رادیو زمانه > خارج از سیاست > خاطرات بونوئل > اولین سینما | ||
اولین سینمابرگردان: علی امینی نجفی
وقتی در سال ۱۹۰۸ سینما را کشف کردم، هنوز بچهسال بودم. اسم سالن آن سینما فاروسینی بود. نمای بیرونی آن شامل تزیینات چوبی قشنگی بود با دو در ورودی و خروجی. بر بالای سردر لعبتخانهای با پنج عروسک کوکی تعبیه شده بود که با موسیقی پرسر و صدای خود توجه بیکارها را جلب میکردند. خود سالن، اتاقک چوبی سادهای بود که دیوارههای آن را با برزنت پوشانده بودند و تماشاگران روی نیمکتهای چوبی مینشستند. طبیعی است که مرا دایهام به آن جا برد. او همیشه با من بود؛ حتی وقتی که میخواستم به سراغ دوستم پلایو بروم که روبهروی خانه ما سکونت داشت. اولین تصاویر متحرک که نگاههای حیرتزده مرا خیره کرد، کارتون یک خوک بود. خوکی که روپوش سهرنگی به تن داشت و آواز میخواند. در پشت پرده گرامافونی بود که آواز او را پخش میکرد. دقیقاً به خاطر دارم که فیلم، رنگی بود. یعنی آن را تصویر به تصویر با قلم رنگ کرده بودند. در آن روزگار سینما چیزی نبود مگر نوعی سرگرمی جشنها و اعیاد، که از مظاهر تکنیک به شمار میرفت. از قطارهای مسافربری که بگذریم، تکنولوژی مدرن تقریباً هیچ نقش دیگری در ساراگوسا نداشت. گمان میکنم که در سال ۱۹۰۸ در شهر فقط یک ماشین سواری وجود داشت که آن هم با برق راه میرفت. با سینما، یک عنصر تکنیکی کاملاً تازه به زندگی قرون وسطایی ما وارد شد. در سالهای بعد در ساراگوسا سینماهای دیگری افتتاح شد که در سالن خود طبق بهای بلیت، صندلی یا نیمکت چیده بودند. در حوالی سال ۱۹۱۴ سه سینمای آبرومند وجود داشت: سالن دوره، سینمای کوئینه (که به اسم یک عکاس معروف بود) و سینمای انا ویکتوریا. سینمای دیگری هم در کوچه لوساستبانس بود که من حالا اسمش را فراموش کردهام. دخترعمویم ساکن این کوچه بود و ما از پنجره آشپزخانه آنها میتوانستیم فیلمها را تماشا کنیم. چندی بعد جلوی پنجره تیغه کشیدند و برای آشپزخانه سقف شیشهای ساختند تا از بیرون نور بگیرد. ما هم تیغه دیوار را سوراخ کردیم و از آن بالا به نوبت آن تصاویر متحرک و خاموش را تماشا میکردیم. فیلمهایی که در آن سالها دیدهام خوب به یاد نمیآورم. گاهی هم آنها را با فیلمهایی که بعدها در مادرید دیدهام، قاطی میکنم. یک کمدین فرانسوی را به خاطر میآورم که دایم زمین میخورد. در اسپانیا به او توریبیو۱ میگفتند که شاید لقب محلی او باشد. فیلمهایی از ماکس لندر۲ و ژرژ مهلیس۳ هم به نمایش در میآمد؛ مثل فیلم سفر به ماه. اولین محصولات آمریکایی که فیلمهای خندهدار و سریالهای پرحادثه بودند، دیرتر وارد شدند. فیلمهای احساساتی و پرسوز و گداز آمریکایی را هم به یاد میآورم که اشکها را جاری میساختند. فرانچسکا برتینی۴ را جلوی چشمم میبینم که پرده بلند پنجره اتاقش را به دور خود پیچیده و زار میزند. او ستاره بزرگ سینمای ایتالیا بود که گرتا گاربو۵ی زمان خودش به شمار میرفت. رقتانگیز و کسالتبار! کونده هوگو۶ و لوسیلا لاو۷ (که در اسپانیا به او لووه میگفتیم) دو کمدین آمریکایی بودند که در این دوره محبوبیت زیادی داشتند. آنها در سریالهای پرحادثه احساساتی و هیجانانگیز بازی میکردند. در ساراگوسا هر سینمایی به غیر از پیانیست مألوف که موزیک متن را مینواخت، یک «راوی» هم داشت که کنار پرده میایستاد و به صدای بلند داستان فیلم را تعریف میکرد. مثلاً میگفت: «و اینجا هوگو زن خود را بازو به بازوی یک مرد غریبه میبیند که غیر از خود اوست! و حالا خانمها و آقایان، شما خواهید دید که او چگونه کشوی میز تحریرش را میکشد و از آن تپانچهای بیرون میآورد و زن خیانتکارش را به قتل میرساند.» سینما طرز بیانی چنان تازه و ناشناخته با خود آورده بود که اکثر تماشاگران متوجه نمیشدند که روی پرده چه میگذرد و چگونه ماجراها با تغییر صحنهها دنبال میشوند. ما در این مدت به صورتی ناخودآگاه به زبان سینما عادت کردهایم: به مونتاژ، به رویدادهای موازی یا متوالی، و حتی به بازگشت به گذشته خود گرفتهایم. اوایل تماشاگران به زحمت از این زبان تازه سر در میآوردند؛ در نتیجه وجود راوی در سینما ضرورت داشت. هرگز فراموش نمیکنم که من هم مثل همه تماشاگران هنگامی که برای اولین بار حرکت دوربین به جلو را دیدم، به وحشت افتادم. روی پرده یک سر عظیم به طرف ما میآمد و پیوسته بزرگتر میشد؛ انگار میخواست ما را ببلعد. ما که نمیدانستیم که دوربین فیلمبرداری به سر نزدیک شده یا این که مثل فیلمهای مهلیس سر را با حقههای دیگری بزرگ کردهاند. فقط میدیدیم که سر به طرف ما میآید و بیاندازه بزرگ میشود. ما هم مثل سنتوماس۸ فقط چیزی را که میدیدیم، باور میکردیم. گمان میکنم که مادرم هم چندی بعد به سینما رفت؛ اما مطمئن هستم که پدرم تا دم مرگش که در سال ۱۹۲۳ روی داد، هرگز به سینما قدم نگذاشت. با وجود این در سال ۱۹۰۹ یکی از دوستانش از اهالی پالما دمایورکا نزد او آمد و پیشنهاد کرد که با هم در تأسیس تعدادی سالن سینما در خیلی از شهرهای اسپانیا سرمایهگذاری کنند. پدرم این پیشنهاد را نپذیرفت؛ زیرا سینما را چیزی جز حقهبازی نمیدانست و همیشه آن را تحقیر میکرد. اگر او آن پیشنهاد را قبول کرده بود، شاید حالا من بزرگترین پخشکننده فیلم در سراسر اسپانیا بودم. همگان سینما را تا ۲۰ یا ۳۰ سال پس از پیدایش آن، نوعی سرگرمی جلف کوچه بازار تلقی میکردند که برای مردم جاذبه دارد؛ اما فاقد هرگونه دورنمای هنری است. هیچ منتقد معتبری به آن علاقه نشان نمیداد. وقتی من در سال ۱۹۲۸ یا ۱۹۲۹ به مادرم اطلاع دادم که قصد دارم فیلم بسازم، او شوکه شد و کم مانده بود به گریه بیفتد. انگار که به او گفته باشم: «میخواهم دلقک بشوم.» محضرداری که دوست خانوادگی ما بود، پادرمیانی کرد و با جدیت به مادرم توضیح داد که با سینما میتوان پول هنگفتی به دست آورد و آثار جالبی هم خلق کرد؛ مثل فیلمهای تاریخی عظیمی که ایتالیاییها تهیه میکردند. مادرم ظاهراً قانع شد؛ اما هرگز حاضر نشد فیلمی را تماشا کند که سرمایه آن را خود تأمین کرده بود.
۱- Toribio ۲- Max Linder (تولد: ۱۸۸۳، مرگ: ۱۹۲۵) بازیگر و کارگردان فرانسوی که از پیشگامان سینمای کمدی به شمار میرود. ۳- George Méliès (تولد: ۱۸۶۱، مرگ: ۱۹۳۸) از پیشگامان سینمای فرانسه که پایهگذار سینمای تخیلی به شمار میرود؛ با فیلمهایی مانند: Le Voyage dans la Lune ۴- Francesca Bertini (تولد: ۱۸۸۸، مرگ: ۱۹۸۵) ۵- Greta Garbo (تولد: ۱۹۰۵، مرگ: ۱۹۹۰) ستاره معروف سوئدیتبار هالیوود. ۶- Conde Hugo ۷- Lucilla Love ۸- Saint Thomas یکی از حواریون دوازدهگانه حضرت مسیح که این جمله او در انجیل یوحنا آمده و معروف است: «تا با چشم خودم نبینم، باور نمیکنم.» |
نظرهای خوانندگان
چند سال پيش شبيه همين حرف ها را در باره سينما هاي ايران در دوران صامت از زبان فرخ غفاري از بي بي سي شنيدم.به نوشته کتاب تاريخ سينماي ايران يکي دو نفر از آن گويندگان هنوز زنده هستند و چه خوب است که خبرنگاران زمانه با آنها گفتگو کنند.
-- عطريان ، Nov 21, 2007 در ساعت 06:35 PM