رادیو زمانه > خارج از سیاست > مقالات > درباره شهلا | ||
درباره شهلاامین بزرگیانشهلا جاهد اعدام شد. این پایان داستان لیبیدوی مردی است که دو زن را به کام مرگ فرستاد. چندی قبل − در واقعه میدان کاج − لیبیدوی زنی، دو مرد را به کام مرگ فرستاد. لاله سحرخیزان با اصابت هفده ضربه چاقو به گردنش کشته شد. مگر گردن انسان چقدر است که هفده ضربه را پذیرا باشد؟ قاتل چه کینه ای از او به دل داشته است که این گونه او را کشته است؟ مرد جوان چاقو خورده در میدان کاج در انظار عمومی جان داد. قاتلش در یکی از میادین مهم پایتخت با چاقو به او ضربه ای زد وتا آخرین لحظات اجازه نداد کسی به او نزدیک شود. در مرکز این خشونتهای هیچکاکی، غریزه جنسی نشسته است. تحقیقات جامعه شناختی بسیاری نشان داده است که امرجنسی، نقش اول را در خشونتهای شخصی وشهری بازی میکند. لیبیدو در ایران چه وضعیتی دارد که تا این میزان دستش به خون آلوده است؟ سکس به عنوان مبنای غریزه "زندگی" چرا "مرگ" میآفریند؟ نکته مهم واساسی این است که "غریزه جنسی" وضعیت سراسر پروبلماتیکی در ایران پیداکرده است. این وضعیت را با چشم غیر مسلح هم میتوان تماشا کرد. به گونه ای که بخشی از تجربههای زیسته وانضمامی افراد است. آدورنو درجایی گفته است جامعه فاشیستی جامعه ای است که شهروندانش به هنگام شنیدن صدای در خانه شان نمیدانند گشتاپو پشت در است یا نظافتچی؛ جامعه ما چه جامعهای است که زن در خیابانهای آن نمیداند صدای بوق ماشینی که پشت سرش شنیده است آلارم یک مسافرکش است یا صدای لیبیدوی یک مرد؟ کاش داستان به اینجا ختم میشد. تحقیقی روانشناختی- جامعهشناختی نشان میدهد که بیش از شصت درصد دختران و هفتاد وپنج درصد خانوادهها در ایران "فوبیای اتومبیلهای مسافرکش" دارند. زن در شهری شهوانی قدم میزند، اتومبیل سوار میشود و زندگی میکند که پدر، خدا وفرهنگ از او "باکرگی" میخواهند. نتیجه این پارادوکس عجیب، ترس جادویی او از خود وجهان اطرافش است، ترسی که با سکسوآلیته پیوند خورده است. این ترس برخاسته از نفی جهان اطراف ومستعد خشونت نسبت به دیگری است. صفحه حوادث یا همان صفحه خشونت روزنامههای هیچ کشوری تا این حد پر رونق و انباشته از امر جنسی نیست. گویی آلت جنسی در ایران همان آلت قتاله است.
شهلا، قربانی این سیستم است. با این نگاه دیگر تفاوتی بین او ومقتولش نیست. حتی چندان فرق نمیکند که او قاتل لاله بوده یا نبوده است. البته وجه تراژیک داستان تنها نظام مردسالاری ومحصولاتش مثل بدن خون آلود لاله یا بدن آویزه به طناب شهلا نیست؛ تراژدی عمومی جایی به اوج خود میرسد که قربانیان سیستم خود مهمترین بازیگران آناند. آنان به عنوان نمادهای قربانی در سیستم مردسالاری، در بازتولید و تقویت این سیستم مؤثر بودهاند. لاله و شهلا سازندگان میدان تاخت وتاز نماینده تام الاختیار مردسالاری شدند. آنها خود را - به گونه ای مازاد بر مقدار مردسالاریای که در جامعه مرسوم است- در اختیار سیستم مرد سالاری قرار دادند. لاله به اسم حفظ زندگی و شهلا به اسم عشق. یادمان نرود که شهلا به عقد مخفی مردی درآمد که زن وزندگی دیگری داشته است. او عملا به ناصربرای گسترش غیرمتمدنانه لیبیدویش یاری رساند. داستان شهلا میتواند بهانه ای باشد برای بازگفتن بسیاری از مسایل جامعه مان. باشد که در این دوباره گفتنها چیزی جابجا شود. باید از ناصر داستان مان شروع کنیم. در روانکاوی، مفهوم اروس (Eros) اشاره دارد به غریزههای معطوف به لذتجویی (هدونیسم) که نیرویشان از "لیبیدو" مایه میگیرد. البته اروس تکاپوی صرف برای ارضای غرایز حیوانی نیست، بلکه به گفته "فروید" هدف آن پیوستن یکایک افراد و سپس خانوادهها، قبایل، نژادها و ملتها به یکدیگر، به صورت واحد پهناور جامعهی بشری است. به تعبیری دیگر اروس، میانجی ارتباط میان افراد و جوامع و به عبارتی خالق "فرهنگ" آنهاست. از دیدگاه فروید، فرهنگ همواره از تکانهای درونی تبعیت میکند. این تکانه یا غریزه چیزی نیست جز برانگیختن احساس گنهکاری روزافزون و مراقبت برای زنده نگهداشتن آن که لازمه تداوم فرهنگ است. احساس گناه همان چیزی است که فروید از آن به « تأدیب نفس» یاد میکند. از نظر وی در روان آدمی، دومبدأ وجود دارد: یکی مبدأِ واقعیتطلبی ودیگری مبدأِ لذت جویی که سازندهی اصلی پیکار همیشگی "Ego"(من) با "Id" (نهاد)هستند. "نهاد" به عنوان قلمروی فاقد حس اخلاقی و صورت شکلنایافته تمنیات بدوی همچون غریزه جنسی، که اروس به عنوان رانه عاطفه جنسی از ویژگیهای آن به شمار میرود، با "من" به عنوان قلمرو شخصیت انسان به گونهای که در ناخودآگاه شکل میگیرد، در تعارضی تاریخی به سر میبرد. از نظر فروید در ظهورتمدن، "من" میبایست " نهاد" را کنترل و رام نماید. تمدن از نظر وی همواره به سرکوب وابسته است ولذا ذاتا متضمن "رنج" و "احساس گناه" است. فروید در رساله اجتماعی خود "تمدن و ناخرسندی هایش" عنوان میکند که اگر ما سعی نمائیم همه امیال خود، اعم از جنسی و غیر جنسی را ارضا کنیم، جامعه ، تمدن و فرهنگ نابود میشود و در این شکل افراد به یکدیگر تنها به عنوان ارضا کنندگان اروس نگاه میکنند. ناصر محمد خانی در واقع چیزی نیست جز واگذاری "من" به "نهاد". او یک نشانه از جامعهای است که احساس گناه را از دست داده است. اگر چنانچه قاضی و دادگاهی او را محاکمه نکرد ، خودرا بی گناه میداند. وجدانش به جایی بیرون از خودش انتقال یافته و تجسد نهادی پیدا کرده تا جایی که نمیتواند بین گناه و جرم یا وجدان ودادگاه تمایز قایل شود. جامعهای که افراد در آن تا این حد الینه سیستم حقوقی شده باشند که فکرکنند، چنانچه مجرم حقوقی در دادگاهی نشدهاند پس گنهکار هم نیستند ومسئولیتی نسبت به فاجعه رخ داده ندارند، جامعهای است که سوپراگوی اجتماعی خود را از دست داده است. در این وضعیت است که "تأدیب نفس" چیزی نیست جز "پلیس". هرجا پلیس بود، نمیکند وهر جا نبود، آزاد است. در واقع ما با نوعی اخلاق دولتی مواجه هستیم. هنگامی که وظیفه سرکوب "نهاد" توسط "من" به قانون، پلیس و دولت سپرده شود، چیزی که از دست میرود سوپراگو (فرامن) در افراد است. در حالیکه لازمه "فرهنگ" در هر جامعهای ایجاد وتقویت نوعی " درون" و "من اخلاقی" است. چنانچه این درون از دست برود، تجاوز به دیگری تا جای ممکن (جایی که قانون وشرع مجال میدهند) گسترده میشود. هنگامی که وظیفه سرکوب نهاد یا لیبیدو به دولت واگذار میشود، اتفاقی که رخ میدهد چیزی است که به تأسی از مارکوزه میتوان آن را "سرکوب مازاد" نام گذاشت. منظور مارکوزه از سرکوب مازاد، ایجاد محدودیتهای جنسی وانقیاد سکسوآلیته، جهت اعمال سلطه ایدئولوژی است که مازاد بر تعدیل لازم رانهها جهت تداوم نسل آدمی در یک تمدن صورت میگیرد. مارکوزه نشان میدهد که چگونه مکانیزم سرکوب اضافی در مراحل اولیه سرمایهداری به امروز نیز سرایت کرده است. در مراحل نخستین سرمایهداری، برای تضمین این که مردم اکثروقت خود را صرف کار کردن نمایند، درجه بالایی از سرکوب اعمال میشد در این وضعیت، معدودی از امیال اجازه پیدا میکردند تا وارد حوزه خودآگاهی شوند و نیز کانونهای لذتآفرین بدن بهاندامهای جنسی محدود میشدند. اما رشد نیروهای مولد در دورههای بعد سرمایهداری به معنای آن است که دیگر چنین درجه بالایی از سرکوب، ضرورتی ندارد. در این دوره است که نوعی سرکوب مازاد ایجاد میشود که چیزی بیشتر از سرکوب ضروری برای بقای موجودیت جامعه است. در واقع ایدئولوژی برای دست یافتن به آرزوهایش، امر جنسی را بیش از آنکه برای فرهنگ لازم است، سرکوب میکند. این ویژگی تمام ایدئولوژیهاست. سرکوب مازاد صورت گرفته لیبیدو توسط دولت-ملت ایرانی، حس گناه را از بین برده و تصویری از جامعه نامتمدن ساخته است، درواقع نامتمدنیای که محصول سر کوب مازاد لیبیدو است. وقتی دولت، خود را موظف به سرکوب و کنترل میل جنسی جامعه بداند و این "بار" را از دوش خود افراد بردارد- جایی که سوژه با به دوش کشیدنش در واقع خلق میشود- این پیام را به جامعه میدهد که هر جا من (دولت) نبودم، لیبیدویت را رها کن. در این وضعیت، ناصر محمد خانی بودن چیز عجیبی نیست. ادامه دارد مطلب مرتبط • شهلا جاهد سرانجام اعدام شد |
نظرهای خوانندگان
بد و بیراه به فرهنگ ایرانی البته ساده ترین کار و مد روز است. اما در کشورهایی که رابطه جنسی آزاد است هم از این قتل های مبتنی بر حسادت وجود دارد. کافی است نگاهی به روزنامه ها آمریکا بیاندازید.
-- بدون نام ، Dec 2, 2010 در ساعت 03:30 PMمن چند تا نقد بر این نوشته دارم:
یک- من فکر میکنم مسیله خشونت جنسی انحصارا مربوط به ایران نیست. همه جای دنیا از این اتفاقات میفتد. تو خود همین آمریکا که یک کشور آزاد از لحاظ مسایل جنسی به شمار میاد، شاید اگه اینجور مسایل بیشتر از ایران نباشه(درصد این مسایل نه تعداد) کمتر هم نیست. تعداد موارد تجاوز به حریم دختران مثلا در خود همین دانشگاه آریزونا، طبق آماری که خود دانشگاه میده بیرون سالانه حدود ۱۰۰-۲۰۰ مورد گزارش شده است. متاسفانه ما خیلی تمایل داریم که همه چیز رو سر خودمون خراب کنیم و از هر اتفاقی آسمان-ریسمان ببافیم
دو- به نظر من مشکلی که ایران رو از بقیه جاها متمایز میکنه، نقش حکومت فاشیستی در برخورد با این نوع مسایل هست. تابو بودن روابط دختر و پسر(که خیلی هم دیگه تابو نیست ، این روزها) و همچنین نبودن هیچگونه امکانات تفریحی برای قشر جوان، مشکلاتی مثل مشکل تاکسی رو بوجود آورده نه طرز برخورد مردم
سه- اعدام شهلا واقعا تاسف انگیزه. اما چرا؟ شاید بیشتر به خاطر اینکه نزدیک به ده ساله که همه رسانههای ایران در مورد این قضیه حرف زدند. تکلیف اون همه آدمی که به همین ترتیب توسط جمهوری اسلامی کشته میشند، بدون اینکه کسی بویی ببره چی میشه؟
چهار- این ممکنه یه نکته حاشیهای باشه، ولی اینکه در یک نوشته فارسی این همه از کلمات غیر فارسی استفاده بشه واقعا ناراحت کننده است. در عین حال که تلاش بسیاری میشه تا برخی از کلمات رایج عربی که برای مردم عوض کردنشون واقعا سخته رو عوض کنند، من نمیفهمم استفاده از کلمات غیر رایجی مثل لیبیدو یا پروبلماتیک در یک نوشته فارسی رسمی چه جای توجیهی داره
-- بدون نام ، Dec 2, 2010 در ساعت 03:30 PMامریکا جامعه ای است مذهبی . در بعضی از دهات گروههای مذهبی و خرافی که هیچ نوع تماسی با مدنیت ندارند فراوان است. منظورتان از آمریکا کجای آمریکا است؟
-- سارا ، Dec 2, 2010 در ساعت 03:30 PMگروههای بسته مذهبی خرافی که با آداب و رسوم خودشان زندگی می کنند؟
بدون اینکه بخواهم خود را در جای کاشف هیچ مجرمی قرار دهم، در راستای نوشته شما نکته جالبی قابل توجه است. کس و یا کسانی که لاله را کشتند، قبل و یا بعد از مرگ به او تجاوز جنسی هم کردند.
-- بدون نام ، Dec 2, 2010 در ساعت 03:30 PMبرای من بسختی باورکردنی است که محمدخانی و سایر بازماندگان لاله، چنان مسخ شده باشند که شهلا را قاتل و یا دستکم تنها مجرم قتل لاله بدانند.
برای ایدئولوژی حاکم رابطه خائنانه محمدخانی با شهلا «شرعا» مجاز و حتا برازنده بوده و طبعا نمی توانسته دلیل تنبیه خشن او باشد. اما تسخیر تن لاله و ارگان تناسلی وی و سپس بعد از هشت سال انهدام تن شهلا، از محمدخانی ابزار جنسیِ مردانه ای ساخت که میل و احساس جنسی اش از جای «پوشیده»ای قابل کنترل وهدایت است.
در متن آمده است: "جامعه ما چه جامعهای است که زن در خیابانهای آن نمیداند صدای بوق ماشینی که پشت سرش شنیده است آلارم یک مسافرکش است یا صدای لیبیدوی یک مرد؟"
-- پارسا ، Dec 2, 2010 در ساعت 03:30 PMچرا فقط از دید خانمها (یا از نقطه نظری که تصور میکنید دیدگاه اکثر خانمها یا دیدگاه مطلوب زن برتر یا زن "کامل" است) به مسئله نگاه میکنید؟ آن هم در حالی که تعداد زیادی از خانم ها (و به عقیده من اکثریت آنها در جامعه مرد سالار ما) از نقطه نظری مردانه به قضیه نگاه میکنند. من خانمهای محترم و پاکدامن زیادی را میشناسم که هرگز تن به روابط غیر شرعی نمیدهند، اما با این وجود، اگر در طول هفته حد اقل یک بار ماشینی در خیابان برای شان از آن بوق ها نزند، دچار بحران اعتماد به نفس میشوند و فکر میکنند که زیبایی و جاذبه جنسی خود را از دست داده اند!شاید تعجب یا انکار کنید، اما آنها ظاهر خود را طوری می آرایند که "بوق" دریافت کنند (هرچند که جوابشان منفی است و سوار نمیشوند). لطفادر مورد یا برای این زنها بنویسید، نه زنهای پاریس یا مارسی یا زنهایی از جنس مادر محجبه من!
اصلا بگذارید صورت مسلئه را مجددا و در قالبی مردانه بیان کنم: جامعه ما چه جامعهای است که مرد در خیابانهای آن نمیداند که این همه بینی و گونه و شکم و باسن و پستانی که میلیونها تومان برای جراحی و بزرگ و کوچک کردنش هزینه شده و به طرز ماهرانه ای از درز و شکافهای "پوشش اسلامی" بیرون زده اند، برای کاسبی است، یا صدای لیبیدوی زنانه است یا این که فقط جهت ارضا حس زیبایی شناسی زنانه اینطور باز تراشیده شده است؟
هدف از طرح این پرسش توجیه و دفاع از پوشیدگی و حجاب نیست و امیدوارم سوء تفاهم نشود. به نظر من ایراد کار نویسنده در شیوه طرح مسئله است و این ایراد به مقاله هایی از این دست به شدت وارد است که سعی میکنند یک دیدگاه زنانه دست و پا کنند و از آن دیدگاه (که معمولا جنس مذکر را گرگ و بزن در رو میپندارد و زنان را بره های لازم الدفاع! و از این رو به وکیل مدافع زنان مظلومی تبدیل میشود که وجود خارجی ندارند) به طرح مسئله و تلاش برای پاسخگویی بپردازند. اجازه دهید ضمن پوزش عرض کنم که مسئله عمیق تر از این حرفهاست ... اگر می بینید یکی پیدا میشود و همه مردان محرومیت کشیده ی ایرانی را با فلان آیت الله سرکوبگر مقایسه میکند، قبل از هر گونه همذات پنداری، یک درصد احتمال بدهید که طرف از خماری همان بوق های مشکوک و نگاه های هرزه است که از این دست مقاله جات از خود صادر میکند چرا که حضرت آیت الله آنقدر صیغه و متعه دارد که دیگر رمقی برای نگاه هرزه و وقتی برای بوق زدن ندارد
شهلا اگر قاتل لاله است مجرم است و قربانی نیست. شهلا رفاه داشت همه چیز داشت در حالی که خیلی از زنان ایرانی زیر بار ستم هستند هوو دارند زندگی شان به سختی و ملالت سپری می شود . در بین این زنان کمتر زنی است که دست به قتل بزند آن هم به این وحشی گری. شهلای مجرم مستحق مجازات بود. با اعدام و گرفتن جان انسانی دیگر موافق نیستم اما بالاخره باید مجازات می شد حبس ابد یا بیست یا سی سال زندان.ناصر محمد خانی او این دو زن را فدای خود کردورزشکار باید نمونه جوانمردی باشداین ورزشکار مایوسمان کرد
-- یک خاتون ، Dec 2, 2010 در ساعت 03:30 PMبا استدال ایشان سلاخی فروهر ها کار سیستم است و طبعا تفاوتی میان قاتلین بی رحم و فروهر ها نیست.و بر این قیاس انسانها جز ابزار بی اراده ای در سیستم نمی باشند. پس میتوان انجام هر کار غیر انسانی را توجیح نمود
-- ر.گرک ، Dec 2, 2010 در ساعت 03:30 PMمتن بسیار جالب و آموزنده ای بود. منتظر قسمتهای بعدی هستم. با تشکر از امین بزرگیان عزیز.
-- تارا نیازی ، Dec 2, 2010 در ساعت 03:30 PMعالی بود. دوست عزیز این قتل ها ممکنه در همه جا به صورت نادر وجود داشته باشه اما در ایران نادر نیست و از طرف جامعه هم تقبیح نمیشه. اینها متفاوتند و تا وقتی که ما جنبه های منفی فرهنگمون رو قبول نکنیم، اوضاع عوض نمیشه. ما همه مسئول قتل این دو زن و زن ها و مردهایی هستیم که به اسم غیرت و.....به کام مرگ میروند. اینها متفاوتند. وگرنه در همه جای دنیا قاتل و مقتول وجد دارند
-- بدون نام ، Dec 2, 2010 در ساعت 03:30 PMرها کردن "من" و اخلاق فردی معضل جامعه ی ماست
-- بدون نام ، Dec 2, 2010 در ساعت 03:30 PMاین لزوما «لیبیدو» نیست که آنها را به کام مرگ فرستاده. بلکه «حسادت» است. بین این دو فرق هست. میتوان لیبیدو را ارضا کرد و حسادت بر نیانگیخت. میتوان ارضا شدن لیبیدوی دیگران را دید و حسادت نورزید.
-- شروین ، Dec 2, 2010 در ساعت 03:30 PMلیبیدو گرایشی مثبت و از جنس زندگی است و حسادت گرایشی منفی و از جنس مرگ. بین این دو فرق بسیار است. شما هم خیلی راحت، و البته تحت تاثیر آموزشهای دینی که فکر میکنید از آن رها شدهاید، این دو را یکی میگیرید.
با بدون نام موافقم.
-- بدون نام ، Dec 3, 2010 در ساعت 03:30 PMتازه این فوبیایی هم که شما میگید نیست.
این بد و بیراه به فرهنگ ایرانی نیست، حقیقتی است دردناک که ممکن است فقط در ایران نباشد. اما با برداشتن دوربین از روی خودمان و زوم کردن آن بر دیگرانی که همین اشتباهات را می کنند دردی را دوا نمی کند. باید کاستی ها و عیبها را پذیرفت و برایشان چاره ای اندیشدید. تشخیص و ریشه یابی مرض گام اول است. پذیرفتن و جویای درمان شدن گامهای بعدی. به عنوان یک ایرانی که نگران بیماری فرهنگی در کشورم هستم از نگارنده تشکر می کنم. به امید روزی که هر کس مسئول کرده ی خویش باشد. ن.گ.
-- بدون نام ، Dec 3, 2010 در ساعت 03:30 PMمردها راجع به زنان نمی دانند و زنان راجع به مردان. دانستن منظورم فقط سطوح نیست. چون قوانین مختلف در کشورهای مختلف وجود دارد این ناآگاهی، گاه بشدت بروز می کند مثل کشور ما و گاهی هم بعلت وجود قوانین معتل بین این زن و مرد اندکی در تعادل بروز می کند. ولی نا آگاهی همچنان قرنهاست که از این نسل به نسل بعدی منتقل میشود....
-- بدون نام ، Dec 3, 2010 در ساعت 03:30 PMآنچه راجع به قرید در متن آمده، بیشتر وجه انسانی، بدون در نظر گرفتن جنسیت بیان شده. در حالیکه اکثر انسانها در بند جنسیت خود گرفتارند....
اگر چت روم ها را بررسی کنید متوجه می شویید که بحران لیبیدو در ایران تا چه حد جدی است
-- بدون نام ، Dec 3, 2010 در ساعت 03:30 PMمن گمان میکنم ایراد از "الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت" باشه. وقتی یه فوتبالیست الگو میشه و روشنفکران و متفکر ان و نویسندگان افرادی مذموم وغربزده که باید فورا به قتل برسند(مثال نمی زنم) طبیعی ست که دختر جوان ایرانی هم لیبیدو و عشق جنسی اش را متوجه فوتبالیست ها کند نه افراد پیشرو جامعه.در این جامعه وارونه این اتفاقات طبیعی ست
-- امید ، Dec 3, 2010 در ساعت 03:30 PMبا اطلاعات نه چندان کامل هم میتوان تحلیلی درخورِ همین اطلاعات یافت. همه ما در خلوت خود، سریع ویا آهسته با این واقعه که در هر حال ذهنمان را به اشغال خود در آورد درگیر شدیم.
-- بدون نام ، Dec 3, 2010 در ساعت 03:30 PMبرای من، با معیار ذهنیام؛ رابطه جنسی، بدون کشش عاطفیِ دو طرفه تسلط یکی بر دیگری است و همین تسلط که مدعیست « تو را میخواهم، پس مال منی»، آغاز خشونتِ مالکیتِ خصوصیست. همانطور که لباس و یا هر وسیله خانگی، خوراک و ابزار کار را با ابتیاع به تسخیر خود در میآوریم، بدن و ذهنیت انسان دیگری با زور پول، شرع - قانون و مثل وسایل مصرفی فوق تحت تسلط قرار میگیرد.
در این ساختار ذهنیِ شخصی و قانونی است که به لاله خیانت میشود و او به نوعی میپذیرد تا جایی که جاناش را طی توطئهای کثیف و شرعی میگیرند؛ شهلا به تبعیت از «عشق کور» خودش، در حیطهی خیانت به همجنس در گرداب توطئه قدرتِ مردپرست غرق میشود و محمدخانی وسیله قدرت مرد سالار میشود.
گرچه از این سه ضلع قربانیانِ سلطهی قدرت حاکمِ خائن و ریاکارپرور، شهلا تنها فردی است که به پیروی از احساس خود جان داد و تا پایان تسلط بر خود را نفی کرد؛ ریسمان شرعی - قانونیِ موجود، هر سه را از «من» تهی نمود. برای هیچیک از این سه تن، نه حیطهی خصوصی وجود داشت و نه میتوانست کشش عاطفی متقابل و برابر رابطهساز باشد.
بسیار دردناک است!
با سپاس از زحمت شما
آقای بزرگی پاراگراف اول مقاله ات فقط پیشداروی است دوست داشتی جایی زنی و لیبیدویش را متهم کنی جایی مردی را دلیل نداری متهمی بتراشی و جکم بدهی غریزه ی سرکوب شده به خشونت میگراید یا بستری برای نامینش می یابد.
در غرب نیز تجارت سکس کار کم پردرآمدی نیست و تبلیغات با جنبه ی جنسیتی کم نیست حال میتوان گفت از دید زیبایی شناسیاست یا از دید اروتیکی به هر حال ابزاری است چه در خدمت ایدئولوژی باشد چه در خدمت فروش و سرمایه داری ولی تفاوت در حق انتخاب است و برابری روابط زن و مرد.
زنان ما در جامعه با خشونت بیشتری مواجه هستند تا زن در اروپا یا آمریکا و قانون نیز بستر مناسبتری برای اعمال خشونت مردانه فراهم میکند.
شرایط اجتماعیی و قوانین و فرهنگ را به روابط اشخاص فرو نکاهیم قتلهای ناموسی یا بر اثر حسادت محصول زمینه هایی هستند و زنگهای خطری که باید به آنان واکنش مطلوب نشان دهیم.
نامی از احساس گناه بردید در جوامع سنتی و غیر مدرن گناه نمادی از بدی و پلشتی بود و هشداری برای سلطه پذیری یا برقرار ی نظم اجتماعی دست بر قضا بر خلاف نظر شما اخلاق در جوامع مدرن جایگزین احساس گناه شده است و امنیت افراد در جامعه توسط نظام تامین میشود و قانون و قوای دولتی ضامن اجرای قانون یا بقای سطح مطلوب اخلاقیات هستند که در ایران عناصر کمشده ای هستند و گاه مسخره و خنده دار . علت هم این است که هر کسی نتواند به آسانی به حقوق بقیه تعدی کند هر چند که در زمینه ی سرمایه داری عبارت برده گی نوین موافقان و مخالفان بسیاری دارد.
مشکل فرهنگی است که توسط دولت و حکومت اعمال میشود و ما نیز خود بدان دامن میزنیم و به خاطر شرایط امروز ایران به نقدش مینشینیم حال اگر محمدخانی اسم و رسمی نداشت این نیز قتلی بود مانند تمام قتلهای دیگر.
به نظر من زیاد به حاشیه و بیراهه و کج راه رفته اید ولی دست کم از میزان کامتها میشود دریافت که مقوله ای است که حرفهای زیادی در موافقت و مخالفت خواهد داشت.
بهتر بود به نام اپیزود اولتان وفادار میماندید و روایت اپیزود دومتان را به نفر دوم یا کس دیگر میپرداختید نه که از دری سخنی.
-- بدون نام ، Dec 3, 2010 در ساعت 03:30 PMنظرات مختلف دوستان عزیز را دیدم.خواهش می کنم بخش های بعدی نوشته را هم بخوانید ونظرات انتقادی تان را بگویید.امیدوارم بتوانم بعد از پایان سه یا چهاراپیزود این نوشته، برای نقدهای دوستان در نوشته ای جداگانه وارد گفتگو شویم. درهرحال ممنون
-- امین بزرگیان ، Dec 4, 2010 در ساعت 03:30 PMاولا : خواهش می کنم در این مورد خاص پای جوامع دیگه از جمله آمریکا رو وسط نکشیم // همه ی ما می دونیم که بسیاری از اتفاقات و قوانین با توجه به محیط تعریف میشه و شکل میگیره // در نتیجه مقایسه این مسائل با جوامع دیگه کار بیهوده ای به نظر میرسه // بیشتر شبیه توجیح میشه یا ریشه یابی و یا پیدا کردن پاسخ // درست مثل اینکه از مربی یک تیم ایرانی بپرسند که چرا باختی ، بعد در جواب بگه خوب فلان تیم خارجی هم می بازه
دوما : حس می کنم باید به این نکته هم توجه بشه که تو جامعه ما زن ها خود را با خواسته های مرد ها وفق دادن یا مردها با تغییرات این چنینی زن ها کنار اومدن ؟؟ // من با بخشی از صحبت های پارسا موافقم // بعضی وقتا آدم حس میکنه دختر ها خودشون اینطور می خوان ، و مردها برای نزدیک تر شدن به خواسته ی دختر ها دست به یه همچین کارایی می زنن // فکر می کنم اشکال این مقاله یک طرفه نگاه کردن به قضیه ست
سوما : به نظر این حقیر شاید یکی دیگر از اشکال های جامعه ی ایران در این مورد خاص ، این باشد که ما در این جامعه همدیگر را اشتباه میگیریم // مثلا بخش زیادی از دختر ها خواسته یا نا خواسته فکر می کنن که تنها معیار دلربایی و جلب توجه از پسر ها ی ایرانی صرفا مسائل جنسی است ، در نتیجه تنها به تقویت این مسئله توجه می کنند ، و از بسیاری از ظرافت ها و پیچیدگی های رابطه و احساس قافل می شوند ، به بیان دیگر عدم شناخت صحیح زنان از مردان ، و بالعکس
-- حیات ، Dec 4, 2010 در ساعت 03:30 PMدوستان فقط می خواستم در حد یک نظر بگم حتی اکه خواستید نقد کنید به معنی حمله نباشد.شما به راحتی میتوانید نقد کنید بدون اینکه لحن حمله داشته باشید.بعضی از نظرات دیگر نظر نبود.فقط حمله بود.من شخصا از نویسنده به خاطر تلاش برای تحلیل تشکر میکنم هر چند با خیلی ازقسمتهای مقاله مخالفم.
-- خرمدین ، Dec 6, 2010 در ساعت 03:30 PMآقای امین بزرگیان
-- شاهرخ تندرو صالح ، Dec 6, 2010 در ساعت 03:30 PMنویسنده عزیز
مقاله تان بسیار خوب و همراه با پرسش هایی گزنده و تامل بر انگیز است . آفرین به شرف و و اندیشه و قلم شما .
مطمئن باشید تامل اندیشمندانه تان بر مسایل و مشکلاتی که جامعه اجیر شده ما را در خود مچاله کرده است تاثیری شگرف بر شریف زیستن و روشنگرانه نفس کشیدن جوانان هوشمند ما و درک عمیق دموکراسی توسط ایشان خواهد داشت .
مانا باشید و شریف و اندیشه و قلمتان برای دل آزردگان و زخم برداشتگان دروغ و ظلم و نابرابری پر تپش بادا .
قربانت
تندرو صالح
آقای امین بزرگیان,
مقاله عالی است.
ممنون
-- آدم ، Dec 7, 2010 در ساعت 03:30 PMبا تشکر از آقای بزرگیان به خاطر مقالات خوبشان
-- امین ، Dec 10, 2010 در ساعت 03:30 PMتصور می کنم که آقای بزرگیان در تعریف نهاد(id) من(ego) و فرامن (super ego) به نوعی دچار اشتباه شده اند یا شاید تعریفی که من از دیدگاه فروید دارم اشتباه باشد، نهاد همان غریزه ی لذت جوی انسان است ، من آن چیزی است که فرد از خود می شناسد و در ناخودآگاه جای دارد و فرامن منِ دیگران است که همان منِ متمدن یا فرهنگی یا همان منِ نهادهای بیرونی است که جامعه و فرهنگ و سنن و رسوم تمامی اینها در فرامن جای دارند، تصور می کنم که در عبارت نوعی تداخل میان من و فرامن روی داده است، از جناب بزرگیان خواهش دارم در صورت امکان این مساله را باز کنند