رادیو زمانه > خارج از سیاست > خاطرات بونوئل > آمریکا: دو فیلم و چند طرح | ||
آمریکا: دو فیلم و چند طرحبرگردان: علی امینی نجفی
در زندگی دو فیلم به زبان انگلیسی و با سرمایه شرکتهای آمریکایی ساختهام که از هر دو خوشم میآید: روبینسون کروزو در سال ۱۹۵۲ و دختر جوان در سال ۱۹۶۰. جورج پپر (۱) تهیهکننده آمریکایی و فیلمنامهنویس او هوگو باتلر (۲) که اسپانیایی را عالی حرف میزد، به من پیشنهاد کردند که رمان روبینسون کروزو را به فیلم برگردانم. اول علاقه چندانی به این رمان نداشتم، اما با شروع کار از داستان بیشتر خوشم آمد و عناصر تازهای وارد آن کردم: چند ایده جنسی در عالم رؤیا و واقعیت، و صحنهای که در آن روبینسون در هذیانی تبآلود با پدر خود روبهرو میشود. موقع فیلمبرداری در سواحل دریای آرام در حوالی مانزانیلوی مکزیک، من عملا تابع فیلمبردار آمریکایی فیلم بودم. الکس فیلیپس (۳) که در گرفتن نمای درشت (کلوزآپ) تخصص داشت، در مکزیک زندگی میکرد. کار ما نوعی اقدام آزمایشی هم بود، چون در آمریکا هنوز کسی با فیلم های ایستمنکالر کار نکرده بود. هر بار مدتی طول میکشید تا فیلیپس به من خبر میداد که میتوانیم فیلمبرداری را شروع کنیم. به همین سبب بود که مدت فیلمبرداری سه ماه طول کشید که برای من کاملا غیرعادی است. حلقههای فیلم برداریشده را هر روز به لوسانجلس میفرستادیم تا ظاهر شود. روبینسون کروزو همه جا با استقبال خوبی روبهرو شد. فیلم که بیش از سیصد هزار دلار خرج برنداشته بود، چند بار از تلویزیونهای آمریکا پخش شد. یکی از خاطرات ناخوشایند من در جریان ساختن این فیلم، غیر از گرازی که ناچار شدیم بکشیم، دردسری بود که با یک شناگر مکزیکی پیدا کردیم که بدل هنرپیشه ایفاگر نقش روبینسون بود و اول فیلم باید از موجهای عظیم دریا میگذشت. اما امواج، سالی سه روز در ماه ژوئیه در این قسمت ساحل چنان ارتفاعی دارند که گذشتن از آنها کار هر کسی نیست. پس از چند روز معطلی، سرانجام یکی از بومیان ساحل نشین که آدم خیلی باتجربهای بود، به سلامت شناکنان از امواج گذشت و مشکل ما حل شد. برای این فیلم انگلیسیزبان و پرسود که اسکار دانسیگرز یکی از تهیه کنندگان آن بود، من روی هم ده هزار دلار دریافت کردم که مبلغ ناچیزی بود. راستش من هرگز سر دستمزد چانه نمیزدم و وکیلی هم نداشتم که از حقوقم دفاع کند. جورج پپر و هوگو باتلر که از میزان دستمزدم خبر داشتند، پیشنهاد کردند که بیست درصد از درآمد فیلم به من تعلق بگیرد، اما قبول نکردم. در سراسر زندگی هیچوقت بر سر دستمزد با تهیهکنندگان جرو بحث نکردهام. راستش این کار اصلا از من بر نمیآید. همیشه بنا به موردی که پیش میآید، قرارداد را یا یک جا میپذیرم و یا رد میکنم، اما هیچوقت سر پول بحث نمیکنم. گمان نمیکنم که هرگز تنها به خاطر پول کاری را بر خلاف میلم انجام داده باشم. اگر چیزی را یک بار رد کنم، دیگر هیچچیز نمیتواند نظرم را عوض کند. کاری که برای یک دلار انجام ندهم، با یک میلیون دلار هم نمیتوانم انجام بدهم.
فیلم دوم دختر جوان است که خیلیها خیال میکنند در کارولینای جنوبی در آمریکا ساخته شده، در حالیکه این فیلم منحصرا در یک استودیو در منطقه آکاپولکو در مکزیک فیلمبرداری شده است. تهیهکننده فیلم دختر جوان جورج پپر بود و سناریوی آن را من و باتلر با هم نوشته بودیم. در این فیلم همه همکاران فنی مکزیکی بودند و همه هنرپیشهها آمریکایی، غیر از کلاودیو بروک (۴) که ایفاگر نقش چوپان بود و به خوبی انگلیسی حرف میزد. کلاودیو در چند فیلم بعدی من مانند شمعون صحرا و فرشته فناکننده و راه شیری هم بازی کرده است. هنرپیشهای که در فیلم نقش دخترک جوان را ایفا میکند، دختری سیزده چهارده ساله بود که نه تجربه بازیگری داشت و نه از استعداد خاصی برخوردار بود. پدر و مادر سختگیرش لحظهای از او چشم برنمیداشتند و او را وا میداشتند که هرچه میخواستیم، با جدیت انجام دهد. او گاهی کلافه میشد و به گریه میافتاد. شاید به دلیل تمام این فشارها یعنی بی تجربگی و هول زدگی بود که بازی فوق العادهای ارائه داد. کار با بچهها اغلب به همین روال است. بچهها و کوتولهها همیشه بهترین هنرپیشههای من بوده اند.
امروزه رسم شده است که همه از نگرش مانوی (۵) بد بگویند. هر نویسنده تازه کاری که تازه یک کتاب بیرون داده، ادعا میکند که هیچ چیزی را بدتر از نگرش مانوی نمیداند؛ بیآنکه دقیقا معنای این حرف را بداند. باری، این فکر چنان به دهانها افتاده، که من گاهی به سرم میزند فریاد بزنم و ادعا کنم که تا مغز استخوان پیرو نگرش مانوی هستم! به هرحال در آن روزگار و در سیستم اخلاقی آمریکا که برای مصرف سینمایی هم بهخوبی بستهبندی شده بود، همین نگرش مسلط بود و فقط خوب و بد مطلق وجود داشت. فیلم دختر جوان در واقع واکنشی بود به این برداشت رایج و قدیمی. در فیلم من، سیاهپوستان هم خوب بودند و هم بد، درست مثل سفیدها. وقتی مرد سیاهپوست را به اتهام تجاوز به محل اعدام میبرند، مرد سفیدپوست به او میگوید: ”تو در نظر من یک موجود انسانی نیستی.“ همین رویارویی با نگرش مانوی احتمالا دلیل اصلی شکست تجارتی این فیلم بود. وقتی فیلم در عید نوئل سال ۱۹۶۰ روی پرده آمد، همه به آن حمله کردند. واقعا هیچ کس از فیلم خوشش نیامد. حتی یکی از روزنامههای محله هارلم نوشت که باید مرا وارونه از تیر چراغ برق خیابان پنجم آویزان کنند. من یک عمر از این جور واکنشهای تند و عصبی به خود لرزیدهام. این فیلم را با میل و علاقه کارگردانی کردم و از این که با اقبال روبهرو نشد، متأسف هستم. برای نظام اخلاقی مسلط آن روز قابل قبول نبود. در اروپا هم هیچ موفقیتی کسب نکرد، و امروز هم به کلی فراموش شده است. از میان طرحهای نافرجام دیگری که در آمریکا داشتم، باید اسمی هم از فیلمنامه معشوق (۶) ببرم که بر اساس رمانی از اولین واف (۷) نوشته شده بود و یک ماجرای عشقی را در دل اداره تدفین مردگان روایت میکرد. این داستان را بسیار دوست داشتم و فیلمنامه آن را همراه با هوگو باتلر نوشتم. جورج پپر بر آن شد که فیلمنامه را به یکی از کمپانیهای بزرگ هالیوود بفروشد، با اینکه میدانستیم که در فیلمهای آمریکایی با مرگ نباید شوخی کرد. پپر از سرپرست یکی از کمپانیهای بزرگ برای ساعت ده صبح وقت ملاقات گرفته بود. به موقع به محل رسید و در اتاق انتظار کنار سایر مراجعهکنندگان نشست. چند دقیقه بعد ناگهان صفحه تلویزیون روشن شد، صورت سرپرست کمپانی روی صفحه ظاهر شد و گفت: و بعد دنگ! تلویزیون خاموش شده بود. حتی پپر که خودش آمریکایی بود از این برخورد جا خورده بود؛ من که موهای سرم سیخ شده بود. ناچار شدیم امتیاز داستان را به دیگران بفروشیم، و تونی ریچاردسون (۸) از روی آن فیلمی ساخت که فرصت دیدن آن را پیدا نکردم. طرح دیگری که خیلی به آن علاقهمند شده بودم رمان سالار مگسها (۹) بود، اما نتوانستیم امتیاز آن را بگیریم. بعدها پیتر بروک (۱۰) بر اساس آن فیلمی ساخت که من ندیدهام.
از میان کتابهایی که خوانده بودم، یک اثر تا اعماق جانم را لرزانده بود: جانی تفنگش را برداشت (۱۱) نوشته دالتون ترومبو (۱۲). سربازی تقریبا همه اعضای بدنش را در جنگ از دست میدهد. حالا روی تخت بیمارستان به هوش آمده و میکوشد با اطرافیان خود، که نه میتواند آنها را ببیند و نه صدایشان را بشنود، رابطه برقرار کند. در سال ۱۹۶۲ یا ۱۹۶۳ قرار بود این داستان را به فیلم برگردانم و الاتریست (۱۳) هم سرمایه آن را تأمین کند. ترومبو که یکی از سرشناسترین فیلمنامهنویسان هالیوود بود برای همکاری با من چند بار به مکزیکو آمد. در گفتگو حرفهای مرا یادداشت میکرد، و با اینکه دست آخر فقط چند ایده مرا وارد فیلمنامه کرده بود، میخواست اسم مرا هم روی آن بگذارد، که قبول نکردم. کار ما به جایی نرسید. ده سال بعد دالتون ترومبو خودش موفق شد فیلم را بسازد. فیلم را در جشنواره کن دیدم و در کنفرانس مطبوعاتی ترومبو نیز او را همراهی کردم. فیلم باز هم تکههای جالبی داشت، اما در مجموع بسیار کشدار شده و چند صحنه رؤیای روشنفکرانه آن را خراب کرده بود. حالا که از همه طرحها و کارهایم در آمریکا حرف زدم، این را هم بگویم که وودی آلن یک بار از من دعوت کرد که در فیلم آنی هال (۱۴) در نقش خودم ظاهر شوم. برنامه این بود که یک هفته در نیویورک باشم و برای دو روز کار سی هزار دلار دریافت کنم. پس از قدری تردید این پیشنهاد را رد کردم. همین پیشنهاد را مارشال مکلوهان (۱۵) قبول کرد و در راهروی یک سینما ظاهر شد. فیلم آنی هال را بعدها دیدم و هیچ از آن خوشم نیامد. تهیهکنندگان آمریکایی و اروپایی چند بار به من پیشنهاد دادند که داستان "زیر آتشفشان" اثر مالکوم لاوری (۱۶) را به فیلم برگردانم. این کتاب را که ماجرای آن در کوئرناواکای مکزیک میگذرد، چند بار خواندم تا شاید به راه حلی سینمایی برسم، اما بیفایده بود. رویدادهای بیرونی فیلم داستانی بینهایت پیشپاافتاده است. همه چیز در ذهن شخصیت اصلی میگذرد، اما چطور باید این تنشهای درونی را به تصویر کشید؟ بر پایه این داستان هشت فیلمنامه گوناگون خواندم، اما هیچ کدام را نپسندیدم. تا جایی که خبر دارم، این داستان زیبا فیلمسازان دیگری را هم جذب کرده، اما هنوز کسی پیش قدم نشده است. یادداشت ها: 1. Goerge Pepper ۲- Hugo Buttler (۱۹۱۴- ۱۹۶۸) 3. Alex Phillip ۴- Claudio Brook (۱۹۲۷- ۱۹۹۵) بازیگر مکزیکی ۵- منظور از نگرش مانوی یا مانیگرایی، اعتقاد به نوعی دوالیسم افراطی است بر پایه تقابل قطعی و مطلق میان خیر و شر، یا نیک و بد. 6. The loved one ۷- Evelyn Waugh (۱۹۰۳- ۱۹۶۶) داستاننویس انگلیسی ۸- Tony Richardson (۱۹۲۸- ۱۹۹۱) فیلمساز انگلیسی |
نظرهای خوانندگان
باز هم جالب بود. البته نمي دانم واژه "مانوي" در ترجمه ي چه واژه اي به كار رفته است. زيرا اگر چه در قسمت يادداشت ها توضيح داده شده اما جدا از آن ممكن است در بيان مفهوم مورد نظر رسا نباشد.
-- ماني جاويد ، Feb 5, 2008 در ساعت 04:40 PMدر پاسخ به اين دوست عزيز يادآوري مي كنم كه نگرش مانوي در برابر Manicheisme
-- اميني ، Feb 11, 2008 در ساعت 04:40 PMبه كار رفته است. روشن است كه آيين پيامبر ايراني ماني را نمي توان در مفهوم يادشده در متن خلاصه كرد، اما در متون (غيرتخصصي) غربي بشتر به همين معنايي كه در متن آمده شناخته شده است. ممنون از توجه شما