رادیو زمانه > خارج از سیاست > پرسه در متن > خشم ناخودآگاه تبعید | ||
خشم ناخودآگاه تبعیدبرگردان: ونداد زمانیv.zamaani@gmail.comعکسی از توماس مان نویسندهی معروف آلمانی در فاصله کوتاهی قبل از مرگ او در سال ١٩٥٥ به جا مانده که در کنار همسرش در خانه اجدادیاش در لوبک آلمان گرفته شده است. او در این عکس به طرز غریبی به دوربین زل زده است. حالت نگاه و بهتی که در صورتش نشسته به پیچیدگی همه ماجراهایی است که در وطنش آلمان به وقوع پیوسته بود.
توماس مان قبل از جنگ خانمانسوز جهانی دوم از کشور گریخت. آلمان در طول غیبت طولانی سالهای تبعیدش، کاملاً زیر و رو شده بود. با وجود آنکه توماس مان هرگز دست از نوشتن به زبان مادری نکشید ولی بعد از جنگ، تمایلی برای بازگشت به آلمان نشان نداد چون معتقد بود: «هر کجا باشم، آنجا برای من آلمان است.» در دوران بحرانهای اجتماعی و جنگ، هیچ نوع شیوه رفتاری ثابتی در یک کشور وجود ندارد که همه نویسندگان ملزم به تابعیت از آن باشند. بعضی از خلاقان ادبی به ناچار یا به اختیار به تبعید تن میدهند و نویسندگانی نیز هستند که در هر شرایطی کشور را ترک نمیکنند. برای مثال وقتی از نادین گولدامایر در سال ١٩٦٨، در مصاحبهای پرسیده شد که آیا در بحبوحهی مبارزهی مردم آفریقای جنوبی با آپارتاید به خروج و تبعید اختیاری فکر کرده است، او در پاسخ گفت: «من کشور را به خاطر تعهدی که به عنوان یک فعال اجتماعی برای کشورم احساس میکردم، ترک نکردم. دلیل آن نویسنده بودن من نبود، چون از زاویهی نویسندگی، اگر در آن هرج و مرج در انگلیس زندگی میکردم و قصههایم را می نوشتم، برایم بسیار بهتر بود. فکر نمیکردم که با خروج از آفریقای جنوبی هویتم را از دست خواهم داد. در آفریقا به دنیا آمدم و آفریقایی بودنم را همیشه و به هرکجا که بروم با خود خواهم برد.» ده سال بعد از آن مصاحبه، گولدامایر در رمان «دختر بارگر» شخصیتی تبعیدی به نام «روزا» خلق میکند که به فرانسه پناه برده و اندیشهی منفی بیهویتی او را عذاب می داد. روزا نگران غیبت و دوری یک تبعیدی از تاریخ معاصر وطن مادریاش بود. اما نویسنده، افکار تلخ قهرمان داستان خود را به چالش میکشد و ماجرای جالبی در داستانش ایجاد میکند در بارهی دو تابلوی نقاشی یک هنرمند، که در فاصله ٥٠ ساله از هم کشیده شده است. «روزا» قهرمان داستان خانم گولدامایر، شگفت زده است که چطور دو تابلو نقاشی، که یکی در سال ١٨٩٤ و دیگری در ١٩٤٥ کشیده شده، میتوانند تا این حد به هم شبیه باشند. روزا میگوید: «در فاصلهی بین این دو نقاشی، فرانسه شاهد رشد و حضور فاشیسم بود. دو جنگ جهانی را از سر گذرانده و اشغال نظامی شده بود. ولی برای نقاش انگار اتفاقی نیفتاد. دو تابلو چنان به هم شبیه هستند که تصور میرود هر دو تابلو در یک تابستان و شاید حتی در یک روز کشیده شده است.»
دغدغهی همیشگی تبعید، همچنان از موضوعات حساسی است که نویسندگان مهاجر را به سمت خود جذب میکند. بازخوانی و رویارویی با مسئلهی فوق در رمان نویسندهی لبنانی «ربیح المدینه»، که زندگی خارج از وطن خود را در آمریکا تجربه میکند با قدرت تمام به تصویر کشیده شده است. در رمان «هاکاواتی» که به انگلیسی نوشته شده، یک برنامهنویس کامپیوتر به نام «اوساما الخارات» از لس آنجلس راهی لبنان میشود تا به ملاقات پدرش که روزهای آخر عمرش را میگذراند، برود. او در طی سفر، با رفتن و برگشتن به زمان حال و گذشته، هر آنچه که در دوران غیبت او در لبنان اتفاق افتاده را مرور میکند. قهرمان قصه نگاه توریستی خود را زیرسئوال میبرد. به شیوهی توماس مان بهتزدهی تغییراتی است که شاهد آن نبوده است. وی با اشاره به نگاه بسیار ظریف گولدامایر میگوید: «وای از این گلهای بیگونیا. بیگونیای پرشکوه و شکوفههای باز شدهاش در کوچه پسکوچههای شهر، این گلهای سرشار از زندگی. اما چرا رنگ این گلهای زیبا به سرخی سابق نیست؟ نه. آن سرخی که من از بیروت در ذهنم داشتم در این گلها نیست. شهر من بیروت، وحشیتر و اصیلتر بود. رنگ گلهای بیگونیایی که من سالها پیش ترکشان کردم روشن و زندهتر بودند.»
لکههای سیاه و کثیف جنگ، رنگ دامن لبنان را با همه زیباییهایش از تک و تا انداخته بود. حوصله مردم از جنگ به سر آمده بود. خانوادهی او بیشتر به فکر ماشینهای خود بودند تا جنگی که هر از چندگاهی زندگی آنها را مختل میکرد: «سوار ماشین آمریکای عمویم، جهاد بودیم که پدرم اسمش را گذاشته بود ماشین دردسر. اما مادرم مثل همیشه جگوار میراند و ... .» نویسنده با رندی تمام از اسامی کلیشه شده نظیر اوساما و جهاد برای قهرمانان قصهاش استفاده میکند و ضمن برگشت به موضوعات داغ خاورمیانه، با یادآوری گفتگویی که با دوست دوران نوجوانیاش داشته، بهانهای مییابد تا حرفهای خود را در آن بگنجاند. رمان تبعیدی «هاکاواتی» از بازسازی و حتی دوبارهسازی خاطرات دور، سرشار است. ولی نویسنده با روایتی شاعرانه اجازه نمیدهد که یک داستان خطی، ماجراهای تلخ، بهتزده و گاهی اوقات توریستی را پیش ببرد. با همهی این تفاصیل، یک نویسندهی لبنانی ساکن آمریکا، با وجود گذراندن بخش اصلی زندگیاش در خارج از لبنان و با وجود آنکه با قدرت تمام قادر به نگارش صمیمیترین احساسات خود به زبان انگلیسی است، ولی نمیتواند خشم ناخودآگاه تبعید را پنهان کند. به نظر میرسد همهی هنرمندان تبعیدی با وجود عکسالعملها و شرایط متفاوت در این احساس ناگفته و مبهم اشتراک دارند. در پایان داستان «هاکاواتی» نوشتهی «ربیح المدینه»، در یک میهمانی خانوادگی، و در حین سر و صداهای بلند میهمانان، یکی از آنها که مردی سوئیسی است میپرسد: «آیا بالاخره روزی خواهد رسید که شما هم یک ژان پل سارتر عرب داشته باشید؟» هیچکس کوچکترین رغبتی برای جواب دادن به آن نشان نمیدهد. این بیتفاوتی واکنشی است که نشان میدهد سئوال و افکار توریست سوئیسی چقدر از واقعیتهای لبنان معاصری که سراسر شور و زندگی است فاصله دارد. «ربیح المدینه» این ادعا را با تلخی و خشمی ناخودآگاه در بخش پایانی داستانش مطرح میکند گویی با اصرار تمام میخواهد بگوید نویسنده تبعیدی دربازگشتش به کشور، فقط میتواند در حد یک توریست حضور داشته باشد. Colm Toibin |
نظرهای خوانندگان
با همه این حرف ها باز هم نمی توانیم خودمان را گول بزنیم. وقتی از ریشه کنده شویم همیشه تا ابد بی ریشه خواهیم بود
-- ی.سعادتی ، Apr 28, 2010 در ساعت 07:41 PMنویسنده آلمانی حرف اول و آخر را در باره تبعید و مهاجرت اجباری را زد وقتی که گفت «هر کجا باشم، آنجا برای من آلمان است.»
-- لاله ، Apr 28, 2010 در ساعت 07:41 PMتوریست نامیدن مهاجرانی که از کشور مادری دیدار می کنند اشتباه است. من بعد از 11سال به ایران رفته بودم . با همه تعییرات کشور و تغییراتی که بر من اتفاق افتاده بود ولی فاصله ام با یک توریست هنوز خیلی زیاد بود.
-- مرمر ، Apr 28, 2010 در ساعت 07:41 PMگولدامایر نخست وزیر اسراییل بودونام نویسنده آفرقای جنوبی نادین گوردیمر است.قبلا هم گفتم اما چرا اصلاح نکردید.
-- بدون نام ، Apr 29, 2010 در ساعت 07:41 PM