنگ آموز»

و حافظ که سروده است:

«حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / و ر صواب است جدل با سخن حق نکنیم»

یا

«آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است / با دوستان مروت با دشمنان مدارا»

و آخرین حرف این بخش را از شریعتی نقل می کنیم:« اگر به تکامل نوعی بشر اعتقاد داریم کمترین خدشه به آزادی فکری آدمی و کم‌ترین بی تابی در برابر تحمل تنوع اندیشه ها، یک فاجعه است.»

این اشاره را با حکایتی به آن سوی سکه وصل می کنم که اگرچه سانسور سراسر پلیدی و پلشتی است، ذهن خلاق آیا می تواند این حیوانِ سرکش را رامِ اندیشه های خود کند؟

کلاه کلمنتيس

و اما ... در سال 1948، کلمنت گوتوالد _ رهبر کمونیست چک _ در پراگ، بر مهتابی قصری از دوران باروک، ایستاده بود تا برای هزاران نفری که در میدان شهر ازدحام کرده بودند، سخن بگوید. لحظه‌ای حساس در تاریخ قوم چک بود. از آن لحظاتی که یکی دوبار بیش‌تر در طول هر هزار سال پیش نمی‌آید. کلمنتیس _ وزیر خارجه _ کنار رهبر ایستاده بود. دانه‌های برف در هوای سرد می‌چرخید و گوتوالد سربرهنه بود. کلمنتیس دلسوزانه کلاه خز خویش را از سر برداشت و بر سر رهبر نهاد. بخش تبلیغات، صدها هزار نسخه از عکس آن لحظه تاریخی را چاپ و منتشر کرد: گوتوالد با کلاه خزی بر سر با ملت سخن می‌گوید. زمانی نگذشت که همه چیز و همه کس از دیوارکوب‌ها، نمایشگاه‌ها و پوسترها گرفته تا بچه‌ای در دورترین نقطه کشورش در کتاب‌های درسی با آن عکس تاریخی آشنا شدند. چهار سال بعد کلمنتیس به جرم خیانت به کشور به دار آویخته شد. بخش تبلیغات حزب، بلافاصله او را از تاریخ حذف کرد. حرف‌ها و نوشته‌ها و کتاب‌ها و یادگارها و تندیس‌هایش و حتا چهره‌اش در آن عکس معروف فوریه 1948 به تیغِ سانسور دریده شد. از آن تاریخ تاکنون گوتوالد تنها بر مهتابی ایستاده و با مردم سخن می‌گوید. آنجا که زمانی کلمنتیس در کنار رهبر ایستاده بود، فقط دیوار خالی قصر دیده می‌شود اما کلاه کلمنتیس همچنان روی سر گوتوالد باقی مانده است. اگرچه کلمنتیس سانسور شد، تاریخ خواست او بماند حتا فقط با یک کلاه خز.

آیا می توان فوایدی برای سانسور قائل شد؟

یکی از تبعات سانسور، ذهنی شدن آن است. یعنی پیش از عینیت یافتن متن روی کاغذ، و پیش از به کار افتادن دستگاه سانسور حکومت، خودسانسوری حاکم بر ذهن هنرمند آغاز به کار می‌کند. چنین حذف‌هایی گاهی می‌تواند به نفع اثر باشد (البته این حرف اصلاً به معنای تطهیر سانسور نیست).

البته ابتدا اشاره کنم که حذف متن تنها هنگامی وجهه‌ی مثبت برای خود اختیار می‌کند که نویسنده خود به اختیار خویشتن و بی هیچ اجباری _ درونی یا بیرونی _ قسمت‌هایی از متن را به هدف اعتلا بخشیدن به آن حذف کند. گویا مارکز است که می گوید: «قدرت یک نویسنده از روی صفحات نوشته شده‌ای که دور می‌ریزد بهتر سنجیده می‌شود تا صفحاتی که چاپ می‌کند».

و گلشیری هم بر این اعتقاد بود که قدرت نویسنده را از میان سطوری که ننوشته _ یا نوشته و حذف کرده _ دریابید.

در عهد کلاسیک هم مثالی برای حذف بهتر از حافظ؟ به اعتقاد اکثر حافظ شناسان، حافظ چندین برابر غزل‌های فعلی اش غزل سروده بود اما آنقدر خلاق بوده که بداند قاضی بیرحم تاریخ کدام‌ها را حفظ خواهد کرد و کدام‌ها را حذف. بدین جهت خود دیوانش را پیرایش کرده و تعداد زیادی از غزل‌ها را حذف کرده و زیباترین و ماندگارترین شان را به دست ما رسانده است.

البته سانسور _ خواه سانسور دولتی، خواه سانسور زر و زور و تزویر، خواه سانسور عرف و عقیده و خواه خودسانسوری _ ممکن است فوایدی داشته باشد.

ماریو بارگاس یوسا _ از نویسندگان شهیر امریکای لاتین _ می گوید: «هرچه سانسور عریان‌تر باشد بیشتر نویسنده را وسوسه می‌کند که کلکی بسازد و از آن عبور کند.»

عباس کیارستمی نیز در پاسخ به سؤال فیگارو در مورد وجود سانسور در کشور گفت: «سانسور مانعی است که در برابر هنرمند ایجاد می شود. در این شکی نیست. اما هنرمند خلاق همواره باید در پی یافتن راهی باشد تا بر این سدّ چیره شود. هنرمند خوب آن است که با روشهای ابداعی اش از روی سانسور بپرد. و اصلاً جوری اثرش را بیرون بدهد که آنقدر خوب و قوی باشد که حتی سانسورچی حاکم هم دلش نیاید جایی از آن را حذف کند و به اثر لطمه بزند.» و حتماً همه دوران خفقان رژیم شاهی را به خاطر دارند که چگونه این شب تیره و طولانی باعث به وجود آمدن استعاراتی بدیع در شعر و داستان آن زمان شد؛ به گونه ای که هم اثر سانسور نمی شد و هم مردم می فهمیدند که منظور شاعر چیست. اصلاً در بررسی بیشتر می بینیم که اثر آن دسته از هنرمندانی که در دوران سانسور اثری آفریده اند، خیلی عمیقتر و ماندنی تر از زمانی است که به خارج رفته اند ولی در آن فضای باز نتوانسته اند اثری با این ظرافت و زیبایی و ماندگاری خلق کنند. براستی دلیل چیست؟

شفیعی کدکنی و شعر حلاجش را یادتان هست که چگونه توانست هم شعری به آن تندی و سرسختی خلق کند، هم گرفتار سانسور نشود و هم بر دل تمام اهل شعر ماندگار شود. تفصیل این مطلب بماند برای تاریخ نویسان و منتقدان شعر نو. اما به گمان من وجود سانسور باعث به وجود آمدن سبک خاصی در شعر معاصر ما شد که از دل آن بزرگانی چون احمد شاملو، اخوان ثالث، شفیعی کدکنی و ديگران بیرون آمدند. در داستان نیز گلشیری و ساعدی و نويسندگانی ديگر، سیاسی‌ترین و در عین حال زیباترین آثارشان را زیر سایه سنگین سنگِ خُرد کننده‌ی سانسور نوشتند. سبکی که در آن لازم نیست شب سیاه را با نورافکن روشن کنی چون اگر بکنی به سرنوشت خسرو گلسرخی دچار می شوی: سانسور تن.

اما می‌توانی این شب تار را ستاره باران کنی. اما چگونه شب می‌تواند خلاقیت‌زا باشد: شب در اینجا نقشی بینامتنی دارد. میان نویسنده _ یا همان فاعلِ شناسای کانت _ و متن قرار می‌گیرد، به قصد جدایی انداختن و فاصله انداختن. اما نویسنده‌ی خلاق با تن دادن به سانسورِ بخشی از متنش که حاوی علائم و راهنماهای روشن بود، دست به خلق نشانه‌هایی بی رنگ می‌زند که در شب و به چشم سانسورچی قابل دیدن نباشد اما خوانندگان زیرکِ آثارش معنایش را می‌فهمند و متن به تفسیری نو در می‌غلتد که زیانبار نیست. این گونه است که متون خلق شده زیر آوار سانسور، متونی _ گرچه سر و پا شکسته _ اما عمیق و ماندنی می‌شوند. البته فراموش نکنید که طبق اعلامیه جهانی حقوق بشر سانسور در هر شکل و به هر وسیله‌ای مذموم و محکوم است. به امید رسیدن به چنین دنیایی با شعری از سید اشرف‌الدین گیلانی مقاله را به پایان می‌رسانم:

- دست مزن! چشم، ببستم دو دست

- راه مرو! چشم، دو پایم شکست

- حرف نزن! قطع نمودم سخن

- نطق مکن! چشم، ببستم دهن

- هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن

خواهش نافهمیِ انسان مکن

لال شوم، کور شوم، کر شوم

لیک محال است که من خر شوم!


پانوشت:

* در جهان داستانی منِ داستان نویس، قابیل شخصیتی است که بنا به دلیلی اخلاقی که بر ما نامعلوم است _ و زیاد هم دانستنش مهم نیست _ هابیل را کشت. یعنی تن او را سانسور کرد. او حتی یک نفر _ برادرش _ را نتوانست تحمّل کند. و قتل یا همان سانسور تن به خاطر عدم تحمل یک شخص، واقعاً شوم‌ترین میراثی است که قابیل می‌توانست برای بشریت به جا بگذارد، که گذاشت.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

نکات جالبی مطرح شده بود که نشان دهنده محدودیت هایی است که در ایران وجود دارد یکی همین که به سراغ تاریخ و گذشته برویم . این نشانه تلاش انسان است برای تن ندادن به سانسور. اما برای سانسور فایده قائل شدن مثل خیر دانستن جنگ است.

-- علی اصغر رمضانپور ، Jan 29, 2008 در ساعت 01:36 AM

آفرين . با اين كه قبلا اين مقاله را در يكي از سايتها خوانده بودم باز خواندم و اموختم.مرسي

-- ليلا منصوري ، Jan 29, 2008 در ساعت 01:36 AM

جالب بود که سانسور هم از بعد زشت و نفرت انگیز آن و هم از جنبه رشد خلاقیت هنرمندان بررسی شده بود.
این میراث شوم و نفرت انگیز به این راحتی ها از بین نمی رود شاید یافتن راهکارهایی برای دور زدن آن عملی تر باشد

-- مَتَتی ، Jan 29, 2008 در ساعت 01:36 AM

امیدوارم رادیو زمانه هم از سانسور نظریات خوانندگانش دست برداره!
--------------------------------------
زمانه: دوست بی نام گرامی
روشن و مشخص مورد را بفرماييد.

-- بدون نام ، Jan 29, 2008 در ساعت 01:36 AM

Roonevesht:
bakhsh e barraseeye comments dar Radiozamaneh

-- بدون نام ، Jan 29, 2008 در ساعت 01:36 AM

انتخابتان عالي بود آقاي معروفي

-- علي مكي ، Jan 29, 2008 در ساعت 01:36 AM

کتاب خطر آمریکا جدی است! (رمان طنز اجتماعی سیاسی)نوشته ی اینجانب، نزدیک یکسال است که از طرف انتشارات روشنگران و مطالعات زنان به ارشاد سپرده شده است و تاکنون مجوز دریافت نکرده است.
جهت اطلاع
------------------------------------
زمانه: در پست قبلی فرموده بوديد، و کامنت شما منتشر شد.
منظور اين که:
فرموده بوديد.!

-- علیرضا مجابی ، Jan 29, 2008 در ساعت 01:36 AM

سلام.دستتان درد نكند آقاي پريشي.با اين مقاله شناخته امتان و منتظر خواندن آثار زيباي ديگرتان هستم بي صبرانه...

-- بوربور ، Jan 30, 2008 در ساعت 01:36 AM