رادیو زمانه > خارج از سیاست > نقد > وقتی که شمعدانیها بوی غم میدهند | ||
وقتی که شمعدانیها بوی غم میدهندجواد جزینیجواد جزینی در بخش نخست «ریختشناسی داستانهای مینیمالیستی» زیباشناسی این نوع ادبی را مشخص کرد. اکنون در بخش دوم این مقاله به بهترین نمونههای داستانهای مینیمالیستی در ادبیات معاصر ایران و جهان اشاره میکند و تفاوت این نوع داستانها را با لطیفه و طرح نشان میدهد. داستان کوتاه «شمعدانیهای غمگین» نوشتهی ولفگانگ بوروشرت، داستان کوتاهی از ماکس فریش و همچنین نخستین داستان مینیمالیستی ایران را به گزینش و ترجمهی جواد جزینی میخوانیم: دفتر خاک درونمایه داستانهای مینیمالیستی اغلب دغدغههای کلی انسان است: مرگ، عشق، تنهایی و... و کمتر به روایت رویدادهای اقلیمی میپردازد. اندیشههای سیاسی و فلسفی و اعتقادی راهی به دنیای این داستانها ندارد. چرا که کوتاهی حجم داستان اجازه پرداختن به این اندیشهها را به نویسنده نمیدهد. در داستانهای مینیمالیستی همه عناصر داستان در حداقل خود به کار گرفته میشوند. اما در میان این عناصر، «گفتوگو»، «تلخیص» و «روایت» بیشترین کاربرد را دارد. چرا که این سه عنصر، سرعت بیشتری در انتقال اطلاعات داستانی بر عهده میگیرند. برای روشنتر شدن کارکرد این عناصر در ساختارِ داستان، تابستان ۱۹۴۵ صحنهای در برلین نوشته ماکس فریش نمونهای خوب است:
کسی از برلین گزارش میدهد: دو جین زندانی ژندهپوش به فرماندهی یک سرباز روسی از خیابانی میگذرند. یحتمل از قرارگاهی دور میآیند و جوان روس باید آنها را به جایی برای کار یا به اصطلاح بیگاری ببرد. جایی که آنها از آیندهشان هیچ چیز نمیدانند، آنها ارواحیاند که همه جا میتوان دید. ناگهان از قضا، زنی که به طور اتفاقی از خرابهای بیرون میآمد، فریاد میکشد، به طرف خیابان میدود و یکی از زندانیان را در آغوش میکشد. دسته کوچک از حرکت باز میماند و سرباز روس هم طبیعی است که در مییابد چه اتفاقی افتاده است. او به طرف زندانی میرود، که حالا آن زن را که از گریه به هقهق افتاده در آغوش گرفته است. میپرسد: - زنت؟ آنها نمیتوانند باور کنند، میمانند. سرباز روس با یازده سرباز دیگر به راهش ادامه میدهد. تا آنکه چند صد متر بعد به رهگذری اشاره کرده و او را با مسلسل مجبور میکند وارد دسته شود، تا آن دوجین سربازی که حکومت از او میخواهد، دوباره کامل شود. در این نمونه همه ویژگیهای داستانهای مینیمالیستی وجود دارد. کوتاهی زمان رخداد حوادث، روایت به زمان حال و استفاده از حداقل عناصر داستانی برای بیان طرح. نکتهی مهم دیگری که در ساختار داستانهای مینیمال اهمیت زیاد دارد، مسئلهی قصه پر جاذبه است. اینگونه داستانها به دلیل نداشتن برخی از عناصر داستان سنتی، حتماً باید قصهای جذاب برای گفتن داشته باشند. منظور از قصهی جذاب، روایت ماجرایی جالب توجه است که ذهن خواننده را برای شنیدن تحریک کند. قصه در داستانهای مینیمالیستی مثل ماده منفجره است. به رغم اینکه مقدار این مواد کم است اما چون در محفظه بسته و کوچک قرار میگیرد، انفجار بزرگی را ایجاد میکند. شباهت ظاهری داستانهای مینیمالیستی با دو گونه داستانیِ «لطیفه» و «طرح» گاهی کار تشخیص این انواع را دشوار میکند. این سه قالب به لحاظ کوتاهی حجم و روایت فشرده حوادث شباهت زیادی با هم دارند. اما وجوه افتراق و تفاوتهای ساختاری آنها کاملاً آشکار و واضح است. اصلیترین ویژگی لطیفه، رویکرد خندهآور و سرگرمکنندگی آن است. در حالی که این، خصیصه همیشگیِ دو نوع ادبی دیگر نیست. درونمایه داستانهای مینیمال و طرح هم میتواند خندهآور و طنزآمیز باشد. اما قالب لطیفه با نداشتن این ویژگی از فرم میافتد چرا که هدف لطیفه ایجاد سرگرمی و تفریح است. «پایان غافلگیرکننده» الگوی حتمی ساختار لطیفه به حساب میآید. در این گونه داستانها واژه یا عبارتی پایان داستان را اعلام میکند که بدون آن «طرح» کامل نمیشود و داستان پایانی لذتبخش نخواهد بود. اما «پایان غافلگیرکننده» در داستانهای مینیمال عنصر حتمی ساختاری به حساب نمیآید. در این گونه داستانها به دلیل کوتاهی و فشردگی روایت، امکان ایجاد تعلیق وجود ندارد، به همین دلیل چرخش غیرهمنتظره طرح خیلی زود فرا میرسد. برای این است که هر نوع پایانی در این داستانها عمدتاً قابل پیشبینی نخواهد بود. اما این نامنتظره بودن به معنای عنصر غافلگیرکنندگی در ساخت لطیفه نیست. لطیفه هر چند ماهرانه نوشته شده باشد، اغلب بیش از یک بار خواندنش لطفی ندارد. الگوی ساختاری لطیفه بر منطق واقعنمایی استوار نیست و همواره وقایعی نامحتمل و تصادفی الگوی حوادث را سامان میدهد. اینگونه داستان به رغم لذت شنیداری، معمولاً معنا و مفهوم عمیقی ندارد. لطیفه سرگرمی خوبی است و طبعاً نباید از این جنبه آن غافل شد. اما وجود دو عنصر در آن مانع از این میشود تا در میان ادبیات جهانی از مرتبه والایی برخوردار شود. اول اینکه حتی اگر به بهترین شیوه هم بازگو شده باشد نمیتوان آن را با لذتی مدام و فزاینده دوبارهخوانی کرد. زیرا زمانی که حادثه را میدانیم، نمیتوانیم بار دیگر آن را تحمل کنیم. در ثانی حتی لطیفههای برجسته هم غالباً باورکردنی نیستند در فرهنگ ادبی، «طرح» را روایت کوتاهی به نثر تعریف کردهاند که جزئیات و شگردهای داستانی آن معمولاً توصیفی است، طوری که به نظر میرسد بعداً گسترش پیدا میکند. اسکچ را «طرحواره» نیز ترجمه کردهاند. این گونه ادبی به دلیل کوتاهی و فشردگی روایت، اغلب با داستانهای مینیمالیستی اشتباه گرفته میشود. تفاوت عمده طرح و داستانهای مینیمال در این است که طرح داستان خام است، تحولی در آن صورت نمیپذیرد و تنها روایت یک موقعیت بدون تغییر است. طرح به معنای واقعی کلمه کاملاً ایستا است و تنها توصیف برش کوتاهی از زندگی است، که ممکن است طرح شخصیت و یا حتی تصویری از حالت ذهنی کسی باشد. براندر ماتیوز، نویسنده امریکایی، در کتاب فلسفه داستان کوتاه در تفاوت طرح و داستان کوتاه میگوید: «طرح مثل نقاشی اشیاء بیجان است، اما داستان همواره حادثهای در آن اتفاق میافتد.» علاوه بر این ویژگیهای ساختاری، نویسندگان داستانهای مینیمالیست اغلب شخصیتهای داستانهایشان را از میان مردم عادی برمیگزینند و حتی در برخی موارد انسانهایی تنها، زخمخورده و مأیوس در جهان آثار آنها حضوری همیشگی مییابند. از بدو پیدایش این گرایش ادبی تاکنون، تمایلات مینیمالیستی نفوذش را در ادبیات جهان گسترش داده است. چنانکه امروزه حوزههای مختلف هنری مثل نقاشی، معماری، موسیقی، سینما و تئاتر نیز منطقه نفوذ مینیمالیستها به حساب میآید. در ادبیات کهن فارسی حکایتها و قصههایی وجود دارد که گاه در برخی موارد به لحاظ ساختاری با الگوهای امروز داستان کوتاه برابری میکند. در میان این نمونهها حکایتهایی هست که به لحاظ فنی با ساختار داستانهای مینیمالیستی نزدیکیهای غیرقابل انکاری دارد. در تاریخ نوین داستاننویسی ایران شاید کتاب در خانه اگر کس است... اولین اثری محسوب شود که میتوان تمایلات مینیمالیستی را به روشنی در آن یافت. این کتاب بسیار کم حجم ۲۶ صفحهای، شامل ده داستان کوتاه از فریدون هدایتپور و عبدالحسین نیری است. در مقدمه بسیار کوتاه کتاب آمده است: شما تا حال داستانهایی به این کوتاهی نخواندهاید، ولی از این پس زیاد خواهید خواند. این ماییم که برای نخستین بار این سبک را به وجود آوردیم ... تاریخ چاپ کتاب، ۱۳۳۹، حدوداً برابر است با زمانی که جان آپدایک اولین مجموعه داستان خود را منتشر کرد و پیتر بیکسل به خاطر نوشتن مجموعه کوتاهترین داستان جایزه گرفت. این کتاب همزمان با عصر طلایی داستاننویسی مینیمالیستی در جهان، در ایران منتشر شده است. مقدمه کتاب از نوآوری کاملاً آگاهانه نویسندگانش حکایت میکند. اغلب داستانهای این مجموعه تقریباً بسیاری از ویژگیهای داستانهای مینیمالیستی را در خود دارد: سر ظهر، دکان نانوایی شلوغ بود و حسن، پسر آقا رضا، مستخدم پیر فرهنگ که یک راست از مدرسه به آنجا آمده بود، کتابهایش را زیر بغل جا به جا کرد و بعد از مدتها معطلی، شش تا نان داغ و پر سنگ از نانگیر گرفت و در حالی که دستش میسوخت، با نگرانی چوب خطش را از جیب بغلش درآورد و به نانوا داد. نانوا چوب خط را با غیظ به آن طرف دکان پرت کرد و نانها را هم از دست حسن گرفت. آخر چوب خط دیگر جایی برای خط زدن نداشت. البته تمایلات برای کوتاهنویسی در آثار صادق چوبک به خصوص داستانهای «یک چیز خاکستری»، «چشم شیشهای» و «عدل»، و در «نقش پرنده» بهآذین، «کشاورزان» از سعیده پاکنژاد، «غمهای کوچک» امین فقیری، «بازی هر روز» پرویز مسجدی، آثار کسانی چون جعفر شریعتمداری و احسان طبری و... همچنین رضا براهنی با «کوتاهترین قصه عالم» و اغلب آثار زویا پیرزاد و... دیده میشود.
در طول سالهای اخیر آثار ارزشمندی از جریان داستاننویسی مینیمالیست در ایران ترجمه شده است. از آن میان داستان شمعدانیهای غمگین نوشته ولفگاتگ بورشرت یک نمونه عالی برای معرفی این شیوه داستاننویسی نوین است. زمان آشنایی آن دو، هوا تاریک بود. زن او را به آپارتمان دعوت کرد. مرد پذیرفت. زن، آپارتمان، رومیزیها، ملافهها، حتی بشقابها و چنگالها را به او نشان داد. اما همین که در روشنایی روبهروی هم نشستند، چشم مرد به بینی زن افتاد. با خود اندیشید: انگار بینی را چسباندهاند. اصلاً شبیه بقیه بینیها نیست. بیشتر شبیه نوعی میوه است. عجب! سوراخهای بینیاش اصلاً با هم تناسب ندارند. یکی خیلی تنگ و بیضی شکل است، یکی مثل حفره چاهی دهان باز کرده است. تیره و گرد و بیانتها. با دستمال عرق پیشانیاش را خشک کرد. مرد نظری به بینی او انداخت و گفت: «آه، بله.» و دوباره به فکر فرورفت: باید آن را چسبانده باشند. وصله ناجوری است. رنگش هم با این پوست فرق میکند. تیرهتر است. راستی، سوراخهای بینی هم ناهماهنگاند؟ یا شاید مدل جدید است؟ یاد کارهای پیکاسو افتاده بود. مرد گفت: «شما کارهای پیکاسو را میپسندید؟» زن گفت: «من به تناسب خیلی اهمیت میدهم آن دو شمعدانی کنار پنجره را ببینید! یکی سمت چپ و دیگری سمت راست است. متناسب نیستند؟ باور کنید باطن من خیلی با ظاهرم فرق میکند، خیلی.» و دستش را روی زانوی مرد گذاشت. مرد در عمق چشمان زن آتشی را روشن دید. زن آرام و اندکی شرمزده گفت: «و مخالفتی هم با ازدواج و زندگی مشترک ندارم.» از دهان مرد پرید: «به خاطر تناسب؟» زن اشتباه او را با مهربانی تصحیح کرد: «هماهنگی... به خاطر هماهنگی.» مرد گفت: «بله، به خاطر هماهنگی.» و بلند شد. زن گفت: «دارید میروید؟» مرد گفت: «بله، میروم.» زن او را تا دم در بدرقه کرد. گفت: «باطن آدمها مهم است نه ظاهرشان.» مرد فکر کرد: «تو هم با این دماغت!» و گفت: «یعنی در باطن مثل قرار گرفتن شمعدانیها متناسباید؟» و از پلهها پایین رفت. زن کنار پنجره با نگاه او را دنبال کرد. دید که مرد آن پایین ایستاد و با دستمال عرقهای پیشانیاش را پاک کرد. یک بار، دو بار و باری دیگر. اما نیشخند فارغالبال او را ندید، ندید چون اشک چشمهایش را پوشانده بود. شمعدانیها بوی غم میدادند.
بخش پیشین: • ريختشناسی داستانهای مينیماليستی - بخش نخست |
نظرهای خوانندگان
آقای حزینی، سلام و خسته نباشید. شما سه داستان مینی مالیستی که ترجمۀ دقیق آن داستانک است، در مقاله تان آوردید، بی آن که به منبع دوتای آن ها کمترین اشاره ای بکنید. اما ذکر منبع نه تنها حکم اخلاق حرفه ای است بل خواننده را تشویق می کند سراغ کتاب برود و بقیه را هم بخواند. دست کم ارج گذاشتن به زحمت مترجم، ذکر منبع را اجباری می کند. یا این که این ها ترجمۀ خود شما است؟
-- بدون نام ، Sep 19, 2010 در ساعت 03:30 PM