رادیو زمانه > خارج از سیاست > اندیشمندان فلسفه > از بربریتی مستقیم به بربریتی با چهرهای انسانی | ||
از بربریتی مستقیم به بربریتی با چهرهای انسانیحمید پرنیاناسلاوی ژیژک، فیلسوف و منتقد نامدار اسلوونیایی، در تازهترین مقالهی خویش مدعی است که سیاستهای چندفرهنگی و لیبرال سعی میکند با زدنِ نقابی انسانی، ماهیتِ بربریتِ خویش را مخفی کند. ژیژک، اخراجِ کولیها یا همان رومانیها از فرانسه را نمونه میآورد تا ایدهی خویش را توضیح دهد. در این برنامه به آخرین مقالهی اسلاوی ژیژک خواهم پرداخت.
ژیژک سیاست اخراجِ کولیها یا مهاجرهای رومانیایی از فرانسه را نوک کوهِ یخِ سیاستهای فرهنگی و اجتماعیِ کشورهای تازه کاپتالیستیشدهی اروپایی میداند؛ این نحوهی برخورد با مهاجران از کجا ناشی میشود و نشاندهندهی چیست؟ آیا در این رفتارها میتوان ردپای نژادپرستی را دید؟ چندفرهنگیای که لیبرالیسم تبلیغ میکند به چه معنی است؟ آیا چندفرهنگی میتواند وجود داشته باشد؟ یک ماه پیش، به قلم تیلو سارازین، مدیر اجراییِ بانکی که به سوسیال دمکراتها نزدیک است، کتابی منتشر شد که غوغایی در آلمان به پا کرد. لپ اصلی کتاب این است که مهاجرانی که در آلمان اجازه یافتهاند تا همچنان هویتِ فرهنگیِ خویش را حفظ کنند، ملیتِ یکپارچهی آلمانی را تهدید میکنند. گرچه خود کتاب محکوم شد، اما تاثیراتِ مهیبی بر جامعه گذاشت. ژیژک ادعا میکند که «در حال حاضر، [در اروپا] تنها یک حزبِ حاکم وجود دارد که هدفاش کاپیتالیسمِ جهانی است، و معمولن سیاستهای فرهنگیِ لیبرال را ترویج میکند (سیاستهایی مانند تساهل دربارهی سقط جنین، حقوق همجنسگرایان، و حقوق اقلیتهای مذهبی و قومی). در مخالفت با این حزب حاکم، حزبی همهگیر و شدیدن ضدمهاجر به وجود آمده است که گروههای رسمن نژادپرست و نئوفاشیست از آن حمایت میکنند. بهترین نمونهی این حزب در لهستان است؛ پس از نابودی کمونیستها در لهستان، حزب لیبرالِ «ضد ایدئولوژیک» که دونالد تاسک نخستوزیر و برادران کاسزیسنکی از حامیان آنند حزبِ اصلی این کشور محسوب میشود. مشابهی همین گرایشاتِ سیاسی/اجتماعی در هلند و نروژ و سوئد و مجارستان هم یافت میشود.»
اما چهطور میشود که چنین ایدئولوژیهای فاشیستیای قدرت میگیرند و با برچسب «مبارزه با هر نوع ایدئولوژی» دقیقن بدل به ایدئولوژیای میشوند که بر ذهنیت کل اروپا سایه میاندازد. ژیژک میپرسد؟ «ما چهطور به اینجا رسیدیم؟» ژیژک توضیح میدهد که سالهاست که آرمان ما از حکومت و دولت، قدرتی است که رفاه اجتماعی را فراهم میکند و دستِ یاری به سوی بینواها و فقرا دراز میکند و زندگی را برای همه هرچه راحتتر میسازد. اما ما در دوران معاصر واردِ عصرِ بحران شدهایم؛ هزینههای بهداشتی و آموزش و پرورش کاهش پیدا میکند و شرایطِ اضطراریِ اقتصادی مردم را به ریاضتکشی فرامیخواند. یعنی بحران به شیوهی زندگیِ مردمِ اروپا بدل میشود. ژیژک میگوید کارکرد این نوع جدید از حکومت ایجاد ترس است، و با همین ترسی که در جامعه ایجاد کرده قوام خودش را فراهم میکند.« تنها راهِ مطلوبساختنِ این نوع از سیاست، یعنی تنها راهِ بسیجِ فعالِ مردم، ترس است: ترس از مهاجرها، ترس از جنایت، ترس از شرارتِ جنسی و ناشی از بیخدایی، ترس از چاقشدنِ دولت (یعنی ترس از سنگینشدنِ مالیات و کنترل اجتماعی)، ترس از فجایعِ زیستمحیطی، و همچنین ترس از آزارهای دولتی (چراکه مفهومِ سیاسیِ «درست» همان شکلِ سرنمونِ لیبرالیِ سیاستِ ترس است). چنین سیاستهایی همیشه به تودههایی پارانوئید متکی است – اتحادِ ترسیدهی مردان و زنانِ ترسیده. به همین دلیل است که رخدادِ بزرگِ دههی نخستِ هزارهی جدید وقتی به وجود آمد که سیاستهای ضدمهاجرت رواج یافت و ریسمانی که متصلکنندهی آن به احزابِ دستهراستی و حاشیهای بود را قطع کرد.» ژیژک میگوید روح جدیدی در اروپا دمیده شده و اروپاییها میخواهند به تاریخ و هویتِ خود افتخار کنند و به عزت فرهنگی دست یابند. از سویی دیگر سیاستمدارها هم در برخورد با مسالهی مهاجرها و هویتهای غیراروپایی، همان حرف را میزنند؛ «اینجا کشور ماست، یا دوستاش داشته باش یا برو بیرون». یعنی مهاجرها همچون مهمانهایی هستند که باید خودشان را با ارزشهای فرهنگی کشور میزبان تطبیق دهند. پس این سیاستهای چندفرهنگی و مدارا و تساهل و حقوق بشر که اروپاییان ازش دم میزنند به چه معنی است؟ ژیژک مینویسد: «وقتی از نزدیک به این سیاستها نگاه میکنیم درمییابیم که مدارای چندفرهنگی و احترامی که آنها به تفاوتها میگذارند دقیقن همپای اعتقادات کسانی است که با مهاجرت مخالفت میکنند و میخواهند دیگران را در فاصلهی مناسبی از خود نگه دارند. لیبرالها میگویند «دیگران خوبند و من بهشان احترام میگذارم، اما آنها نباید بیش از حد واردِ فضای من شوند. هروقت این کار را کنند به من آسیب رساندهاند – من کاملن از کنشِ مثبت دفاع میکنم، اما آنقدرها آماده نیستم که به موزیک رپ با صدای بلند گوش دهم.» آنچه در جوامع اخیرن کاپیتالیستیشده به عنوان حقوق بشر مطرح میشود همان حقِ آسیبندیدن است، یعنی حقِ در فاصلهی امن قرارگرفتن از دیگران.»
ژیژک با نگاهی به بازار و ایدههای فرهنگیای که کالاها را تحت تاثیر خود قرار دادهاند، اینگونه ادامه میدهد: «امروز در بازار، کالاهایی را میبینیم که از خواصِ زیانآورشان جلوگیری شده است: قهوهی بدون کافئین، خامههای بدون چربی، آبجوهای بدون الکل. این فهرست ادامه دارد: دربارهی سکسِ مجازی و سکسِ بدون سکس چه؟ ایدهای که کولین پاول از جنگِ بدونِ تلفات دارد همان جنگِ بدونِ جنگ است؟ آیا تعریفی که امروزه از سیاست میشود (یعنی سیاست را هنرِ مدیریتِ کارشناسانه میدانند) آیا همان سیاستِ بدون سیاست است؟ این همانی است که ما را به چندفرهنگیِ لیبرال و مداراگر میرساند؛ یعنی تجربهی «دیگری»ای که خالی از دیگریبودناش شده است – دیگریِ بدون کافئینشده.» اما این پاستوریزهکردن، این بیخطرکردن و معقول نشاندادن چه ربطی به سیاستهای ضدمهاجرت دارد؟ ژیژک تاریخِ این چندفرهنگی را ردگیری میکند، چندفرهنگیای که ظاهرن دیگری را میپذیرد اما در واقع بسیار از آن میترسد و سعی میکند خود را در قبال تهدیدِ دیگری ایمن کند: «پیشینهی مکانیسم این خنثیسازی به رابرت برسیلاش، روشنفکرِ فاشیست فرانسوی، باز میگردد؛ او خود را «تعدیلکننده»ی یهودستیزی میدانست و فرمولِ یهودستیزیِ معقول را نوشت. [برسیلاش مینویسد:] «ما به خودمان حق میدهیم که چارلی چاپلین را تحسین کنیم که نیمهیهودی است. به خودمان حق میدهیم که پروست را تحسین کنیم که نیمهیهودی است؛ یهودی منوهین را تحسین میکنیم که یهودی است؛ ... ما نمیخواهیم کسی را بکشیم، ما نمیخواهیم قتلعامی را سازماندهی کنیم. ولی ما همچنان فکر میکنیم که بهترین راه برای مانعشدن از اقداماتِ پیشبینیناپذیرِ یهودیستیزی غریزی همانا سازماندادنِ یهودیستیزیِ معقول است.» آیا این همان نگرشی نیست که حکومتهای ما نسبت به «مسالهی مهاجرت» دارند؟ این نگرشها، گرچه از نژادپرستیِ پوپولیستی و مستقیم چون «غیرمعقول» و با استانداردهای دمکراتیکِ ما ناهمخوان است سرباز میزنند، اما دستآخر به نحو معقولانهای بر نژادپرستی صحه میگذارند؛ برسیلاشهای امروزه، که برخیشان حتی سوسیال دمکرات هستند، میگویند: «ما به خودمان حق میدهیم که ورزشکارانِ آفریقایی و اروپایی، پزشکهای آسیایی، برنامهنویسان هندی را تحسین کنیم. ما نمیخواهیم کسی را بکشیم، ما نمیخواهیم نسلکشی راه بیاندازیم. اما همچنین فکر میکنیم که بهترین راه برای مانعشدن از اقداماتِ پیشبینیناپذیر و خشنِ مهاجرستیزی همانا حمایت و حفاظت از ضدمهاجر معقول است.» این نگرش، پیام روشنی دارد؛ انتقال از بربریتی مستقیم به بربریتی با چهرهای انسانی. این نگرش همانا نشاندهندهی پسرفتی از عشقِ همسایه به بربریتدیدنِ دیگران است. حتی اگر این نگرشها لباسِ دفاع از ارزشهای مسیحی هم به تن کند، باز هم بزرگترین تهدید برای میراث مسیحی است.» |
نظرهای خوانندگان
بلاخره فراماسونری مارکسیست های روسی ( که ابراهیم گلستان توده ای ناشیانه مشی آنها را در رادیو دوچه وله لو داده ) در قسمت کامنت کیهان لندن هم مستقر شد . فردی با اسم عباس ورزیلی که ابتدا به ساکن با نقاب لیبرالیسم و دموکراسی خواهی جلو آمد و چند تا فهذه هم به چپها ( توده ای و فدایی اکثریت و راه کارگر ) داد. با وارد شدن به قضیه مجاهدین ابتدا به آنها حمله برد . سپس از رضا پهلوی دفاع کرد ( یعنی که هوادار سلطنت طلبان است ) اما از آنجا که اعضای فراماسونری مارکسیست روسی بلآخره ماموریت اصلی خودشان را که کوبیدن لیبرال ها و ملیون و مجاهدین و مشروطه خواهان است زیر یک نقاب قلابی فراموش نمیکنند بیخودی به بازرگان حمله برد و مصدق . قطعه حمله بعدی او به بنی صدر خواهد بود و بعد یواش یواش زیر پای رضا پهلوی را هم خالی خواهد کرد .
منتظر بمانید .
فراماسونری روسی در تمام وب سایت ها یک مشی مشخص را دنبال میکند : ایجاد تفرقه و درگیری بین هواداران دموکراسی لیبرال غرب چه سلطنت طلب و مشروطه خواه باشند چه جمهوری خواه . چه لیبرال مذهبی باشند و هوادار دولتی شبیه ترکیه چه هوادار دموکراسی لیبرال باشند مثل کره جنوبی ، چه هوادار رضا پهلوی باشند چه هوادار داریوش همایون ، چه ملی باشند و هوادار مصدق چه مشروطه خواه باشند یا سلطنت طلب هوادار شاه و رضا پهلوی .
مصدق و شاه و بازرگان و بنی صدر در مقاطع مختلف با رویه و مشی سیاسی متفاوت دنبال گسترش و توسعه سیاسی و اقتصادی کشور و حفظ تمامیت ارضی ان و مدرن سازی ایران بودند . هر کدام از اینها میماندند و ادامه می یافتند مسلما وضعیت کشور از الان بهتر بود . حالا کدامیک از دیگران بهتر بود نیازی به اتلاف انرژی دموکراسی خواهان و هواداران استقلال و آزادی در کشور در جنگ های بیحاصل ( که به سود هوادارن روسیه و مارکسیست های روسی و ولایت فقیه استالینیستی است ) نیست .
همه آنها خطاهای بزرگ و کوچک داشته اند . اما قصدشان و مسیر اصلی حرکتشان توسعه و مدرن سازی ایران بوده . حالا یکی مثل لیبرال های مذهبی ترکیه ، دیگری مثل آتاتورک در ترکیه ، دیگری مثل کره جنوبی ، دیگری مثل مالزی .
شاه اگر تک حزبی را از مشاورین توده ایش ( جعفریان و باهری و نیک خواه ) گرفت اما پسرش امروز بیش از حد دموکرات است طوری که نوری الا ( نو سکولار چپ روسی ) به او حمله میکند که زیادی دموکرات است .
اما تضاد مارکسیست های روسی از ارتدوکس ( حزب توده ) تا نو سکولار ( اخبار روز و نوری الا و خودنویسی ها ) و خط امام موسوی با جریانات غرب محور اساسی و بنیادی است . آنها اساسا با مشروطه مخالفند . اساسا با نزدیک شدن و رابطه با امریکا مخالفند . اساسا ضد سرمایه داری و هوادار دولت سرمایه داری و دیکتاتوری های جمهوری مادام العمر هستند .
مواظب تفرقه افکنی این جریان باشید . نظرات گلستان را در اینجا بخوانید :
http://www.dw-world.de/dw/article/0,,6256183,00.html
نمونه یک حکومت ایده ال فراماسونری مارکسیست های روسی ( کوبا ) را در این جا ببینید :
-- comonist beh aslash baz migardad ، Nov 25, 2010 در ساعت 02:15 PMhttp://www.zamaaneh.com/zanan/2010/11/post_168.html
اقای پرنیان: رسما را رسمن نوشتن نه نشانه مدرنی بودن است و نه نشانه با سواد بودن. بلکه نشانه از خود بیگانگی است. چندی قبل در سایتی به کلمه "کلن "برخوردم که فکر کردم مقصود نویسنده شهر کلن المان است بعدا متوجه شدم که ایشان نیز مانند جنابعالی ادای مدرن و روشنفکر و یا سواد بودن در آورده اند و منظورشان همان "کلا "خودمان است که هر روستایی بی سواد هم می تواند به فهمد.
-- ع.دهقانی ، Nov 25, 2010 در ساعت 02:15 PMبا احترامات
اقای پرنیان: راستی اگر شما در صدد حذف لغات عربی از زبان فارسی هستید لطفا لغات زیر را یا حذف و یا برایشان معادل فارسی پیدا کنید که به بینیم که اش شلم شوربایی خواهید پخت.
قطه، صفر، خط، ضلع، زاویه، مثلث، مربع، مکعب، دایره، لوزی، کره، شعاع، قطر، صفحه، محیط، مساحت، منحنی، مماس، موازی، متنافر، مستطیل، دوران، محور، مثبت، منفی، مخروط، اعشار و ممیز و ....، جمع، ضرب، منها، تفریق، تقسیم، جذر، معادله و .....
حرف، کلمه، جمله، سطر، عبارت، مصرع، قافیه، نثر، نظم و ....
ثانیه، دقیقه، ساعت، وقت، زمان
-- ع.دهقانی ، Nov 25, 2010 در ساعت 02:15 PMآیا حقیقتا یک کشور خانه ملت نیست؟ آیا اروپاییها حق نداراند بخواهند با فرهنگ و استانذارد خودشان زندگی کنند؟ اما مرز کجاست؟ مسئله این است.
-- بی نام ، Nov 25, 2010 در ساعت 02:15 PMمن یک مهاجر هستم در آلمان و از مهاجر ستیزی در این کشور هم رنج می برم. اما همزمان واقعیت مشکلات ناشی از عدم تفاهم فرهنگی مهاجران مسلمان معتقد را هم میبینم.
قتل ناموسی! باور به مهدورالدم بودن کافر (صاحبخانه) ! و روندی که وسط راهش ایران با جمهوری اسلامی است و نهایتش عربستان! به هر حال برای آنها سوق به چنین فرهنگی خوشایند نیست. شاید ما باید سرزمین خود را بسازیم به جای فرار به سرزمینی که متعلق به ما نیست.
مقالهٔ گاردین اشارهای دارد به محکوم شدن کتاب تیلو سارازین در اذهان عمومی اروپا. در این نوشته اما، واژهٔ انگلیسی condemn به اشتباه "ممنوعیت" ترجمه شده است.
---------
حسین عزیز
ممنون از توجه تون
حق با شماست، اصلاح کردم
به ترین ها
-- Hossein ، Nov 25, 2010 در ساعت 02:15 PMحمید پرنیان
نوام چامسکی فیلسوف و زبانشناس دانشگاه ام آی تی ، سالهاست که در این باره داد سخن داده و کتابهای زیادی نوشته
-- اردشیر ، Nov 27, 2010 در ساعت 02:15 PMمسایلی از قبیل آزادی جنسی و یا حقوق ازدواج برای همجنسبازان ، ساختار سرمایه داری نظام سرمایه داری و سرمایه سالاری را تهدید نمیکند ، برای همین ابراز این نظرها تحمل میشود ولی به خصوص در امریکا هر نوع نظری که ساختار قدرت و فرماندهی از بالا به پایین و قدرت سرمایه دار هارا تعدیل کند به شدت با آن مقابله میشود.
آیا حقیقتا یک کشور خانه ملت نیست؟ آیا اروپاییها حق نداراند بخواهند با فرهنگ و استانذارد خودشان زندگی کنند؟ اما مرز کجاست؟ مسئله این است.
-- بی نام ، Nov 27, 2010 در ساعت 02:15 PMمن یک مهاجر هستم در آلمان و از مهاجر ستیزی در این کشور هم رنج می برم. اما همزمان واقعیت مشکلات ناشی از عدم تفاهم فرهنگی مهاجران مسلمان معتقد را هم میبینم.
قتل ناموسی! باور به مهدورالدم بودن کافر (صاحبخانه) ! و روندی که وسط راهش ایران با جمهوری اسلامی است و نهایتش عربستان! به هر حال برای آنها سوق به چنین فرهنگی خوشایند نیست. شاید ما باید سرزمین خود را بسازیم به جای فرار به سرزمینی که متعلق به ما نیست.