رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۴ آبان ۱۳۸۶
خاطرات بونوئل ـ فصل ششم

طبل‌های کالاندا

برگردان: علی امینی نجفی

در برخی از روستاهای منطقه آراگون مراسم خاصی وجود دارد که احتمالاً در دنیا بی‌نظیر است. طبل‌کوبی روزهای جمعه در الکنیز و ایخار رایج است؛ اما در هیچ جا مثل کالاندا، نیرویی چنین گیرا و اسرارآمیز ندارد.

این رسم که به اواخر قرن هجدهم برمی‌گردد، در حوالی سال ۱۹۰۰ تقریباً بر افتاده بود؛ اما به همت یکی از کشیشان کالاندا به اسم ویسنته الانه گوی دوباره احیا شد.

در کالاندا از نیمروز جمعه تا ظهر روز بعد (شنبه) به طور مداوم بر طبل می‌کوبند. این ضربه‌ها یادآور ظلماتی است که در لحظه مرگ مسیح زمین را فرا گرفت؛ زلزله‌ای که در آن دم زمین را لرزاند؛ صخره‌هایی که از کوه ریزش کردند و پرده‌هایی که در معبد از بالا تا پایین دریده شدند.

این مراسم جمعی سخت متأثرکننده و به شدت تکان‌دهنده است. من برای اولین بار در دوماهگی، طنین آن را از گهواره‌ام شنیده‌ام و سپس تا همین اواخر بارها در این مراسم شرکت کرده‌ام و خیلی از دوستانم را هم به این مراسم برده‌ام که آن‌ها هم مثل من به شدت تحت تأثیر قرار گرفته‌اند.

هنگام آخرین سفرم به اسپانیا در سال ۱۹۸۰ عده‌ای از دوستانم را به قلعه‌ای قرون وسطایی در نزدیکی مادرید دعوت کردیم. بدون اطلاع آن‌ها، عده‌ای از طبل‌زن‌های کالاندا را هم به آن جا آوردیم و از آن‌ها خواستیم که مراسم را برگزار کنند. در میان مهمانان عده‌ای از دوستان نزدیکم مانند خولیو الخاندرو۱ و فرناندو ری۲ و خوزه لوئیس باروس۳ حضور داشتند که همگی گفتند بدون دلیل خاصی، عمیقاً متأثر شده‌اند. حتی پنج نفر از حاضران اعتراف کردند که طی مراسم گریه کرده‌اند.

من از سرچشمه این هیجان که گاهی به تأثیر موسیقی شبیه است، خبر ندارم. این احساس، بی‌تردید از تکرار ریتم مرموزی ریشه می‌گیرد که از خارج به گوش ما می‌رسد و لرزش خاصی در ما ایجاد می‌کند که هیچ توضیحی برای آن وجود ندارد.

پسرم ژان لویی فیلمی کوتاه به نام «طبل‌های کالاندا» ساخته است و خود من هم در بعضی فیلم‌هایم مثل عصر طلایی و ناسارین به این طبل‌های شگرف و فراموش‌نشدنی اشاره کرده‌ام.

در زمان کودکی من روی هم بیش از ۳۰۰ - ۲۰۰ نفر در این مراسم شرکت نمی‌کردند. اما امروزه بیش از هزار نفر در این مراسم بر طبل می‌کوبند: ۷۰۰ - ۶۰۰ نفری طبل دارند و بقیه تنبک.

ظهر روز جمعه، همه جمعیت در میدان اصلی قصبه روبه‌روی کلیسا جمع می‌شوند و در حالی که طبل‌های خود را به شانه آویخته‌اند، در سکوت مطلق انتظار می‌کشند. اگر از جایی صدای نابهنگامی بلند شود، همه آن را خاموش می‌کنند.

سر ظهر با اولین بانگ ناقوس کلیسا صدایی نیرومند چون غرش رعد در سراسر آبادی می‌پیچد. همه هم‌زمان بر طبل می‌کوبند. شوری مبهم که به زودی به نوعی سرمستی می‌انجامد، نوازندگان را فرا می‌گیرد.

جمعیت دو ساعت تمام یک نفس بر طبل می‌کوبد، بعد دسته‌ای به راه می‌افتد که به آن ال پرگون می‌گویند. پرگون در واقع عنوان طبل پیش‌قراول یا جارچی دسته است. دسته میدان را ترک می‌کند و قصبه را دور می‌زند. شرکت‌کنندگان به قدری زیاد هستند که هنوز آخر دسته میدان را ترک نکرده، سردسته از طرف دیگر وارد میدان می‌شود.

به همراه دسته تعدادی شبیه هم راه می‌افتند: چند سرباز رومی با ریش‌های مصنوعی که آن‌ها را پوتونتونس می‌نامند. (واژه‌ای که طنین ریتم طبل‌ها را تداعی می‌کند) چند قراول و یک فرمانده رومی و بالاخره شبیهی با ساز و برگ قرون وسطایی که به او «لونخینوس» می‌گویند و وظیفه دارد از جسد مسیح در برابر حمله کفار دفاع کند.

او در لحظه معینی با فرمانده رومی جنگ می‌کند و همه جمعیت طبال دور آن‌ها حلقه می‌زنند. فرمانده رومی به علامت مرگ در خود فرو می‌شکند و لونخینوس مقبره‌ای را که باید از آن نگهبانی کند، بر می‌افرازد.

مجسمه‌ای که زیر محفظه‌ای شیشه‌ای قرار گرفته نماینده عیسی مسیح است.

طی همین مراسم زایران از روی مصیبت نامه‌ای که چندین بار عبارت «یهودی‌های نکبت» در آن تکرار شده است، دعا می‌خوانند. البته این عبارت بعدها به دستور پاپ ژان بیست و سوم۴ حذف شد.

تا ساعت پنج، تمام تدارکات مراسم تکمیل شده است. در این ساعت جمعیت لختی سکوت می‌کنند و سپس از نو طبل‌ها را به صدا در می‌آورند و تا ظهر روز بعد یک نفس بر طبل‌ها می‌کوبند.

طبل‌ها را با پنج یا شش ریتم گوناگون می‌کوبند که من هنوز آن‌ها را به خاطر دارم. وقتی دو گروه طبال با دو ریتم متفاوت در گوشه‌ای با یکدیگر برخورد می‌کنند، روبه‌روی هم می‌ایستند و آن گاه یک مسابقه واقعی میان ریتم‌ها آغاز می‌شود که گاهی از یک ساعت هم تجاوز می‌کند تا این که سرانجام گروه ضعیف‌تر وا می‌دهد و از ریتم قوی‌تر پیروی می‌کند.

این طبل‌کوبی که پدیده‌ای شگرف، نیرومند و جاودانی است، بر ناخودآگاه جمعی ما نفوذ می‌کند و زمین را زیر پایمان به لرزه در می‌آورد. در طول شب طبیعت خود را به ریتم طبل‌ها می‌سپارد. لرزش دیوارها را می‌توان با دست احساس کرد. اگر کسی با ریتمی معین به خواب برود، با تغییر آن ریتم از خواب بیدار خواهد شد.

در پایان شب، پوسته طبل‌ها با لکه‌های خون پوشیده می‌شود. دست‌ها از شدت ضربه‌ها زخمی و خونین می‌شوند؛ حتی دست‌های زبر و زمخت زارعان.

صبح شنبه عده‌ای از زایران برای ذکرگویی به طرف «کوه تصلیب» (که تپه‌ای با جاده‌ای صلیب‌گون در نزدیکی قصبه است) راه می‌افتند؛ اما بقیه همچنان به طبلکوبی ادامه می‌دهند. در ساعت هفت، کلیه زایران در دسته‌ای که دل‌انتیه‌رو خوانده می‌شود، گرد می‌آیند.

سر ظهر با اولین بانگ ناقوس کلیسا، همه چیز به مدت یک سال خاموش می‌شود. اما پس از مدتی، وقتی مردم زندگی عادی خود را از سر گرفتند، باز هم برخی از اهالی کالاندا با لحنی مسحور و بهت‌زده از جادوی طبل‌های خاموشی‌گرفته یاد می‌کنند.

۱- Jose-Luis Barros (تولد: ۱۹۲۳، مرگ: ۲۰۰۱) پزشک بود و به خاطر دوستی با بونوئل در چند فیلم او بازی کرد و فیلم مستندی درباره او ساخت.

۲- Julio Alejandro (تولد: ۱۹۰۶، مرگ: ۱۹۹۵) شاعر و نویسنده اسپانیایی که به حال تبعید در مکزیک زندگی می‌کرد. همکار بونوئل در نگارش فیلمنامه ویریدیانا.

۳- Fernando Rey (تولد: ۱۹۱۷، مرگ: ۱۹۹۴) بازیگر معروف اسپانیایی.

۴- Jean XXIII (تولد: ۱۸۸۱، مرگ: ۱۹۶۳) پیشوای واتیکان که به گرایش‌های مترقی و انسان‌دوستانه شهرت داشت.

Share/Save/Bookmark