رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳۰ آبان ۱۳۸۹
حکمت و حکومت- قسمت سوم

فلسفه در برابر فقه

میثم بادامچی

در قسمت‌های قبلی اشاره کردیم از نظر مهدی حائری یزدی «ولایت»مغایر «حکمت» است1، یعنی اصطلاحاتی از قبیل «ولایت حکیمانه» یا «ولایت بر فرزانگان» اصطلاحاتی پارادوکسیکال و بی معنا هستند. ممکن است کسی ایراد کند که عنوان ولایت فقیه، آنطور که در قانون اساسی مصرح است، مخصوص فقیه اسلام شناس در اعلی درجه و در حد اجتهاد است، اسلام شناسی که توان تشخیص امور دینی از غیردینی را داشته باشد.

به علاوه در قانون اساسی تصریح شده که فقیه باید مدیر و مدبر باشد. با این اوصاف چگونه ممکن است فقاهت در حد اجتهاد نسبتی با «حکمت» نداشته باشد؟ چگونه «مدیر و مدبر بودن» مندرج در قانون اساسی در کنار «آگاه به زمان و شجاع بودن» می‌تواند نسبتی با «حکمت عملی» نداشته باشد؟ این مقاله پاسخ به اشکال فوق است.

علم شناسی حکمت و حکومت

در اینجا باید نسبت میان فقه و فلسفه را از دید حائری بشکافیم. آیا فقه با فلسفه آنچنان که اشکال فوق متضمن آن است از یک سنخ است و آیا اگر کسی در فقه مجتهد شود، لزوما حکیم/فیلسوف هم محسوب می‌شود؟ همیشه در تاریخ اسلام فقهایی بوده‌اند که فلسفه هم می‌دانسته‌اند و بالعکس. ابن رشد که که اتفاقا از جهاتی اندیشه‌های حائری با او قابل مقایسه است، هم فقیه بود و هم فیلسوف.

خود حائری هم در فقه بر اساس جواز مرحوم بروجردی درجه اجتهاد داشت. ولی ویژگی ابن رشد و حائری هر دو آن است که حساب استدلال‌های فقهی را از استدلال‌های فلسفی جدا می‌کنند. چنانکه در نوشته‌های بعدی بیشتر توضیح خواهم داد مفهوم «مالکیت مشاع» که اساس نظریه «حکومت به مثابه وکالت مالکان مشاع» حائری است، اگر چه اساسا از فقه وام گرفته شده، ولی سیستمی که حائری بر اساس این مفهوم بنا می‌کند کاملا فلسفی است. در این سیستم نقصان استدلالات عقلانی با مدد از شرع پوشانده نشده است.

«حکمت و حکومت» خط فارقی میان فقه و فلسفه و در نتیجه میان فقیه و فیلسوف ترسیم می‌کند. علت این امر را باید در نگاه خاص حائری به مقوله «علم» و «علما» در سنت اسلامی جست که بجای آنکه بر اساس تعریفی فقهی رایج از «علم» استوار باشد، بر تعریفی فلسفی از مفهوم «علما» استوار است.

حائری دو تفسیر از مفهوم علم در سنت اسلامی دارد که هر دو بر علم شناسی فیلسوفان مسلمان متکی است:

- علم در تعریف اول «صورت‌های ذهنی مطابق واقعیت عینی» است.
- علم نوع دوم اما اشراقی است و اختصاص به پیامبران و امامان (و احتمالا برخی از خواص عرفا) دارد.
هیچ کدام از این دو نوع علم ربطی به فقه ندارد.

علم بر اساس نظریه مطابقت

حائری در «حکمت و حکومت» در رد نظریه ولایت فقیه که با توسل به احادیث «العلماء ورثه الانبیا» و «العلما امنا» توجیه می‌شود، می‌نویسد: «عمدۀ نقطه ضعف سخنان مرحوم نراقی[و سایر نظریه پردازان ولایت فقیه] در بخش اول همین است که در کلمات روایات وارده هیچ گونه تحلیل و تجزیۀ لفظی که بدوی ترین مراحل اجتهاد است، به عمل نیاورده و به طور پیش فرض و بدون تأمل، الفاظی همچون «علما»، «ورثه» ، «امنا»، «خلفا» و حتی «خلفا» را که در زبان این احادیث و روایات دیده می‌شوند، به معنای اصطلاحی علما و مجتهدینی که تنها در فن تفقه و فروع دین آزموده‌اند، اخذ کرده و ابداً احتمال خلاف آن را هم مطرح نکرده است و بدین طریق طبیعتاً صورت منطقی استدلال خود را از حالت برهان به حالت جدل دگرگون ساخته است . در حالی که می‌دانیم در تبیین معانی هر یک از این کلمات، احتمالات و پرسش‌های بسیاری است که اگر به درستی بررسی گردد ، هیچ کدام آنها به فقها بدین معنی مصطلح که مطلوب فاضل نراقی است، دلالت ندارد.» (حکمت و حکومت، صص ۱۸۰-۱۷۹)

نظریه پردازان ولایت فقیه کلمه «علما» را در این احادیث مساوی معنای رایج کلمه فقها تفسیر می‌کنند که از نظر حائری با سیاق علم شناسی فلسفی فیلسوفان اسلامی سازگار نیست. در فلسفه اسلامی «علم» بر اساس یکی بودن ذهن و عین تعریف می‌شود. شاید بتوان گفت اکثر فیلسوفان اسلامی در معرفت شناسی رئالیست و به نظریه انطباق معتقد‌اند. برای توضیح بیشتر علم بر اساس نظریه مطابقت باید به سایر آثار حائری من جمله «علم کلی»، «کاوش‌های عقل نظری» و «علم حضوری» (Knowledge by Presence) و کتاب‌های سایر فیلسوفان مسلمان رجوع شود و این مقاله مجال پرداختن بیشتر به این بحث نیست.

علم در این معنا علوم طبیعی و حرفه هائی از قبیل طب را نیز در بر می‌گیرد. بر این اساس حدیث «العلما ورثة الانبیا» را باید به معنای وارث و امانت دار پیامبران بودن تمام دانشمندان، حتی آنهائی که در علوم سکولار تحصیل می‌کنند، معنا کرد. فلسفه قسمت مهمی از این معنای علم را شامل می‌شود ولی فقه بخش کوچکی از این معنای علم است:

«علم به معنای دانستن حقایق است وبه همین جهت باید صورت‌های ذهنی درست مطابق واقعیت عینی باشد تا بتوان این صورت ذهنی را علم و دانستن حقیقت عینی نامید. بنابر این کلمه علما به معنای دانایان حقایق است که از نقطه نظر ماده کلمه از اطلاق و گسترش ذاتی برخوردار است و از لحاظ هیات جمع، عمومیت و شمول دارد که فراگیر تمام علما و دانشمندانی است که در هر رشته به نحوی از انحا به حقائق جهان هستی واقف می‌باشند.

[....] هر دانشمندی در همان مورد و موضوع دانش خود وارث پیامبران و امین مسئول بر دانش خود می‌باشد. مثلاً طبیب به همان اندازه و در همان موردی که مرض را تشخیص داده و درمان آنرا می‌داند، امین و مسئول در مداوای مریض خود می‌باشد و نادانان در فن طبابت را سزد که در هنگام نیاز وی را ایمن درمان خود قرار دهند تا او در تداوای خود همچون راهنمایان و پیامبران که بشر را به راه راستین هدایت می‌کنند، بیماران خویش را به سلامت ابدان خویش راهنمائی کند.» (حکمت و حکومت، ص.۱۸۰)

سپس حائری توضیح می‌دهد که فقها اکثرا از علم بدین معنا بی اطلاع‌اند، به خصوص فقهای ضد فلسفه: «علم که گفته شد به معنای صورت ذهنیه مطابق با واقعیت عینیه است، هرگز شامل اصول عملیه و امارات ظنیه که تنها معذور و منجز تکالیف عملیه‌اند، نمی‌شود. و فقها کسانی می‌باشند که آرا و نظریات آنان از طریق اصول و امارات ظنیه است که به نحوی از سوی شرع معتبر و مجزی عمل شناخته شده و هیچ گونه دلالتی بر کشف حقائق جهان هستی ندارد و نمی‌توان آنها را دانای به حقائق جهان و علمای بالله دانست. و اتفاقا بیشتر و حتی اکثریت قریب به اتفاق فقیهان رضوان الله علیهم نه تنها از علوم عقلیه و دانش الهی بی اطلاعند، بلکه از تحصیل و اشتغال بدان بیزاری می‌جویند و احیانا دیده شده که برخی از آنان دست یازی به معقولات را بر خود و پیروان تحریم کرده‌اند و در اصول اعتقادیه تنها به دین عجائز افتخار و مباهات می‌ورزند.» (ص.۱۸۱-۱۸۰)

جملات فوق به حدیث منسوب به پیامبر(علیکم بدین العجائز) که مردم را ظاهرا در برابر فلسفه ورزی به «دین عجائز» فرا می‌خواند همواره مورد تمسک مخالفان فلسفه در طول تاریخ اسلام قرار گرفته اشاره دارد. فقها در اکثر اوقات میانه خوبی با فلاسفه نداشته‌اند. تکفیر ملاصدرای شیرازی در دوران شاه عباس از سوی فقیهان و تبعید او به کهک قم تنها یکی از مثال‌های متعدد این بحث است. عبارات فوق به خوبی نشان می‌دهند که در نزاع تاریخی میان فقها و فلاسفه حائری به قطع در جانب فلاسفه قرار می‌گیرد، اگرچه او فرزند آیت الله موسس حوزه علمیه قم بوده است.

علم به معنای علم حضوری و اشراقی

ممکن است کسی اشکال کند که در احادیث مذکور قرینه موجود است، یعنی ممکن است گفته شود «مقصود از دانش دانشی است که همچون دانش انبیاء، خداشناسی و علوم الهی و معرفت به مبدأ و معاد باشد و با وجود این قرینه دیگر نمی‌توان کلمة علما را به تمام گروه‌های دانشمند و خردمندان، از هر رشته که باشند، سرایت و تعمیم داد؛ بلکه باید به علوم همچون دانش انبیا که علوم الهی است بسنده کرد.» (ص.۱۸۱)

برای پاسخ به این اشکال حائری معنای دوم علم در فلسفه اسلامی، یعنی معنای اشراقی آن را مطرح می‌کند که از نظر او سراغ آنرا باید در نزد امامان شیعه و پیامبران و عارفان بلند مرتبه گرفت؛ این معنای علم هم نزد فقها یافت نمی‌شود: «اگر به راستی قرینه حالیه و مقالیه ای در نهاد این روایات وجود داشته باشد که مقصود از علما را علمای هم گونه با علوم انبیا علیهم السلام که علم حضوری و لدنی است معین نماید، این دیگر به هیچ وجه ممکن نیست جز ائمه هدی علیهم السلام که از این نوع که یک رابطه اشراقی و حضوری با علم عنائی حق تعالی است برخوردارند، احدی را از این نمد کلاهی باشد.

زیرا فقهای عظام هر اندازه هم که از قدرت قدسیه اجتهاد سرشار باشند و به مقام والای اجتهاد مطلق که به قول شیخ مرتضی انصاری رضوان الله تعالی علیه از جهاد اکبر هم بالاتر است رسیده باشند، بالاخره نوع معلوماتشان حصولی و اکتسابی است و خاصیت این گونه معلومات این است که احتمال صدق و کذب و خطا و صواب را می‌پذیرند و از این رهگذر از حوزه علم حضوری و همگونی با علوم انبیا (ع) خارج شده و در رده معلومات عمومی قرار می‌گیرند که از هر گونه نقض و ابرام و تردید و نقد آسیب پذیر می‌باشند و هرگز نشاید دارندگان این علوم را امنا و مراجع نهائی جویندگان حقیقت نامید.»(ص. ۱۸۲)

بنا‌بر‌این «عدم مناسبت میان دانش فقه و علوم الهی انبیا به ما می‌فهماند که آن علمائی که بحق وارث و جایگزین انبیا می‌باشند، نمی‌توانند فقها که هیچ گونه تناسبی با علوم انبیا ندارند به حساب آیند؛ بلکه ورثه انبیا کسانی هستند که دارای مقام شامخ علم حضوری می‌باشند و نفوس کلیه آنها به خزانه علم ربوبی پیوسته است. [...] این یکی از عالی ترین مراحل استکمالی و استعلائی نفس است که تنها برای برخی از نفوس کمله، آن هم در نوادر افراد بشر، تحقق می‌یابد.» (ص.۱۸۴)

حائری معتقد است امنا «جمع امین است و از ماده وراثت اشتقاق یافته بیشتر از وراثت اقتضای مشابهت میان فرد اصیل و امین را طلب می‌کند. مقتضای امانت در امری که از اختصاصات گرانبهای فرد اصیل است، این است که عینا آن امتیاز و شی گرانبها بدون دستبرد و کم و کاست در نزد شخص امین سپرده شود، به طوری که امین بتواند در هر هنگام امانت را عینا به صاحب اصلی خود بازگرداند. ان الله یامرکم ان تودو الامانت الی اهلها. حال باید پرسید آیا فقها چیزی را که از انبیا می‌دانند، عینا همان است که خود انبیا آن را از طریق وحی می‌دانسته‌اند؟ و آیا آن آراء و فتاوی که از طریق قواعد لفظی و اصول متداوله عرفیه اجتهاد می‌کنند، عینا همان مجموعه علوم الهی است که انبیا از طریق وحی و علم حضوری به دست آورده‌اند؟» (ص. ۱۸۵) و سپس در رد ادعای فوق می‌نویسد:

«واضح است که این ادعا از درجه هرگونه اعتبار عقلی، عرفی و عقلائی ساقط است. برفرض که با برخی «ترفند‌های اصولی» بتوانیم بگوئیم که استنباط فروع فقهیه هرچه هست، بالاخره در جهت بازیابی احکام حقیقیه الهیه است که انبیا از طریق وحی به دست آورده‌اند و [...]همین اندازه در معنی و مفهوم امانتداری کافی است. پاسخ آن است که احکام و فرامین فرعیه [شرع] بخش بسیار ناچیزی از علوم الهی انبیا است که به دریای بی کران علم ربوبی آنها پیوسته است و بخش اصلی و عمده آنها، معرفت مبدا و معاد و علم به نظام احسن هستی است که نفوس شریفه انبیا را به مقام نبوت مستقر می‌سازد. و این بخش عظیم بنیادین بخشی است که به کلی از حوزه بررسی‌ها و تیررس ذهنی فقها رضوان الله علیهم فراتر است.» (ص. ۱۸۵)

حتی اگر بتوان منظور از علما را در حدیث «العلما امنا» علمای علوم اکتسابی و حصولی و نه آگاهان به «علم حضوری و ربوبی انبیا و مرسلین» تفسیر کرد، چنانکه در بخش «علم بر اساس نظریه مطابقت» گفتیم این فلاسفه‌اند که صاحب این نوع از علم‌اند و نه فقها، چرا که «خردمندان و فلاسفه الهی که متصدیان شناخت نظام هستی از طریق علوم حصولی اکتسابی می‌باشند، و از سلسله علل و معلولات حقائق جهان هستی و عله العلل و غایه الغایات آفرینش پی جوئی می‌کنند، به مراتب مضاعف اولویت و ارجحیت به مقام وراثت و امانت و خلافت پیامبران دارند تا فقها که محدوده ذهنی ایشان از ظواهر الفاظ و یا از قضایای محموده و آراء علمیه و مشهورات عقلانیه تجاوز نمی‌کند و حتی [بر خلاف دانشمندان علوم طبیعی که علم به وجودهای نامقدور دارند] از جهان تکوین و رخدادهای طبیعت که پیرامون آنهاست، آگاهی ندارند.» (صص ۱۸۶-۱۸۵)

عبارت فوق را به لسان فلسفه اسلامی می‌توان چنین تفسیر کرد. حائری به تبعیت از ملاصدرا و فلاسفه اشراقی و حتی ابن سینا و فارابی معتقد است بالاترین نوع علم شهودی و حضوری است که متعلق به پیامبران و امامان و احتمالا نوادری از سایر افراد بشر است. پس از این مرتبه اعلای علم، «علم به سلسله علل و معلولات حقائق جهان هستی» قرار می‌گیرد که فلاسفه به دنبال دستیابی به آن هستند. هیچ کدام از این علوم ربطی به فقاهت ندارد و فقیه بما هو فقیه بر هیچ یک از این دو نوع علم دسترسی ندارد. حائری معتقد به اولویت فلسفه بر فقه است.

پانویس:

۱. مرجع در این مقاله کتاب «حکمت و حکومت» مهدی حائری یزدی است.

سایت جرس سال گذشته فایل پی دی اف کتاب «حکمت و حکومت» را در اختیار علاقه‌مندانی قرار داد که به اصل کتاب دسترسی ندارند. کتاب را می توانید از اینجا دانلود کنید.

Share/Save/Bookmark

مطلب مرتبط:
میثم بادامچی: حکمت و حکومت (بخش اول)
سیاست نامقدس