رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۵ خرداد ۱۳۸۸
موسيقی سه‌گانه رنگ‌های کيشلوفسکی
قسمت اول: آبی

آزادی، برابری و برادری

پرويز جاهد

اين برنامه را از «اينجا» بشنويد.


سه گانه رنگ ها اثر کيشلوفسکي

در برنامه اين هفته، به موسيقی فيلم آبی از سه‌گانه رنگ‌های کريستوف کيشلوفسکی و آهنگساز او زبيگنيو پريزنر (Zbigniew Preisner) می‌پردازم.

کريستوف کيشلوفسکی از فيلمسازان برجسته سينمای روشنفکرانه و هنری لهستان و اروپای شرقی است. داستان‌پردازی قدرتمند که فيلم‌هايش تصويری ديالکتيکی از زندگی انسان مدرن اروپايی است. فيلمسازی که در سن 54 سالگی در اوج موفقيت حرفه‌ای بر اثر سکته قلبی درگذشت.

کيشلوفسکی، فارغ‌التحصيل مدرسه سينمايی لودز لهستان بود. مدرسه‌ای که فيلمسازان بزرگی چون آندره وايدا، کريستوف زانوسی و يرژی اسکوليمووسکی از آن بيرون آمده‌اند. وی کارش را با ساختن فيلم‌های مستند شروع کرد. در کشوری ايدئولوژيک که هرگونه فعاليت هنری و سياسی تحت کنترل حکومت توتاليتر بود و سينما به عنوان ابزار تبليغات رژيم کمونيستی به شمار می‌رفت.

اما فيلمسازی مستند برای کيشلوفسکی، وسيله‌ای برای نقد اجتماعی و سياسی بود. او جنبه‌هايی از زندگی لهستانی را نشان می‌داد که حزب کمونيست نمايش آن را ممنوع کرده بود. او می‌خواست با فيلم‌هايش تعريف ديگری از جهان پيرامونش ارائه دهد؛ تعريفی که با تعريف قالبی و کايشه‌ای حکومت کاملاً مغاير بود.


کريستوف کيشلوفسکي

کيشلوفسکی در دهه هفتاد از مستند سازی کناره گرفت و به ساختن فيلم‌های داستانی پرداخت. فيلم‌هايی که درون‌مايه تلخ و تراژيک و سبک استيليزه آن‌ها بيان‌گر انديشه‌ها و دغدغه‌های فلسفی و زيبايی‌شناختی سازنده آن‌هاست.

وی در دهه 80 مجموعه 10 فرمان را بر اساس مفاهيم اخلاقی تورات و فرمان‌های حضرت موسی برای تلويزيون لهستان ساخت که شهرت زيادی برای او کسب کرد. اما با ساختن فيلم زندگی دوگانه ورونيکا، شهرت او به خارج از مرز‌های لهستان رسيد.

پس از آن، کيشلوفسکی سه‌گانه رنگ‌ها را با الهام از سه رنگ پرچم فرانسه يعنی آبی، سفيد و قرمز ساخت که هر يک نشانه‌ای از شعارهای سياسی و اجتماعی انقلاب فرانسه يعنی آزادی، برابری و برادری است و در ميان آن‌ها رنگ آبی به نشانه آزادی از همه برجسته‌تر است.

مفاهيم پارادوکسيکال، تضاد ميان مرگ و زندگی، جبر و اختيار، شانس و تقدير، خيانت و وفاداری و يأس و اميد، درون‌مايه‌های اصلی فيلم‌های کيسلوفسکی را تشکيل می‌دهند. اين تم‌ها در واقع عناصر مشترک و عامل پيوند سه فيلم آبی، سفيد و قرمزند. سه فيلمی که در عين مستقل بودن، با هم و در کنار هم تکميل می‌شوند. همان گونه که سه رنگ پرچم فرانسه در کنار هم معنی می‌دهند و ايده‌های اصلی انقلاب فرانسه را می‌سازند.


پوستر فيلم آبي

از سوی ديگر آبی در ميان رنگ‌های طبيعت، رنگی سرد و القا کننده غم، اندوه و افسردگی است. فضای فيلم آبی کيشلوفسکی نيز انباشته از غم و اندوه است. فيلمی که با ريتمی کند و سنگين به سبک فيلم‌های روشنفکرانه فرانسوی ساخته شده و نمونه‌ای شاخص از سينمای هنری اروپاست.

آبی داستان غم‌انگيز سقوط زنی به ورطه انزوا و پوچی است. «ژولی» زن جوانی است که شوهر و دختر کوچکش را در تصادف اتومبيل از دست می‌دهد؛ اما خود زنده می‌ماند. او برای فرار از اندوه و ماتم سنگينی که او را در بر گرفته، خانه بزرگ و قديمی‌اش را در حومه شهر می‌فروشد و به آپارتمان کوچکی در پاريس پناه می‌برد.

ژولی تلاش بيهوده‌ای را برای فراموشی خاطرات گذشته، بريدن از همه تعلقات قديمی و دوری از اجتماع پيرامونش آغاز می‌کند. او نه قادر است خودکشی کند و نه با زندگی به سبک گذشته‌اش کنار بيايد. شوهر او آهنگ‌ساز مشهوری بود که قطعه موسيقی ناتمامی از او به جای مانده که در ستايش اتحاد اروپا نوشته است.

وی ابتدا سعی می‌کند آن قطعه را از بين ببرد. اما به تدريج شخصيت‌اش متحول می‌شود و در نهايت تصميم می‌گيرد که با همکاری اوليويه، دوست شوهرش که عاشق قديمی او بوده، آن را تکميل کند. قبول تکميل پروژه موسيقی ناتمام همسرش به معنی آشتی ژولی با زندگی جديدش است.
به اين ترتيب می‌بينيم که آبی جدای از موضوع اصلی آن، فيلمی درباره موسيقی است. قطعه اتحاد اروپا همچون رنگ آبی که رنگ مسلط فيلم است و نشانه‌ای از گذشته و تعلقات قديمی ژولی است، نقش مهمی در فيلم دارد.

زبيگنيو پريزنر آهنگساز فيلم آبی (که آهنگساز قسمت‌های ديگر اين مجموعه سه‌گانه نيز هست) از مهم‌ترين آهنگ‌سازان فيلم اروپای شرقی است. آهنگسازی که به خاطر همکاری مستمرش با کيشلوفسکی و با فيلم‌های او به شهرت رسيد.


زبيگنيو پريزنر

قطعه Unification که سرودی در ستايش ازاتحاد اروپاست، يکی از زيباترين قطعات آوازی و کرالی است که وی برای فيلم آبی ساخته و چند بار در طی فيلم شنيده می‌شود.

موسيقی در فيلم‌های کيشلوفسکی نقش کليدی و بسيار مهمی دارد و بدون آن مفهوم فيلم او ناقص می‌شود. تجربه همکاری کيشلوفسکی با زبيگنيو، تجربه‌ای نادر و منحصر به فرد است. اين همکاری که از دهه 80 با ساختن موسيقی برای سريال 10 فرمان شروع شد تا فيلم قرمز، آخرين فيلم کيشلوفسکی پيش از مرگ ادامه پيدا کرد.

روش کار آن‌ها بدين گونه بود که زبيگنيو ارتباط صميمانه و بسيار نزديکی با کيشلوفسکی و فيلم‌نامه‌نويس او کريستوف پيه ژيه ويچ داشت و در تمام مراحل نگارش فيلمنامه و ساخت فيلم در کنار آن‌ها بود و با آن‌ها مشورت می‌کرد. کيشلوفسکی، قبل از ساخته شدن فيلم از او می‌خواست موسيقی اش را بسازد و او با توجه به شناخت دقيقی که از کيشلوفسکی و دنيای او و فضای فيلم و شخصيت‌های آن داشت، تم‌های اصلی فيلم را می‌ساخت.

موسيقی فيلم آبی نيز بدين گونه ساخته شد. از اين رو موسيقی آن چه را که بر روی پرده اتفاق می‌افتد، دقيقاً توصيف نمی‌کند. بلکه بيشتر به توصيف درون شخصيت‌ها می‌پردازد. يعنی سعی می‌کند آن چه را که درونی است و ديده نمی‌شود، بيرونی و آشکار سازد.

يکی از نکات جالب در باره موسيقی فيلم آبی و فيلم‌های ديگر کيشلوفسکی، وجود برخی قطعات موسيقی سمفونيک است که ساخته آهنگسازی هلندی به نام «ون دن بودن ماير» است. اما واقعيت اين است که چنين آهنگ‌سازی وجود خارجی ندارد و ساخته و پرداخته ذهن پريزنر و کيشلوفسکی است و آن‌ها صرفا به اين دليل که از هلند و موسيقی کلاسيک اين کشور خوششان می‌آمده، اين هنرمند خيالی را خلق کرده‌اند. برخی قطعات موسيقی فيلم آبی از جمله قطعه تشييع جنازه(Funeral) به اين آهنگ‌ساز خيالی نسبت داده شده است.

اوليويه دوست نزديک شوهر ژولی که هميشه عاشق ژولی بوده، پس از مرگ شوهرش به او ابراز عشق می‌کند. اما ژولی با اينکه يک شب را با او می‌گذراند، اما به عشق او بی‌اعتنايی می‌کند تا اين که اوليويه رازی را در باره خيانت شوهرش برای او فاش می‌کند.

افشای اين راز به بحران درونی ژولی دامن می‌زند اما از سوی ديگر او را به ادامه زندگی علاقه‌مند می‌سازد. از اين رو به عشق اوليويه پاسخ مثبت می‌دهد و با او همراه می‌شود. پريزنر تم اوليويه را بر اساس اين شخصيت ساخته است.

آبی فيلمی رمانتيک با رويکردی فلسفی و بدبينانه است. بينش فلسفی جبرگرايانه کيشلوفسکی با قدرت در اين فيلم و قسمت‌های ديگر سه‌گانه منعکس شده است. اين که زندگی انسان‌ها بيشتر از آن که تابع اراده و اختيار آن‌ها باشد، امری مقدر و جبری است و اين جبر حاکم بر سرنوشت آدم‌هاست که آن‌ها را به سمت فاجعه می‌برد يا به آرامش می‌رساند.

اگر چه کيشلوفسکی اختيار انسان را مطلقاً منکر نمی‌شود و قدرت تصميم‌گيری و انتخاب در زندگی را مطلقاً از او سلب نمی‌کند؛ اما معتقد است که در نهايت اين تقدير، تصادف و سرنوشت است که مسير زندگی انسان را تعيين می‌کند.


ژوليت بينوش در نمايي از فيلم آبي

فيلم آبی با صحنه تصادف و مرگ همسر و دختر ژولی شروع می‌شود. حادثه‌ای که تأثير ويران‌گر آن بر ژولی و زندگی او محور اساسی فيلم است. شوک ناشی از اين حادثه ، ژولی را در بهت و حيرت فرو می‌برد. او قادر نيست اشک بريزد و آه و ناله سر دهد و احساسات طبيعی و متعارف انسانی از خود بروز دهد. به جای آن رفتار سرد، غيرعاطفی و بی‌رحمانه‌ای در پيش می‌گيرد.

ژوليت بينوش با بازی درخشان و تأثيرگذار خود، شخصيت سرد، درون‌گرا و نفوذ ناپذير او را به خوبی ترسيم کرده است. موسيقی پريزنر نيز با تأکيد بر تم آزادی و سير تحول درونی ژولی از بی‌اعتنايی و بيگانگی‌اش با زندگی و مردم‌گريزی تا بيداری و تولد دوباره‌اش، اين ايده را تقويت می‌کند که آزادی به مفهوم انزوای مطلق نيست؛ بلکه در ارتباط با ديگران است که معنی پيدا می‌کند.

يکی از زيباترين نماهای فيلم، نمای نهايی آن است که ژولی غم‌زده و گريان را می‌بينيم که به تدريج لبخندی بر روی لبش ظاهر می‌شود. در واقع او پس از گذراندن تجربه‌ای سخت، عذاب‌آور و جان‌کاه در انزوا، تنهايی و اندوه، به اين نتيجه رسيده که بايد زندگی کرد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

با درود بر شما
اي كاش اضافه مي كرديد كه اين دو هنرمند بزرگ، كيشلوفسكي و پرايزنر، مجموعه قطعاتي براي اجرا در سارسر جهان ساختند كه متاسفانه به دليل مرگ ناگهان و زودهنگام كيشلوفسكي، بيش از يكبار مجال اجرا نيافتند. اين قطعات را، پرايزنر "ركوئيم براي دوستم" ناميد و به يار و همكار فقيدش تقديم كرد...

-- فهيم يزدان پناه ، Oct 4, 2007 در ساعت 02:17 PM

این مطلب ارزنده را خواندم فقط یک نکته گفتنی ست درباره این فیلمساز بزرگ که این مباحث به نظرم گوشه هایی از کتاب تحقیقی و تالیفی ارزشمند\"سینمای کیشلوفسکی\" است. که توسط نشر آتیه منتشر شده است. با این وجود دست مریزاد بر نویسنده این مقاله ارزشمند

-- lمحسن ، Oct 4, 2007 در ساعت 02:17 PM

aghaye jahed nazare shoma darbareh jabri neghah kardane kieslowski beh bavare man besyar khatast. ranghe abi ranghe afsordeghi nsit balkeh ranghe bolughe baad az bohran ast. har 3 filme uo beh bohranhaye amighe ensani wa exitenssielle beshari mipardazad wa harekate ensanha dar barabare bohrane esgh, lamse margh wa ya lamse puchi zendeghi ra neshan midadah. mesle filme abi keh bohrane marghe yek eshgh wa lamse dorughe in esgh wa obur az an wa bolughi no ast, bedune ankeh in bolughe no, javabe nahahi bashad. ya filme digar keh ashegh nemitavand ba eshghash bekhater shedate eshghash bekhabad wa baadha uo ra dar otaghi habs mikonad.
dariush Baradari

i

-- dariush baradari ، Oct 4, 2007 در ساعت 02:17 PM

گفتنی ها را گفتید. کیشلوفسکی و پریزنر و آثارشان را عاشقانه دوست دارم.

-- پوریا پارسا ، Oct 5, 2007 در ساعت 02:17 PM

خيلي وقت بود منتظر بودم آقاي جاهد سراغ اين شاهكار بروند . تشكر

-- وحيد ، Oct 5, 2007 در ساعت 02:17 PM

آقاي يزدان پناه عزيز

در قسمت هاي ديگر که به فيلم هاي سفيد و قرمز مي پردازم در اين باره گفته ام. ممنون از يادآوري شما.

آقاي امحسن عزيز
کتاب سينماي کيسلوفسکي را متاسفانه نديده ام. نويسنده اش کيست؟

داريوش برادري عزيز

به هر حال اين نظر من است. شما هم نظر خودتان را گفتيد. قضاوت را به عهده کساني مي گذارم که اين فيلم و قسمت هاي ديگر تريلوژي را ديده اند. پايدار باشيد.

-- پرويز جاهد ، Oct 6, 2007 در ساعت 02:17 PM

آقاي جاهد عزيز
از شما ممنونم و بيصبرانه منتظر قسمتهاي بعد هستم.

-- فهيم يزدان پناه ، Oct 6, 2007 در ساعت 02:17 PM

ممنونم خیلی زیبا بود.

-- سارا ، Jun 5, 2009 در ساعت 02:17 PM