برنامه پنجاهم، اين سو و آن سوی متن
صحنهآرايی در داستان
یکی از ویژگیهای داستان و رمان مدرن، وسواس در انتخاب وسایل صحنه است. ذهنیت مدرن، صحنههای داستان و رمان را پر از اشیا نمیکند. همانطور که اشیا در شاهنامهی فردوسی شخصیتاند، در آثار نویسندگان مدرن قرن بیستم نیز اشیا شخصیتاند. تا جایی که مارگریت دوراس، در رمان مدراتو کانتابیله یک اتاق و يک اسکله را با یک پیانو و یک مداد میسازد. آنهم در فعلیت.
يک نگاه به مدراتو کانتابيله
خانم معلم پرسید: «نوشتهای را که بالای نت است میخواهی بخوانی؟» بچه گفت: «مدراتو کانتابيله.» خانم با ضربهی مداد بر روی پیانو، این جواب را تأیید کرد. بچه که سر بهسوی نت برگردانده بود، بیحرکت ماند.
«مدراتو کانتابیله یعنی چی؟»
«نمیدانم.»
زن که در سه متری آنها نشسته بود، آه کشید. خانم از سر گرفت: «مطمئنی که نمیدانی مدراتو کانتابیله یعنی چی؟»
بچه جوابی نداد. خانم فریاد خفهای حاکی از ناتوانی کشید و دوباره مدادش را به روی پیانو کوبید. بچه خم به ابرو نیاورد. خانم برگشت و گفت: «مادام«دبارد» شما چه حوصلهای دارید!»
آن دبارد آه دیگری کشید و جواب داد: «خودم میدانم.» بچه، بیحرکت، با چشمان فروافتاده، یگانه کسی بود که بیاد آورد شب فرا رسیده است. و بخود لرزید.
«این را دفعهی پیش بهت گفتم، دفعهی پیش از این هم گفتم، صدبار بهت گفتهام. مطمئنی که نمیدانی؟»
بچه صلاح ندید که جواب بدهد. خانم یکبار دیگر جسم بیحرکتی را که در برابرش بود برانداز کرد و خشم او شدت یافت.
آن دبارد آهسته گفت: «باز هم شروع شد.»
خانم ادامه داد: «چیزی که هست... چیزی که هست، این است که نمیخواهی بگویی!...»
آن دبارد هم این بچه را از سرتا پا برانداز کرد، اما به صورتی غیر از خانم. خانم زوزه کشید: «فوراً باید بگویی.»
بچه کمترین حیرتی نشان نداد. باز هم هیچ جوابی نداد.آنگاه خانم مداد را برای سومین بار چنان بر روی پیانو کوبید که مداد شکست. کاملاً کنار دستهای بچه. این دستها نوشکفته، تپلی و هنوز شیری بودند. درحالیکه بسته شده بودند، هیچ تکانی نخوردند. آن دبارد حجبآلوده به خود جرئت داد و گفت: «بچهی تخسی است.»
بچه سر بسوی این صدا برگرداند. بسوی او، با سرعت، فقط به مدتی که از وجود او مطمئن شود. بعد همان حالت جسم بیحرکت را در برابر نت از سر گرفت. دستهاش بسته ماند.
خانم گفت:«مادام دبارد، من نمیخواهم بدانم که او تخس است یا نه. چه تخس باشد و چه نباشد، باید اطاعت کند، یا اینکه...»
در لحظهای که به دنبال این حرف آمد، صدای دریا از پنجرهی گشوده داخل شد. و همراه آن سر و صدای خفیف و دوردست شهر، در دل این بعدازظهر بهاری.
«برای آخرین بار میپرسم. مطمئنی که نمی دانی؟»
بک کشتی تفریحی از چهار چوبهی پنجره بازگشت. بچه که سر به سوی نت داشت، در آن لحظه که کشتی تفریحی در خون او جریان داشت، تکان کوچکی خورد ـ و این را فقط مادرش تشخیص داد ـ صدای خفهی موتور در سراسر شهر شنیده شد. کشتیهای تفریحی بسیار کم بود. رنگ گلی پایان روز، سراسر آسمان را گلگلون کرد. بچههای دیگر، جای دیگر، روی اسکلهها، ایستاده بودند و نگاه میکردند.
«مطمئنی، واقعاً، برای آخرین بار می گویم، مطمئنی؟»
باز هم کشتی تفریحی میگذشت. خانم از اینهمه لجاجت حیرت کرد. خشم او فروکش کرد، از اینکه در نظر این بچه اینهمه کم اهمیت بود احساس نومیدی کرد و با حرکتی که بعد به گفتار مبدل شد، ناگهان بیحاصلی سرنوشتش در نظر او مجسم شد و نالید: «چه شغلی، چه شغلی، چه شغلی!»
آن دبارد بحث را ادامه نداد. اما سرش کمی خم شد. بهصورتی که گویا این حرف را تأیید میکرد. کشتی تفریحی بالاخره از چهارچوبهی پنجره باز رد شد. صدای دریا در سکوت بچه بیحد و حصر بالا رفت.
«مدراتو...؟»
بچه دستش را باز کرد، آن را تکان داد و آهسته ماهیچهی پایش را خاراند. حرکت او سریع و چابک بود و شاید خانم معصومیت او را قبول کرد. بچه پس از اینکه خودش را خاراند گفت: «نمی دانم.»
رنگهای غروب ناگهان چنان پرشکوه شد که رنگ بور بچه را تغییر داد. خانم، باز هم کمی آرامتر گفت: «ساده است.»
و یک فین طولانی کرد.
آن دبارد با حالتی شادمانه گفت: «چه بچهای دارم، یعنی چه بچهای زاییدهام. نمیدانم چطور شده که اینقدر لجوج بار آمده.»
خانم صلاح ندید که این بحث غرورآمیز ادامه یابد. درحالیکه خرد شده بود به بچه گفت: «یعنی... یعنی که ملایم و آوازی».
بچه کاملاً بیاعتنا گفت: «ملایم و آوازی.»
(مدراتو کانتابيله، مارگريت دوراس، ترجمه رضا سيدحسينی، انتشارات زمان)
يک نگاه به شاهنامه
اگر شاهنامهی فردوسی را ورق بزنیم، میبینیم فردوسی از اشیا در حد نیاز استفاده کرده، آن هم در فعلیت.
به آوردگه رفت و نیزه گرفت
همی مانده از گفت مادر شگفت
یکی تنگ میدان فرو ساختن
به کوتاه نیزه همی تاختن
نماند هیچ بر نیزه بند و سنان
به چپ باز بردند هر دو عنان
به شمشیر هندی برآویختند
همی ز آهن آتش فرو ریختند
به زخم اندرون تیغ شد ریز ریز
چه زخمی که پیدا کند رستخیز
گرفتند از آن پس عمود گران
غنی گشت بازوی کندآوران
ز نیرو عمود اندر آمد به خم
چمان باد پایان و گرگا ن دژم
ز اسبان فرو ریخت برگ استوان
زره پاره شد بر میان گوان
فرو ماند اسب و دلاور ز کار
یکی را نبد دست و بازوش یار
تن از خی پرآب و همه گام خاک
زبان گشته از تشنگی چاک چاک
یکی از دگر ایستادند دور
پر از درد باب و پر از رنج پور
جهانا شگفتا که کردار توست
شکسته هم از تو هم از تو درست
از این دو یکی را نجنبید مهر
خرد دور بود مهر ننمود چهر
همی بچه را باز دار از ستور
چه ماهی به دریا چه در دشت گور
نداند همی مردم از رنج و آز
یکی دشمنی را ز فرزند باز
به دل گفت رستم که هرگز نهنگ
ندیدم که آید بدینسان به چنگ
مرا خار شد جنگ دیو سفید
ز مردی شد امروز دل ناامید
تصويرسازی در فعليت
بسیاری از نویسندگان تازهکار برای ساختن چهره شخصیت داستان یا رمانشان، شروع میکنند به تصویرسازی بیدریغ که مثلاً چشمهای نافذ، بینی عقابی، سبیل چخماخی، موهای مجعد تابدار و چند صفحه از چهره شخصیت تصویر میدهند. و نمیدانند که این تصاویر چیزی به خواننده نمیبخشد. و نمیدانند که تصویر یک چهره را تنها در فعلیت میتوان ساخت. یعنی زمانی که شخصیت داستان یا رمان حرف میزند، میتوان از لب و دهنش تصویر آفرید. زمانی که دستش را میبرد لای موهاش، میتوان هم موها، هم انگشتها و هم انگشترش را تصویر کرد. یا مثلاً زمانی که رانندگی میکند میتوان نیمرخش را ساخت. و وقتی دنده عوض میکند، از تیک دستش حرف زد. نمیتوانیم تصویرهای کیلویی بسازیم و بعد برویم سر وقت داستان. داستان و شخصیت سازی و تصویرپردازی و همهی عناصر با هم به پیش میروند. نمیتوان از یکی غافل شد و به دیگری پرداخت.
دوستان عزیز رادیو زمانه
سلام
برنامه اینسو و آنسوی متن را با هم ادامه میدهیم و یادمان میماند که داستان مثل یک قطعه موسیقی است که در آن همه سازها هماهنگ پیش میروند.
- موزيک اين برنامه: آلبرتو اجلاسيس
|
نظرهای خوانندگان
agaye marofi tazegi ha tanbal shodei digar fale soti nemigozari haaaaaaaaaa
-- hamoon ، Sep 20, 2007 در ساعت 09:39 PMسلام
-- بدون نام ، Sep 20, 2007 در ساعت 09:39 PMبرگزیده ها ی داستان زمانه چگونه لوحشان را دریافت خواهند کرد؟
چرا برنامه هاي اخيرتون فايل صوتي نداره
-- راحله ، Sep 20, 2007 در ساعت 09:39 PMممنون مي شم اگه فايل صوتي فعال بشه
seda???
-- کیوان ، Sep 20, 2007 در ساعت 09:39 PMسلام آقای معروفی. سؤالات من در مورد گلشیری هنوز بی جواب مونده. و من واقعا امیدوار بودم طبق وعده هایی که قبلا از شما شنیده بودم در مورد سبک و سیاق داستانهاش صحبت کنید چیزی که الان برام خیلی مهمه برای پایان نامه اینه که گلشیری چه کتابهایی خوانده بود منظورم کتابهای مربوط به احظار روح و ادعیه های مختلف و علومی مثل رمل و این طور چیزهاست مخصوصا در داستان جن نامه رد پای این طور مطالعاتشان را می بینم. در ضمن اگر صلاح نمی دانید این طور صحبتها در ملا عام باشد بگویید از طریق ایمیل سؤال کنم.ممنونم
-- شباهنگ ، Sep 25, 2007 در ساعت 09:39 PMنفس وجود رادیو زمانه، با ارزشه. خواهش میکنم گردانندگان سایت با سهل انگاری روی اعصاب بازدیدکنندگان نروند... این چندمین بار که از نبود فایل صوتی گله میکنیم.
-- فرتاش ، Mar 15, 2008 در ساعت 09:39 PM