رادیو زمانه > خارج از سیاست > خاطرات بونوئل > فیلم تریستانا | ||
فیلم تریستانابرگردان: علی امینی نجفیبا این که داستان تریستانا، که قالب نامهنگارانه دارد، از رمانهای خوب گالدوس به شمار نمیرود، اما من از قدیم شیفته سیمای دونلوپه بودم. این فکر را هم داشتم که مکان داستان را از مادرید به تولدو منتقل کنم تا بدین ترتیب از شهر محبوبم تجلیل کرده باشم. ابتدا قرار بود فیلم را در مکزیک و با بازی سیلویا پینال و ارنستو آلونسو بسازم، اما بعد که امکان تهیه فیلم در اسپانیا میسر شد، در صدد برآمدم آن را با فرناندو ری، که بازی او در فیلم ویریدیانا بینظیر بود، و یک بازیگر جوان ایتالیایی بسازم که از او خیلی خوشم می آمد: استفانیا ساندرلی[۱]. به علت دردسرهایی که برای فیلم ویریدیانا در اسپانیا پیش آمد، این کار عقب افتاد. در سال ۱۹۶۹ فیلم ویریدیانا از توقیف بیرون آمد و من توانستم با دو تهیهکننده ادواردو دوکه[۲] و گوروچاگا[۳] کنار بیایم.
هرچند قیافه کاترین دونوو به هیچوجه با دنیای گالدوس سازگار نبود، اما تصمیم گرفتم که نقش دختر فیلم را به او بدهم. او در چندین نامه تمایل خود را به همکاری با من ابراز کرده بود. تقریبا تمام صحنههای خارجی فیلم را در تولدو فیلمبرداری کردیم که خاطرات جوانی مرا زنده میکرد، و صحنههای داخلی را در یکی از استودیوهای مادرید گرفتیم. آلارکون دکورساز ما یکی از کافههای قدیمی میدان سوکودوور را به دقت برای فیلم بازسازی کرد. شخصیت اصلی فیلم تریستانا، که فرناندو ری به شکل فوقالعاده ای به آن زندگی بخشیده، در اینجا هم درست مثل فیلم ناسارین، با ویژگیهای رمان گالدوس کاملا سازگار است، منتها من ساخت و فضای آن را تا حد زیادی جا به جا کردم و داستان آن را، مثل مورد "خاطرات یک کلفت"، به زمانی که خودم خوب میشناختم آوردم، یعنی به دورهای که بحرانهای اجتماعی هم بالا گرفته بود. به کمک خولیو الخاندرو اجزای بسیاری را که در سرتاسر زندگی به آنها علاقه داشتم، وارد داستان تریستانا کردم، نظیر: برج ناقوس تولدو، و نقش برجسته مقبره کاردینال تاورا که تریستانا روی آن خم میشود. از آنجا که این فیلم را هرگز دوباره ندیدهام، صحبت درباره آن برایم دشوار است، اما به خوبی به یاد دارم که قسمت دوم فیلم را بیشتر دوست داشتم؛ از جایی که زن جوان با پای قطعشده به خانه بر میگردد. هنوز صدای قدمهای او را در راهروی خانه میشنوم، طنین ضربههای چوب زیربغل او و گفتگوی کشیشها را که با قیافههای سرمازده رو بهروی فنجانهای شیرکاکائو نشستهاند. هر وقت به زمان فیلمبرداری تریستانا فکر میکنم، بیاختیار به یاد کلکی میافتم که همان روزها به فرناندو ری زدم. او از دوستان بسیار نزدیک من است و حتم دارم که نقل این ماجرا را بر من خواهد بخشید. او هم مثل بیشتر هنرپیشهها به شهرت و محبوبیت خودش خیلی مینازد. طبیعی است که وقتی مردم در خیابان او را به هم نشان میدهند، خیلی خوشش میآید. یک روز از مدیر تهیه فیلم خواستم که ترتیبی بدهد که وقتی من کنار فرناندو نشستهام چند شاگرد مدرسه بیایند و از من امضا بخواهند، و به او هیچ توجهی نکنند. بدین ترتیب توطئه چیده شد. فرناندو و من بر خیابان جلوی کافه نشسته بودیم که جوانی پیش آمد و از من امضا خواست. من هم برایش امضا کردم. او بیآنکه به فرناندو که کنار من نشسته بود، حتی نگاهی بیندازد، راهش را کشید و رفت. هنوز چندان دور نشده بود که دانشآموز دیگری از راه رسید و به همان ترتیب از من امضا خواست. همین که سروکله دانش آموز سوم پیدا شد، فرناندو زیر خنده زد. او دست مرا خوانده بود، آن هم به یک دلیل ساده: به نظر او اصلا امکان نداشت که جوانها از من امضا بخواهند، اما او را به کلی ندیده بگیرند، و در این مورد حق با او بود. پانوشتها:
|