سينمای مستند در فستيوال فيلم ادينبورا
پرويز جاهد
بخش مستند فستيوال فيلم ادينبورا (ادینبورگ)، يکی از پربارترين بخشهای اين فستيوال است. امسال بيش از ۴۰ فيلم بلند و کوتاه مستند از کشورهای مختلف جهان در ادينبورا شرکت دارد؛ از مستندهای ساده در بارهی زندگی روزمرهی مردمان عادی گرفته تا مستندهايی در بارهی چهرههای مشهور عالم سينما، مثل مايکل مور و ديويد لينچ، و مستندهايی تکاندهنده در بارهی جنگهای داخلی مکزيک، اوگاندا و لبنان و تجربيات شخصی فيلمسازان از زندگی در شرايط جنگی. اين فيلمها نشانگر تنوع رويکردها و تکنيکهای فيلم مستند و قابليتهای گستردهی بيانی آنهاست. به علاوه، وجود تکنولوژی ديجيتال و دوربينهای جديد اچ.دی به فيلمسازان کمک کرده است تا سوژهی خود را در شرايط سخت و مکانهای تاريک يا حتا در دل شب دنبال کرده لحظههايی را ثبت کنند که قبلا يا امکانپذير نبود يا تنها با صرف هزينههای بسیار مقدور بود. از سوی ديگر، شکلگيری مؤسساتی نظير مؤسسهی مستند اسکاتلند (SDI) به عنوان بخشی از کالج هنر ادينبورا که در زمينهی آموزش، پژوهش، توليد و توزيع فيلم مستند فعال است، عامل مهم توجه مسئولان فستيوال فيلم ادينبورا به فيلم مستند بوده است. در اينجا به مرور برخی از مهمترين فيلمهای مستندی که طی روزهای گذشته در اين فستيوال نمايش داده شد میپردازم:
بيلی د کيد
بيلی د کيد (Billy The Kid) نخستين ساختهی جنيفر ونديتی، فيلمساز جوان آمريکايیست که با رويکردی مشاهدهگرانه (observational) و به سبک مستندهای فردريک وايزمن (سينمای مستقيم) ساخته شده است. فيلمساز، نوجوان پانزده سالهای، به نام بيلی پرايس، را که عاشق کاراته، هوی متال و دختر بازیست، انتخاب کرده و سعی میکند جهان اطراف او را از دريچهی چشمان او به ما نشان دهد.
جنيفر ونديتی، کارگردان فيلم بيلی د کيد | عکس از پرويز جاهد
او راوی اصلی فيلم است و صدای او را به صورت وويس اور بر روی تصاوير فيلم میشنويم. اوبه ما میگويد که با بقيهی بچهها فرق دارد: «من نه سياهم نه سفيد و نه خارجی. فقط از نظر فکری با بقيه فرق دارم. اگر به درون چشمانم بنگريد، کودکی را خواهيد ديد که سعی میکند چيزی باشد که هرگز نبوده است».
فيلمساز بيلی را در خانه، کوچه و خيابان دنبال کرده و رابطهی او را با مادرش، همکلاسها و دخترانی که ملاقات میکند نشان میدهد. قدرت فيلمساز در جلب اعتماد بيلی و ايجاد رابطهی صميمانه با او و ديگر آدمهای فيلم ستودنیست.
نمايی از فيلم مستند بيلی د کيد
بيلی طوری رفتار میکند که انگار دوربينی درکار نيست. او با دوست دخترش در خيابانهای تاريک شهر قدم میزند، به موسيقی هوی متال و ای.سی.دی.سی (AC/DC) گوش میدهد و ديالوگهای بامزهای را از فيلمهايی که در زندگیاش ديده نقل میکند. زمانی که بيلی عاشق هيتر، دختر ۱۶ سالهای که در يک رستوران کار میکند، می شود لحظههای دراماتيک و عاطفی جذابی شکل میگيرد.
بيلی د کيد مطالعهای در زندگی و افکار نوجوانی آمريکايی در بحرانیترين دورهی زندگی اوست که به گونهای بیواسطه و بدون تفسير صورت میگيرد و قضاوت را به عهدهی بيننده میگذارد.
قتلعام پيشگويی شده
نيک هيگينز نه تنها مستندساز است، بلکه محقق و مورخی اسکاتلندیست که در بارهی تاريخ و فرهنگ مکزيک مطالعه میکند. قتلعام پيشگويی شده (A Massacre Foretold) مستندیست که هيگنز در بارهی قتلعام مردم دهکدهای در مکزيک به اتهام حمايت از زاپاتيستها، نيروهای شورشی مخالف حکومت مکزيک، ساخته است.
در ۲۲ دسامبر ۱۹۹۷ تعداد ۴۵ نفر از ساکنان دهکدهای در جنوب مکزيک، که عموما زنان آبستن و کودکان بودند و قصد شرکت در مراسمی مذهبی را داشتند، به وسيلهی شبهنظاميان دولتی مکزيک قتل عام شدند.
نيک هيگينز، که هنگام قتل عام در مکزيک بود، با استفاده از نماهای آرشيوی که در اختيار داشت در سال ۲۰۰۶ فيلم مستند کوتاه منتيراس (Mentiras) را ساخت که مستندی شاعرانه و تجربی بود و قبل از اين فيلم در سالن به نمايش درآمد. اما در قتلعام پيشگويی شده، هيگينز رويکرد تجربی و شاعرانهی فيلم قبلی را کنار گذاشته و به سبک مستندهای گزارشی بیبیسی سعی میکند از طريق ترکيب تصاوير آرشيوی، گفتوگو با مردم بومی و کنار هم چيدن روايتهای مختلف از قتلعام، به حقيقت ماجرا دست پيدا کند. مردم از فقر، گرسنگی و بيماری مینالند و دوربين تصاويری دلخراش از کودکان فقير را نشان میدهد که در سرما میلرزند يا تا زانو در گل فرو رفتهاند. در چنين شرايطیست که انديشههای بومیگرايانه در قالب جنبشهايی اعتراضی و مسلحانه مثل زاپاتيستها شکل میگيرد و منجر به خشونتهايی تند و خونين میشود. در اين ميان حکومت حتا به نيروهای صلحطلبی مثل ابخاس (Abejas) که مخالف جنگ مسلحانه و خشونت زاپاتيستها هستند نيز رحم نکرده و بیرحمانه آنها را قتلعام میکند. قتلعام پيشگويی شده مستندی افشاگرانه و روايتی دردناک از لکهای سياه در تاريخ معاصر مکزيک است. با اين حال فيلم کمی طولانیست و حرف خود را در برخی صحنهها تکرار میکند. به علاوه برخلاف فيلم کوتاه هيگينز، لهجهی اسکاتلندی راوی ارتباط تماشاگر را با فضای بومی فيلم مخدوش میکند.
رفقا در رؤيا
رفقا در رؤيا (Comrades in Dreams) ساختهی اولی گولک، مستندساز آلمانی، فيلمی در بارهی سينما و لذت تماشای سينما در سالنی تاريک و بر روی پردهی بزرگ است. فيلمساز قبلا آپاراتچی سينما و صاحب سينمای کوچک بالاش (Balasz) در قلب برلين بوده و عشق به سينما را میتوان در لابهلای تصاوير فيلم جستوجو کرد. فيلمساز به شهرها و روستاهای کوچکی در آمريکا، هندوستان، بورکينا فاسو و کرهی شمالی سفر میکند و ما را با سينماهای کوچک محلی و صاحبان آنها و زندگیهايشان آشنا میکند. سينمای روباز دهکدهای در بورکينافاسو به وسيلهی سه دوست اداره میشود که تمام زندگیشان را برای آن گذاشتهاند.
نمايی از فيلم مستند رفقا در رؤيا
يکی از آنها که مرد تحصيل کردهایست تمام آرزويش اين است که روزی سينمای سرپوشيدهای داشته باشد. او بايد منتظر تاريک شدن هوا باشد تا فيلمش را نمايش دهد. آنها بيرون سالن قدم میزنند و مردم را به ديدن فيلم دعوت میکنند. در اين ميان اگر تماشاگری پول بليت نداشته باشد میتواند فيلم را ببيند و بعدا با آنها حساب کند.
در هندوستان سالن سينما يک چادر بزرگ است که جوانی آن را اداره میکند که آرزوی او داشتن يک سينمای دائمی و ازدواج است. بازيگران فيلمی باليوودی را میبينيم که برای تماشای فيلم خود در زير چادر آمدهاند و مردم برای ديدن آنها و امضا گرفتن از آنها از سر و کول هم بالا می روند. جوان صاحب سينما نيز در آپاراتخانه نشسته و غرق در رؤياهايی دست نيافتنیست.
فليک (The Flick) نام سينمايی کوچک در شهر بيگ پاينی آمريکاست که زن نسبتا مسنی آن را میچرخاند. او نه تنها صاحب سينما بلکه آپاراتچی، تلفنچی و فروشندهی پاپکورن و کوکاکولاست. مشتريان او را نيز مردم محلی و بيشتر زنان، کودکان و پيرمردها تشکيل میدهند. دختر نوجوانی که مرتب به ديدن فيلم میآيد میگويد که دوست پسر ندارد و از برد پيت خوشش نمیآيد و فيلمهای کابويی و وسترن را دوست دارد.
در کرهی شمالی وضع تا حد زيادی متفاوت است. در آنجا نيز زنی سينما را میگرداند اما او تنها زن کشور است که در اين حرفه است. او با همسرش سوار بر اتومبيل در روستاها و مزارع میراند و داستان فيلم را که ماجرای رمانتيک عاشقانهایست با بلندگو تبليغ میکند. برای اين زن، که همسرش را «رفيق» خطاب میکند، سينما مثل زندگی آنهاست و میتواند مشکلات آنها و دهقانان مزارع اشتراکی را حل کند. در صحنهای از فيلم او ناگهان به ياد مرگ رهبر فقيد خود کيم ايل سونگ میافتد و اشک میريزد.
شگرد فيلمساز اين است که بين لوکيشنهای مختلف و از سينمايی به سينمای ديگر حرکت کند و با اين روش نشان دهد که علیرغم تفاوتهای ملی و فرهنگی، چه شباهتهايی بين زندگی کارکنان اين سينماها وجود دارد. نمايش فيلم تايتانيک به طور همزمان در سه سينمای بورکينافاسو، هندوستان و آمريکا (سينمای کرهای اجازهی نمايش آن را ندارد)، و واکنشهای متفاوت تماشاگران آنها اگرچه ساختگیست و به مستند بودن فيلم لطمه میزند اما تمهيد سينمايی خوبی برای مخاطب شناسیست. تأثير فيلمهای وندرس و شيفتگی فيلمساز به نماهای باز از دشتهای فراخ آمريکا و جادههای آن در صحنههای مربوط به آمريکا کاملا آشکار است. خصوصا استفاده از قطعات موسيقی راک و بلوز که با گيتار برقی نواخته میشود يادآور کارهای رای کودر، آهنگساز فيلمهای وندرس، است. فيلم با زمانی نزديک به ۱۰۰ دقيقه کمی طولانیست و فيلمساز در صحنههای مربوط به کرهی شمالی با تاکيد بيش از حد بر مسایل سياسی و ايدئولوژيک اين کشور و نمايش رژهی مردم در خيابانها و تصاوير غولآسای کيم ايل سونگ و کيم جانگ ايل بر ديوارهای شهر از هدف اصلیاش دور میشود.
مردن در اورشليم
هيلا مداليا، مستندساز اسرایيلی، در فيلم چالشگرانهی مردن در اورشليم (To Die in Jerusalem) بر سوژهی بسيار حساسی متمرکز شده است. آيت الاخراص، دختر ۱۷ سالهی فلسطينی، ساکن اردوگاهی در نزديکی بيتاللحم، در مارس ۲۰۰۲ در يک عمليات شهادتطلبانه خود را در سوپرمارکتی در اورشليم منفجر میکند و دختری يهودی به نام راشل لوی نيز با او کشته میشود. راشل تنها کسیست که در اين عمليات به قتل میرسد. او نيز ۱۷ ساله و همسن آيت است و از نظر ظاهری شباهت زيادی به او دارد؛ تا حدی که تشخيص جنازههای آنها را برای پليس دشوار میکند.
پوستر فيلم مردن در اورشليم
فيلم با صحنهای مربوط به شش ماه بعد از اين حادثه شروع میشود که در آن، مادر راشل سعی میکند از طريق تلفن، مادر آيت را پيدا کرده و با او ديدار کند. بعد از آن فيلم ويديوییای نشان داده میشود که در آن آيت الاخراص بيانيهی شهادت را در مقابل دوربين میخواند و با ذکر آياتی از قرآن، از ملت عرب میخواهد که از خواب غفلت بيدار شوند و قدس شريف را از دست اسرایيل آزاد کنند.
پس از آن، فيلمساز به بيتاللحم و سراغ خانوادهی آيت رفته و حرفهای آنها را در بارهی انگيزهی دخترشان از شرکت در اين عمليات ثبت میکند. آيت به سمبل مبارزه و مقاومت در ميان دختران جوان فلسطينی تبديل شده و عکسهای بزرگ او بر ديوار مدارس است. مادر آيت میگويد که او از قصد و هدف دخترش آگاهی نداشته و اگر میدانسته که او میخواهد دست به اين کار بزند جلوی او را میگرفته است. اما ابوسمير، پدر آيت، شهادت دخترش را افتخار میداند و میگويد که چه چيزی بهتر از شهيد شدن در راه خدا. با اين حال او معتقد است که هميشه به فرزندانش ياد داده که ديگران را دوست داشته باشند و مخالف کشتار و خونريزیست اما اشغال فلسطين، کشتار و زندانی کردن مردم و ويرانی خانههای آنها، فرزندان آنها را به سمت عمليات انتحاری سوق داده است. برادر آيت نيز همانند خواهر ديگرش سمار از حرکت شهادتطلبانهی آيت دفاع کرده و میگويد: «ما تروريست هستيم يا آنها که سرزمين ما را اشغال کردهاند؟ ما از حق خود دفاع میکنيم». خواهر آيت نيز در ميان اشک و ناله فرياد میزند که انتقام او را میگيرد و میگويد که آيت خودش را کشت چون ديگران (مردان فلسطينی) شهامت اين کار را نداشتند.
بعد از آن، فيلمساز اجازه میدهد تا حرفهای خانوادهی راشل را هم بشنويم. برادر راشل نيز با اينکه از مرگ خواهرش متأثر است اما به ادامهی اشغال خاک فلسطين به وسيلهی سربازان اسرایيلی معترض است و میگويد: «ما نمیخواهيم اينجا باشيم. آنها هم نمیخواهند ما اينجا باشيم. هيچکس نمیتواند جلوی ترور را بگيرد». اما مادر راشل پرسشهای زيادی در ذهن دارد که میخواهد آنها را از مادر آيت بپرسد. او میخواهد بداند که چرا آيت تا اين حد از آنها متنفر بود که دختر او را کشت. به علاوه او میخواهد بداند که آيا پدر و مادر آيت واقعا از قصد دخترشان اطلاع نداشتند.
روزنامهنگاری يهودی به مادر راشل میگويد که فرهنگ شهادت در ميان جوانان فلسطينی به فرهنگی غالب تبديل شده و در طول دو سال گذشته ۱۹۳ نفر خود را شهيد کردهاند که بسياری از آنها زن بودهاند. به علاوه ۵۳ نفر زن فلسطينی هم اکنون در زندان اسرایيلاند که ۲۰ نفر از آنها میخواستند در عمليات انتحاری شرکت کنند. به دنبال آن مادر راشل تصميم میگيرد که برای ملاقات با اين زنان به زندان برود. صحنهی ملاقات او با دختران شهادتطلب فلسطينی در زندان يکی از دراماتيکترين لحظات فيلم است. آنها به او میگويند که از مرگ دخترش متأثرند اما آيت چارهای جز اين کار نداشته است. زن جوان ۲۷ سالهای که میخواست در عمليات استشهادی شرکت کند اما لو رفته میگويد که چهار فرزند دارد ولی حاضر است خود را قربانی کند چون سربازان اسرایيلی خانوادهاش را کشتهاند. آنها به مادر راشل میگويند که اينجا خاک ماست و شما آن را غصب کرديد و بايد از آن بيرون برويد. حرفهای آنها مادر راشل را خشمگينتر و دلسردتر میکند.
فيلمساز با تاکيد بر مرگ دلخراش دو دختر جوان و بررسی پيامدهای متضاد آن به اين نتيجه میرسد که شرايط منطقه پيچيدهتر از آن است که بتوان به راه حلی قطعی رسيد و به سازش فکر کرد. هيچ تفسير و گفتاری در کار نيست و فيلمساز تقريبا بدون موضعگيری و با لحنی غيرجانبدارانه، تنها از طريق کنار هم گذاشتن نظرات خانوادهی دو دختر بمبگذار و قربانی، به تماشاگر اجازه میدهد که در بارهی اين حادثه بينديشد و قضاوت کند.
ديويد لينچ
فيلم مستند لينچ (Lynch)، فيلمی غيرمتعارف و منحصر به فرد در بارهی فيلمسازی غيرمتعارف است و يکی از جالبترين فيلمهايیست که تاکنون در بارهی يک فيلمساز ديدهام. هيچ گفتوگو و نريشنی در کار نيست. لينچ مطلقا رو به دوربين و برای سازندهی فيلم حرف نمیزند و در بارهی شيوهها و سبک فيلمسازیاش توضيح نمیدهد. سازندهی آن فردی ناشناس است که ترجيح داده نام واقعی خود را در تيتراژ فيلم ذکر نکند و کارگردان فيلم را بلک اند وايت معرفی کرده است. جون نگوين، يکی از تهيهکنندگان جوان فيلم، بعد از نمايش آن در فستيوال در پاسخ به پرسش تماشاگری که از او خواست کارگردان فيلم را معرفی کند گفت اين يک راز است و نمیتواند اين راز را برملا کند. اما سبک کار فيلمساز، اعم از شيوهی نورپردازی (های کنتراست)، استفاده از زوايای غيرمعمول، ترکيب تصاوير رنگی و سياه و سفيد، به سبک فيلمهای لينچ بسيار نزديک است و لذا اين گمان را در بسياری از تماشاگران فستيوال خصوصا منتقدان سينمايی به وجود آورده که کارگردان فيلم احتمالا خود لينچ است.
جون نگوين، تهيهکنندهی مستند لينچ | عکس از پرويز جاهد
اگرچه کاتالوگ رسمی فستيوال سازندهی آن را چنين معرفی میکند: «از دانشگاه کلرادو در رشتهی روانشناسی فارغالتحصيل شد و بعد به لوسآنجلس رفت و به فيلمسازی علاقهمند شد. بعد از ۳ سال زندگی در لوسآنجلس به نيويورک رفت و به ساخت آگهیهای تبليغاتی برای تلويزيون پرداخت».
فيلمبرداری فيلم لينچ حدود دو سال طول کشيد و گروه سازندهی فيلم در طول اين دو سال، ارتباط نزديک و صميمانهای را با لينچ برقرار کردند و به نظر میرسد لينچ نيز همکاری خوبی با آنها داشته و به آنها اجازه داده شب و روز در خلوت و جلوت او را دنبال کنند و بسياری از لحظههای زندگی حرفهای او را ثبت کنند. تهيهکنندهی فيلم گفت که دسترسی و گفتوگو با لينچ بسيار سخت و تقريبا غيرممکن بود و ما قول داديم که در طول کار مزاحم کار او نشويم. وی در پاسخ به اين پرسش که آيا هرگز پيش آمد که لينچ از شما بخواهد که فيلمبرداری را متوقف کنيد گفت: «لينچ فقط يک بار سناريو را در هوا تکان داد و گفت شما نمیتوانيد از مذاکرات مالی فيلم تصويربرداری کنيد. ديويد ۴ بار فيلم را ديد و اصلا نخواست که صحنهای را حذف کنيم بلکه تنها پيشنهاداتی در مورد شيوهی تدوين فيلم داد؛ اينکه چه صحنهای را کجا بگذاريم».
در بسياری از لحظهها لينچ را در نمايی لانگ شات، ضدنور و با زاويهای مايل میبينيم که پشت ميز خود نشسته و با تلفن حرف میزند يا در بارهی سايت انيترنتی خود توضيح میدهد.
نمايی از فيلم مستند ديويد لينچ
بخش مهمی از فيلم (حدود ۳۵ دقيقه از ۸۴ دقيقه) مربوط به پشت صحنهی آخرين فيلم لينچ، يعنی امپراتوری درون (Inland Empire)، است. من تا اين لحظه امپراتوری درون را نديدهام ولی تا جايی که میدانم مثل اغلب کارهای لينچ اثری پيچيده، پر رمز و راز و خوابگونه است. شايد توضيحات لينچ در اين فيلم که غالبا خطاب به بازيگران آن (خصوصا جرمی آيرونز و لورا درن) است، تا حدی گرهها و معماهای فيلم را برای دوستداران لينچ باز کند؛ اگرچه فيلمساز مستقيما به هيچ صحنهای در فيلم اشاره نمیکند و از گنجاندن تصاوير مربوط به صحنههای فيلم نيز خودداری کرده است.
صحنههايی که لينچ لورا درن (ستارهی محبوب خود) را هدايت میکند نه تنها نشانگر قدرت کارگردانی و مهارت او در رهبری بازيگران است بلکه واکنش آرام، منطقی و هوشمندانهی لورا درن را نيز به ما نشان میدهد. در صحنهی ديگری، او به زن بیخانمان خيابانگردی نقشاش را توضيح داده و خود آن را اجرا میکند.
در تمام صحنهها لينچ را میبينيم که محکم و با قاطعيت حرف میزند و ترديدی در کلام و رفتارش ديده نمیشود. به نظر میرسد وقتی وارد صحنه میشود نياز چندانی به فکر کردن ندارد؛ چون همه چيز را از قبل در ذهنش طراحی کرده و لذا براحتی میداند که چه چيزی بايد در کجا قرار گيرد، چه چيزی وجودش اضافه است و چه چيزی در صحنه کم است. جای دوربين کجاست و فيلمبردار بايد از چه لنزی استفاده کند.
در صحنهی فيلمبرداری او تنها کارگردان نيست؛ بلکه مثل يک کارگر کار میکند. چون ايدههايی دارد که تنها خودش میتواند آنها را اجرا کند. مثل وقتی که زمين را میشويد و جارو می کند و موکتی را که سفارش داده میچسباند. يا زمانی که ديوارها را مطابق فيلمنامه رنگ میکند يا کتی را در سطلی از رنگ سبز فرو میبرد. تهيهکنندهی فیلم میگويد اين روش هميشگی لينچ است؛ چون او خودش نقاش و مجسمهساز است و دوست دارد در همهی جزیيات دخالت کند.
با اينکه در برخی صحنهها لينچ را آدمی جدی، سختگير، تندخو و عصبانی میبينيم اما فيلم مستند لينچ در مجموع تصويری دوست داشتنی و زيبا و درعين حال رمزآميز از اين کارگردان متفکر آمريکايی ارائه میکند.
|