میان گذشته و آینده ـ فصل ۳ - بخش ۴
اتوریته چیست؟ - ۴
هانا آرنت برگردان: سعید مقدم
فصل سوم - اتوریته چیست؟
بخش چهار
از آغاز جمهوری روم تا تقریباً پایان دوران امپراتوری، در کانون سیاست رومی اعتقاد به تقدس بنیانگذاری نهفته بود، به این مفهوم که وقتی چیزی بنیاد نهاده میشد، این بنیاد برای همهی نسلهای آینده الزامآور باقی میماند. برای رومیان، درگیر شدن در سیاست، قبل از هر چیز، بهمفهوم حفظ بنیاد شهر روم بود. به این سبب بود که رومیان هرگز نتوانستد بنیاد نهادن اولین دولتشهر خود را در مستعمراتشان تکرار کنند، اما قادر بودند به بنیاد آغازین، پیوسته بیفزایند تا زمانی که کل ایتالیا، و سرانجام سراسر جهان غرب، بهکمک روم، وحدت یافت و توسط آن اداره شد؛ گویی همهی جهان چیزی نبود جز مناطق پیرامونی روم.
از آغاز تا انجام، رومیان به منطقهی خاصی که این شهرِ یگانه در آن قرار داشت وابسته بودند و در دورههای اضطراری یا دورههایی که جمعیت بیش از حد افزایش مییافت، نمیتوانستند مانند یونانیان بگویند: «بروید شهر جدیدی بسازید، زیرا هرجا که باشید شما همواره یک دولتشهر هستید.» برخلاف یونانیان، رومیان بهطور واقعی ریشه در خاک داشتند و واژهی patria (وطن) معنی کامل خود را از تاریخ روم گرفته است. بنیانگذاری شهری جدید – که برای یونانیان تجربهای عادی بود – برای رومیان آغازی بود اساسی، تعیینکننده و تکرارناپذیر و رخدادی یگانه در سراسر تاریخشان. در میان الهههای رومی، مقدستر از همه دو الههی ژانوس، الههی آغاز، که در تقویم غربی سال را هنوز با آن شروع میکنند، و مینروا، الههی خاطره بودند.
ویرژیل[1*] بنیانگذاری روم را چنین خلاصه کرده است : «بسیار عظیم بود تلاش و رنجِ بنیان نهادن مردم روم»؛ این که همهی سرگردانیها و رنجها سرانجام به هدف خود میرسد، «باید شهر را بنیان گذاشت»، درونمایهی پیاپی ائنید[2*] است. این بنیانگذاری و تجربهی بههمان میزان غیریونانی تقدس خانه و کاشانه، بهزبانِ هومری، گویی روح هکتور بود که از سقوط تروایا رسته بود و در خاک ایتالیا دوباره زنده شده و مضمون عمیقاً سیاسی مذهب روم را ساخته بود.
در روم، برخلاف یونان، که دینداری در ارتباط با حضور مشکوف و مستقیم خدایان معنا مییافت، مذهب بهمعنای حقیقی کلمه، بهمفهوم religare بود: یعنی الزام به گذشته، تعهد به تلاش عظیم و تقریباً ابرانسانی بنانهادنِ بنیادها. از این رو، تلاش برای بنانهادن ستون و پایهی روم، همواره افسانهای قلمداد میشد. [6] نزد رومیان، دیندار بودن بهمفهوم به گذشته پایبند بودن بود. به این سبب، لیوی، گزارشگر بزرگ رخدادهای گذشته، میتوانست بگوید: «در حالی که این رویدادهای روزگار کهن را یادداشت میکنم، نمیدانم چه چیزی روحم را وامیدارد سالخورده شود و نمیدانم کدام religio مرا در چنگ خود گرفته است.» به این سبب فعالیتهای مذهبی و سیاسی میتوانستند کم و بیش یکسان تلقی شوند، و سیسرو میتوانست بگوید: «فضیلت انسانی در هیچ قلمرویی، بهاندازهی قلمرو بنیاد نهادن جوامع جدید و حفظ جوامع پیش از این بنیادشده، نمیتواند به طریقت خدایان (numen) نزدیک شود.» قدرت الزامآور بنیانگذاری، بهخودی خود، قدرتی مذهبی بود، زیرا شهر روم به خدایان مردم نیز خانهی دائمی عطا میکرد – بازهم برخلاف یونان، که خدایانش شهرهای میرندگان را حفاظت میکردند و گاهی در میان آنها مسکن میگزیدند، اما خود در کوه المپ، دور از مسکن آدمیان، خانه داشتند.
در این زمینه است که واژه و مفهوم اتوریته در آغاز پدیدار گشت. واژهی auctoritas (اتوریته) از فعل augere (توسعه دادن و تحکیم بخشیدن) مشتق شده است، و آنچه اتوریته یا صاحبان اتوریته پیوسته تحکیم میبخشیدند بنیاد بود. پیشکسوتان، اعضای سنا یا «ریش سفیدان»، از اتوریته برخوردار بودند و آن را یا از طریق اصل و نسب خود به دست آورده بودند، یا از طریق آنان که بنیاد را برای همهی پسینیان بنا کرده بودند، به آنها انتقال یافته بود، از طریق نیاکانی که رومیان آنها را به سبب بنیان گذاردن روم، «سروران» مینامیدند.
اتوریتهی زندگان همانطور که پلینی[3*]* میگوید، همواره از «اتوریتهی پایهگذاران روم»، که دیگر در میان زندگان نیستند، منتج میشود و وابسته به آن است. ریشههای اتوریته، برخلاف قدرت (potestas) در گذشته بود، اما حضور این گذشته در زندگی واقعی شهر، از قدرت و نیروی زندگان کمتر نبود.
برای فهم دقیقتر معنای «در اتوریته بودن»، شاید سودمند باشد که به یاد داشته باشیم واژهی «auctores» میتواند متضاد واژهی «artifices» (آنان که در واقع میسازند و تولید میکنند) بهکار رود، و در این معنا، «auctor» دقیقاً بر همان چیزی دلالت دارد که «author» (نویسنده، تولیدکنندهی اثر هنری) زبان انگلیسی بر آن دلالت دارد. پلینی در مورد ساخته شدن تئاتر جدیدی در روم میپرسد: چه کسی سزاوار ستایش بیشتر است؟ سازنده یا طراح آن؟ سازنده یا آفرینشگر؟ و البته منظور او این است که در هر دو حالت، دومی سزاوار ستایش بیشتر است. در این حالت، طراح با سازنده یکسان نیست، بل کسی است که الهامبخش کل این اقدام بوده است و از این رو، روحش بهمراتب بیشتر از روح سازندهی واقعی در این بنا حضور دارد. طراح بنا، در تمایز با «سازنده»ی آن، کسی است که در حقیقت بنا را بنیاد کرده است. به این سبب، به مقام «توسعه دهنده»ی شهر روم رسیده است.
در عین حال، باید توجه داشته باشیم که رابطهی میان «مبتکر» و «سازنده» بههیچوجه رابطهی (افلاتونی) میان استاد، که دستور میدهد و خادمی که دستور را اجرا میکند، نیست. مهمترین ویژگی کسانی که صاحب اتوریتهاند این است که دارای قدرت نیستند. «قدرت نزد مردم است و اتوریته نزد سنا.» زیرا این «اتوریته»، این توسعه و تحکیمی که سنا بهکمک تصمیمات سیاسی باید بر آن بیفزاید، برای ما بهطور شگفتی فرّار و فهمناپذیر بهنظر میآید، و از این جنبه، با قوهی قضاییهی حکومت از دیدگاه منتسکیو، شباهت بارزی دارد که او قدرت آن را «کم و بیش برابر صفر» توصیف میکند، و با اینهمه بالاترین مرجع قانونی (اتوریته) در حکومتهای مشروطه را تشکیل میدهد.
مومسن[4*] اتوریته را چنین میخواند: «بیشتر از توصیه و کمتر از دستور؛ توصیهای که نمیتوان بدون خطر آن را نادیده انگاشت.» در این توصیف، این فرض نیز نهفته است که «خواست و اعمال مردم، مانند خواست و اعمال کودکان، در معرض لغزش و خطاست و از این رو، به "تحکیم" و تأیید از طریق توصیهی شورای ریشسفیدان نیاز دارد.» ویژگی استادانهی «تحکیم» ریشسفیدان در پندِ محض بودنِ آن است که برای پذیرفته شدن، نه به دستور نیاز دارد، نه به خشونت بیرونی.
نیروی الزامآور این اتوریته با نیروی الزامآور «تفأّل» مذهبی بهطور تنگاتنگی ارتباط دارد؛ تفأّل رومی، برخلاف پیام غیبی یونانیان، به جریان عینی رخدادهای آینده اشاره نمیکند، بلکه تأیید یا عدم تأیید خداییِ محض را درمورد تصمیمات اخذشده توسط آدمیان فاش میسازد. خدایان نیز در میان انسانها بیشتر اتوریته دارند تا قدرت؛ آنها اعمال انسانها را «تحکیم» و تأیید میکنند، نه هدایت. و درست همانطورکه «ردِ پای همهی "تفأّلها" در نشانهی بزرگی یافت میشد که خدایان از طریق آن، صلاحیّتِ (اتوریته) بناکردن شهر روم را به رومولوس[5*] داده بودند» ، کلِ اتوریته از این بنیانگذاری پدید میآمد و هر عمل را به آغاز مقدس تاریخ روم پیوند میداد، و بهتعبیری، تمام سنگینی گذشته را بر دوش هر لحظه میگذاشت. «متانت»، توانایی حمل کردن این سنگینی، مهمترین ویژگی شخصیت رومی شد؛ درست همانطورکه سنا، نمایندهی اتوریته در جمهوری روم، بهقول پلوتارک[6*] (در زندگی لوکارگوس[7*]) میتوانست بهمثابه «ثقل مرکزی، مانند وزنهی تعادل کشتی، عمل کند و مواظب باشد که تعادل عادلانه همواره حاکم باشد».
به این سبب، رخدادهای پیشین، اعمال نیاکان و عرفی که از بطن آنها بسط یافت، همواره الزامآور بودند. هرچه رخ میداد، بهصورت مثال درآورده میشد، و auctoritas maiorum با نمونههای حُکمکننده برای رفتار واقعی، یکسان پنداشته شدند و به هنجارهای سیاسی اخلاقی، بهمعنی واقعی کلمه، بدل گشتند. این نیز دلیلی بود بر اینکه چرا رومیان میان سالمند بودن و سالخوردگی محض تمایز قائل بودند و میپنداشتند که اوج زندگی آدمی نیز در اولی نهفته است؛ نه چندان به دلیل تجربه و دانش جمعشده نزد انسان پیر تا به سبب اینکه فرد کهنسال نزدیکتر به نیاکان و گذشته رشد کرده بود.
برخلاف درک کنونی ما از رشد، که در آن انسان بهسوی آینده رشد میکند، رومیان احساس میکردند که رشد رو بهسوی گذشته دارد. اگر بخواهیم این نگرش را به نظم سلسلهمراتبی پیوند دهیم که بهکمک اتوریته قوام مییابد، و آن را بهصورت تصویر آشنای هرم مجسم سازیم، در این صورت باید به یاد داشته باشیم که گویی نوک هرم بهسوی اوج آسمان بالای زمین (یا در مسیحیت، فراسوی آسمان) نمیرسد، بلکه به عمق زندگی زمینی گذشته نشانه میرود.
در این زمینهی کلاً سیاسی است که گذشته بهوسیلهی سنّت تقدس مییابد. سنّت بهکمک انتقال گواهِ نیاکان از هر نسل به نسل بعدی، گذشته را حفظ میکند؛ نیاکانی که نخستین بار خالق و شاهد بنیانگذاریِ مقدس بودند و از آن پس، در طی سدهها، آن را بهکمک اتوریتهی خود تحکیم بخشیدند. مادام که در این سنّت گسست پدید نیامده بود، اتوریته از تعرض مصون بود و عمل کردن بدون اتوریته و سنّت، بدون نمونهها و هنجارهای ریشهدار و پذیرفتهشده، بدون کمک فرزانگی نیاکان بنیانگذار، تصورناپذیر بود. در اینجا، تصور سنّت معنوی و اتوریته در مسائل مربوط به اندیشه و نظر، از قلمرو سیاسی گرفتهشده است و به این سبب، تصوری است اساساً استنتاجی؛ درست همانطور که دریافتِ افلاتون از نقش عقل و ایدهها در سیاست برگرفته از قلمرو فلسفی بود، در حوزهی امور بشری، استنتاجی باقی ماند.
اما از لحاظ تاریخی، مهمتر از همه این حقیقت بود که رومیان تصور میکردند در زمینهی موضوعات مربوط به اندیشه و نظر نیز به نیاکان بنیانگذار و نمونههای دارای اعتبار نیاز دارند و «نیاکان» بزرگ در یونان را همچون مراجع صلاحیّتدار(دارای اتوریته) در تفکر، فلسفه و شعر پذیرفتند. نویسندگان بزرگ یونانی در دستان رومیان به مراجع صلاحیتدار بدل شدند، نه نزد یونانیان. شیوهای که افلاتون و فیلسوفان پیش و پس از او با هومر رفتار کردند، که رومیان او را «معلم سراسر یونان باستان» محسوب میکردند، برای رومیان غیرقابلدرک بود. هیچ فیلسوف رومی نیز به خود جرأت نمیداد بهشیوهی افلاتون، «روی پدرمعنوی خود دست بلند کند»؛ کاری که افلاتون میگوید خود، در «سوفسطاییها»، هنگامی که از آموزههای پارمیندس گسست، کرده است.
اینکه کاربرد آموزهی ایدهها در سیاست ریشه در قلمرو دیگری داشت و در آن صرفاً ویژگی استنتاجی داشت، مانع از آن نشد که اندیشهی سیاسی افلاتون منشأ نظریهی سیاسی در غرب شود؛ درست بههمین نحو، با اینکه اتوریته و سنّت ریشه در قلمرو سیاست داشتند و در مسائل معنوی صرفاً ویژگی استنتاجی داشتند، مانع از آن نشد که آنها به تصورات غالب فلسفهی غرب در بیشتر تاریخ آن بدل شوند. درهر دو نمونه، ریشهی سیاسی و تجریبات زمینهساز این آرا – یعنی تقابل میان فلسفه و سیاست، تقابل میان شهروند و فیلسوف، و بههمین میزان تجربهی بینانگذاری که منشأ مشروعیت سهگانگیِ مذهب، اتوریته و سنّت رومی بود – فراموش شدند. قدرت این سهگانگی در نیروی الزامآور آغازی پُراعتبار بود که انسانها را با بندهایی «مذهبی» به سنّت پیوند میداد. سهگانگی رومی نه تنها از دگردیسی جمهوری روم به امپراتوری دوام بیشتری آورد، بلکه به هرجا که شعار «صلح رومی»[8*] بر پایهی اصول رومی، تمدنی غربی پدید آورد، نفوذ کرد.
قدرت و تداوم شگرف این روش رومی – یا اعتبار شگرفِ اصلِ تقدسِ بنیانگذاری برای ایجاد جوامع سیاسی – در معرض آزمایشی تعیینکننده قرار گرفتند و پس از سقوط امپراتوری روم و انتقال میراث سیاسی و معنوی روم به کلیسای مسیحی، بهوضوح قابلیت اعتماد خود را نشان دادند. کلیسا که در برابر این وظیفهی بسیار واقعی و زمینی قرار گرفت، چنان «رومی» شد و در مسائل سیاسی چنان خود را تام و تمام با تفکر رومی وفق داد که مرگ و رستاخیز مسیح را به سنگِ پایهی بنیاد جدیدی بدل کرد و براساس آن، نهاد انسانی جدیدی با تدوام و توان عظیم، برپا ساخت. به این ترتیب، پس از آنکه کنستانتین کبیر[9*] از کلیسا خواست که از امپراتوریِ در حالِ فروپاشی، به نام «خدای قدیر» حفاظت کند، کلیسا سرانجام توانست بر گرایشات ضدسیاسی و ضدنهادی ایمان مسیحی، که در انجیلها و کتب اولیهی مسیحی بسیار آشکار است، چیره شود.
این گرایشات در سدههای آغاز مسیحیّت، موجدِ مشکلاتِ فراوان شده بودند، و غلبهناپذیر بهنظر میرسیدند. پیروزی روش رومی در واقع تقریباً به معجزه میمانست. بههر تقدیر، تنها کلیسا قادر بود از طریق «عضویّت در کلیسا، احساسی از شهروندی به مردم ببخشد که دیگر نه دولت روم میتوانست به آنها عطا کند و نه هیچ اجتماع سیاسی دیگری.» اما درست همانطور که سیاسی کردن ایدههای افلاتون، فلسفهی غرب را دگرگون کرد و مفهوم فلسفی عقل را معین و قطعی ساخت، سیاسی شدن کلیسا نیز مذهب مسیحی را تغییر داد. اساس کلیسا بهمثابه اجتماعی از مؤمنان و نهادی عمومی، دیگر ایمان مسیحی به رستاخیز (گرچه این اصل ایمانی مضمون مسیحیّت باقی ماند) یا اطاعت یهودی از فرامین خدا نبود، بلکه بیشتر شهادت دادن به زندگی، تولد، مرگ و دوباره زنده شدن عیسای ناصری همچون رخداد ثبتشدهی تاریخی بود. حواریون مسیح میتوانستند بهمثابه «نیاکان بنیانگذار» کلیسا قلمداد شوند؛ کلیسایی که میتوانست اتوریتهی خود را مادام که گواهِ آنها را که بهکمک سنّت از هر نسل به نسل بعد منتقل میکرد، اخذ کند.
این فکر به ذهن انسان خطور میکند که بگوید مسیحیّت نخست در این زمان بود که به «مذهب» بدل شد، نه تنها بهمفهوم پسامسیحی، بلکه بهمعنای باستانی؛ بههر حال، نخست در این هنگام بود که سراسر بخشی از جهان میتوانست مسیحی شود؛ امری که با انجمنهای جداگانهی مؤمنان مسیحی، هرقدر هم بزرگ بودند، کاملاً تفاوت داشت. روش رومی توانست بیشتر از فاجعهی سقوط امپراتوری روم دوام بیاورد، زیرا قدرتمندترین دشمنانش، یعنی مسیحیان که در آغاز، بهتعبیری، قلمرو امور زمینی بشری را نفرین کرده بودند و سوگند خورده بودند که در خفا زندگی کنند، اکنون در ایمان خود چیزی یافتند که میتوانست همچون رخدادی زمینی نیز تلقی گردد و میتوانست به آغازِ زمینی جدیدی تحول یابد.
به این ترتیب، جهان بار دیگر به آمیزهای شگفت از هیبت مذهبی نو و کهنه پیوند خورد. بخش بزرگی از این تحول بهوسیلهی آگوستین، تنها فیلسوف بزرگ رومیان، انجام گرفت، زیرا تکیهگاه اصلی فلسفهی او («جایگاه روح در حافظه است») دقیقاً تبیین مفهومی تجربهی خاص رومی است؛ کاری که رومیان خود هرگز موفق به انجامش نشدند، زیرا مفاهیم و فلسفهی یونان آنان را از پای درآورده بود.
بهواسطهی این حقیقت که بنیانگذاری شهر روم با بنیانگذاری کلیسای کاتولیک – البته با مضونی کاملاً متفاوت – تکرار شد، دوران مسیحیّت توانست سهگانگی رومی (مذهب، اتوریته و سنّت) را از آنِ خود سازد. بارزترین نشانهی این تدوام شاید این باشد که کلیسا، هنگامی که در قرن پنجم سیر طولانی زندگی سیاسی خود را آغاز کرد، بیدرنگ تمایز رومی میان اتوریته و قدرت را پذیرفت و سپس خود مدعی اتوریتهی کهن سنا شد و قدرت – که در امپراتوری روم دیگر در دست مردم نبود، بلکه به دربار امپراتوری منحصر شده بود – را به شهریاران غیرمذهبی واگذار کرد.
از این رو، پاپ گلاسیوس یکم در پایان قرن پنجم میلادی میتوانست به امپراتور آناستاسیوس بنویسد که «دو چیز بیش از هر چیز دیگری بر این جهان فرمان میرانَد: اتوریتهی مقدس پاپها و قدرت پادشاهی.» تداوم روش رومی در تاریخ مغرب زمین، دو نتیجه در پی داشت: از یک طرف، معجزهی تدوام بار دیگر خود را تکرار کرد؛ در چهارچوب تاریخ غرب، پایداری و تداوم کلیسا بهمثابه نهادی عمومی، تنها میتواند با تاریخ هزارسالهی روم باستان مقایسه شود.
از طرف دیگر، جدایی کلیسا و دولت بههیچوجه بهطور شفاف حاکی از غیردینی شدن قلمرو سیاسی نبود. از این رو، به این مفهوم نیز نبود که سیاست به همان منزلت دوران باستان دست یافته است. در حقیقت، این جدایی بهمعنای این بود که سیاست در این زمان، برای نخستین بار پس از رومیان، اتوریتهی خود و همراه با آن، عنصری را از دست داد که حداقل در تاریخ مغرب زمین، موجدِ پایداری، تداوم و ماندگاری ساختارهای سیاسی میشده است.
حقیقت دارد که تفکر سیاسی رومی از همان آغاز برای فهم و تفسیر تجربیات سیاسی خاص روم، مفاهیم فلسفهی افلاتونی را بهکار برد. با اینهمه، بهنظر میرسد نخست در دوران مسیحی بود که کاربرد معیارهای غیرمادی و نادیدنی افلاتون برای سنجش و قضاوت امور مادی و دیدنی آدمیان، کارایی سیاسی خود را بهطور کامل نشان داد. دقیقاً همان بخشهایی از آموزهی مسیحی که برای جذب و منطبق شدن با ساختار سیاسی روم دشواری چشمگیر داشتند – یعنی فرامین و حقایق وحیانی که از سوی اتوریتهای ذاتاً متعالی آمده بودند، که برخلاف حقایق افلاتونی، نه به وَرایِ قلمرو زمینی بلکه به فراسوی آن گشوده میشدند– بهکمک فلسفهی افلاتون توانستند در اسطورهی بنیانگذاری روم ادغام شوند.
وحی الهی اکنون میتوانست بهطور سیاسی تفسیر شود، گویی معیارهای رفتار آدمی و مبانی جوامع سیاسی که بهگونهای شهودی توسط افلاتون پیشبینی شده بودند، سرانجام بهطور مستقیم وحی شده بودند. بهقول یکی از پیروانِ مدرن افلاتون، بهنظر میرسد «جهتگیری بهسوی معیار دیدهنشده، اکنون بهوسیلهی وحی شدن خود معیار تأیید شده بود.» تا آن حدّ که کلیسای کاتولیک فلسفهی یونانی را در ساختار آموزهها و باورهای ایمانی خود ادغام کرد، بههمان میزان مفهوم سیاسی اتوریتهی رومی را، که بهطور گریزناپذیری بر پایهی آغاز و بنیانگذاری در گذشته بنا شده بود، با قوانین و معیارهای بَرگذرنده درهم آمیخت.
اکنون استدلال میشد که هر نظم سیاسی به هنجارهای بَرین و جهانروایی نیاز دارد تا بهکمک آنها، انسان بتواند امور خاص و ساری و جاری، قوانین اخلاقی برای هرگونه رفتار میان آدمیان، و معیارهای عقلانی برای راه بُردن به کلیهی احکام خاص را استنتاج کند. سرانجام چیزی یافت نمیشد که بتواند با اتوریتهی بیشتر و پیامدهای همهجانبهتری از خودِ این ادغام فلسفهی افلاتون و حقایق وحیانی، اظهار وجود کند.
از آن پس، ثابت شده است – و این حقیقت، ثبات این ادغام را تأیید میکند – که هرجا یکی از عناصر سهگانگی رومی (مذهب یا اتوریته یا سنّت) مورد تردید واقع شدند یا حذف شدند، دو عنصر باقیماندهی دیگر موقعیتی مطمئن نداشتهاند. بنابراین، لوتر اشتباه میکرد که میپنداشت چالش او در برابر اتوریتهی زمینی کلیسا و خواست او برای بهکار بردن قوّهی تشخیص فردی، میتواند مذهب و سنّت را دستنخورده باقی بگذارد.
بههمین صورت، هابز و نظریهپردازان سیاسی قرن هفدهم امید پوچی داشتند که تصور میکردند میتوانند اتوریته و مذهب را بدون سنّت حفظ کنند. سرانجام، اومانیستها نیز تصور اشتباهی داشتند که فکر میکردند سنّت تمدن مغرب زمین، بدون مذهب و اتوریته، میتواند بدون گسست ادامه یابد.
پانوشتها:
1- Janus 2- Minerva
[1*]- ویرژیل یا ورگیلیوس، 19-70 پیش از میلاد، شاعر کلاسیک روم. 3- tanta molis erat Romanam condere gentem 4-dum conderet urbem
[2*]- (Aeneid) آخرین کتاب شعر حماسی روم سرودهی ویرژیل. ۵- اشتقاق religio از religare نزد سیسرو یافت میشود. از آنجا که بحث ما اکنون به تعبیر سیاسی رومیان از خودشان مربوط میشود، مسألهی درست بودن این اشتقاق از لحاظ ریشهشناسی لغت، برایمان اهمیت ندارد. 6- Cicero, De Re Publica, III, 23.
برای اعتقاد رومیان به ابدیّت روم نگاه کنید به:
Viktor Pöschl, Römischer Staat und griechisches Staatsdenken bei Cicero, Berlin, 1936. 7- Mihi vetustas res scribenti nescio quo pacta antiquus fit animus et quaedam religia tenet. Annals, book 43, ch. 13. 8- De Re Publica, I, 7. 9- patres 10- maiores
[3*]- (Pliny) پلینی یا گایوس پلینیوس دوم، 79-23 میلادی، نویسندهی رومی.
11- auctores imperii Romani conditoresque 12- artifex 13- augmenter 14- Cum potestas in populo auctoritas in senatu sit. Cicero, De Legibus, 3, 12, 38. 15- Esprit des Lois, book XI, ch. 6.
[4*]- (Mommsen)، تئودر مومسن، 1903-1817، حقوقدان، تاریخدان و سیاستمدار آلمانی. ۱۶- پرفسور کارل فردریش توجه مرا به بحث مهم مومسن دربارهی اتوریته جلب کرد. نگاه کنید به: Mommsen, Romiscbes Staatsrecht; see pp. 1034,1038-1039. 17- authoritative
۱۸- این تعبیر از اتوریته با این اصطلاح لاتین alicui auctorem esse تأیید میشود که بهمعنای کسی را نصیحت کردن است. 19- auspices 20- oracle 21- See Mommsen, op cit., and edition, vol. I, pp. 73 ff.
واژهی لاتین numen تقریباً غیرقابلترجمه است. این واژه هم بر «حُکم الهی» دلالت دارد و هم مطابق اشکال الهی رفتار کردن، و از واژهی nuere مشتق میشود که بهمعنای تکان دادن سر به نشانهی توافق است. به این ترتیب، همهی فرامین خدایان و دخالت آنها در امور بشری محدود میشد به تأیید یا عدم تأیید اعمال انسانها. [5*]- (Ro¬mulus)، شخصیتی بود بیشتر اسطورهای تا تاریخی. مطابق افسانهها، در 21 آوریل 753 پیش از میلاد، شهر روم را ساخت و تا سال 716 پیش از میلاد پادشاه روم بود. 22- Mommsen, ibid., p. 87. 23- Gravitas
[6*]- (Plutarch)، پلوتارک یا پلوتارخوس، حدود 127-46 میلادی، از تاریخنگاران و زندگینامهنویسان یونانی. [7*]- (Lycurgus) لیکورگوس، قانونگذار اسپارت حدود 700 پیش از میلاد. ۲۴- برخی اصطلاحات زبان لاتین مانند auctores habere بر پیشینه و نمونه داشتن دلالت دارد؛ auctoritas maiorum بهمعنای نمونهی حُکمکنندهی نیاکان است؛ usus et auctoritas بر حق مالکیت در قانون رومی دلالت دارد که از عرف و سنّت گرفته شده است. شرح مبسوط روش رومی و مجموعهای از منابع مهم در این مورد را میتوان در اثر زیر به دست آورد: Viktor Poeschl, op. cir., especially pp. 101 f. 25- Sophistes
[8*]- (pax Romana)، «صلح رومی» شعار تبلیغاتی رومیان بود در دوران آرامش داخلی که از 27 پیش از میلاد تا 180 بعد از میلاد دوام آورد. [9*]- (Constantine the Great)،کنستانتین کبیر یا کنستانتین یکم، 337-272 میلادی، امپراتور روم بود که مسیحیّت را مذهب رسمی روم کرد و در کنار آن به مذاهب دیگر آزادی داد.
26- R. H. Barrow, The Romans, 1949, p. 194.
۲۷- در کتاب زیر بهطور مشابهی ادغام گرایشات سیاسی امپراتوری روم و مسیحیّت، در ارتباط با اروسیوس، که امپراتور روم آگوستوس را به مسیح مرتبط ساخت، بحث شده است: Erik Peterson, Der Monothe¬ismus als politisches Problem, Leipzig, 1935, "Dabei ist deutlich, dass Augustus auf diese Weise christianisiert und Christus zum civis romanus wird, romanisiert worden ist" (p.92). 28- Sedis animi est in memoria 29- Gelasius 30- Anastasius 31- Duo quippe sunt ... quibus principaliter mundus hie regitur, : auctoritas sacra pontificum et rega/is potestas. In Migne, PL, vol. 59, p. 42a. 32- Eric Voegelin, A New Science of Politics, Chicago, 1952, p. 78.
|