رادیو زمانه > خارج از سیاست > نويسندگان > در پاسخ به گفتههای یک منتقد | ||
در پاسخ به گفتههای یک منتقدحسین ایمانیانچندی پیش به قلم حسین ایمانیان، شاعر، نویسنده و عضو شورای سردبیری نشریهی ادبی دستور دو مقاله در معرفی کتاب و نقد فرهنگ منتشر شد. این مقالات به بحثهایی دامن زد و سرانجام، امیر احمدی آریان، نویسنده و مترجم را به انتقاد از شیوهی نقادی حسین ایمانیان واداشت. اکنون پاسخ حسین ایمانیان به گفتههای امیر احمدی آریان در انتقاد از دو نوشتهی او در رادیو زمانه منتشر میگردد. ما همواره به تأکید گفتهایم که تنها هدف ما از انتشار مقالات انتقادی بهوجود آوردن فضای بحث و گفت و گو در محیطی آزاد است. از انتشار نظرات شما دربارهی این موضوع و موضوعات مشابه همچنان استقبال میکنیم. یک ـ نوشتهای که تو روی آن دست گذاشتهای، نوشتهای عصبی است؛ شکی در این نیست. اما مگر عصبیت نخستین و طبیعیترین واکنش در برابر بلاهت نیست؟ آن هم بلاهتی که دیگر نهادینه شده است. به قول علی سطوتی قلعه، استفاده از واژهی بلاهت، هرگاه سراغ خطاب قرار دادن وضعیت ادبیات مستقر میرویم، صرفاً جنبهای توصیفی دارد و کمترین بدبینی را با خود حمل میکند؛ اگرنه مدام به ذهن هر منتقدی خطور میکند که آنچه در فضای رسمیت ادبیات برقرار شده، چه بسا نه فقط به دلیل بلاهت که حاصل ناپاکی کسانی باشد که برسازندهی چنین وضعیتیاند. مشخص است؛ اگر سرمان را زیر برف نکنیم، همان دار و دسته، همان نهادهایی دست به ایجاد و تکثیر چنین موقعیت اسفناکی برای ادبیات زدهاند که هماکنون بیشترین منفعت عایدشان میشود. مسألهی پیچیدهای نیست، فقط منافع مادی گروهی مشخص در گرو بسط و ادامهی چنین آلودگی یا دستکم چنین بلاهتی است. دو ـ برخلاف تو من معتقدم که در مقابل چنین فضایی، عصبانیت یکی از روشهای مقاومت است؛ اما نه به آن شکلی که تو «خالهزنکی»اش مینامی، عصبانیتی که توأم با شهامتی وفادارانه باشد؛ شهامت برای «لهکردن» مستقیم «ابژهی نقد» و نه پراکندن غیرمسؤولانهی مشتی بد و بیراه در فضا، وفادار به آنچه واقعی است و ادبیات اختهی برقرار، نابینای آن است. این به معنای نفی ارزش نقدهای تئوریک و صبورانهای نیست که تو در یادداشتات به آن اشاره میکنی. میدانی که با وجود موضع مشخصی که نسبت به بدنهی ادبیات در بوق دمیدهشدهی این چند سال دارم، شخصاً به طور مرتب دربارهی کتابهایی که منتشر میشود مینویسم و «نقد عملی» یکی از مشغلههای هفتگی من است. «نگران نباش» و «شب ممکن» دو تا از رمانهایی است که در آن یادداشت نام بردهام و قبلاً آنها را به تفصیل نقد کردهام (که مقالهی مربوط به «شب ممکن» هنوز منتشر نشده است). محروم کردن کنش انتقادی از یکی از خصلتهای آن (کنش انتقادی همچون هر عمل انسانی میتواند حامل درصدی عصبیت یا حتی خشونت باشد)، توصیهای ریاکارانه به نوعی پرهیزکاری ایدئولوژیک است، که در نهایت میخواهد اتصال نقد ادبی با عرصهی نمادین ادبیات را قطع و به جای آن مطبوعات را به بیلبوردهای تبلیغاتی ناشران بدل کند. پروژه، پروژهی سرمایهگزاران حوزهی فرهنگ، و پیشنهاد، پیشنهاد سرمایهداری است، من و تو نباید «پرداختن به ریشهها» را از لبهی کندش به کار ببریم و عرصهی نمادین را به ستونهای «عطف کتاب» و کارناوالهای بلاهتی مثل جوایز ادبی بسپریم. سه ـ جدا از هر نوع اتهام زدن کاسبکارانهای، صادقانه، بیآنکه قصد بیان هیچ کنایهای را پیش ببرم، چرا که شخصاً فعالیت برای امرار معاش در نهادهای فرهنگی را نیز فینفسه جرم نمیدانم، اما کاش همکار نشر چشمه و عضو تیم داوری یکی از جایزهها نبودی تا مسألهای روشن را با برشمردن جزئی یک مصداق اینچنین ماستمالی نمیکردی. ضدیت با جزئیتپردازی یادداشت تو عیناً دستیافتنی است: از ۱۲ کاندیدای نهایی جایزهی گلشیری ۹ کتاب از نشر چشمه است؛ غرق شدن در عددها، چیزی جز علتجوییهای وسواسی برای آفتاب نیست. حتی اگر در مورد یک جایزهی خاص حرف تو صحیح باشد، نمیشود انکار کرد که مجموع تأثیراتی که جایزهها، لااقل در فروش کتابهای بیمایه، بر جا گذاشتهاند، در نهایت به نفع همان بنگاه اقتصادیای است که نام بردهام. جمع و تفریقهای ریالی، اما، باشد برای آنهایی که «استدلال» میکنند و «اسناد حقوقی» در اختیار دارند و «عصبی» نیستند. بعد از همهی حساب و کتابها اما، باید جملهای از یادداشت تو را پیش گذاشت و تکلیف را یکسره کرد: «در مورد ناشران دیگر هم همین امر صدق میکند». آیا واقعاً چیزی وجود دارد که بگوئیم برای همهی ناشرانی که در این حوزه فعالاند، صدق میکند؟ چهارـ ترجمهی مقاله و نمایشنامه چه دخلی به تجربهی یک قصهنویس دارد؟ صرف سیاه کردن رزومهی ادبی و ساختن صفحههای آنچنانی در ویکیپدیا چیزی نیست که ورودی به درد بخوری برای نقادی باشد. فرض کن روزی برسد که ترجمهی گوگل چنان پیشرفت کند که نیازی به جانکندن آدمها نباشد، آنوقت چه؟ صرف اشاره به رزومهی نویسندهها، خود خبر از قرار گرفتن در ایدئولوژی سرمایهدارانهای میدهد که نویسنده و منتقد را در نهایت به یک کارشناس تقلیل، و اعتبار او را، فقط، به تعداد مجلدهای تولیدیاش و البته ضخامت آنها ارجاع میدهد. مقالهای که راجع به کتابسازی کیارستمی از دیوان حافظ نوشتهای یادت هست؟ «آشنایی... با ادبیات و سینمای جهان» را، مد نظر نگرفته بودی؟ پنج ـ ایرادهایی که از کتاب گرفتهام، چیزی جز مصداق مشت نمونهی خروار نبود. توضیح راجع به چرایی غلط بودن آنها دست کم گرفتن خوانندهی آن یادداشت بود و نه شانهخالی کردن از استدلال. «قیافهی بهظاهر ناراحت به خودش میگیرد» غلط است، بد نوشته نشده، «به ظاهر» همان معنای «به خود گرفتن» را تکرار میکند. واقعاً باید توضیح میدادم این گاف ابتدایی قصهنوشتن را؟ اصلاً عنوان فرعی آن یادداشت، در حاشیهی...، به نوعی متدولوژی آن را مشخص میکرد. قصد به هیچ وجه نقادی چنین رمانی نبود، برای نقد باید سراغ دانهدرشتهای این جریان رفت، که پیش از این رفتهام و پس از این هم خواهم رفت. «یکشنبه» قربانی حرفهای آن مقاله شد، شکی نیست؛ اما مگر کار نقد چیزی جز قربانی کردن متن است؟ کنش نقادی کنشی متجاوزانه است و قطعاً قربانی میگیرد، گاهی پیشفرضهای نظری از پیش موجود قربانی میشوند، چیزی که بارها در نقادی آثار کافکا توسط افراد گوناگون رخ داده، و گاهی متن، اگر توان رویارویی با منتقد را نداشته باشد، همچون کودکی بلعیده و نابود میشود. شش ـ یادداشت تو دربارهی نیمهی اول مقالهی من است. در ادامهی آن، نخست خصلتهایی را در رمانهای نامبرده برشمردهام که خود دال بر «عامهپسند»ی آنها است (بند سوم)، و بعد بحثی را پیش کشیدهام راجع به نازلتر بودن ارزش این رمانها از «رمانهای ژانر» (بند چهارم). آن بحثها هنوز به قوت خود باقی است و چه بسا اگر روش یادداشتات را پیش میگرفتی و تا پایان نوشته جلو میآمدی، پاسخ پرسشهایی که طرح کردهای را یافته بودی: «بر طبق کدام معیار و نظریهای، بر اساس کدام استدلال و منطقی، مطابق با کدام توجیه و اقناعی، باید اینها را به سطل زباله بریزیم؟» پاسخ من، در حدود طرح مسألهای که در مقاله پیش کشیدهام، عیناً جملاتی است که در دو بند پایانی آن نوشتهام. نقد تو نیمی از نوشتهی مرا نخوانده است؛ پس همهی آن دو بند را، دوباره، مینویسم. در همین زمینه: • از صداقت و جسارت تا تعطیل استدلال، امیر احمدی آریان • «یکشنبه» و فضای حاکم بر داستاننویسی ایران، حسین ایمانیان • علیه پوپولیسم مطبوعاتی، حسین ایمانیان |
نظرهای خوانندگان
آفرین بر این آقای ایمانیان. بعد از سال ها هم منتقدی پیدا شده که زبان نوشته اش زنده و تپنده است و هم می داند نگرش درست داشتن در ایران، یعنی محکوم شدن از بسیاری از دوست بازی ها و امکان های دور و بر.
-- مهربانه عظیمی ، Nov 10, 2010 در ساعت 08:53 PMمهمترین پشتوانه برای یک منتقد، دانش و جسارت است و خوشبختانه این آقای ایمانیان با چند نقدی که از او خوانده ام دارای این پشتوانه است امیدوارم دوام بیاورد و خوانندگان دریابند کسانی مثل حسن عابدینی و کاوه گوهرین و مانند آن ها گزارشگر بی مایه اند.
دستت درست! اين جمله جان کلام و مشکل اصلی ادبيات داستانی است: "در نهایت میخواهند اتصال نقد ادبی را با عرصهی نمادین ادبیات قطع و به جای آن مطبوعات را به بیلبوردهای تبلیغاتی ناشران بدل کنند". (من فقط جای ناجور "را" را در جمله جور کردم!)
-- کمال ، Nov 10, 2010 در ساعت 08:53 PMآخر مگر می شود که يکی هم ويراستار و بررس ناشری مثل چشمه يا افق باشد و هم مسئول صفحه ادبيات اين يا آن روزنامه و مجله! پس اصل بی طرفی کجا رفت؟!
در اين چند سال به واسطه فشاري كه از طرف نهادهاي فرهنگي حكومت بر ادبيات دگرانديش وارد مي شد ، مجالي براي نقد نهادهاي ادبي مستقل نبود. و تمامي بحث ها به به به و چه چه ختم ميشد. و هر جا كه نقد نباشد ميكربها جان مي گيرند.
-- بدون نام ، Nov 10, 2010 در ساعت 08:53 PMبین این همه زبان دان و قصه نویس یک نفر هم نیست که بره اون کتاب ضعیف رو بخونه، ببینه "به ظاهر ناراحت" هیچ هم غلط نیست.دانای کل محدود به ذهن هست.داره نقل می کنه که طرف "ناراحت نیست" ولی قیافه ی "به ظاهر ناراحت" به خودش می گیره. یعنی تظاهر می کنه به ناراحت بودن.جای این همه گلو پاره کردن و عقده گشایی جناب ایمانیان تشریف ببرید دست کم یه غلط ننویسیمی، یه دستور زبان اول راهنمایی، یا همین هنر داستان نویسی یونسی رو بخونید بلکه تفاوت این ها رو بیابید و الکی دوره نیافتید و با گفتن این کلمه های "ایدئولوژیک" "پوپولیستی" "ابژه" و امثالهم ژست آدم با سواد بگیرید.پسرجان این جور حرف زدن رو دانشجوهای ترم اول جامعه شناسی هم دارن،برو چهار تا کتاب بخون دستور زبان یاد بگیری،چهار تا کتاب هم بخون که بتونی داستان بهتر بنویسی یه نشری یه جایی برات چاپ بکنه خیالت راحت بشه که تو هم می تونی یه صفحه ی ویکی پدیا باز بکنی توش بزنی چه گل هایی به سر ادبیات مملکت زدی. مترجم گوگل دم دست خودت هم هست. برو ترجمه کن ببینیم چند مرده حلاجی آقای "شهامت وفادارانه" حضرت عباسی آدم خنده اش می گیره استدلال هات رو می خونه.
-- سیما ، Nov 10, 2010 در ساعت 08:53 PMسيما جان! خواهر چه لحن مردانه ای داری ماشاالله. لذت بردم که از مردها زبان لاتی و داش مشتی ياد گرفتی. ماشاالله، چشم نخوری دختر. حالا از کی شدی نوچه باند ... و بقيه سبيل کلفت های؟
-- مرضيه ، Nov 10, 2010 در ساعت 08:53 PMگاوها قدم میزدند و گرازها حمله می کردند. منتقد جدی ادبیات اما پشت فرمان مینشیند و در جادههای شب ِ فارسی به پیش میرود، حتا اگر پلیسها جلویش را بگیرند.
-- بدون نام ، Nov 10, 2010 در ساعت 08:53 PMدر این فضای آغشته به دروغ و کلی کویی ، امثال حسین ایمانیان به جسارت بیشتری نیاز دارند تا حقیقت نقد ادبی را به چالش بکشند. یادم هست که آقای آریان در یک جلسه از زبان داستان های گلشیری به عنوان عقیم و بسته یاد کرد و رمان ضعیف " چرخ دنده ها" هم همین را نشان می دهد ایشان با همان زبانی که ترجمه می کند( به زوذ دیکشنری البته) رمان هم می نویسد ( در نقد زبان رمان ایشان مقاله ای نوشته ام که برای رادیو زمامه خواهم فرستاد) آن وقت همین رمان نامزد جایزه هوشنگ گلشیری می شود که یک عمر با زبان فارسی سر و کله زد و در برابر آن وضو می گرفت و به نماز می ایستاد؛ و اگر نهنگ بود نهنگ اقیانوس زبان خاص خودش بود. متاسفانه آقای آریان و چند نفر دیگر به دلیل لابی های رسانه ای و ارتباطات با باند غلامی و دیگران، یک شبه روزنامه نگار و نویسنده و مترجم شدند و حالا هم رمان نویس. ابن روند را باید جسورانه به نقد کشید و اجازه نداد عرصه فرهنگ نقد به ژورنالیسم منحط امروزی سپرده شود که آقای آری
-- رضا مردای - زبان شناس ، Nov 12, 2010 در ساعت 08:53 PMحسین ایمانیان جسارت دارد و نقد رادیکال جسارت می طلبد. به عنوان کسی که زبان شناسی خوانده این نوشته او را می ستایم. و اتفاقا در حال نوشتن مقاله ای هستم که رابطه زبان ترجمه با زبان رمان های امروزی زبان فارسی را نشان دهد که رمان آقای آمیر آریان یکی از همین کتاب هایی است که نقدش خواهم کرد. ایشان البته پیش از این گفته است که زبان گلشیری زبان رمان نیست! و شگفتا کسی که چنین باوری با زبان رمان دارد کارش جزو نامزدهای جایزه گلشیری است که خودش را نهنگ زبان فارسی می دانست و یک عمر با نثر کلاسیک سر و کله زد تا به زبان شازده احتجاب و خانه روشنان برسد. از منظر زبان ( دغدغه اصلی گلشیری در نوشتن داستان) که به این رمان ها ی برگزدیه شان نگاه کنی اوج فاجعه روشن می شود. و این کاری است که شخصا در حال انجامش هستم. و با ایمانیان هم همنظرم که برای نقد باید سراغ دانهدرشتهای این جریان رفت...
-- رضا مردای ، Nov 12, 2010 در ساعت 08:53 PMعجيب است كه 60درصد كامنت ها لحن مشابه اي دارند كلمات مشابه هم حتا وقفه ها و شروع ها هم يكي است نكند دوست منتقد خودش مطلب نوشته خودش حرف خودش را تاييد كرده؟!
-- يك نفر ، Nov 13, 2010 در ساعت 08:53 PMدوست عزيز
-- پيمان خبره زاده ، Nov 13, 2010 در ساعت 08:53 PMحمله يکسره به نشر چشمه از آن کارهاست که بدجوري حيرت مرا برانگيخته. من با اينکه با بخش زيادي از نظرات شما خصوصا در مورد ضعفهاي رمان يکشنبه موافقم اما واقعا دليل اين حمله را نميتوانم بفهمم
ما ايرانيها حافظه تاريخي خوبي نداريم اما اگر فقط پنج سال قبل را به ياد داشته باشيد يک نويسنده تازه کار ايراني براي چاپ کتابش دچار چنان فلاکتي ميشد که ديدني.
شما شايد يادتان نيايد. اما حسين آبکنار و دو تا ديگر از دوستان نويسنده که هم اکنون اسم و رسمي پيدا کرده اند وقتي ميخواستند اولين کتابشان را چاپ کنند دست به دامن زنده ياد گلشيري شدند تا سفارش آنها را به نشر آگاه بکند و در سري شهزاده کتابشان چاپ بشود. اگر چاپ اولي اين کتابها را داشته باشيد حتي اين دوستان مجبور به تشکر از آقاي گلشيري شدند که امکان چاپ و نشر کتابشان را برايشان فراهم کرده است.
اين براي کساني بود که به نحوي با آقاي گلشيري آشنايي داشتند و آن مرحرم آنقدر معرفت داشت که از اعتبار چند دهه اش مايه بگذارد براي سفارش کتاب کساني که ميشناخت.
سري جهان تازه داستان نشر چشمه بدون شک انقلابي در چاپ نشر آثار نويسندگان وطني بوده است. جالب اينکه بعد از اين نوآوري بود که چند نشر ديگر مثل ققنوس( که من شخصا براي چاپ کتابم به اين نشر مراجعه کردم و بدون اينکه قصد توهين داشته باشم بايد بگويم بسيار با تفخر و غرور و تحقير آميز با من برخورد کردند) حالا ياد گرفته اند که بخشي را براي چاپ کتابهاي تازه واردان ادبيات باز کنند.
ايراد شما بسيار بچه گانه و ببخشيد اگر اين کلمه را به کار ميبرم اما به نوعي آميخته به بلاهت است زماني که ميگوييد از دوازده کانديد جايزه گلشيري نه تا متعلق به نشر چشمه است. بد نيست آمار را به شکل ديگري هم بيان کنيد. هيچ حساب کرديد از کل کتابهاي ايراني که در طول سال گذشته در ايران چاپ شده چند درصد متعلق به نشر چشمه بوده است؟
نگاهي به نشر مرکز مثلا بکنيد که فکر نميکنم پنج اثر ايراني هم چاپ کرده باشد. نشر ققنوس را در نظر بگيريد که فعلا گير داده به کارهاي بازاري دالان بهشت و امثالهم که جايي در اين مسابقه ندارند. نشر نيلوفر را نگاه کنيد که اصولا نشر کارهاي ايراني را در دستور کار ندارند مگر اينکه هزينه اثر را شخصا بپردازيد. نشر قطره را نگاه کنيد، نشر افق...
بياييد يه کم منصف باشيم
چرا نظر من منتشر نشد؟
-- يك نفر ، Nov 13, 2010 در ساعت 08:53 PMمتوجه نمي شوم چرا بايد يك رسانه آزاد نظري را پس از درج حذف كند. آيا اينكه آقاي ايمانيان هرجا كتاب مي فرستند و رد مي شود آن جا جزء ضالين است كذب بود؟آيا اينكه ايشان با يك ليسانس فني و چندر غاز سواد كه دوساله به دست آمده نمي توانند محق و صاحب صلاحيت براي انتقادي كار ساز و نه تخريب ناشران و نويسندگان و فعالان فرهنگي باشند؟ آيا اينكه از كارشناسان زمانه خواسته شد بيايند و برآثار رد شده ايشان در نشر هاي آهنگ ديگر و چشمه ارزش گذاري كنند و ببينند اصلاً قابل چاپ است يا يك مشت نوشته هاي شلخته بي سر و ته كذب بوده؟ آخر بايد روشن شود معيار چيست؟ نبايد هركسي به نام نقد ديگران را تخريب كند آن هم از روي بي سوادي و جهل و كسي نتواند جوابش را بدهد، امثال آقاي ايمانيان مانند روزنامه كيهان مي آيند و فرصت طلبانه سعي مي كنند با افترا بستن به شريف ترين نويسندگان و فعالان فرهنگي اين مملكت و با برچسب زدن به اين و آن براي خودشان اعتباري جور كنند؟ اميدوارم گردانندگان محترم راديو زمانه اين موضوع را مد نظر قرار دهند.
-- يك نفر ، Nov 14, 2010 در ساعت 08:53 PM