رادیو زمانه > خارج از سیاست > این سو و آن سوی متن > کلیمیان بهعنوان یک اقلیت مذهبی و رمان مقاومت | ||
کلیمیان بهعنوان یک اقلیت مذهبی و رمان مقاومتویدا وفایینشست نقد و بررسی رمان «زیر آفتاب خوشخیال عصر»، نوشتهی جیران گاهان روز یکشنبه، ۱۶ آبان با حضور فرشته نوبخت، محمد عاملی، و سعید سبزیان برگزار شد. فرشته نوبخت در آغاز این نشست ادبی گفت: «این رمان یک درام شخصیتمحور است و مسئله زبان فرهنگ، مسئله اقلیت و جایگاه آن در جامعه و همچنین دغدغههای زنانه از محورهای اساسی رمان هستند. از اینرو مضمون اصلی این رمان، مسئلهی عشق و تقابل آن با باورها و اعتقادات ریشهای در حد کلان و در حد خرد در وجود «مونا» است. جایگاه مذهب و عشق در زندگی مونا، چالشهای ذهنی مونا نسبت به گذشته و تعلقات خاطری که رنگ و لعاب نوستالژیک دارد. بحران شخصیت در همین شکاف یعنی در شکاف بین باورها و عشق به وجود میآید. فرم روایت داستان، قصه در قصه است. ما در این داستان، یک سطح رئالیستی و یک سطح نمادین داریم. قصهی عامیانه نارنج و تورنج که در دل داستان اصلی روایت میشود و معانی آن دلالت میکند بر داستان اصلی. این را هم بگویم که ادبیات اقلیت در حقیقت به جستجوی هویت بوده و دلیل آن هم این است که نویسندههای این گونه از ادبیات خودشان در اقلیت بودند. اما در این رمان یک مسئله مهم وجود دارد که نویسنده خودش در اقلیت نیست بلکه به عکس در اکثریت است.»
وی در ادامه با اشاره به دخالت اسطوره و افسانهی پری نارنج و تورنج به عنوان وجه بینامتنی اثر گفت: «ادبیات و اسطوره پیوندی بنیادین و ناگسستنی با هم دارند چرا که اسطوره ریشه در استعاره دارد و ادبیات هم راهی برای استعاری کردن واقعیتها برای استخراج معانی و حقایق از دل واقعیتهاست. ژرار ژنت که در پی یافتن رابطهی بین نقادی و بوطیقای ساختار ارسطو بوده در یکی از آثار خودش، با اشاره به فرامتنها یا پیرامتنها به دو وجه زیرین و زبرین هر متن ادبی اشاره میکند و ضمن آن توضیح میدهد که چطور زیرمتنها که همان بینامتنها هستند میتوانند از طریق دلالتهای معنایی بر زبرمتن یا متن اصلی تأثیر بگذارند، وباعث جهتدهی مخاطب به سوی مفاهیمی میشود که منظور اصلی نویسنده بوده است. ضمن اینکه خود زبرمتن لزوماً تفسیری بر زیرمتن نیست. یکی از کارکردهای اسطوره در ادبیات به عنوان عاملی برای ایجاد امکانات تفسیری جدای از کارکردهای خودش هم همین است. به اینکه به قول بارت راهی باز میکند به چندمعنایی؛ به کثرت و نه به وحدت. در داستان «زیر آفتاب خوشخیال عصر»، داستان عامیانهی نارنج تورنج همین کارکرد را دارد و عناصر آن در حقیقت به مثابه کلیدی برای رمزگشایی معنایی در متن هستند.» نوبخت با اشاره به آغاز و پایان داستان گفت: «داستان با یک جمله آغاز میشود. «نیست.» و با یک «دختر نارنج و تورنج پردنده شد به هوا» پایان میپذیرد. در واقع داستان از یک نقطهی عطف منفی آغاز میشود و به تعادل نسبی و نقطهی منفیِ دیگر میرسد. یعنی آرامش و سکون مونا در حقیقت با تعریفی که ما از آرامش و سکون داریم کاملاً متفاوت است و در عین حال معنادار است.» او به مسألهی همذاتپنداری خواننده با اثر اشاره کرد و گفت: «داستان حیاتی ذهنی در ذهن مونا دارد. از طریق واگویههای ذهنی موناست که ما با او همراه میشویم به نقطهی بحران و اوج میرسیم و با کشمکشهای مونا آشنا میشویم با او همذاتپنداری میکنیم و به سرنوشت او علاقهمند میشویم. فرشته نوبخت در ادامهی سخنانش در این نشست به مسألهی شخصیتپردازی در رمان «زیر آفتاب خوشخیال عصر» پرداخت و در این مورد گفت: «اما داستان از منظر شخصیتپردازی آسیب جزئی دیده است. درست است که مسئلهی مونا در نهایت مسئله ما میشود اما در هر بحرانی دو وجه تقابل داریم. و در اینجا ما «مونا» و «شهریار» را به عنوان دو نمونه از دو فرهنگ داریم. تقریباً همه چیز دربارهی مونا داریم. درحالی که شخصیت شهریار کمرنگ است. واکنشها و حتی کنشهایش باورپذیر نیست.» او در ادامهی این موضوع افزود: «به عبارتی در این رمان «قرینهسازی» به مفهوم و معنای واقعی نداریم. منظورم تکثر و تنوع رفتار و کنشهای ذهنی شخصیتها نیست. منظورم رفت و برگشتهای ذهنی مونا از ذهن به پیرامون است. چیزی که تقابلها را نشان بدهد و نویسنده چارهای نداشته که به شخصیت شهریار بهعنوان وجه مقابل این تقابل بیشتر بپردازد و این اتفاق نیفتاده است. در برابر شخصیتهایی مثل جواهر جان، ادنا و مادر خیلی خوب پرداخته شده است.» در انتها نوبخت سخنان خود را اینگونه جمعبندی کرد: «توجه به این رمان با وجود تمام مسائلی که مطرح شد، از یک منظر دیگر هم اهمیت دارد. دغدغهی شکستن ساختارهای فکری کهنه. مضمون این رمان جایگاه عشق را در برابر تعلقات و باورها به چالش میکشاند. میل به ساختارشکنی از باورهای کهنه دارد. میل به تغییر و تحول فرهنگی. مطرح کردن این مسئله یعنی یک حرف تازه با توجه به مضمونی که مطرح کرده و مطرح کردن این سؤال یعنی لزوم رسیدن به تعاریف تازه در دنیایی که حلقهی روابط انسانها بزرگتر و بازتر میشود در عین حالی که انسان تنها و تنهاتر میشود.»
منتقد بعدی سعید سبزیان، مترجم و نظریهپرداز ادبی بود. او دربارهی زبان این رمان گفت: «به نظر من نویسنده خیلی آگاه بوده که زبانی متفاوت را خلق کند، اما گاهی جملاتی در رمان آمده که هیچ محتوا و معنایی ندارد؛ خالی هستند. مثلاً این جمله چه معنایی دارد؟ «مثل خلائی که میتوانی صبحها را زیر آن چال کنی». گرچه نویسنده در اینجا از کلمهی خلا برای اشاره به اضمحلال و از خودبیگانگی مونا استفاده میکند، در واقع نه معنایی میسازد و نه محتوایی را میتواند منتقل کند. مگر میتوان صبح را زیر خلا دفن کرد؟ گرچه سعی در القای این ندارم که نویسنده باید چگونه بنویسد یا از چه چیز باید بپرهیزد، به نظرم این سانتیمالیسم زبانی جز پوچی نیست که در کار بسیاری از نویسندههای جوانمان وجود دارد. جیران گاهان در بسیاری از جاهای این رمان سعی میکند یک زبان برجسته برای خود بسازد و به اوج برسد، حال آنکه به تعبیر نقد ادبی نوکلاسیکها به افت (anti climax) میرسد. در برخی جاها تشبیهاتی را میآفریند که بیزمینه، تهی و بیمعنی هستند. تشبیه میتواند وجه مشابهت را بسیار دور از ذهن برقرار کند اما نمیتواند این وجه شبه یا زمینهی مشابهت را در نظر نگیرد. تی اس الیوت شعری دارد که در آن غروب آفتاب را به تخت بیمارستان تشبیه میکند که بیماری روی آن در حال مرگ است. این تشبیه به هرحال قابل درک است. در کتاب گاهان تشبیهات بیزمینه وجود دارد مثلاً این جمله: «ماست مثل مواد مذاب روی خیار میریخت» اولاً که ماست سرد است و تشبیه آن به مواد مذاب بیزمینه و بیمعنی است. البته شاید هم عمدی بوده است، به این معنا که نویسنده به اغراق متوسل شده با این قصد که اثرش را به یک رمان گوتیک بدل کند و دنیایی مخوف بیافریند.» سبزیان در ادامهی سخنانش به چگونگی شخصیتپردازی در رمان «زیر آفتاب خوشخیال عصر» پرداخت و گفت: «داستان با توصیف شخصیت شروع میشود که دچار گسیختگی روانی است. در ابتدا آنقدر بیدلیل این روانگسیختگی را نشان میدهد که مخاطب را وادار کند به دنبال دلیل بگردد. در واقع این هم در وجه خودش تکنیکال است. داستان از آخر به اول پیش میرود تا جائیکه دلایل از همگسیختگی شخصیت را نشان میدهد. به نظر من این جریان معکوس روایی در خدمت هدف نویسنده است که میخواهد زندگی نه چندان خوش اقلیت بودن و پیامدهای آن را برجسته کند. من این تکنیک را از لحاظ زیباشناسی ارزشمند میدانم و اسم اینگونه رمان ها را ادبیات مقاومت میگذارم. معنایی که من از ادبیات مقاومت دارم قطعاً با آن وصف غالبش تفاوت دارد. ادبیات رسانندهی صداهای ساکت شده است نه تبلیغات. مقاومت وقتی معنا دارد که زیردست علیه فرادست بنویسد.» سعید سبزیان سپس به درونمایهی اثر اشاره کرد و گفت: «اگر بخواهیم برای این داستان یک تم کلی تعریف کنیم به اعتقاد من دربارهی حصر است. به معنای وضعیتی که در آن کسی یا گروهی در بطن گروه مسلط توان و نفوذ و قدرت حرکتش را از دست بدهد. داستان مهمترین نقطهاش جاییست که شخصیت اصلی یعنی مونا میخواهد ازدواج کند و لازم است برای این ازدواج مسلمان شود. مونا وقتی به دین اسلام درمیآید، در عمل مورد نکوهش همکیشان خودش و عدم تعلق از طرف مسلمانان مواجه میشود. در نهایت هم مونا زندگیاش را به کلی از دست رفته و ویرانشده میبیند و البته خیالات نیست بلکه در داستان وجه واقعی میباید. این داستان با نگاه کلیمی مسألهی گروش و تغییر دین را تفسیر میکند، یعنی از نگاه یهودیت به مسألهی مسلمانشده نگاه میکند. در این داستان مونا بعد از تشرف به دین اسلام باید کفارهی این عمل را بدهد و کفارهاش هم از خودبیگانیاش است و حتی خود مونا جملهای را از مادرش با همین مضمون که بالاخره به مجازات این عملش میرسد بهیاد میآورد. اما چه میشود که مونا که یهودیست دینش را فدای دینِ دیگری میکند. اینجا نقطهی مهمی از داستان است و به بحث مشروعیت و برتری ادیان در فضای سیاسی ربط مییابد. نویسنده تلاش کرده این نکات را با ماجرای عشق بیان کند، رابطهای مبتنی بر قدرت که دو لایهی دینی و جنسیتی دارد. اقلیت بودن و زن بودن مبنایی است که وی باید تابع و فرمانبردار باشد.»
سبزیان در ادامهی موضوع گرایش دینی و خودبیگانگی شخصیت، به شگردهای نویسنده برای بازاندیشی عادتها اشاره کرد و گفت: از طرفی در این داستان به گونه ای بختینی از نگاه یهودیت به اسلام و ساختارهای آن اشاره میشود. بهعنوان مثال وقتی شخصیتها وارد مسجد میشوند تا مونا به دین اسلام دربیاید، نویسنده از شگرد بیگانهسازی استفاده میکند و مسجد را که برای ما یک ساختار شناخته شده است با روش تغریب و بیگانهسازی نشان میدهد و تفسیر جدیدی از معماری آن بیان میکند. این شیوه راهی برای بازاندیشی و نوبینی آن چیزی است که در ما درونی شده است. تأکیداتی که این رمان بر رنگ پوشش و لباس افراد حاضر در صحنهی گروش دینی دارد یک فضای نفی و حاکی از قضاوت را نشان میدهد. مسألهی از خودبیگانگی مونا تقریباً از همین جا شروع شده است. مونا بعد از این واقعه همهی اقوامش و گذشتهاش را از دست میدهد. اشاره به مسلمان دست دوم بودن تقریبا به وضوح چنین مسألهای را بیان میکند، و به هویت درمرزی و آستانگی اشاره دارد. یعنی مونا دیگر نه مورد قبول مسلمانهاست و نه مورد قبول یهودیها. این سبک ترسیم اقلیتها به نحوی مشمول ادبیات مقاومت است ولی نوشتن دربارهی اقوام و دینهای دیگر از زبان و قلم کسی که خود به آنها تعلق ندارد، نوعی غصب صداست. یعنی ما صدا را دست اول نمیشنویم. صدا را بهواسطهی اکثریت می شنویم و از کجا معلوم که این وضعیت کلیمیان حقیقت دارد؟ اما به هر حال این داستان به علت ویژگی ورود به عرصههای «دیگری» ارزشمند است. داستان اشاراتی به وضعیت کلیمیها دارد مثلاً اینکه یک یهودی در محل کارش و حتی در بنگاه املاک تقیه میکند تا بتواند زندگی عادی داشته باشد.» سعید سبزیان سپس به عامل طنز در رمان «زیر آفتاب خوشخیال عصر» و پیوند آن با مسألهی اعتراض اشاره کرد و گفت: «نکتهی دیگر نمایش مکانیسم اعتراض در صحنههایی مثل صحنهی مسلمان شدن موناست. این مکانیسم با شگرد کمیکنویسی بیان میشود، میدانید که گاهی نشان دادن زجر به واسطهی صحنهها و لحن کمیک و طنز روی خوانندهی دقیق بهتر تأثیر میگذارد. در صحنهای از داستان که قرار است مونا شهادتینش را بگوید، گفت و گوی فرد روحانی به زبان انگلیسی و این پیشفرض او که مونا عربی را در حد دیگر ایرانیها نمیداند به ابزار مناسبی برای اعتراض تبدیل شده است، ضمناً جملهای که مونا در آنجا تکرار میکند، حاکی از معنایی است که سکوت را تداعی میکند.» سبزیان سپس سویهی سیاسی اثر را با جنبهی زیباشناختی آن مقایسه کرد و گفت: «به اعتقاد من این داستان سیاسیتر از هنری بودنش است و ناگفتههای آن بیشتر از گفتههایش ارزش دارد. یعنی نویسنده زمینههایی را با هنرمندی باز میکند اما بههر دلیل پیشتر نمیرود و احتمالا دلایل موجهی برای خودش داشته است. خوانندهی متبحر میتواند بین خطوط را بخواند.» سبزیان در انتهای سخنانش گفت: «فرخوانش یعنی صدا کردن آدمها به آن چیزی که میخواهیم باشند. به عبارتی انسانها از سوی یک منشأ برتر مورد خطاب یا القای یک نظام فکری خاص قرار میگیرند و وقتی انسانها پذیرای آن نام و آن سبک زندگی میشوند در حقیقت به نحوی بیعت کردهاند و در سرنوشت خویش سهیم هستند. این وضعیت میتواند انتقاد از کل اشخاص این داستان از هر دو دین باشد.» او با اشاره به موضوع کلیمیان در این رمان گفت: «نهایتاً باید بگویم این داستان تصویر حقیقی از کلیمیان به ما نمیدهد - به هر دلیل ممکن. در این داستان ما نمیدانیم یهودیها واقعاً کجا هستند، به چه شغلهایی مشغولاند، جهان و پدیدههای آن را چگونه میبینند و مهمتر از همه اینکه قضاوت آنها را دربارهی وضعیتشان میبینیم اما صدای دست دوم نویسنده در کمترین حجم بالاخره وجود آنها را بیان میکند.» محمد عاملی، استاد جامعه شناسی، دیگر منتقد حاضر در جلسه بود. او سخنان خود را اینگونه آغاز کرد: «این داستان شروع بسیار سختی دارد. آخر داستان در حقیقت اول داستان است و همین کمی آزاردهنده است. به نظرم شخصیتهای داستان، خیلی خوب پرداخت نشدهاند. چرا شهریار با چنین خانوادهی سنتی حاضر به ازدواج با مونا میشود؟ چرا مونا را ترک میکند؟ بعضی از شخصیتها دلیل حضورشان روشن نیست. مثل شخصیت شهرام. به دلیل ورود برخی کلمات عبری درک متن کمی مشکل است. به نظرم لازم بود که برخی کلمات پانویس میشدند.»
محمد عاملی به یکی از درونمایههای مهم اثر یعنی به موضوع کلیمیان بهعنوان یک اقلیت مذهبی در ایران اشاره کرد و گفت: مثلا در جامعهی ما زنها از نظر کیفی در اقلیت هستند، در حالیکه جماعت بیشتری را شامل میشوند. در این داستان مونا تجسم چند لایه اقلیت بودن است. مونا از نظر دینی در اقلیت است. از حیث جنسیتی در اقلیت است به معنای کیفی بودن آن. بنابراین ما در اینجا چند شکل از اقلیت داریم. در واقع آگاهانه یا ناخودآگاهانه این داستان دربارهی در اقلیتبودگی موناست.» این جامعهشناس در ادامهی این موضوع به خواست اقلیتها اشاره کرد و گفت: «نکتهی مهمی که دربارهی اقلیت ها باید بگویم میل ناخودآگاه آنها به اکثریت شدن است. در حالیکه به رغم این مسئله به شدت تأکید دارند بر اقلیت بودگیشان. دقیقاً همان چیزی که آقای سبزیان هم به آن اشاره کردند، یعنی مقاومت. دقیقاً این میل به اکثریت بودن است که باعث مسلمانشدن مونا میشود. و این خودش یک اقلیت بودگی دیگر برای مونا ایجاد میکند. چرا که با طرد روبهرو میشود. این حفظ اقلیتبودگی میل به همان اکثریت کیفی و نه کمی است یعنی حفظ و بقا در جامعه. در این داستان بعد از ازدواج با شهریار یک اقلیت بودگی دیگر برای مونا حادث میشود و آن اقلیتبودگی در میان جامعهی مسلمانهاست. او در حالیکه مسلمان شده به جهانبینی یهودیها مؤمن و وفادار است. جاهایی مونا میگوید خدا مرا نمیبخشد؛ و وقتی از خدا حرف میزند، خدای یهودیهاست و نه خدای مسلمانها. پس در اینجا اقلیتبودگی مونا تکرار میشود و جالب این است که وقتی مسلمان هم میشود باز یک دیگری است، یعنی مسلمان دست دوم میشود و در اقلیت دیگری از این جنبه قرار میگیرد. تلاش مونا برای حفظ خودش بسیار بسیار تلخ و غمانگیز است. در مجموع داستان میخواهد نشان دهد که مونا نمیتواند از این تنهایی و اقلیت بودگیاش رهایی یابد.» |