رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۴ اسفند ۱۳۸۶
برنامه پنجاه و چهارم، اين‌سو و آن‌سوی متن

در هر ستون نوشتن رازی هست

نامه يداله رويايی به عباس معروفی
تو چرا عباس هستی؟

عباس عزیز ،
تو کی هستی؟ تو چرا عباس هستی؟ دیری‌ست علامت سؤال شده‌ای، رازشده‌ای، اعتراض شده‌ای.

نظرنویس‌های من، بیش‌ترشان، نمی‌دانند که این عباس، در ابتدای تأسیس این وبلاگ، معروفی بود، و کم کم "همسایه"‌ای برای حرف‌های من شد. و یا اصلاً سایه‌ای برای حرف: سنگی که می‌شنود، و صبوری می‌کند. این عباس حالا دیگر برای خودش حضرتی شده است. حضرت؟

راستی تو چه عباسی هستی؟

یادم افتاد که زمانی با شاملو، برای شرکت در کنگرۀ نظامی ، به رم رفته بودیم . بهار ۱۳۵۴ بود. بعد از اتمام کار کنگره، به پیشنهاد او هفته‌ای به گشت و گذار ماندیم. روزها و شب‌های ما به پرسه در کوچه‌های رم و بارهای ونیز، در کافه‌ها و یا در هتل، به مستی و بی خبری می‌گذشت ، با ویسکی، و آذوقه‌ای از تریاک و هروئین که با خود برده بودیم، و یک "ذخیره‌ی احتیاطی" از شیره‌ی ناب. و یا مخدرات دیگر، گاهی هم از نوع علیایش: با دلبرکانی نه چندان غمگین.
در بازگشت به تهران ، چند روزبعد مصاحبه مفصلی از احمد دیدم با علیرضا میبدی در روزنامۀ "رستاخیز" ، حکایت از سفری پرملال، پراز تحمل و تلخی:

«...روزها در کوچه‌های رم، فریاد می‌زدم : آیدای من کجاست ... و هرروز در مه صبحگاهی لوئیجی با گاری اش از گورستان پشتِ رودخانه می آمد، از جلو ما می‌گذشت و به هم صبح بخیر می گفتیم ...

آن روز که لوئیجی با گاری خالی به گورستان می‌رفت (و یا بر می‌گشت؟)، از جلو ما گذشت، چیزی به‌هم نگفتیم... من تمام روز را سراسیمه در کوچه‌ها دویدم و فریاد زدم: آیدای من کجاست؟ و می‌گریستم ...» (به نقل از حافظه)

فرداش که به هم رسیدیم پرسیدم: احمد، ما که هر روز باهم بودیم، حالا آیدا جای خود، ولی این لوئیجی که نوشتی هر روز باگاری خالی به گورستان می‌رفت کی بود؟ که هیچ‌وقت من ندیدم!
گفت: آره ، لابد لوئیجی پیراندللو بوده!

تا وقت دیگر قربانت

ويترين‌چينی شاعرانه!
این مطلب یداله رویایی برخی را بر آشفته، و عده‌ای را به فکر فرو برده است. وقتی آن را خواندم لبخند زدم و بعد دوباره به ساختار ادبی نامه نگاه کردم.

گاهی دیده‌ام در مورد تئوری شعر کسانی خواسته‌اند در طول ده صفحه حرفی بزنند که رویايی در یک صفحه قبلاً گفته است. تفاوت در اینجاست که آنها نتوانسته‌اند و او گفته است.

یکی از خوشبختی‌های من در طول عمرم، معاصر بودن و محشور بودن با آدم‌هایی بوده که حضورشان نه تنها در زندگی من، بلکه در زندگی ادبی جامعه‌ی ما نقش و رنگ داشته است.

نمی‌خواهم از همه‌ی آن آدم‌ها نام ببرم، اینجا اما از یداله رویایی و احمد شاملو می‌گويم که دوستی و روابط نزدیکی با من داشته‌اند.

شاملو چنانچه قبلاً هم نوشته‌ام؛ شاعری بود با توان و سليقه‌ی بالايی در ویترین‌چینی. برعکس یداله رویایی شاعری است که اهل ویترین‌چینی نیست.

شیوه‌های دیگر
رضا حيرانی، شاعر معاصر پای اين نامه نظری نوشته که به بخشی از نظرهای خوانندگان پاسخ می‌دهد. حيرانی می‌نويسد:

جناب رویایی سلام. جالب است که این بار هم ذهن ایرانی، بیماری قدمایی خودش را بروز داد و ما شاهدیم که مخاطبان این پست به جای دریافت امکاناتی که این نوشته در لایه‌های زیرین خودش دارد به دنبال مباحث محبوب نشریات زرد رفته‌اند. از متلک گرفته تا اعتراض بدون اینکه بخواهند کمی هم به این فکر کنند از همین خاطره‌ی کوتاه تا چه اندازه می‌شود به شعرهای شاملو نزدیک‌تر شد.

فکر می‌کنم مهم‌ترین پتانسیل این پست همان بحث خلق نام برای ایجاد امکانی جدید به جای امکانی اشباع شده به نام "تو"ی همواره‌ی ادبیات فارسی است. مخاطب ادبیات فارسی مدتهاست از انبوه "تو" در شعرهای فارسی خسته است و برای همین مؤلف هوشیار با ایجاد یک امکان که همان خلق نام باشد ضمن استفاده از این جایگزینی با ذائقه‌ی تاریخی مخاطب فارسی هم نزدیکی می‌کند. این ذائقه همان علاقه به شنیدن حرف‌های درگوشی است. به همین خاطر است که هنوز پرطرفدارترین مدل شعری در فارسی شعری است که بر پایه‌ی روایتی خطی و داستانی شکل می‌گیرد.

شاملو با آگاهی از همین ذائقه‌ی مبتلا به نقالی مخاطب شعر فارسی بود که مدام در شعرهایش خلق نام می‌کرد. آیدا، نازلی، اسفندیار مغموم و... همه در خدمت ایجاد امکانی برای جذب مخاطب دلبسته به قوه شنیداری است. به همین خاطر است که برایش جابجایی وارطان به جای نازلی یا برعکس هیچ فرقی نمی‌کند، چون نام در شعر او فقط به جای همان "تو"ی مثل کنه به شعر فارسی چسبیده می‌آید. خود شما هم با ایجاد عباس حالا چه معروفی چه در حد همان نام، مخاطب را مبتلا به وسوسه‌ی خواندن می‌کنید. به راستی اگر عباس این پست‌ها نبود بسیاری از این خوانندگان باز هم به ضیافت خواندن می‌آمدند؟ هیجان دستیابی به امکان شنود کردن حرف‌های دو فرد که یکی رویایی این متن‌ها و دیگری عباس است اجازه می‌دهد وسوسه‌ی چرا و چطورِ بین دو فرد را در خود آرام کنند. یا راحت‌تر بگوییم فضولی‌شان را تسکین دهند.

شاید همین است که عباس جذابیت بیش‌تر از معروفی دارد زیرا که خطاب کردن به نام کوچک نشان از نزدیکی ارتباط و به همان اندازه امکان خصوصی‌تر بودن حرف‌ها را می‌دهد. پس هیجان شنود این گفتگوی در نزدیکی قطعاً بالاتر است. مسئله‌ی بعدی فضایی است که شاملو با استفاده از گاری نعش‌کش می‌سازد. حالا راحت‌تر می‌توانم به چرایی توان او در خلق فضاهای شعری برسم. او می‌توانست به جای مردی با گاری نعش‌کش عابری ساده را بسازد ولی خوب می‌دانست وهم و فضایی که همان گاری نامرئی ایجاد می‌کند کافیست تا مخاطب دچار بی‌تابی ناشی از خواندن شود. فضایی که بی‌شباهت به نماهای فیلم‌های برگمان بخصوص مُهر هفتم نبود.

خواستم به بعضی دوستان شیوه‌های دیگری را که می‌شد در برخورد با این پست داشت نشان بدهم. یعنی همان بحث قدیمی شراکت مخاطب در خلق یک اثر که به راستی مخاطب بی‌تفاوت، متن را می‌خواند، مخاطب جدی تلاش می‌کند متن را دوباره بیافریند.

چهار ستون نويسش
از یکی دو سال پیش يداله رویايی چیزهایی می‌نویسد که طرف نقل آن منم. یعنی آدمی به اسم عباس. یکی از ستون‌های مهم داستان و رمان دانستن عنصر "نقل" است. رویا خوب می‌داند که نویسش چهار ستون دارد که اگر هر کدامش بلنگد، خانه‌ی نوشته ویران می‌شود. چار ستون اصلی که عبارتند از؛ دلیل نقل، طرف نقل، زمان نقل، مکان نقل.

زمان و مکان نقل را همه به خوبی می‌شناسند، و لابد کتاب فن شعر ارسطو را خوانده‌اند تا ديگر نيازی به بحث مجدد وحدت مکان و زمان نباشد.



دليل نقل:

دلیل نقل نامه‌هایی که رویا به عباس می‌نویسد، گاهی درد، گاهی طنز، گاه بحثی درباره‌ی نويسش، گاهی تأکید و گاه خاطره است. بی‌تردید رویا شاعری‌ست که در طول پنج دهه سرودن و نوشتن اهل وراجی و حرف‌های خاله‌زنکی نبوده است.

رويايی بزرگ‌تر از آن است که بخواهد در نقل خاطره‌ای به تخريب کسی بپردازد که باهاش رفيق بوده و خاطراتی با او داشته است. با اين‌حال بخشی از نقل خاطره، هميشه افشاگری است. و در اينجا افشاگری به عدالت تقسيم شده است.

از اين گذشته، چند نامی که در شعر ايران کنار هم قرار می‌گيرند؛ شاملو، فروغ، نيما، سپهری، اخوان، رويايی، سيمين، نصرت، ابتهاج، سپانلو، هرگز جای همديگر را تنگ نکرده‌اند. کسی هم توان این را ندارد که آنها را از جایشان تکان بدهد. رویايی هم محکم سرجاش ایستاده است، و در این نامه به عنوان شاهد مثال مطلبی دیگر، گوشه‌ای از رفتار آفرینشی شاملو را بازمی‌تاباند. و البته برای بسیارانی که شاملو را از نزدیک می‌شناختند، این مطلب عجیب و غریب نیست. از جمله برای من. من حتا خوب می‌دانم که شاملو زبان خارجی نمی‌دانست اما او کتاب‌هایی از زبان‌های روسی، آلمانی، اسپانیایی، انگلیسی، فرانسوی و چند زبان دیگر ترجمه و منتشر کرده است.

راستش شاملو کلمه به کلمه ترجمه نمی‌کرد بلکه حس عبارت را می‌گرفت و آن را به زبان فارسی به زیباترین شکلی تغییر می‌داد.

جامعه‌ی بت پرست ما هرگز نپرسیده که شاملو اصلاً زبان خارجی نمی‌دانست، او به کمک یک لغت‌نامه و با ياری کسانی به ترجمه کتابی اقدام می‌کرد. برای این کار نخست به کتاب احاطه می‌یافت و آنگاه با شامه‌ی تیزی که داشت واژه‌ها را بو می‌کشید و درست سر جای خود قرار می‌داد. اما در زبان فارسی او واقعاً یک ادیب بود. جراح واژه‌ها بود و در ستیز بین واژه و نویسنده هرگز مغلوب نمی‌شد.

چیزی که نامه‌ی «تو چرا عباس هستی؟» را از افشاگری سوا می‌کند و در رتبه‌ای دیگر می‌نشاند، دقیقاً نوع جمله‌پردازی ویژه‌ی یداله رویایی است که بر تارک امضای رويايی قرار می‌گيرد.

نثر رویایی شانه به شانه‌ی شعرش حرکت می‌کند. او بر خلاف بسیاری از هم‌نسلانش اهل پرحرفی نیست، چکیده است. خلاصه است. مینیمال است. جمله‌ها پیش از اینکه از قلم او بر کاغذ بنشیند، در ذهن او معماری می‌شود، معماری ناخودآگاهی که او هیچ تمهیدی بر آن به کار نمی‌بندد.

در این نامه مهم‌تر از همه، دلتنگی و چنگ زدن به خاطره‌ای شيرين سر باز می‌کند، که تو ناچار به خودزدنی بشوی و راز شخصی خودت را هم افشا کنی، آن‌هم در نهايت صداقت. و خب، رویایی از ادبیات شاملو هيچ نگفته است، بلکه از رفتار آفرینشی او سخن می‌گوید.

طرف نقل:
هدایت برای سایه‌اش می‌نوشت. او آدمی بود بسیار تنها، که سایه‌اش را تراشید تا طرف نقل داشته باشد (طرف نقل با مخاطب فرق دارد.) او این اصل را شناخته بود و به همین‌خاطر بوف‌کور اثری یکدست و ناب از آب درآمد. استاندال "سرخ و سیاه"ش را در قالب یک نامه به دوستش نوشت و سپس عناوین نامه را از آن حذف کرد و به همین خاطر سرخ و سیاه شاهکار و يکدست از آب درآمد.

بسياری از نويسندگان و شاعران که چند کتاب هم منتشر کرده‌اند، هنوز طرف نقل را نمی‌شناسند، و آن را با مخاطب اشتباه می‌گيرند. اگر به همين نامه‌ی رويايی دقت کنيم، طرف نقل او آدمی است به نام عباس، که اين عباس ضمناً می‌تواند عباس معروفی باشد، مثل باقی مخاطبان.

مهم اين است که رويايی به هر بهانه و دليلی يک سنگ صبور، يک سايه، يک همسايه، يک چاه برای فرياد زدن ساخته است به نام عباس. و مدتی است که حرف‌هاش را برای او می‌نويسد. خب، سطح سواد و ميزان علاقه‌مندی و نوع آگاهی‌ اين طرف نقل را نيز می‌شناسد.

و از نوشته‌های قديم رويايی می‌توان فهميد که او هميشه در ذهنش يک طرف نقل داشته است، زمان‌هايی بدون عنوان، و حالا عنوانی هم يافته است. به همين خاطر رويايی از تکرار مکررات و پرحرفی و توضيح واضحات می‌گريزد، و به همين خاطر نثر پاکيزه‌ای دارد که می‌توان گفت: رويايی سال‌هاست که در نثر به شعر رسيده است.

دوستان عزيز راديو زمانه، برنامه‌ی اين‌سو و آن‌سوی متن را با هم ادامه می‌دهيم.
تا برنامه‌ی ديگر خدا نگهدار

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

1- خدا ایرانی را آفرید و ایرانی هم توجیه را 2- توجیه مورد ذکر، حتماً باید یکی از فاکتورهای ذیل را داشته باشد الف) فحش به مخاطب لازمه‌ی مقدمه‌ی هر توجیهی‌ست ب) توهین به شعور او. یعنی فرض کنیم مخاطب ایرانی امل مانده، زرد پسند است، و لاجرم دنبال مسایل زیر شکمی‌ست. پ) مخلوطی از تزهای روانشناسانه و فلیسوف‌مابانه را هر وقت قافیه تنگ آمد، در توجیه بگنجانیم. ت) برای بیان یک مطلب دو خطی از فن شریف تطویل [با استعانت از بندهای پیشین] تا می‌توانیم استفاده کنیم تا مخ مخاطب خود بخود هنگ کند.
-
ما شاملو، رویایی و معروفی را دوست داریم. همان‌طوری که بودند و هستند. والسلام.

-- سوشیانت ، Jan 11, 2008 در ساعت 02:11 PM

چند روز پیش آن نامه را وبلاگ آقای رویای خواندم هیچ چیزی را در من نسبت به شاملو و رویایی تغییر نداد . فقط خواندن متن ادبی آن برایم لذتبخش بود.
ضمن اینکه مثل همیشه از خواندن متن شما لذت بردم و استفاده کردم، نکته ی ترجمه های شاملو برایم شنیدنی بود.
با سپاس فراوان
شاد و تندرست باشید

-- پروانه ، Jan 11, 2008 در ساعت 02:11 PM

شما باید «سخنگوی دولت» می شدید، زیرا از تخصص لازم برای این شغل کاملا برخوردارید: «ماستمالی». و از اهانت به مخاطب شرم ندارید.

-- مانی ب. ، Jan 11, 2008 در ساعت 02:11 PM

من هم مطلب رويايي را خواندم و بسيار حال کردم. اول به اين دليل که خاطره صادقانه رويايي درستي حرف نيچه درباره شعرا را تصديق مي کند. زيرا به قول نيچه: «شاعران دروغ زياد مي گويند». و سپس در جايي اضافه مي کند که به زرتشتش نيز زياد ايمان نياوريد زيرا او نيز شاعريست. زيرا زندگي يکايک ما هر کدام روايتي و تفسيري از حادثه است . يا بهتر بگويم خود حادثه است. فقط حادثه داراي هزار شکل و چشم انداز است. بنابراين اين نوشته چيزي از شاملو و رويايي کم نمي کند.
دوم رفتار شخصي شاملو و رويايي به عنوان يک هنرمند در برابر مباحثي مثل عشق و غيره است. در اين زمينه مي توان به خوبي ديد که رويايي از شاملو صادقتر است. يا بهتر است بگوييم که شاملو داراي زرنگي هاي خاص خويش است و دروغ گوييهاي خاص خويش، توجيه کردنهاي خاص خويش.
موضوع سوم و اصلي ين است که آيا شعر شاملو در باب آيدا تحت تاثير اين دوگانگي دروني شاملو قرار گرفته است و شاملو در شعرش به خويش نيز دروغ گفته است و بهاي اين دروغ چه بوده است؟
متاسفانه نوشته آقاي معروفي به اين مباحث نمي پردازد و به ويژه به مبحث سوم و در واقع براي من نوشته اي محافظه کارانه است که از يکسو به بت شدن شاملو اعتراض مي کند و از طرف ديگر همزمان انچه را که اين مطلب رو مي کند اصلا به بحث نمي کشد و خود نيز مي خواهد قامت شاملوي بززگمان را حفظ کند. بنابراين در نهايت نوعي سياست نسوزاندن نه سيخ و نه کباب است. با تمام احترامي که براي ايشان قائلم. لااقل رويايي صادقتر و بي پرواتر است، جدا از قدرت شعري او. نوشته معروفي محافظه کارانه و در نهايت براي پاشيدن ابي بر آتش کنجکاوي بدور اين مطلب است به جاي اينکه از نگاه خويش اين کنجکاوي و يا خشم و سوال را توضيح دهد. زيرا آنان که خشمگين شده اند در واقع ناراحت از شکست تصوير بت واره خويش از شاملويند و در واقع نمي خواهند به باور من به اين موضوع بپردازند که شعر شاملو در باب آيدا داراي نقاط ضعف فراوان از لحاظ نگاه مدرن به عشق و زن است. چه برسد به اين که اثري از نگاه پست مدرن در خويش داشته باشد و به آيدا در شعرش اجازه سخن گفتن دهد. تا ما ببينيم که احساسات پارادوکس آيداي ذهن او در باب اين شاعر بزرگ ما چيست. آيداي شاملو يک زن اثيري/مادر است وبه زن مدرن تبديل نمي شود. پس بناچار عاشق شعرهاي شاملو نيز مدرن نميشود و قهرماني ترازيک باقي مي ماند. زيرا ما با نوع نگاهمان به «غير»، به معشوق و رقيب، همان زمان خويش را نيز مي سازيم. ازينرو زن سنتي، مرد سنتي ميزايد و بالغکس. اينحاست که مي توان به راحتي ديد که ناتواني شاملو از پذبرش سمبوليک و شاعرانه فانتزيهاي خويش در پي زنان ديگر و تجارب خويش در اين زمينه در عرصه شعرش سبب مي شود که شعرش رمانتيک، زيبا با زباني قوي باقي بماند اما هيجگاه نه جهاني شود و نه حتي دربرگيرنده تجارب عشقي و نيازهاي نسلهاي نوي ايراني باشد و يا شعر کاملا مدرن باشد. من در نقدي به نام « از هنرمند و روشنفکر تبعيدي تا مهاجر مدرن چندلايه» اين نظريه را مطرح مي کنم که اگر شاملو و يا دولت ابادي دوران مهاجرت را طي کرده بودند،اصولا شعر ايدا کاملا متفاوت مي شد و يا کليدر دولت ابادي. زيرا نگاه شاملو به عشق و ايدا مربوط به عشق اول رمانتيک دوران پانزده شانزده سالگي است و او قهرماني تراژيک و حماسي است که در آغوش عشق تغزلي آيدا به ارامشي دست مي يابد اما به عشق مدرن ترازيک/کميک و ديالوگ مدرن دست نمي يابد. چه برسد به نگاه چندچشم اندازي و چند روايتي پسامدرن. و اين خاطره نشان مي دهد که يک بخش از اين ناتواني ناشي از دروغ شاملو به خويش و ناتواني جدب برخي از فانتزيهايش در اشعارش است. متاسفانه اين نوشته اقاي معروفي از کنار اين مباحث مي گذرد و محافظه کارانه برخورد مي کند. يک موضوع ديگر رابطه دروني ميان کلمه عباس و متن ديگر است که براي من خود اين موضوع، متني نهفته در متن است.اما صحبت ديگر به داراز ميکشد. با اينکه احساسم مي گويد، ذهن اقاي معروفي اين ارتباط را حس مي کند. با انکه در متن به آن نميپردازد و اين بخش ننوشته و پنهان متن بالاست.
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Jan 11, 2008 در ساعت 02:11 PM

salam
man zibaee nevisesh royaeera dar hata esharat kutah dar khaterat misetayam
vagarna hashieh hamishe vojuddarad
va az aresh va negah royaee nemikahad

-- ahmad ، Jan 11, 2008 در ساعت 02:11 PM

برای من همیشه ترجمه های شگفت انگیز شاملو جای سئوال داشت و البته خودم نیز به جواب رسیده بود ...
در مورد کامنت رویایی هیچ چیز عجیبی نمی بینم جز توضیح واضحات آقای معروفی در زمانه .

-- سینا ، Jan 11, 2008 در ساعت 02:11 PM

انگار قرار است شاملو یا هر هنرمند دیگر هر از گاهی از هنرش دور بشود. حتی عزت الله انتظامی در مصاحبه هایش بازی می کند. من از خواندن این خاطره جناب رویایی لذت بردم چون گوشه ای از این را نشان می داد که شاملو چه ساده می آفرید.

-- میرزا پیکوفسکی ، Jan 12, 2008 در ساعت 02:11 PM

سلام آقاي معروفي
نامه "رويا" متني است كه به بار ها خواندنش مي ارزد به ويژه كه سفيدي هاي بين سطورش خو اندني است."رويا" با آن مقدمه و نقل قول اول مي خواهد "عباس" واقعي را بشناسد."عباس"ي كه نويسنده نيست.اسم و رسم ندارد. "عباس" ي كه سنگ صبور "رويا" شده است پس او حق دارد كه بداند "عباس" چون به خلوت مي رود "آن كار" ديگرش چيست.
حتمن خاطرت هست . فكر مي كنم دكتر "سالمي" نامي كه همسايه شاملو و يكي از پزشكانش بود پس از فوت او خاطراتش را از شاملو نوشت و در فرنگ منتشر كرد و در آن كتاب از عشق مفرط شاعر به مخدرات گفت و بي اثر بودن قويترين آنهابه او در روز هاي آخر.و باز هم خاطرت هست كه مريدان و شيفتگان چه الم شنگه اي راه انداختند و دكتر نگون بخت را چسباندند به توطئه رژيم و سي.آي.ا. و موساد. و من آنجا فهميدم كه ما چرا هنوز يك بيوگرافي درست و حسابي از هيچيك از نويسندگان و شاعران درجه اولمان نداريم.چوه هميشه رازي هست كه بايد پنهان داشته شود.
ذهنيت سياه و سفيد بين دائم بين قديس و ابليس در سفر است. بينا بين هيچ چيزي وجود
ندارد. پس تا ميشود بايد لاپوشاني كرد.
دنيا از تمايلات و عادت هاي غير متداول بسياري از اهل انديشه و علم آگاه است ولي مبناي قضاوتش را بر آن "عادت"ها نگذاشته و نمي گذارد و از اين زاويه است كه نقل خاطره"رويا" و "سنگي بر گوري" جلال
برايم با ارزش است. مني كه بيشترين شعر هائي كه از بر دارم شعر هاي شاملو است و با شعر هاي او بسياري از لحظات اندگي ام رنگي شده است.
چند سال پيش ابوالحسن نجفي گفت " شاملو شاعر خوب و مترجم بدي است"- نقل قولم را مي توانيد در سايت گويا پيدا كنيد- وقتي خودتان در همين مقاله به صراحت ميگوئيد كه شاملو زبان خارجي بلد نبود ولي همين جامعه سياه و سفيد بين و بت تراش چون شعر و شخص شاملو را پسنديده بود پس هر چيزي كه او امضايش را بر آن مي گذاشت چون ورق زر ميبرد و بر ديده مي نهاد.
در اين ميان آنچه قابل بحث است برخورد روشنفكران و منتقدين ما با موضوعي مثل ترجمه هاي شاملو است كه به خاطر عافيت جوئي و عوام زدگي و قبيله اي انديشيدن كه مبادا گندم بخورند و از قبيله - بهشت! بيرونشان كنند جيك نزدند كه هيچ به به و چه چه هم كردند.
ما مردمي هستيم كه همه چيزمان به همه چيزمان مي آيد و شايد يكي به همين خاطرباشد كه حتا در حد نويسنده اي ترك يا مصري بري دنيا حرفي قابل شنيدن نداريم.

-- شهاب شهيدي ، Jan 12, 2008 در ساعت 02:11 PM

آقای "داریوش برادری" ای کاش لینکی از مقاله ( از هنرمند و روشنفکر تبعيدي تا مهاجر مدرن چندلايه) را اینجا ارئه می کردید . من سرچ کردم اما چیزی پیدا نکردم .
سپاس

-- sina ، Jan 12, 2008 در ساعت 02:11 PM

آقاي سينا لينک مقاله
http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2&news-id=2865&nid=autor

-- داريوش برادري ، Jan 13, 2008 در ساعت 02:11 PM

بر همه ی بحث ترجمه های شاملو این را هم اضافه کنید که ابراهیم گلستان در مصاحبه ی اخیرش با مهدی یزدانی خرم در نشریه شهروند امروز از فهرست مواردی که در باره شاملو می گوید یکی راحذف ( اینکه شاملو برای دلبری از گلستان یک دوربین عکاسی از گردنش آویزان کرده و به استودیو گلستان رفته ) و یکی دیگر را اضافه کرده :
ترجمه ی شاملو از دن آرام میخاییل شولوخوف بازنویسی ترجمه ی اعتمادزاده (به آذین ) است ... موارد دیگر هم که شامل جاودان ابر مرد ادبیات معاصر به تمسخر، شعر نفهم و مهمتر از همه بحث های شاملو در مورد ویرگول گذاری در جمله است که مرتبط با بحث نیست ... حالا شاملو مترجم هست یا نیست ؟ یعنی این همه آثار ترجمه ای بیلاخ شاملو به مخاطبان شعرش بوده است ؟

-- پیمان ، Jan 13, 2008 در ساعت 02:11 PM

تشکر

-- سینا ، Jan 13, 2008 در ساعت 02:11 PM

آقای معروفی عزیز، سه چهار باری متن تان را خواندم اما نمی دانم چرا باز هم بر خلافِ همیشه به دل ام ننشست. یعنی این حس به من دست داد که به بهانه ای و لابه لای تعارفاتی حرف دل خود را زده اید که شاملو هم با این رفتار آفرینشی و این جنبه های اش در زندگی خصوصی نباید بتی در ادبیات معاصر ما باشد. لطف فرموده اید و از جنگ او با کلمات گفته اید اما جان کلام این بود که ما بفهمیم او حتا مقدمات یک مترجم را هم نداشت. نه، اینها را ما می دانستیم. چیزی که نمی دانیم انگیزه ی این روشنگری ها است.

شاملو ویترین چین بود و البته هیچ یک از ما هم اسوه ی اخلاق نیستیم. همین ویترین چینی در کنار خیلی از ویژگی های برون گرایانه ی شاملو همیشه مورد رشک بوده، چون آدمِ خنثایی نبود، کسانی که مخاطبان اش بودند دورادور از او بت تراشیدند و آنها که خود را به او نزدیک تر می دیدند دوست داشتند جای او باشند و فکر می کردند که می توانند. بدون شک پذیرشِ شهرت شاملو در عاشقانه های یک شاعر در کنارِ هرزه گردی احتمالی او برای یک شاعر دیگر گران است. چون آن شاعرِ دوم نه اهل ویترین چینی بوده که دلدارش را در چشم ادبیات ایران فرو کند و نه آن قدر شور زندگی داشته که پیشنهادِ یک هفته گشت و گذار را او بدهد. این شاملو بوده که در همه ی عرصه ها سازنده بوده و این چیزی است که شعر را از شعر متمایز می کند. باقی تعارفات است.

نامه ی رویایی در مقامِ نامه ی یک شاعرِ دیگر، یک رقیب، صرفن یک روشنگری نبود. نامه ی جدی ای است و هر کس واکنشی به آن نشان می دهد. شما لبخند زدید و من به یادِ واکنش های صادقانه ی سالیری در برابر آمادئوس افتادم. این بماند که آن خاطره در موقعیت ناعادلانه ای مطرح شده. اتهام به کسی که امکان شنیدن ندارد در غیاب هیچ شاهد دیگری ادعایی ابطال ناپذیر است، مگر خودِ رویایی آن را پس بگیرد که نیازی هم نیست. لحنِ رویایی بی شک آن قدر صادقانه است که نمی توان آن را باور نکرد. من هم مثل همه آن را بی دلیل پذیرفتم. شما هم موافق بودید انگار که نا شنیده چنین برداشتی از شاملو با بزرگی کارهای اش ناسازگار نیست و می توان به شعرهای اش نزدیک تر شد.

می توانید به این پرسش پاسخ بدهید و آن هم «پوست کنده»؟ هدف از بیانِ این خاطره ی افشاگرانه توسط آقای رویایی یا آهنگِ شما از نقلِ این پاراگراف که شاملو زبان خارجه نمی دانست چیست؟ پاراگرافی که به پیش و پسِ آن در متن تان نچسبیده و همگنی آن را از بین برده.

-- نیم ، Feb 23, 2008 در ساعت 02:11 PM