رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۲ دی ۱۳۸۹

روز جهانی فلسفه و چالش‌های فکر ایرانی

سام محمودی
sampuraziz@gmail.com

این نوشته، که متن سانسور نشدۀ یادداشت ابتر مانده در روزنامه "شرق" روز ۳۰ آبان ۱۳۸۹ است، طرح هولناک چند پرسش در کمون است.

۱- روز جهانی فلسفه چیست و اساسا در این روز چه مناسکی را باید بجا آورد؟

لابد هر کشوری مفتخر به تاریخ مسعود خویش، با گشودن موزه فسلای فلسفه‌اش1، نویافته‌ای از میان سنگواره‌های فکری‌اش را به رخ دیگران می‌کشد! اما اگر چنین باشد، خزانه فلسفی هر تاریخی تا چند دهه پاسخ‌گو می‌تواند بود؟

این پرسشی‌است همواره، برای جغرافیای تفکر رسمی ما، که استواری خویش را تماما بر تزی اقبالی- شیخ ‌فضل‌اللهی2 بنیاد کرده‌است و «آنچه خود داشت»3. باور به اینکه مسئله ساکنان باختری زمین، تقلایی نافرجام در منجلاب غربت غربی خویش است و در این میان ساکنان شرقی این کره را اندیشه‌ای جز اشراق وجود، شایسته نیست. مبادا ذهن ایرانی در سفره انیرانی راه به بیراه برد.

طنز این قصه نگر که هنوز حتی نیمی از این میراث ‌نیز از سایه به روشن نیامده‌است. و صد البته، این، میراث‌خواران را خوش‌تر که یکی دو قرن بیشتر، می‌توانند با چاپ و پراکندن فکر دیروزی، با تحشیه‌و تصحیح و... به خوان موروثی خویش تفاخر ورزند. حال شیخ اشراق نشد، فارابی! که دفعتا بسیار داریم از این اطعمه در سفره بی‌کرانهء موزه‌هایمان.

سخن کوتاه: ماجرای روکرد «آنچه خود داشت» شباهتی غریب به سفره‌‌های زیرزمینی نفت ایرانی دارد که سرنوشت محتوم‌اش پایان است.

۲-فکر دیروزی چندان که از نامش بر می‌آید اغلب (و نه به ‌تمامی) دغدغه‌های پیشینیان را یادآور است، دغدغه‌هایی زمانمند که اساسا در جهان امروز موضوعیتی ندارند. با وجود این، بازخوانی این دغدغه‌ها بدون هیچ سنخیتی با مسائل انسان معاصر، تکراری ناتمام یافته‌اند، درحالی‌که می‌بایست آن‌ها را به‌مثابه بخشی از تاریخ تفکر، گسست و مورد واکاوی انتقادی‌ قرار داد، گسستی که فلسفه غربی به‌وضوح توانسته به آن دست ‌یازد و شرق اما در افسون تنیده‌شده بر گرد مواریثش به تقدیس اسطوره‌هایش مشغول مانده، هم از آن سان که قبایل کهن به توتم‌ها و تابوهایش می‌نگرد. توگویی آنها بنیادی فراسوژه‌ای دارند و نمی‌بایست با چشم عقل دیدشان.

گاه در لابلای گفت‌و شنود‌های روشنفکران پرسشی همواره در کمون مطرح می‌شود که: چرا فلسفه ایرانی- اسلامی پس از ملاصدرا دچار رکود شده و نمی‌توان از فیلسوفی با یک دستگاه فکری منسجم و سیستماتیک یاد کرد؟

پاسخ این پرسش را گروهی در مغفول ماندن اندیشه ‌اسلامی می‌بینند و گروهی دیگر در ورود فلسفه‌های غربی که جز از خود گم‌شدن، ارمغانی برای اندیشمندان اسلامی نداشت: ذهن ایرانی در سفره انیرانی راه به بیراه برد.

اما ماجرا ریشه‌ای بنیادی‌تر از این دارد: افسون داشته‌های به‌ارث رسیده از پیشینیان و گریز از گسست از تاریخ گذشته. نمونه بارزش درآوردن عرفان از دل هایدگر و...

از سویی این پرسش کماکان در کمون است که: آیا فکرِ دیروزی گره‌گشای دغدغه‌های امروزین انسان ایرانی هست؟ و اگر هست...

در این میانه کافی‌است آن بنیاد‌های فکری را به تیغ نقد سپرد و به لعن داعیان اندیشه خودی گرفتار آمد. به‌گمانم آیزایا برلین بود که در گفت‌وگویی هملت (ویا شاید ادیپ شهریار) را نماد پویایی تمدن غرب خوانده بود که با پدرکشی قدم به‌جلو برداشته. آیا نماد تمدن این جغرافیا اسطوره رستم نیست که «فرزند کشته‌است به پیران‌سرا»4 . جالب‌تر اینکه اغلب کسانی امروز به‌عنوان فیلسوف معرفی می‌شوند که در دو قطب افراط و تفریط متذبذب مانده‌اند: نحله‌ای مات گذشته خاور زمین وگروهی افسون شده‌ی اندیشه باختر.

۳- از دیگر سو مدعیان فکر غربی با تاریخی خواندن تفکر پیشینیان (که دفعتا سخن بجایی‌ست) آن را یکسره مردود و بی‌مناسبت با زندگی امروزی دانستند و نتیجه این روکرد آن‌شد که دیدیم: رکود اندیشه‌ای همخوان با زندگی در این زیستجهان و بی‌موضعی و انفعال در برابر اندیشه وارداتی.

نمونه بارز مدعای این‌کمترین اندیشه انتقادی است که گروهی از فرانکفورتی‌های ایرانی(که از آن حرفهاست) عرضه می‌کنند، آن هم با استناد به آیاتی چند از آدورنو و هورکهایمر و بنیامین و نیم دوجین از این اسامی عریض و طویل با این تصور که می‌توان با تمسک به این متفکران حرف تازه‌ای زد.

فراموش کرده‌ایم که در تفکر غرب، فلاسفه به‌مثابه دوندگان دوی استقامت چوب به دست بار امانت را به دونده بعدی می‌دهند تا در میدان فکرورزی روشمندانه به پیش بروند. ما در این میان چه‌کرده‌ا‌یم؟ نیم‌دوجین پرسش‌از تفکر غرب با ماهیتی مصرف‌زده که برخاسته از ذهنیتی ابزاراندیش است، دریغ از این‌که پرسش‌های جدی مغفول مانده میان درگیری‌های روزمره، خودبه‌خود پدید می‌آید.

زمانی ، مصطفی شعاعیان، "یگانه‌ی متفکرِ تنها"5، آیه‌پرستی را یکی از معضلات فکر ایرانی می‌دانست6؛ که در دوره‌ای کنج خانه‌های تیمی تنها به تغییر جبری تاریخ زیر لوای کمونیسم روسی می‌اندیشید و گاه چنان این خبط چپ ایرانی را بر سرش می‌کوبید که خدایگان از عرش به فرش برسد.

و اینک طنز تاریخ‌را نگر: ما مریدان راستین7 کماکان با باور به معجزه آیات خدایگانی دیگرگون (این‌بار از لاک گرفته تا ژیژک) سودای مقصدی را داریم تا لنگ‌لنگان خرک خویش بدانجا برسانیم. نام این را نیز گذاشتیم بومی‌سازی!

۴- بومی‌سازی! به جای برگرفتن متد اندیشه و آموختن چگونه‌اندیشدن، تفکری را که وام گرفته‌ایم، به زیست‌جهان خویش تعمیم می‌دهیم.

جالب این‌که در این جغرافیا اغلب هر پدیده وارداتی تغییر شکل داده به چیزی غیر از خودش بدل می‌شود: بومی سازی امری است که نمونه بارزش را در کمونیسم دیدیم، در حالی که نیاز به بی‌یادآوری نیست که بومی بودن در انترناسیونالیسم ومارکسیسم جایی ندارد. راستی را نگر که نقطه عزیمت تفکر هایدگر را در یک خوانش اسلامی عنایت یزدانی تلقی کردیم و چه خوش‌که مارکس تأویل اسلامی برنمی‌تافت.8

ماجرای غم‌انگیز روشن‌فکری در ایران نیز درست از جایی آغاز شد که تمایزی میان تفکر آکادمیک و جریان روشنفکری دیده نشد. حائری‌ها در کلاس درس خود ماندند و ملکی‌ها در مقام روشنفکر سودای تغییر درسر پروراندند. و سرنا از سر گشادش نواخته شد: این یکی فلسفه را محدود به خوانش ملاصدرایی کرد که به استعمار و استبداد و مردم‌سالاری و طبقه نمی‌اندیشید و آن دیگری چنان سودای غرب درسر داشت که‌اندیشه‌اش بنیادی تئوریک (برگرفته از خواست و نیاز این جغرافیا و بنیان‌های فکری‌اش) نیافت و به‌دنبال فرمولی وارداتی برای تغییر دست‌به دامان چین و شوروی و... شد9. و این دو یا ملاقاتی نداشتند و یا چون جلال آل‌احمد که غربزدگی سید احمد فردید را نفهمید در فهم اندیشه دیگری دچار مشکل بودند.

۵- قصه نبود آموزش روشمند فلسفه در ایران از حیث آکادمیکی آن نیز سر دراز دارد و باز گویی گفته‌های پیشین است: فلسفه آموختن در این جغرافیا محدود به تدریس اسفار ملاصدرا شد و تاریخ فلسفه کاپلستون که خوانشی اسکولاستیکی از تاریخ فکر غربی بود و همین. جالب‌تر اینکه این دور باطل کماکان ادامه‌دارد...

پانویس‌ها

۱- فسلا: فسیل‌ها

۲-در این تز دو واکنش وجود دارد:
واکنش اول بنیادگراست و بر این باورخود پافشار، که ما همه چیز در بنیادهای فرهنگی‌مان داریم، نیازی به هیچ کدام از دستاوردهای غرب نداریم ومی‌بایست هر چه را که غربی است بیرون ریخت.

واکنش دوم بر خودبنیادی اندیشه شرقی-اسلامی تاکید دارد: هر چه را که در اندیشه و تمدن غربی می‌بیند، در بنیادهای فرهنگی‌مان می‌یابد. نمونه بارزش درآوردن مفاهیمی چون جامعه مدنی از اندیشه فارابی است و مدعایی که خود جای بحث دارد: فارابی بنیادگذار اندیشه جامعه مدنی ‌است!

۳-عنوان کتابی است ‏از احسان نراقی که مصرانه بر این باور خود پای می‌فشارد که هر چه بخواهی در میراث تاریخی و تمدنی ما وجود دارد و نمی‌بایست بیهوده در غرب به دنبال آن گشت و البته ‏کنایه از کسانی که با شعار «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد»! نیچه را در خیام می‌یابند و جان لاک را در فارابی!

۴- اشاره‌ای به بیت «که‌را آمد این پیش کآمد مرا/که فرزند کشتم به پیران‌سرا» شاهنامه فردوسی/تصحیح ژول مول/جلد دوم/ص٣٧٧/بیت ١٢٩۵/انتشارات علمی و فرهنگی/ چاپ ششم ١٣٧۴

۵- عنوان کتابی از هوشنگ ماهرویان؛ نشر بازتاب‌نگار؛ ١٣٨٣

۶-کتاب انقلاب/مصطفی شعاعیان/ انتشارات انقلاب ١٣۵٨/ ص١۵

۷-اشاره‌ای به این تعریف اریک هوفر از مرید راستین که: «... وی مسافر سر راهی با احساس سرشار از گناهی است که بر مرکب هر آرمانشهری از مسیحیت تا کمونیسم سوار می‌شود. وی آدم متعصبی است که به یک استالین یا مسیح نیاز دارد تا بپرستدش و برایش بمیرد. وی دشمن خونی وضع موجود است و مصرانه، جانش را فدای رویایی دسترسی ناپذیر می‌کند.» ر . ک مرید راستین . اریک هوفر . ترجمه شهریار خواجیان . نشر اختران . چاپ اول . تهران . ۱۳۸۵ . ص ۲۰

۸- طنز تاریخ را نگر که این نیز از ما برآمد با سازمان مجاهدین خلق که با دوئالیسم پیگیرش تلاش درجهت جامعه بی‌طبقهء توحیدی داشت و خوانشی اسلامی از ماتریالیسم دیالکتیکی!

۹- نگاهی از درون به جنبش چپ ایران؛ گفت‌وگوی حمیدشوکت با محسن رضوانی/ صص۶٩ و ١۶٨وایضا نگاهی از درون به جنبش چپ ایران؛ گفت‌وگوی حمیدشوکت با ایرج کشکولی/ص۳۴.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

چرا در این سرزمین هر کسی که در لوای اندیشمند و متفکر دست به قلم می برد زبانش و قلمش سرشار از کنایه و تمسخر و متلک است. فارغ از محتوای مقاله شما به حدی قلم شما از آنچه در فرهنگ عام به متلک مشهور است پر بود که رغبتی به خواندن ادامه مقاله نماند. آیا نمی توان راست اندیشید و نقد کرد؟ این بیماری مبتلا به تقریبا همه کسانیست که در این حوزه دست به قلم میبرند از قدیم و جدید از سروش بگیرید تا آرامش دوستار واقعا چرا اندیشمندان ما زبان خود را اصلاح نمیکنند؟ زیبایی زبان یک اندیشمند نه در به کارگیری کلمات و صنایع ادبی بلکه در راستی گفتار است. منظورم از راستی صداقت نیست مقصود به طور مستقیم سر موضوع رفتن و به دور از کنایه و تمسخر حرف زدن است.

-- آرش ، Dec 5, 2010 در ساعت 03:45 PM

هنر شما در اين نوشته فقط اين بود که به حالت زيگزاگ حرکت کرديد تا مبادا دامانتان الوده شود.نگاه بي هدف شما از لحن شبه ادبيتان پيداست.راستي مگر فلسفه اي به غير از فلسفه غربي هم داريم؟

-- حامد ، Dec 5, 2010 در ساعت 03:45 PM

آیا نماد تمدن این جغرافیا اسطوره رستم نیست که «فرزند کشته‌است به پیران‌سرا»!!

This idea for the first time was addressed by "Fereydun Hoyeda".

Hamin.

-- drreza ، Dec 6, 2010 در ساعت 03:45 PM

نویسنده در چسباندن خلیل ملکی‌ به روسیه و چین به خطا رفته است و این ویژگی‌ بیشتر به کیانوری و گروه حزب توده نزدیک است، که هنوز هم طرفدران پروپا قرص دارند. در اینجا بجای اینکه نویسنده مقاله را هدایت کند، عکسش اتفاق افتاده، یعنی‌ فرم به مفهوم کارش غلبه کرده.

-- علی‌ ، Dec 7, 2010 در ساعت 03:45 PM

اینکه فلسفه ایرانی خاص امروز نداریم اظهر من الشمس است. اینکه قبول کنیم که نداریم آغاز پذیرش انحطاط فکری است که برای ما مبارک است .اما پذیرش آن از سودای دل و فکر ، کاری است که از مردمی خود شیفته بر نمی آید. هایدگر را با عرفان و مطهری را میشل فوکو و مولوی را با نیچه و مارکس ر با اباذر غفاری پیوند داده ایم اما هیچ پخی نشدیم. من جزوه بینش دینی ، دید علمی و تفکر فلسفی چاپ آگاه انتشارات آگاه 1359 به قلم آرامش دوستدار را توصیه می کنم. یکی باید با صدای رسا در میدان آزادی اعلام کند که ما ایرانیان سنت فلسفیدن نداریم و فقط از فلسفه برای اثبات نظرات خود استفاده می کنیم. فلسفه اسلامی اثبات دین اسلام است با کمک ارسطو آنهم ارسطوی ایرانیشده همانطور که مسحیت از ارسطو همین استفاده را کرد و عرفان اسلامی هم از نو افلاطونیان از جمله فلوطین سو استفاده کردند. گذشته باشکوه مارا به زنجیر کشیده و صاحب همتی باید آن را فریاد بزند. در کتاب عروج انسان ترجمه دکتر افشار صحنه ای است که در آغاز قرن 15 میلادی کتاب طب ابن سینا را در وسط دانشگاه تاز تاسیسی آتش می زنند تا گسست از گذشته و آغاز تفکر شخصی و مدرن را اعلام کنند.
روي هم رفته مطلب خوبی بود چون به ریشه های انحطاط ذهن ایرانی اشاره داشت. مطلب با آنچه در شرق هم چاپ شده بود فاصله داشت.و التبه قابل چاپ هم در روزنامه بود و معلوم نیست چرا با حذفیات چاپ کرد ه اند.
در مجموع بايد گفت زرنگي نويسنده در اين است كه توانسته از پارادايم سازي شانه خالي كند. به نظر من نوشته بسيار خوشخوان و ادبي و درعين حال علمي بود.

-- میترا ، Jan 2, 2011 در ساعت 03:45 PM