رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳۰ مهر ۱۳۸۶

فستيوال فيلم لندن: جشنواره جشنواره‌ها

پرويز جاهد


سردر سينما ادئون عکس از پرويز جاهد

فستیوال فيلم لندن با اين که جشنواره‌ای رقابتی نيست و از هيجان‌ها و کنجکاوی‌های مرسوم جشنواره‌های رقابتی در مورد جايزه‌ها و برندگان و بازندگان آن‌ها به دور است؛ اما به دليل نمايش فيلم‌های برگزيده جشنواره‌های بزرگ ديگر جهان، مخاطبان زيادی دارد و روزانه انبوهی از عاشقان سينما را به سمت خود می‌کشاند.

به علاوه برگزاری مراسم فرش قرمز در ميدان لستر (Leicester Square) شهر لندن که در واقع قلب اين شهر و شلوغ‌ترين نقطه آن محسوب می‌شود، گرما و شور و هيجان زيادی به فستيوال لندن می‌دهد.

در طی شب‌های گذشته، فستيوال لندن مهمان دار فيلمسازان و ستارگان بسياری از جمله نيومی واتز، ديويد کروننبرگ، جولين اشنابل، استيو بوشمی، سيانا ميلر، وينسنت کسل، کريستين مونجيو (برنده نخل طلای کن امسال) استيون فريزر و تری گيليام بود که برای شرکت در مراسم نمايش فيلم‌های خود بر فرش قرمز ظاهر شدند و در برابر برق فلاش‌های عکاسان و خبرنگاران قرار گرفتند.


فرش قرمز درميدان لستر لندن عکس از پرويز جاهد

از ميان فيلم‌های قابل توجهی که در طی چند روز گذشته در اين فستيوال به نمايش درآمد بايد به فيلم‌های وعده‌های شرقی (ديويد کروننبرگ) حذف شده (برايان دی پالما) مصاحبه (استيو بوشمی) بازی‌های خنده دار (مايکل هناکه) ترور جسی جيمز به وسيله رابرت فورد بزدل (اندرو دومينيک) چهار ماه، سه هفته و دو روز (کريستين مونجيو) نور خاموش (کارلوس ری گاداس) و پروانه و لباس غواصی (جولين اشنابل) اشاره کنم.

وعده‌های شرقی
وعده‌های شرقی (Eastern Promises) فيلم گانگستری/نوآر مدرن لندنی ديويد کروننبرگ، عليرغم فضاسازی خوب و بازی‌های بسيار خوب برخی از بازيگران آن، اثر متوسطی است که بسيار پايين‌تر از آثار قبلی کروننبرگ می‌ايستد و توقع منتقدان فيلم را برآورده نمی‌کند. فيلم بيشتر از هر چيز از فيلمنامه ضعيف و شخصيت‌پردازی بد آسيب ديده است.


وعده هاي شرقي ساخته ديويد کروننبرگ

نيکولا لوژين راننده يک گروه مافيايی روسی به رهبری گانگستری به نام سيمون است که رستوران بزرگی را در لندن اداره می‌کند و مخفيانه در کار قاچاق دختران روسی و اروپای شرقی برای فحشاست. آنا (نيومی واتس) قابله‌ای روسی‌الاصل است که در بيمارستانی در لندن کار می‌کند و بچه‌ای را به دنيا می‌آورد که مادرش (دختر مهاجر روسی واز قربانيان شبکه سيمون) هنگام زايمان می‌ميرد؛ ولی دفترچه خاطراتی به زبان روسی از خود به جا می‌گذارد که در آن به بلا‌هايی که سيمون بر سر او آورده، اعتراف کرده است.


ديويد کروننبرگ در برابر خبرنگاران عکس از پرويز جاهد

از طرف ديگر کيريل (با بازی بد وينست کسل) در نقش پسر فاسد، بی‌رحم و روانی سيمون با کشتن يکی از اعضای شبکه رقيب، خود و پدرش را به دردسر می‌اندازد. آنا به طور تصادفی با نيکولا آشنا می‌شود و از طريق او می‌خواهد خود را به سيمون نزديک کرده و ماجرای تولد بچه (که محصول تجاوز سيمون به دختر روسی است) و مرگ دختر روسی را به اطلاع او برساند؛ در حالی که سيمون به هيچ وجه حاضر نيست مسئوليت اين عمل را به عهده بگيرد.

در واقع کروننبرگ با چنين فيلمنامه و شخصيت‌هايی خواسته دنيای زيرزمينی و سياه لندن را عليرغم ظاهر زيبا و پرزرق وبرق آن نشان دهد؛ اما در اين کار موفق نيست. رابطه سه‌گانه سيمون، نيکولا و کيريل يادآور رابطه تام هنکس، پل نيومن و پسر فاسد او (دنيل کريگ) در فيلم راهی به سوی تباهی (Road to Perdition) است.

اگر بازی‌های گيرای ويگو مورتنسن در نقش نيکولا و آرمين موئلر استال در نقش سيمون و يکی دو صحنه تکان‌دهنده و درخشان فيلم را استثنا کنيم، آخرين ساخته کروننبرگ، اثری است که خيلی زود فراموش می‌شود.

يکی از صحنه‌های درخشان فيلم صحنه قتل در حمام عمومی است. شخصاً بعد از فيلم قيصر تا کنون چنين صحنه‌ای با اين درجه از خشونت در هيچ فيلمی نديده‌ام. صحنه‌ای است که با مهارت و پرداختن به جزييات کامل اجرا شده است. نيکولا همراه با گانگستر کردی به نام عظيم به حمام عمومی ترک‌ها در شمال شرقی لندن می‌رود.

عظيم به بهانه‌ای از او جدا می‌شود و دو گانگستر بی‌رحم و تنومند چچنی را که لباس‌های چرمی پوشيده‌اند، به سراغ او می‌فرستد. آن‌ها با چاقو به نيکولا که برهنه است و هيچ وسيله دفاعی ندارد حمله می‌کنند. صحنه بسيار تکان‌دهنده و خشنی است با نمايش نزديک شکستن استخوان‌های دست و پا و جمجمه‌ها و فرو کردن چاقو در چشم.

کروننبرگ در باره واکنش تماشاگران نسبت به خشونت مفرط اين صحنه گفته است: «واکنش تماشاگران در واقع به سبعيت نهفته در قتل است. من به زندگی پس از مرگ اعتقادی ندارم. از اين رو کشتن يک نفر به نظر من يک عمل وحشيانه است و آن را با جزييات کامل نشان می‌دهم.

به علاوه اين صحنه در باره آسيب‌پذيری انسان برهنه است و به نظر من شجاعت ويگو مورتسن برای بازی در اين صحنه قابل تحسين است در زمانی که برهنه شدن مردان در فيلم‌ها و نمايش آن‌ها از جلو، هنوز برای بازيگران هاليوود يک تابو به حساب می‌آيد.»


ويگو مورتنسن در نقش نيکولا

بدترين سکانس فيلم سکانس پايانی آن است زمانی که کيريل بچه را از بيمارستان دزديده و می‌خواهد به درون رودخانه تيمز بيندازد؛ ولی ناگهان نيکولا و آنا سر می‌رسند و با خر کردن او، بچه را از او می‌گيرند. صحنه‌ای بسيار رقت‌آميز و آبکی که اشک ريختن کيريل بر شانه نيکولا، آدم را به ياد پايان‌بندی فيلم‌های هندی می‌اندازد.

چهار ماه، سه هفته و دو روز
در سال 1966 قانونی در رومانی تصويب شد که سقط جنين را قدغن کرد. نتيجه اين ممنوعيت تکان‌دهنده بود و تعداد دانش آموزان يک کلاس ناگهان از 28 نفر به 36 نفر رسيد و بسياری از زنان برای سقط جنين به راه‌های غيرقانونی متوسل شدند. بر اساس آمارهايی که بعد از سقوط کمونيسم در رومانی منتشر شد، بيش از 500 هزار زن جان خود را به خاطر سقط جنين غيرقانونی از دست دادند. در چنين شرايطی عمل کورتاژ غيرقانونی به عنوان عملی اعتراضی و شورشی در برابر بربريت رژيم کمونيستی رومانی شناخته شد.


نمايي از فيلم چهار ماه و سه هفته و دو روز

فيلم چهار ماه، سه هفته و دو روز (Four Months, Three Weeks, Two Days) ساخته کريستين مونجيو، فيلمساز جوان و خلاق رومانيايی و برنده نخل طلای کن در واقع نخستين قسمت از پروژه‌ای بزرگ در باره تاريخ کمونيسم در رومانی است با عنوان داستان‌هايی از يک عصر طلايی.

فيلم اثری رئاليستی و تکان‌دهنده درباره زندگی شهری و آدم‌هايی معمولی است که در دورانی سياه، حقوق مسلم انسانی و طبيعی از آن‌ها دريغ شده است. قربانيان يک سيستم اجتماعی فاسد، عقب‌مانده و غيرمدرن که زير بار فشار‌ها و محدوديت‌های اعمال شده ذره ذره از پا درمی‌آيند و در درون خود فرو می‌ريزند.

اما قدرت فيلم، تنها مديون موضوع تلخ و تکان‌دهنده آن نيست بلکه قدرت آن در فرم بصری، بازی‌های درخشان و ريتم عالی و نفس گير آن است.


کريستين مونجيو کارگردان و آناماريا مارينکا بازيگر نقش اوتيلياعکس از پرويز جاهد

فيلم داستان دو دختر دانشجو به نام اوتيليا و گابيتاست که در شهر کوچکی در يک خوابگاه دانشجويی زندگی می‌کنند. گابيتا حامله است و به کمک مردی به نام ببه می‌خواهد به طور غيرقانونی سقط جنين کند. اما آن‌ها پول کافی برای اين کار ندارند و پولی را هم که اوتيليا از دوست‌پسرش قرض کرده برای اين منظور کافی نيست.

در اينجا اين اوتيلياست که برای کمک به دوستش مجبور می‌شود خود را قربانی کند. وی با دراختيار گذاشتن خود، مرد قابله را راضی به انجام کورتاژ می‌کند.

قاب‌بندی‌های فيلم، ميزانسن و استفاده هوشمندانه مونجيو از صدای خارج از کادر، او را خيلی تحت تأثير سينمای برسون نشان می‌دهد. فيلمساز از همان نمای اول، تماشاگر را درگير موضوع و مسأله شخصيت‌های فيلم می‌سازد.

فيلم با نمايی ثابت از يک آکواريوم کوچک شروع می‌شود که دو ماهی قرمز در آن خود را به ديوار شيشه‌ای می‌کوبند. بعد دوربين عقب می‌کشد و دختر‌ها را در قاب می‌گيرد که خود را برای ملاقات با آقای ببه آماده می‌کنند.

پس از آن فيلم با ضرباهنگی منظم و دقيق بدون لغزش به صورتی نفس گير پيش می‌رود. در سکانسی از فيلم اوتيليا، گابيا و آقای ببه را می‌بينيم که در يک ميزانسن سه نفره در اتاق تنگ هتل روی تخت نشسته‌اند و در باره هزينه عمل سقط جنين چانه می‌زنند. آقای ببه درست در وسط آن‌ها نشسته است.

صحنه بسيار دراماتيکی است و فيلمساز به جای تقطيع اين سکانس به نماهای متعدد، ترجيح داده تمام آن را در يک قاب ثابت بگيرد. با اين شيوه او نه تنها بر رابطه دراماتيک بين اين سه نفر تأکيد کرده، بلکه تأثير گفتگوی آن‌ها و واکنش هم‌زمان دخترها در برابر پيشنهاد‌های مرد خلاف‌کار را عميق‌تر ساخته است.

فيلم بيشتر در فضاهای داخلی تنگ و بسته می‌گذرد و بدين گونه فيلمساز بر تنگنايی که شخصيت‌های فيلم در آن گرفتار آمده‌اند، تأکيد می‌کند. نماهای بيرونی خصوصا نماهايی که در شب با دوربين روی دست از اوتيليا گرفته شده، در جهت القا همين مفهوم ساخته شده‌اند.

بيشتر صحنه‌های بيرونی در تاريکی مطلق و سياهی ترسناکی است که اوتيليا با سرعت از آن می‌گريزد. بازی آناماريا مارينکا در نقش اوتيليا حيرت‌آور و فراموش‌نشدنی است.

ترورجسی جيمز به وسيله رابرت فورد بزدل
اندرو دومينيک فيلمساز استراليايی با وسترن شاعرانه و زيبای «ترور جسی جيمز بوسيله رابرت فورد بزدل» (The Assassination of Jesse James by the Coward Robert Ford) ثابت می‌کند که ژانر وسترن هنوز زنده است و هنوز می‌توان آثار حماسی و شاعرانه زيبايی در اين ژانر بر اساس زندگی‌های قهرمانان نامی آن ساخت.


ترور جسي جيمز به وسيله رابرت فورد بزدل



جسی جيمز ياغی افسانه‌ای و چهره اسطوره‌ای آمريکا در 1882 کشته شد. اما پس از مرگش به صورت يک قهرمان در آمد و در ترانه‌ها، کتاب‌ها و بر پرده سينما به زندگی خود ادامه داد. شخصيت جسی جيمز و زندگی افسانه‌ای او از همان آغاز اختراع سينما، الهام‌بخش فيلمسازان آمريکايی بوده است. اما اندرو دومينيک در فيلم خود که بر اساس رمان ران هنسن ساخته، تصوير ديگری از اين شخصيت وسترن نشان می‌دهد.

فيلم «ترور جسی جيمز به ...» سال‌های آخر زندگی جسی جيمز را تصوير کرده. زمانی که او دارد خود را برای يک سرقت بزرگ بانک آماده می‌کند. جيمز قهرمانی از يک دوران سپری شده است. او در عصر انتقال جامعه آمريکا از جامعه‌ای وحشی و بی‌قانون به سمت جامعه‌ای مدرن و متمدن با قوانين جديد زندگی شهری، زندگی می‌کند.

برد پيت در نقش جسی جيمز بازی متفاوتی ارائه می‌کند. (پيت برنده جايزه بهترين بازيگر نقش اول فستيوال ونيز امسال شد.) او با تمام جسی جيمز‌هايی که تا کنون بر پرده سينما ديده شده‌اند، فرق دارد. او ضدقهرمانی است که علي‌رغم شجاعت‌ها و خشونتی که از خود نشان می‌دهد، آدم ذليل و آسيب‌پذيری است.

او با خنده‌های عصبی و آزاردهنده و گريه‌های بی دليلش، بيشتر يک بيمار روحی و روانی است که در درون عذاب می‌کشد. او جرج بی‌دفاع را از پشت با تير می‌زند و خود نيز وقتی به انگيزه همدستانش يعنی رابرت فورد و برادرش برای قتل خود پی می‌برد، به آن‌ها پشت می‌کند تا آن‌ها به او شليک کنند.

از سوی ديگر دومينيک توجه زيادی به شخصيت جاه‌طلب و در عين حال ترسوی رابرت فورد کرده است. کسی که عاشق شخصيت جسی جيمز و افسانه‌های اوست و تمام مقاله‌ها و کتاب‌هايی را که در باره او نوشته شده، جمع‌آوری می‌کند.

او تنها کسی است که جسی جيمز بدون اين که هرگز بر زبان بياورد، از او می‌ترسد. چرا که انگار نيرويی درونی به او می‌گويد که تو روزی به دست همين جوان بزدل کشته خواهی شد.

در صحنه‌ای از فيلم جسی جيمز را می‌بينيم که در حالی که دو مار افعی را دور دستانش پيچيده و با آن‌ها بازی می‌کند از او می‌پرسد «آيا می‌خواهی مثل من باشی يا می‌خواهی خود من باشی؟»


برد پيت در نقش جسي جيمز

رابرت فورد همه جا او را دنبال می‌کند و سرانجام نيز تصميم می‌گيرد با کشتن او، نام خود را جاودانه سازد در صورتی که پيامد ترور جيمز بر خلاف تصورات اوست. کشتن جسی جيمز باعث محبوبيت بيشتر او در نزد مردم می‌شود و نام رابرت فورد به عنوان انسانی بزدل که جسی جيمز قهرمان و شجاع را از پشت با تير زد، بر سر زبان‌ها می‌افتد و ترانه‌های زيادی در وصف آن‌ها ساخته می‌شود.

در صحنه‌ای از فيلم رابرت فورد را در کافه‌ای می‌بينيم که پشت بار ايستاده و با خشم به ترانه‌ای که مردی با گيتار در باره او و عمل ناجوانمردانه‌اش می‌خواند، گوش می‌دهد:

ای رابرت فورد، ای بزدل حقير پست
من نمی‌دانم چه حسی داری

تويی که نان جسی را خوردی و در رختخوابش خوابيدی
اما بعد جسی بيچاره را در گورش دفن کردی

«ترور جسی جيمز ...» فيلمی کند و آرام است و از اين نظر نيز با فيلم‌های ديگر اين ژانر متفاوت است (نسخه اصلی آن چهار ساعت و نيم است. اما نسخه کوتاه شده آن در دو ساعت و نيم در فستيوال به نمايش در آمد.)

تصاوير فيلمساز از چشم‌اندازهای زيبای کانزاس و ميسوری، خيره‌کننده است. بازی فيلمساز با نور و سايه و جلوه‌های اکسپرسيونيستی آن در کمتر فيلم وسترنی ديده شده و نماهای کلوزآپ از جسی جيمز که خاموش به چشم اندازهای پهناور مقابلش می‌نگرد، يادآور کلوزآپ‌های سرجئو لئونه و سم پکين پا است؛ اما فضای کلی فيلم، نوع شخصيت‌پردازی و ديالوگ‌ها بيشتر متأثر از نگاه رابرت آلتمن در وسترن «مک‌کيب و خانم ميلر» و «دشت‌های ميسوری» آرتور پن است.

Share/Save/Bookmark