رادیو زمانه > خارج از سیاست > نقد > فروبستگی و گشودگی در نقد ادبی معاصر-۲ | ||
فروبستگی و گشودگی در نقد ادبی معاصر-۲علی نگهباندر روزهای آخر پاییز سال گذشته، شمارههای تابستانی و پائیزی فصلنامهی باران در یک مجلد به سردبیری بهروز شیدا منتشر شد. در این دو شمارهی پیوسته که بر اساس طرحی از پیشاندیشیده شکل گرفته بود، فصلی به نقد ادبی اختصاص داشت. جستار «فروبستگی و گشودگی در نقد ادبی معاصر» نخستین بار در این شمارهی باران منتشر شد. از آقای علی نگهبان خواهش کردیم این جستار ارزشمند را برای بازنشر در دفتر «خاک» در اختیار ما بگذارند و ایشان هم سخاوتمندانه پذیرفتند. علی نگهبان، شاعر و پژوهشگر ایرانی مقیم ونکوور کاناداست. او پژوهشهایی پیرامون شعر ایران و خاستگاه شعر زبان انجام داده است. آثار پژوهشی علی نگهبان در ایران اجازهی چاپ ندارند، اما مقالات و اشعار او در نشریات خارج از ایران و در پارهای نشریات کانادایی منتشر شده است.بخش نخست «فروبستگی و گشودگی در نقد ادبی معاصر» پیش از این در دفتر «خاک» منتشر شد. اکنون بخش دوم و پایانی این جستار را میخوانیم:
غروب در سپیدهدم: زندگی ادبی زیر تیغ سانسور جریان نویسندگی آفرینشی و انتقادی اما تلاش میکند که با وضعیت موجود مقابله کند و در پی یافتن راه-چاره بر میآید. این چارهجویی نیز در هر دورهی زمانی ویژگیهای خود را دارد. نقد ادبی در نگاه تاریخی و نیز به لحاظ نظری به سه گونه پدیدار شده است. یکی از گونههای نقد بر محور «چه گفتن» شکل میگیرد. گونهی دیگر بر پایهی «چگونه گفتن»، و گونهی آخر نیز تلاش میکند روشن کند که «چرا چیزی آنگونه گفته شده است». در ایران، هر سه نمونهی بالا را داریم، اما نمونههای ایرانی نقد، به معنی دقیق این عبارت، نمونههای ایرانی نقد هستند. روشنکردن این ویژگی یکی از ضرورتهای پیبردن به چند و چون نقد معاصر ایرانی و بازشناخت واکنش ادبیات انتقادی زیر تیغ سانسور است. نیازی به توضیح نباید باشد که نمونههای نقد مبتنی بر چه گفتن تأثیر بیشتری از سانسور و دستگاه سرکوب میپذیرند. در جامعهی ایران، چه پیش و چه پس از انقلاب ۱۳۵۷ ، ادبیات انتقادی و آفرینشی به ناگزیر شیوه دیگر کرد و به شگردها و آرایههایی پناه برد که بتواند از تیغ سانسور در امان بماند. برخی از این شگردها در زبان و شیوهی نوشتن نمود یافتند. بنا بر این تمثیل و استعاره و نمادپردازی همچون شگردهایی اساسی در بیان ادبی شناخته شدند. از همین رو، نقد ادبی نیز وظیفهی خود دانست که به تفسیر و بازنمایی این شگردها بپردازد تا بتواند میان خواننده و نوشته پیوند بهتری برقرار نماید. مشکل اما اینجاست که دستگاه سانسور همانگونه که بر نوشتهی آفرینشی نظارت میکند، به همان اندازه نیز نوشتههای انتقادی را میپاید. نقد ادبی معاصر در تنگنای سانسور به چند راه مختلف رفته است. یکی از گزینهها این بوده است که با پیروی از اندرز دکتر ناتل خانلری چشم از هر چه معاصر و زنده بر گیرد و خود را یکسر در خدمت درگذشتگان و پیشینیان در بیاورد و از این راه عافیت بیابد و از قدرت حاکم نیز تشویق بگیرد. این شاخهی نقد ایرانی و رهروان آن به یاری رسانههای گوناگونی که در اختیار دارند چندان شناخته شده هستند که گمان نمیکنم نیازی به معرفی در اینجا داشته باشند. گزینهی دیگری که در دوران فروبستگی و سرکوب پیش روی نقد ادبی است، این است که نقد خود نیز به برقراری نظامی از زبان جایگزین اقدام کند و به این شیوه، تمثیل و نماد موجود در نوشتههای ادبی را با تمثیلها و نمادهای متقابلی شرح و تفسیر کند. گونهی دیگر نقد ادبی نقدی است که به خنثا سازی نوشتهی آفرینشی میپردازد و تلاش میکند که متن را همساز و سازگار با هنجارها و در تأیید گفتمان مسلط یا بیزیان جلوه دهد. نوع دیگری از نوشتههایی که در تاریخ معاصر ما زیر نام نقد آمدهاند نوشتهی مفتشانه و بازجویانه است. این گونه نوشتهها با به کارگیری شگردهای بازجویان و مستنطقان با اثر ادبی همچون متهم برخورد میکنند. در این نوع نقد کوشش میشود که اثر ادبی و در پی آن نویسندهاش را مسئول آنچه در نوشته آمده یا از آن نتیجه میشود بشمارند و از جایگاه قاضی رأی صادر کنند. نمونهی چنین نقدهایی را در بسیاری از نشریههای وابسته به حکومت از جمله روزنامه کیهان فراوان میتوان دید. اما در اینجا از گزارش بیشتر گونههای بالا میپرهیزم چرا که آن رویکردها جای چندان گستردهای را در سپهر نقد ادبی ما نمیگیرند. به این ترتیب فرصت خواهیم داشت که اندکی بر توضیح گونهای از نقد که بدنهی اصلی نقد معاصر ما را تشکیل میدهد تمرکز کنیم. شاخهی بزرگی از نقد ادبی معاصر، به ویژه از چند سال گذشته تا کنون، به شیوهی کم و بیش نوینی پا گرفته است. بیشینهی نقدهای امروزین ایرانی متن را به فرم و محتوا تقسیم میکنند؛ سپس با نادیده گیری محتوا، همهی کوشش خود را صرف شرح و گزارش شگردهای شکلی و ابزارهای بیانی اثر میکنند. نقد ادبی شگرد-محور از یک آبشخور نمیآید، بلکه خود دارای بنیانهای فلسفی و نظری متفاوتی است. گسترهی این گونهی نقد ادبی از شکلگرایی تا ساختارگرایی، پساساختارگرایی، ساختارشکنی، روان-زبانشناسی و دیگر گونههای تحلیل متن را در بر میگیرد. البته کنار هم نهادن این همه رویکردهای متفاوت کاری خردمندانه به نظر نمیرسد و کسی که با وضعیت خاص فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران معاصر آشنا نباشد به زحمت خواهد توانست که چنین همنشینی گستردهای را بپذیرد. بیشتر نمونههای نقد معاصر فارسی، با آنکه خود بر بنیان نگرههای آمده از اندیشمندان غربی نگاشته شدهاند، در پرداخت و پرورش مطلب اما چندان شباهتی به نمونههای غربی ندارند. به گمان من، نوعی کلیشهی نقد ادبی در ایران معاصر همهگیر شده است. این گرایش چنان بر پهنهی آفرینش ادبی و نوشتهی انتقادی ما حاکم است که از فرط حضور یکسره و همهسویهاش عادی مینماید و دیگر حتا به چشم نمیآید. تنها اگر به بنیان و خاستگاههای بیان ادبی برگردیم گمشدهها و پنهانماندههای این حوزه را خواهیم یافت. شگرد آنجا اهمیت مییابد که پویهها و پیوندها را بازنماید. این پویهها و پیوندها میتوانند در زندگی فردی، اجتماعی، اندیشهگی یا حتا غیر انسانی باشند. دقت شود که منظور من حتا این نیست که شگرد وسیلهای در خدمت بیان پیوندها و رابطههای انسانی و غیر انسانی است. نوشتهی آفرینشی را نمیخواهم به وسیلهای برای بیان محدود کنم. نوشتهی آفرینشی آنگاه که به تمامی وفادار خود باشد میتواند بیان خود باشد، زبان باشد. رویکرد شگرد-محوری که اکنون بر ادبیات و نقد ادبی ایرانی چیره است در نگاه اول ساده مینماید و پژوهشگر را به این گمان میاندازد که این همه ناشی از سطحینگری و درک خام نویسندهی ایرانی است. بسیاری از بررسیهایی که در نقد و گاهی آسیبشناسی ادبیات معاصر ایران نوشته شدهاند، از جمله چند نوشته از خود من، نویسندهی ایرانی را متهم کردهاند که با درکی ناقص به تقلید از نگرههای ادبی برآمده از غرب پرداختهاند. در حالی که با نگاهی به فراسوی این محدوده، با در نظر گرفتن تصویر بزرگتر به این نتیجه میرسیم که رویکردهای کنونی حاکم بر نویسندگی ایرانی خود برآیند وضعیت کلی جامعهی ایرانی است و نباید آن را به شکلی جدا شده از متن کلان بررسید. اگر به سه گونهی بنیادین نقد ادبی نگاهی دوباره بیندازیم، میبینیم که رویکرد غالب کنونی، فارغ از آن همه نامها و نگرههای رنگارنگی که بر خود میگذارد، فروکاهندهی متن است، چرا که بیشتر به چگونه نوشتن میپردازد. تاریخ نقد معاصر: دگرگونی در روساخت، تکرار در زیرساخت به دقت که نگاه کنیم میبینیم که وجه مشترک منتقدان ما در سد و اندی سال گذشته همانا بیاعتنایی به همگنان و پیشکسوتان خود بوده است. انگار نیرویی گریز از مرکز، نیرویی در رویگردانی از سنت خودی، از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. منظور این نیست که کار گذشتگان را بنیان کار امروز خود قرار دهیم. بلکه سخن بر سر این است که با خود درگیر نمیشویم. این درگیری مهم نیست که برسازنده یا ساختفکنانه باشد؛ میتواند به هر شکلی باشد. اما درگیری با خود باید باشد، اگر بخواهیم سنتی از نقدنویسی ایرانی داشته باشیم که بتواند در برابر سانسور ایستادگی کند. از نمونههای آغازین نقد ایرانی به قلم آخوندزاده نزدیک یک و نیم قرن میگذرد. اما هیچ اشاره یا گزارشی از کار او به دست داده نشده است تا چند سال پیش که ایرج پارسینژاد گزارشی از آن نمونهها را به انگلیسی منتشر کرد. بازتاب آن گزارش نیز در میان فارسیزبانان چندان چشمگیر نبوده است. به همینگونه، از نسل امروزین ما کسی دکتر فاطمه سیاح را نمیشناسد، حتا سخنی از نقد براهنی و سالهای چهل خورشیدی نیز در میان نیست. تلاشی برای درک درستی از مجموعه سازهها و علتهایی که آن گونه نوشتن و آن گونه نقد را پدید آوردند در میان نیست. این نکته مهم است. چرا که نشان میدهد ما خوش نداشتهایم که با چشمِ خود به خود نگاه کنیم. آخوندزاده و آقاخان و دیگران را نادیده گرفتهایم و هیچ نیازی به بازخوانی و نقد آنان ندیدهایم. به ناگزیر باید همین جا در پرانتز بگویم که منظور من با شبه پژوهشهایی که اینجا و آنجا منتشر شده است متفاوت است. بیشینهی بررسیهای منتشر شده در بارهی تاریخ معاصر ایران پیرامون اندیشه و کنش کوششگران و بازیگران سیاسی شکل گرفتهاند. بررسیهایی از این دست از یک سو شامل واقعهنگاری رویدادهای سیاسی و نقش کسانی است که در شکلگیری و سمتدهی به چنان رویدادهایی تأثیرگذار بودهاند، و از سوی دیگر به دنبال روشنگری نظری، شناختشناسیک یا پدیدارشناسیک فراز و فرودهای زندگی سیاسی-اجتماعی معاصر ایرانی است. نکتهای که بر پژوهشگر مستقل و آزاد ادبیات معاصر ایران پوشیده نمیماند این است که بیشتر بررسیهای انجام شده قالبی، یکسویه و گزینشی هستند. چنین بررسیهایی که اغلب از سوی پژوهشگران مستخدم نهادهای دانشگاهی غربی یا دولتی ایران انجام میشوند به راستی بازتابندهی برداشت و نگاههایی است که فرهنگ و جامعهی ایرانی را کمژرفا، کمسویه و بری از پیچیدگیهای یک جامعهی پویا میدانند. ریشهی این کژبینی و کوتهبینی در این است که این پژوهشگران نقش قدرت و تأثیر آن در پدیداری نمودهای فرهنگی را، خواسته یا ناخواسته، نادیده میگیرند. به عبارت دیگر، این پژوهشها نقش سانسور را در چند و چون موضوع پژوهش خود از یک سو، و نقش آن را بر کار خود در این زمان به شمار نمیآورند، در حالی که هستی معاصر ما در همهی سویههایش از سانسور تأثیرپذیر بوده و هست. اما تا آنجا که به چند و چون نهاد نقد ادبی فارسی مربوط میشود، میتوان ادعا کرد که تلاش درخوری نشده است تا آن اندیشههای آغازین پرورش یابند و بر آن شالوده بنایی پدیدار شود. شیوهی منتقدان یا نگرهپردازان نامدار ایرانی، چه در دورههای گشودگی نسبی و چه در دورههای فروبستگی، این بوده و هست که خود را مستقل از سنت یکسد و پنجاه ساله بشناسند و هرگز در کار خود اشارهای به کارهای پیشین نداشته باشند. اما همین منتقدان با آغوش باز از گفتههای منتقدان و نگرهپردازان غربی بهره میگیرند و خود را پیرو آن نگرهها میشمارند. منظور به هیچ رو این نیست که دانش نقد را به ایرانی و بیگانه تقسیم کنیم؛ بلکه این است که ما تلاشی در برساختن شیوههای نقد یا دستگاههای نظری که برآمده از نیازها و پیچیدگیهای فرهنگی، اجتماعی خودمان باشد نمیکنیم. منتقدان ما هر یک به دنبال دستگاهی حاضر-آماده بودهاند که بتوانند به کمک آچارهای یونیورسال آن نوشتههای آفرینشی فارسی را پیاده کنند. منتقدی که از نوشتههای آخوندزاده، آقاخان، طالبوف، سیاح، کسروی، نیما، هدایت، براهنی و دیگر پیشآهنگان آگاهی نداشته باشد، نخواهد توانست در دستگاه فکری خود پیوستها و گسستها را بازشناسد و ارز بگزارد. برای نمونه میتوان به بررسیهای انجام شده پیرامون صادق هدایت و کارهای او نگاهی انداخت. پر بیراه نیست اگر بگوییم که صادق هدایت بیشترین تعداد نقد و بررسی ادبی ما را به خود اختصاص داده است. با این حال، بیشتر کارهایی که پیرامون او انجام شده از محدودهی رمززدایی از تمثیلها و استعارهها، تفسیرهای ایدئولوژیک و نظری، کشف شگردها و شیوههای نویسندگی او، و گاه بررسی داستانها بر زمینهی زندگی خصوصی او فراتر نمیروند. به طور خلاصه، بررسیهای موجود پیرامون دو محور صورت گرفتهاند: چه نوشته است، و چگونه نوشته است. هدایت در پیوند با وضعیت کلی جامعه و کل جامعه در کار هدایت هرگز دیده نشده است. هدایت تکه تکه شده است. حتا کارهایش را در پیوند با یکدیگر ندیدهاند. شاید پرسش اساسی در بارهی هدایت و نیز دیگران باید این باشد که چرا نوشته است؟ چه چیزهایی را ننوشته است؟ در نمونهی دیگر، نوع پرسشهایی که در نقد ادبی ما باید مطرح شود از این دست میتواند باشد: چرا گلشیری در بیشتر دوران نویسندگی خود تلاش کرده که هر چه مینویسد از نگاه اول شخص، یا سوم شخص محدود به ذهن یکی از شخصیتها (که ماهیتی مشابه روای اول شخص دارد) بنویسد؟ آنچه در بررسی هدایت و دیگر نویسندگان معاصر ایرانی تاکنون نادیده گرفته شده این است: چرا نوشتن؛ چرا اینگونه نوشتن. سانسور تنها از سوی حكومت اعمال نميشود. بخش عمدهای از نوشتههای متفاوتی كه با سنجههای گفتمانِ مسلط ناهمخوان هستند هرگز به دستگاه سانسور ارائه نمیشوند. ناشران و گردانندگان نشریهها خود ناچارند که بسیاری از صداهای فرديتدار و هويتمند را به بهانهی بيمعنايی و بدمعنايی از چرخهی نشر خارج كنند. در نتیجهی سانسور و سایهی سنگین آن، زبانی بر ادبیات معاصر ايران حاكم گرديد که نشانی از چیستی و کیستی خود ندارد. از همين روست كه امروز اگر صد نوشتهی ادبی از صد نویسندهی متفاوت را كنار هم بگذاري، تفاوتی جز در همان نامهای نویسندگانشان مشاهده نخواهی كرد. نوشتهها چنان به هم نزديكند كه انگار نویسندهی همهی آنها يكی است يا همه از روی دست هم نوشتهاند. به این ترتیب، بخشی از سانسور را نه حکومت که فرهنگ حاکم به پیش میبرد. وضعیت کنونی نقد ادبی، و شاید با کمی عمومیتبخشی به آن نویسندگی آفرینشی در ایران کنونی، را نمیتوان به گونهای روشن به دو بخش سانسورگر و سانسور شده بخش کرد. برای بازشناخت و توصیف بهتر وضعیت کنونی مفید خواهد بود که سانسور را تنها به سانسور حکومتی محدود نکنیم؛ چرا که ناگفته پیداست که سانسور حکومتی خود معلول زمینههای فرهنگی و اجتماعی حاکم بر جامعهی بزرگتر است. اما در همین حال باید این خط استدلال را در همین جا کوتاه کرد و نباید اجازه داد که با گستردن این گونه دلیلآوریها مسئولیت سرکوب و خفگان کنونی از دوش قدرت سیاسی حاکم برداشته شود و بر دوش وجود ناپیدایی به نام فرهنگ همگانی گذاشته شود. دلیل این نیز به سادگی این است که فرهنگ همگانی کسی را برای نوشتن چیزی بر خلاف هنجارهای پذیرفته شده زندان یا اعدام نمیکند. این قدرت سیاسی حاکم است که سرکوب و نابود میکند. یکی دیگر از سازههایی که در تاریخ معاصر ما مرتب تکرار شده این است که قدرت سیاسی همواره در کنار اعمال سانسور شدید تلاش کرده است که ادبیات و گفتمان ادبی دستآموز خود را به موازات سانسور به پیش ببرد، به این امید که با این کار بتواند ادبیات انتقادی را از میدان خارج کند. قدرت شناختشناسيک مسلط یا گفتمان چیره همواره همانی نیست که قدرت سياسی مسلط میخواهد، اگرچه قدرت سياسی مسلط به شيوههای گوناگون تلاش میكند كه چنان شود. تلاش جمهوری سوسياليستی شوروی در فراگير كردن معنای خاصی از رئاليسم – رئاليسم سوسياليستی – نمونهای از چنين خواستی است که نتوانست بارآور شود، همان گونه که تلاش جمهوری اسلامی برای پدید آوردن ادبیات متعهد یا اسلامی ناکام مانده است. در دورهی پهلوی نیز تلاش فراوانی صورت میگرفت تا در برابر اندیشه و هنر انتقادی نوعی هنر و فرهنگ دستآموز و رام درباری پدید آورند که بازتابندهی خواست حکومت باشد. دستگاههای فراوانی نیز بنیان نهاده شده بود، مانند بنیاد فرهنگ ایران، جشن هنر شیراز، کنگرهی نویسندگان و خانههای فرهنگ و مانند آنها. اما از آن دربار هر چیز ممکن بود به بار آید، به جز فرهنگ و هنر. جمهوری اسلامی نیز در همان مسیر، ولی کوشاتر و توفندهتر، تلاش كرده و میكند تا شناخت ادبی و هنری خاصی را بر ذهن جامعه حاكم كند. برای پيشبرد چنان هدفی، جمهوری اسلامی اقدامهای عملی فراوانی نموده است، از جمله وضع قانون و بايد و نبايدهای الزامآور، ايجاد سازمانها و نهادهای ويژه در اندازهی وزارتخانه و كوچکتر، برقراری سيستم تشويق و تنبيه، جهتدار نمودن برنامهها و محتوای آموزشی از دورهی آموزش دبستانی تا آموزش عالی از يك سو، و سركوب و مانعتراشی برای تمامی شناختهای دیگرسان از سوی ديگر. با اين وجود، جمهوری اسلامی درفراگير كردن اسلامینويسی و هنر به اصطلاح متعهد و ولايی توفيقی بدست نياورده است. گویا زهدان اسلام مستعد آبستنی چنان جنینی نیست. و این یعنی بنبست. جمهوری اسلامی، پادشاهی پهلوی و قاجار هر سه مسیر یکسانی را رفتهاند. هر سه با ایجاد دستگاه سختگیر و سرکوبگر سانسور جلو نویسندگی آفرینشی و انتقادی را گرفتهاند. در سویهای دیگر، جمهوری اسلامی و پهلوی هر دو با ایجاد بنیادها و دستگاههایی درازدامن و گسترده خواستهاند ادبیات و هنری فرمایشی بپرورانند، و هر دو نیز در کار خود ناکام ماندهاند. اندیشهی انتقادی، پیشنیاز نقد ادبی مشکل اما این است که، اگر چه نقد شاخهای از دانش انسانی است، اما با یادگیری فنی به بار نمینشیند. نقد به پیشزمینهی ژرفتری نیاز دارد: اندیشهی انتقادی. چرا که جز این، هر گونه بررسی دیگری، به مانند دیدن فیل در تاریکی است. برای هر چه کاملتر دیدن تصویر باید به امکانها و مانعهای موجود بر سر راه شکلگیری و پرورش اندیشیدن انتقادی پرداخت. سانسور ریشهدار و نهادینه شدهی فردی ما را به گونهای بار آورده که چشم بر واقعیت خود ببندیم؛ که به دنبال پاسخ به چراهای بنیادین نباشیم. این ویژگی در ما چنان است که حتا اگر دستگاه رسمی سانسور برچیده شود باز هم خواهد توانست به زندگی خود ادامه دهد. اندیشهی انتقادی در ما شکل نگرفته است، از آن رو که فردیت فرد ایرانی همواره سرکوب شده است. فردیت تا حد زیادی یک ویژگی پرورشی، فرهنگی، تربیتی است. به این معنی که فردیت را باید زندگی کرد. کسی که امکان پرورش فردیت خود را نیافته باشد حتا با ورود به جامعهی آزاد هم آزاد نمیشود، فردیت نمییابد. در نقد ادبی، این ویژگی به شکلی همه سویه باید باشد: در نویسنده، در اثر و در منتقد. در نقد ادبی ایرانی اما چنین نیست. شاید یک پاسخ به وضعیت سانسورزدهی ادبیات معاصر ایران نگاه کلینگرانه باشد. برخی از رویکردهای نقد تحلیلی و نقدهای ساختشکن دارای توان باز نمودن این وضعیت هستند، اما آنچه از اجرای چنین نگاهی جلوگیری میکند باز هم همان سانسور است. امکان دیگر این است که ایرانیان مهاجر و تبعیدی که از تیغ سانسور در امان هستند بتوانند نمونههای نقد ادبی جامعی از ادبیات معاصر به دست دهند. این امید همواره وجود دارد. اما یکی از مانعها این است که ایرانیان مهاجر نیز پرورش یافتهی همان فرهنگ سرکوب و سانسور هستند. دیگر اینکه آنان که از فرهنگ سانسور و سرکوب به میزان کافی فاصله گرفتهاند نیز به گمان زیاد به همان میزان از جامعهی ایران فاصله گرفتهاند و بعید مینماید که دیگر آن آگاهی جامع را داشته باشند. اکنون میتوان تا حدی به یکی از ویژگیهای مشترکی که میبایست پهنههای مختلف زندگی فرهنگی - اجتماعی معاصر ما را به هم پیوند دهد پی برد. این ویژگیهای فراگیر در تاریخ معاصر ما همان نگاه گرتهبردارانه و تأثیرپذیری سطحی از نمودهای مدرنیته است، و بیبهرگی یا کمبهرگی از مدرنیته در بعدهای بنیانساز آن. این نوع نگاه همان است که مدرنیته را به مدرنیزاسیون فرو میکاهد. این برداشت را در همهی پهنهها میتوان سراغ کرد، و نسخهی آن در نقد ادبی همان شگرد-محوری است. اما در این مقایسه باید به یک نکته توجه ویژه داشت: بسیاری گمان میکنند که فروکاستن مدرنیته به مدرنیزاسیون، یا نقد ادبی به شگرد-محوری ناشی از کمدانشی یا ناآگاهی کسانی است که در این کار بودهاند. اما چنین نیست. در یک نگاه کلینگرانه، میتوان دید که این فروکاست خود پیامد وضعیت سیاسی و قدرت مسلط است، که نماد و نمود آشکار و فشردهی آن را میتوان و باید در سانسور و دستگاه پیچیدهی آن دید و بس. بخش پیشین: • فروبستگیها و گشودگیها در نقد ادبی معاصر |
نظرهای خوانندگان
ممنون خیلی آموزنده بود... امکانش هست مقاله های بیشتری از آقای نگهبان منتشر یا دست کم معرفی کنید؟
-- بدون نام ، Oct 2, 2010 در ساعت 10:03 AMکم پیش میآید که در مقاله های فارسی با چنین نثر سالم و گیرایی روبه رو شویم. روشن و کارآمد. دور از فضل فروشی هایی که تنها هدفشان پوشاندن چنته ی خالی نویسنده است. به قول بیکن: واژه باید معنی را به خانه برساند.
-- احمد ، Oct 3, 2010 در ساعت 10:03 AMسپاس گزارم