رادیو زمانه > خارج از سیاست > مقالات > زبان، زبان، زبان | ||
زبان، زبان، زباناکبر گنجی۱۰ - زبان هتاکی، زبان همگانی: صادقانه باید اعتراف کنیم که همهی ما از این زبان استفاده کردهایم و در ترویج و تثبیت آن مشارکت داشتهایم. هدف محاکمهی هیچ فرد یا گروهی نیست. ما نه دادگاهایم و نه قاضی یا هیأت منصفه. حتی خود را در مقام داوری اخلاقی دربارهی بکار گیرندگان این زبان نمیدانیم. در شرایط کنونی باید به دنبال حل مسأله بود. حل مسأله از طریق گفتوگوی جمعی صورت میگیرد. باید از گذشته و حال اپوزیسیون اسطورهزدایی کرد. نسل جوان فقط از طریق رویارویی نسل گذشته با خطاهای تاریخی خود میتواند عبرت آموزی کند. انتقال تجربه، از طریق نقد گذشته و نشان دادن خطاهایی که به وضعیت کنونی منتهی شد، امکانپذیر است. اگر نسل گذشته نخواهد از پیشینهی خود اسطورهزدایی کند،و همچنان اسیر زبانی باشد که هتاکی و بهتان و اتهامزنیهای بلادلیل محور آن است،نسل جوان نسل گذشته را تنها به حال خود رها خواهد کرد و انتقال تجربه هم صورت نخواهد گرفت. اگر نکات طرح شده در این یادداشتها باعث آزردگی متفکران و فعالین سیاسی شده باشد، از همهی آنها عذر خواهی میکنم. هدف نشان دادن اهمیت زبان بود. بسیاری از کسانی که در این نوشتهها سخنانشان نقل شد، اینک سال هاست که با آن زبان وداع کردهاند. باید امید داشت که همهی ما با این زبان وداع کنیم. زبان خنثی نیست. زبان جهان ما را میسازد. با دشنام و اتهامزنیهای بلادلیل جهان خوبی نخواهیم ساخت. «اعتماد»، چسب اجتماع و زندگی جمعی است. زبانی که چیزی جز اهانت و تهمت نیست، نابود کنندهی اعتماد است. بدون اعتماد،کنش جمعی ناممکن خواهد شد. نگویید «هتاکی» و «اتهامسازی» با خشونت رابطه ندارند، اگر شرایط مهیا باشد، خشونت زبانی به راحتی میتواند به خشونت عملی منتهی شود. اگر امروز با چنین پیامدی مواجه نیستیم، علت آن فقدان شرایط و امکانات است، نه ضد خشونت بودن ما. فرض کنید همهی ما در افغانستان یا عراق زندگی میکردیم و به سلاح هم مسلح بودیم. وقتی در این سطح از هتاکی استفاده میکنیم و برای همدیگر اتهامسازی میکنیم، آیا از اسلحه استفاده نمیکردیم؟ آیا دیگری را که از راه زبان به نماد پلیدی و شرارات تبدیل کردهایم نمیکشتیم؟ این همه اتهامسازی و هتاکی برای چیست؟ روشن است که برای رضای خدا نیست، برای حذف و طرد است،برای لجنمال کردن است. زبان ما، جهان ماست. در زبان ما(یعنی در جهان ما)، جایی برای دیگری به عنوان یک انسان وجود ندارد. دیگری دیو و پلید و نجس است، خودیها فرشته و روشنایی و پاکاند. زبان مطلقها، با واقعیت فاصلهی از زمین تا آسمان دارد. آدمیان واقعی نه اسطورهاند، نه دیو. همه جامه تردامن و سجاده شراب آلودهاند. جایی که برق عصیان بر آدمی صفی زد انسان کامل اگر هم بخواهد وجود داشته باشد، جایش این عالم خاکی نیست. برای آن باید عالم دیگری برساخت: آدمی در عالم خاکی نمیآید بدست حافظ «انسان کامل» نبود، کاملاً انسان بود (نظر بهاء الدین خرمشاهی). انسانیت خود را به خوبی در زبانش آشکار میکرد. وقتی با این اعتراض مواجه میشود که: بهوای لب شیریندهنان چند کنی پاسخ میداد: آشنایان ره عشق درین بحر عمیق خطا کار و گناه آلوده بودن ،سلسله مراتبی است. از این منظر، همه در یک سطح قرار ندارند. لنین، استالین، هیتلر، موسولینی، صدام حسین، بوش، دیگ چینی، قذافی، خمینی، خامنهای و... هم انسانند. مادر ترزا، سیمون وی،گاندی، نلسون ماندلا و... هم انسانند. مسائل بی شماری (فقر، تبعیض، برابری، فقدان قدرت مردم عادی، وضعیت تراژیک جهان، و ...) وجود دارد که راه حل سادهای ندارند. یا اساساً راه حل واحدی ندارند (قول آیزیا برلین). یکی آزادی را مسألهی اصلی میداند، دیگری برابری را. یکی لیبرال است، دیگری سوسیالیست. نزاع بر سر این مسائل را به هتاکی و اتهامهای بیاساس تبدیل کردن بکلی نارواست. مواجههی حافظ با مسائل راهحلناپذیر قابل توجه است: گفتم گره نگشودهام زان طره تا من بودهام واقعیت تلخ این است که اختلافات میان اپوزیسیون، بیش از اختلاف آنان با رژیم است. «تفاوت» و «تکثر» امری واقعی است. افراد پیشینههای گوناگونی دارند، هویتهای مختلفی دارند، علائق و منافع متفاوتی دارند. تفاوت و دیگری را باید به رسمیت شناخت و از او آموخت، نه آن که آنان را از عرصهی عمومی طرد کرد. دشنام و اتهامهای بلادلیل، فاصلههای طبیعی (به تعبیر دقیق تر برساختههای اجتماعی) را به میادین جنگ تبدیل میسازد. گویی رژیم قرار است تا فردا صبح سرنگون شود، و تنها کار باقیمانده آن است که نگذاریم کیک قدرت نصیب فرد یا گروه دیگری شود. وقتی در این مرحله دموکراتیک عمل نمیشود، بعد از گذار از رژیم کنونی چه خواهد شد؟ وقتی فردی مدعایی را مطرح میسازد، بدون آن که پیشینهی دینی/غیردینی، چپ/راست، داخلی/خارجی او را مطرح سازیم؛ باید تناسب دلائل و مدعیاتش را بسنجیم. قوت و ضعف دلائل مدعا مهم است، نه چیز دیگر. آدمیان گریزی از طبقهبندی ندارند، اما طبقهبندیهای سیاسی، معمولاً توجه را از مدعا و دلائل مدعا دور میکنند و فرد را اسیر این توهم میسازند که اگر وابستگی گروهی/سیاسی فرد را روشن سازیم، تکلیف خود را با مدعیات او هم روشن کردهایم. اما چنین نیست. وبسایتهای مخالفان به جای آن که نزدیککنندهی افراد باشند،نقش مهمی در فرایند اعتمادزدایی بازی کرده و میکنند. آنها اتهامهای بدون مدرک را منتشر میسازند،اهانتهای بیشماری را انتشار داده و همچنان میدهند. کامنتهایی که پای مقالات گذاشته میشوند، پر از چنین مواردی است. نوشتن با نام مستعار، راه دیگری است برای اتهام زنی و هتاکی. وقتی فردی به نام خود مینویسد، همهی جوانب را میسنجد، با آبروی دیگران بیهوده بازی نمیکند تا خود به سرعت بیآبرو نشود. آنان که در داخل کشور زندگی میکنند، ممکن است برای نوشتن با نام مستعار دلائل موجهی داشته باشند، اما آنان که در خارج از کشور زندگی میکنند، و از هزینههای سخن گفتن در امانند، چرا با نام مستعار مینویسند؟ وبسایتهای فارسی زبان میتوانند این توافق نانوشته را به اجرا بگذارند که هر مطلبی علیه هر فرد دیگری (حتی اگر فاقد اهانت و اتهام باشد) را با نام مستعار منتشر نسازند. این یک راه جلوگیری از فضای بدبینی به یکدیگر و زوال اعتماد است. نمیشود فردی با نام خود نظراتش را بیان کند، اما ناقد او با نام مستعار بنویسد و همه را به تردید بیاندازد که این نوشته از آن کیست و چه کسی پشت آن قرار دارد؟ آیا این رفتاری اخلاقی است که علیه دیگران با نام مستعار هر چه میخواهیم بگوئیم؟ وقتی دو نفر وارد گفت و گوی ناقدانه در قلمرو عمومی میشوند، دیگران از زوایای مختلف دربارهی آنها به داوری مینشینند: کدام طرف محققانه و مستدل سخن گفت؟ کدام طرف به ترفندهای هتاکی و اتهامسازی توسل جست؟ بدینترتیب افراد شخصیت خود را به نمایش میگذارند و وزن علمی خود را عیان میسازند. اما وقتی فردی با نام مستعار از این ترفندها علیه دیگری استفاده میکند، هزینه ای بابت عمل غیر اخلاقی و غیر دموکراتیک خود نمیپردازد. علاوهی بر اینها، معمولاً افرادی که در خارج از کشور با نام مستعار مینویسند،به رژیم جمهوری اسلامی کاری ندارند، در پس نام مستعار به کسانی که در حال مبارزهی با رژیماند، دشنام میدهند، وابسته شان میکنند، لجنمالشان میکنند. زبان جدی است و باید آن را جدی گرفت. جدی نگرفتن زبان نافی جدی بودن آن نیست. جهان ما همان زبان ماست. جهان ما مخلوق زبان ماست. مولوی در داستان طوطی و بازرگان از نقش زبان در عالم سازی سخن گفته است: این زبان چون سنگ و هم آهن و شست نکتهای کان جست ناگه از زبان ای زبان تو بس زیانی بر روی مجملش گفتم نکردم زان بیان بلبلانه نعرهزن در روی گل مولوی که یکی از بزرگترین عارفان جهان است، در عین حال علیه دشمنان خود از زبان دشنام استفاده میکرد. میگفت: پیش از آن که این قصه تا مخلص رسد ای سگ طاعن تو عوعو میکنی برخی از مفسران گفتهاند که به کار گیری الفاظ مستهجن و رکیک در مثنوی،معلول ملامتی بودن مولوی و متأثر از اساتید اوست (پدرش و شمس تبریزی که هر دو از کلمات رکیک کوچه و بازار استفاده میکردند). سخت خاک آلود میآید سخن دم که مرد نایی اندر نای کرد اینچ میگویم بقدر فهم تست ای دریغا ره زنان بنشستهاند نوشتار حاضر نه تنها مخالف نقد نیست، بلکه از نقد بیرحمانه دفاع میکند. اما فحاشی، لجنمال کردن دیگران، تحقیر و تخفیف، و اتهامسازی؛ نقد نیست. بدون قلمروی عمومی گسترده و عمیق، دموکراسی وجود نخواهد داشت. قلمرو عمومی فضایی است که در آن همهی ایدهها آزادانه طرح میشوند. همهی ایدهها به نقد کشیده میشوند. گفتوگوی جمعی در میگیرد. این ساحت در نوع آرمانی اش، رها از سلطهی دولت و دین و ایدئولوژی و سرمایه است. گفتوگو و نقادی، ممکن است رفتهرفته به اجماع نزدیک شود. ایدهها و نظریهها در تزازوی نقد است که وزن خود را نشان میدهند. نقد است که ارزش و اهمیت نظریهها را برجسته میسازد. نظریههای نقدناپذیر، حظی از حقیقت نمیبرند. زبان ما باید از دشنام و اتهامسازی پیراسته شود. ناقدان هم نباید در پشت اسامی مستعار پنهان شوند128. نسل جوان باید از تجربهی شکستخوردهی نسل انقلابی و انقلاب ساز عبرت بیاموزد و آن زبان ویرانساز و مخرب را کنار نهد تا بستر رویش اعتماد متقابل فراهم گردد. جنبش دموکراسیخواهی ایرانیان باید از دشنامگویی و اتهامزنیهای بلادلیل گذر کند و زبانی اخلاقاً قابل دفاع جایگزین آن سازد. پانوشت: ۱ - جلال آل احمد نقدی نسبتاً تند و تیزی با اسم مستعار کدخدا رستم در هفتهنامهی «نیروی سوم»، مورخ ۲۹ خرداد ۱۳۳۲ علیه نیما یوشیج منتشر کرد. نیما یوشیج در پاسخ به او نوشت: «به جلال آل احمد. دوست جوان من. نامهی سرگشادهی شما را خواندم. اما نمیدانم چه زمانی بود و چه زمانی ست که جواب میدهم. در این ماه من پیر شدهام، عقلم را باختهام و راه و رسم نوشتن را فراموش کردهام. چیزی به عقلم نمیرسد که بگویم. رگهای من مثل موهای سر من دراز شده و بیرون از تن من نبضشان میزند. وقتی که پاهای من از طرفی دارند میروند، دستهای من در خانه ماندهاند. نمیدانم شما در کجا هستید. به هر اندازه فکر میکنم که شما جلال آل احمد بوده و حالا به شکل کدخدا رستم درآمدهاید، سر در نمیبرم. این است که به شما جواب میدهم: دوست جوان من، من شما را به هر لباس که در بیایید میشناسم. چرا خودتان را از من پنهان میدارید بوقلمونها را پیش انداخته میخواهید به من بگویید که کدخدا رستم هستید؟ ولی شما او نیستید، من میدانم شما جلال آل احمد هستید که به این صورت درآمدهاید ... هوای روزگار ما بد شده است. همه چیز عوض شده. جوانها هم با من به پیری رسیدهاند. عقل از سرشان به در رفته است. میبینم در صحرای سوزانی هستیم. معلوم نیست شب است یا روز. خون از روی زمین به جای دود بلند میشود. مردم لخت و گرسنهاند. خود جوانها هم. چشمها در کاسهی سر دو میزند. به آنها میگویید: اسلحه بردارید یکدیگر را هدف کنید. میگویند: جنگمان نمیآید. با همه بیعقلی میپرسند چرا؟ میگویید لااقل با هم کینه داشته باشید. از یک کار بیمایه هم دریغ دارند. اما وقتی که میگوییم با هم دوست و برادر و غمخوار هم باشید، میگویند حاضریم. تعجب است اینقدر از این حرف خوشحال میشوند که رقصشان میآید. هوای سرود خواندن به سرشان میزند. چیزهایی را میخواهند که شما میگویید نباید بخواهند. میخواهند راه چاره را پیدا کرده به خانهی همسایههاشان بروند ببینند آنها هم همینطور زندگی میکنند یا نه ... مثل این که چیزی هست که شما میدانید و دیگران نمیدانند. مگر در عوالمی که شما زندگی میکنید، دانستن انحصاریست برای خود شما؟ ... مگر ممکن است همه مثل شما فکر کنند؟ این چه اصراریست که من دارم از آتش، یخ درست کنم. شما دو شاخ تیز درآورده به من میدهید که به سرم نصب کرده، حمله کنم! تعجب است از شما یا از من یا از کسی که در میان ما نیست. شاخ فقط علامت توانایی و بزرگی ست. خدایان ایلامی و سومری هم شاخ داشتند. اما خدایی و بزرگی این نیست که به جای این که به مصرف آفریدن برسد، به مصرف قطع نسل بندگان برسد. چطور است که علامت توانایی در زمان ما فقط اسباب خرابیست! ... من اینقدر در نتیجهی سن و سال زیاد، خرفت و کودن شدهام که هرقدر شما استادی به خرج داده کشتن و کشته شدن را به من یاد بدهید، استادیی شما به هدر رفته البته یاد نخواهم گرفت. خود شما هم لابد عمل این کار را بلد نیستید. این کار خیلی مشکل است. آدم به جای اینکه زندگی کند، زودتر میمیرد ... وقتی دیگران جنگشان نمیآید چه میشود کرد! این حقیقتیست ... وقتی که هوا طوفانیست درهای اتاقم را میبندم. حس میکنم شکستهشدن در و پنجرهها و پر کردن گردوخاکها در اتاق ضرورت ندارد. ضروریتر از همهچیز زندگی کردن است، دلم به شاخههای نسترنی میسوزد که تازه گل سفید داده و سر به دیوار اتاق من گذاشتهاند. میترسم گلهای نسترن مرا توفان از بین ببرد. برای آنها فکر دیگر میکنم. تلاش من در زندگی که با هرگونه محرومیتها دست به گریبان بودهام، این است ... به عقلم نمیرسد چطور در زمان پیریی من سینه را به کورهی آتش و فولاد تبدیل کردهاید» (منبع: نامههای نیما یوشیج، به کوشش سیروس طاهباز، نشر آبی، ۱۳۶۳). رجوع شود به اینجا بخش پیشین: • زبان عبدالکریم سروش |
نظرهای خوانندگان
ای زبان تو بس زیانی مر مرا.با درود بر اقای گنجی.
-- mojtaba ، Jun 13, 2010 در ساعت 05:45 PMآقای گنجی عزیز! شما همه ی این ها را می گویید ولی به ریشه ی خشم همگانی که در زبان هویداست ، اشاره نمی کنید. این هتاکی ها را روانشناسانه بررسی نمی کنید. به میراث هتاکی که حتا در قران و از زبان خدا هم هست و به رهپویان آن ادیان رسیده اشاره نمی کنید. به زبان مونولوگ قرآن و احادیث در دین اسلام اشاره نمی کنید. به تک راوی بودن قرآن اشاره نمی کنید. به چندراوی بودن انجیل در قیاس با راوی دانای کل قران اشاره نمی کنید. مولوی را بزرگترین عارف می دانید ولی به هتاکی و تک گویی و دانای کل بودن او خرده نمی گیرید. گمان نمی کنم مجالس سبعه را نخوانده باشید و دیدگاه او را درباره ی یهودیان در مثنوی ندیده باشید.. به حافظ اشاره می کنید و از او یاد می کنید ولی به ترکیب صوفی دجال فعل ملحد شکل او نگاهی نمی اندازید. مثل یک نمایشنامه نویس زبان را در طبقه ی اجتماعی اش بررسی نمی کنید. زبان آریستوکرات ها را با بورژواها و کارگران و کشاورزان تمایز نمی گذارید. مفهوم فرهنگ تک صدایی را که میراث زبانی ادیان تک خدایی است نادیده می انگارید. متون فلسفی و نمایشی یونانی را در قیاس با متون اکثراً دینی و کمتر فلسفی حداقل ایران بررسی نمی کنید. متون باستانی ایرانی را بررسی نمی کنید تا ببینید این مفهوم مونولوگ ریشه ی هر گونه ارتباط کلامی را سوزانده است. زبان نقش برجسته ها ، زبان متون دینی و آیینی حتا زبان تعزیه نامه ها را نمی بینید که هیچ چیزی جز منم زدن در آنها نیستند. از زبان جز بر طعن و دشنام ها بر چیز دیگری تمرکز نمی کنید. بافت واژگانی زبان را بررسی نمی کنید. زبان پالوده را با زبان مخلوط و زبان ساختارشکن و زبان سنتی همه را یک کاسه می کنید. از زبان فرد به شخصیت او نفوذ نمی کنید. مثلا نمی گویید چرا کسروی تاکید داشت بر سره نویسی یا چرا سروش از زبان پر طمطراق مسجع گلستان وار و منشات وار بهره می جوید. یا چرا میرشمس الدین ادیب سلطانی ترجمه ی کانت را با آن زبان مغلق اما ریشه دار می نویسد. آقای گنجی عزیز. زبان چنان که گفته اید مقوله ی محدودی نیست. نمی گویید چرا زبان فیلسوفانه ی ما واژگان را بی توجه به ریشه ی ساختاری آنها همین طور هردمبیل برای خوشایند مخاطب به کار می گیرد و چرا واژگان زبان را بدون توجه به ریشه های لائیک یا دینی چندخدایی آنها از فرهنگ های دیگر به عاریه می گیرد. آقای گنجی عزیز! این مفهوم فرهنگ تک گویانه و مونولوگیستی را اتفاقا نویسندگان پیشرو ایران در نوشته هایشان گوشزد کرده اند. فارسی شکر است جمالزاده چیست؟ سنگ صبور و بعد از ظهر آخر پاییز چوبک و فردا ی هدایت و رازهای سرزمین من براهنی و افرای بیضایی مگر چه می گویند؟ آقای گنجی عزیز! کاش می شد کمی با هم به تئاتر برویم. کمی نمایشنامه بخوانیم. کلید مشکل را باید از نوشتار دیالوگی افلاطون با سقراط و دیگران جست آن هم در مقایسه با رساله ها و خطابه های تک گویانه ی فلسفی و عرفانی ایرانی. بیایید با هم برویم نمایشنامه ی افرا را دوباره بخوانیم.
-- mahdi fotuhi ، Jun 13, 2010 در ساعت 05:45 PMچه فرقی داره که اسم کسی که نظر میده چیه؟ مهم اینه که چی میگه. مگه قراره شخصیت افراد رو به جای حرفشون قضاوت کنیم؟
-- سمیر مشفقی ، Jun 13, 2010 در ساعت 05:45 PMبا نشاندار کردن نظرها با اسم افراد، به جای نقد نظر، به دعواهای شخصی تنزل میکنیم و راه تغییر عقیده رو برای افراد دشوار میکنیم چون دفاع از نظرات گذشته برای افراد جنبه حیثیتی پیدا میکنه.
زبان وسیله دفاعی هم هست. در مقابل افراد خطرناک و تمامیت خواه و قدرت طلب مثل سروش و مهاجرانی که مسلح به ابزار تبلیغی و دروغگویی و وقاحت و مجال متکلم وحده بودن در رسانه ها هستند و در هیچ دیالوگ منصفانه ای شرکت نمی کنند و خطر بالقوه برای قبضه کردن قدرت و حکومت و برپایی دیکتاتوری هستند، حفظ آرامش و دادن مجال خودنمایی بیشتر به آنها خطای بزرگی هست چون در مقابل آنها هرگز نخواهند گذاشت صدایی از مخالفینشان شنیده شود.
مخالفین که چه عرض کنم، کسانی که به دلیل ترس از گرگ های در کمین برای قبضه قدرت هیچ امیدی به آینده و تغییر ندارند.
آقای گنجی سلام مجموع یادداشتهای شما در بارهء زبان نکته های نو در خود داشت. شایسته بود در یادداشت اخیر نمونه های توهین با نام مستعار را ذکر می کردید تا منظورتان روشن شود. اگر توهین نباشد، نقد کلام چه با نام چه بی نام، بی اشکال است. سایت های جدی هم که علی الاصول مطلب توهین آمیز منتشر نمیکنند. توهین به هر شکل بد است و ساکت کردن نقاد به خاطر مستعار بودن نام هم بد است.
-- نسیم بهار ، Jun 13, 2010 در ساعت 05:45 PMتفکیک نقد از توهین و تخریب داستان مکرری است ولی من همچنان از مرز نقد و تخریب تصور روشنی به دست نیاورده ام. به نظرم وقتی استدلال و اثر کسی را نقد می کنی هر جقدر هم "مؤدبانه" باشد به هر حال او را تخریب هم می کنی(به خصوص اگر طرف حرفه ای باشد این نقد به نوعی نفی تخصص او هم هست که این نوعی تخریب است)....شاید کسانی که مورد نقد واقع می شوند هم باید یاد بگیرند که با هر چیزی حیثیتی برخورد نکنند....آیا اصلاً مرزی بین نقد و تخریب هست؟ آیا اگر تخریب گری بر "نقد صحیح" تفوق دارد به دلیل نابلدی اندیشمندان است یا شرایطی که اندیشمندان را اینگونه بار می آورد؟ اگر مربوط به شرایط است چطور می توان انتظار داشت که گفتمان نقد به سمتی برود که مخالف شرایط اجتماعی پدید آمدنش باشد؟
-- مهرداد ، Jun 13, 2010 در ساعت 05:45 PM"وبسایتهای فارسی زبان میتوانند این توافق نانوشته را به اجرا بگذارند که هر مطلبی علیه هر فرد دیگری (حتی اگر فاقد اهانت و اتهام باشد) را با نام مستعار منتشر نسازند."
-- مردی با نام مستعار! ، Jun 13, 2010 در ساعت 05:45 PMچرا؟ تا دوستان امنیتی کارشان کمتر شود؟
اقای گنجی، من نمیدانم، درک شما از دمکراسی و جامعه غربی جداً اینقدر سطحیست؟ شما مطلب به زبان خارجی هیچ خوانده اید - منظورم کتاب نیست بلکه همین روزنامهها که درش نقد سیاست و برنامههای داخلیشان نوشته میشود؟ اگرچه بهتان اکثرا غیر قانونیست اما نقدها همه بر اساس "قربون همدیگر رفتن" نیست جانم!
ازبابت عدم درج مطلب هم هیچ نگران نباشید، رادیو زمانه خودش زحمت سانسور را میکشد!
آقای مهدی فتوحی نوشته اند که گنجی به این و آن و اون و فلان موضوع اشاره نکرده است. گنجی به هزاران موضوع دیگر هم اشاره نکرده است. اشاره کردن به آن همه موضوع یا متغیر در یک مقاله، نه شدنی است، نه گنجی ادعای بلد بودن آنها را دارد.او از ابتدا گفت که می خواهد نشان دهد که زبان رژیم و زبان اپوزیسیون و روشنفکری ما یکی است. همه از هتاکی و اتهام زنی های بلادلیل استفاده می کنیم.فرض کنیم گنجی توانسته باشد مدعای خود را با ارائه شواهد و قرائن بسیار اثبات کند. کار او همین جا تمام می شود. شما می گوئید باید رابطه ی این زبان را با دهها متغیر دیگر سنجید، گنجی چنین وعده ای نداده بود. شما می گوئید گنجی باید از طریق تحلیل روانشناختی رابطه این زبان را با شخصیت گویندگانش تبیین می کرد، او نه چنین مدعایی داشت، نه به تحویل(فروکاستن) معرفت شناشی و جامعه شناسی به روانشناسی باور دارد.به صراحت در یکی از بخش ها نوشت که تحلیل روانشناختی این زبان،مسائل و مشکلات فراوان به بار خواهد آورد.
-- فرشته ، Jun 13, 2010 در ساعت 05:45 PMداستان یا تئاتر یا رمان تراژدیک انقلاب فرهنگیچگونه وارد مقالاتی زبانی او شد؟او نشان داد که قصه نویسان آن ماجرا،قصه هایشان فحاشی، پر از دروغ و اتهام زنی است و علل اجتماعی و دلائل معرفتی انقلاب فرهنگی را نادیده گرفته و همه چیز را به گردن سروش می اندازند. گنجی نشان داد که سروش هیچ نقشی در بستن دانشگاه ها و اسلامی کردن علوم اسلامی نداشته است، اما در ستاد انقلاب فرهنگی در تهیه ضوابط و آئین های تصفیه و اخراج دگراندیشان نقش فعال داشته است.
او نمی گوید انتقاد نکنید، می گوید نقد بی رحمانه ی مدعیات را جایگزین لجن مال کردن گوینده گان کنید، می گوید اتهام زنی های بی اساس را کنار بگذارید، می گوید در پشت اسم مستعار مخفی نشوید و به این و آن فحش دهید و اتهام زنید. چرا استفاده ی از اسم مستعار؟ چه خطری فردی را که سروش و گنجی و غیره را نقد می کند، تهدید می کند، که خود را در پشت نام مستعار مخفی می کند؟ جز این است که فرد با نام مستعار راحت می تواند فحش دهد، اتهام بزند؟
من خیلی دلم می خواد درس های اخلاقی اقای گنجی را باور کنم اما چکنم که همین چند ماه پیش وقتی خیال می کرد شاید بتواند از جنبش سبز کلاهی برای خودش ببافد اونجوری آمد به میدون و همه را غیر از خودی ها از جنبش بیرون کرد. حالا هم آشکارا سمت گیری می کند و گفته های دیگران را بخاطر اثبات حرفهای خودش نیمه کاره نقل می کند. آقای گنجی انسان را با یک نوشته و یا یک دوره کوتاه از زندگی اش ارزیابی نمی کنند. انسان مجموعه ایی از رفتارها و گفتارهایی است که در طول زندگی انجام می دهد. در ضمن چه کسی اتهام زنی کرده؟ ممکنه نشان بدهید؟ آیا همین تاکید بر چیزی که وجود ندارد زمینه سازی برای ساتسور و شاید چیزهای دیگر نیست؟
-- بدون نام ، Jun 13, 2010 در ساعت 05:45 PMدر فرهنگ عامیانه ایران می گویند که حرف باد هواست .به همین دلیل است که بدون تفکر حرف زدن از عادات نا شایسته ماست. سلسله مقالات خوبی بود درباره زبان و این اخرین مقاله هم به شایستگی در باره اهمیت حرف و زبان توضیح داد.
-- بدون نام ، Jun 13, 2010 در ساعت 05:45 PMجنبشی که ترکیبی رنگارنگ دارد و طیفهای گوناگون فکری را در بر میگیرد باید تاکید روی اهدافی داشته باشد که خواست مشترک همه است. برای آنکه امیدهایمان را به دست خود زنده بگور نکنیم باید یاد بگیریم به هم اعتماد کنیم. به هم اعتماد کنیم و زندگی کنیم بی آنکه درونمان آتشی بسوزد که "چرا تو همچون من نمی اندیشی" .
اگر از خشونت زبانمان بکاهیم شاید رفته رفته دریابیم که میشود با هم زیست و اختلاف نظر هم داشت. من با آقای گنجی موافقم که "یکی آزادی را مسألهی اصلی میداند، دیگری برابری را. یکی لیبرال است، دیگری سوسیالیست. نزاع بر سر این مسائل را به هتاکی و اتهامهای بیاساس تبدیل کردن بکلی نارواست." به گمان من اگر در جامعه ما یکی از این دو نباشد باید فهمید یک جای کار خراب است.
من بسیار حسرت میخورم به روزهایی که همه تلاشم بر این بود که دوستی را "متقاعد" کنم. ...میخواستم او را متقاعد کنم تا بتوانم همچنان دوستش داشته باشم. میخواستم متقاعدش کنم به چیزی که امروز دیگر خود به آن باور ندارم ! او دیگر نیست و من هرگز نخواهم توانست بگویم دوستش دارم! چه نادان و خود خواه بودم من.
در رویای من کشوری است که مردمش آزادند آنطور که میخواهند فکر کننند. در رویای من کشوری است که مردم میتوانند زمامداران را با رای خویش بگزینند. در رویای من کشوری است که حقوق انسانی انسان انکار نمیشود حتی به حکم قانون! در رویا من کشوری است که قانون را عقلای منتخب مردم وضع میکنند و پاسبانان قانون آنرا زیر چکمه های خود له نمیکنند . در رویا من کشوری است که اینها دارد و مردمش به زبان من ( فارسی ترکی کردی ...) سخن میگویند .
با پوزش از آقای گنجی من همچنان با نام خیلی امید مینویسم. هر چند حرف ایشان را میفهمم اما با پیشنهادشان موافق نیستم. من هنوز به روح جمعی مان خوشبین هستم. زمانی که گنجی در اعتصاب غذا بود برخی در اروپا و امریکا میگفتند او اول باید محاکمه شود و جواب "جنایاتش" در صدر انقلاب را بدهد. حالا کو آن صداها ؟ بگذارید من هم دو کلمه "چرت و پرت" بگویم و از بازگشت به ایران نترسم.
-- omid ، Jun 14, 2010 در ساعت 05:45 PMلجن مال کردن دیگران در فرهنگ ما ریشه دار است .
-- بدون نام ، Jun 14, 2010 در ساعت 05:45 PMنیما و زبانش ماندگار شد.اما آل احمد و زبانش در حال محو شدن است .
-- بدون نام ، Jun 14, 2010 در ساعت 05:45 PMمقاله جالبی بود، فکر میکنم در این دنیای تخصصگرا، استعداد و ذکاوت فرد باید به شکل مشخص و درستی تمرکز و هدایت داده شود تا از خلط مبحث،سؤ تفاهم و مخلوط کردن همه چیز با همه کس یا به عبارتی پختن آش کشک روشنفکری جلوگیری شود، در کشورهای امام زمانی چون ایران ، منتظر ابر مردی هستیم که برای فلسفه،تاریخ،ادبیات، سیاست ،اقتصاد و.... حرفی برای گفتن و راه حلی داشته باشد، آیا تجربه, از نوع بنی صدرها و یا حاکمان حراف امروز ایران برای ما کافی نیست ؟؟! گنجی به عنوان روزنامه نگار سیاسی روز ،قابل خواندن و دوست داشتن است، ولی در عرصههای دیگر ،احتیاج به کار بیشتر و تقلای بیشتر دارد.
-- ایراندوست ، Jun 14, 2010 در ساعت 05:45 PMجالب بود و ممنون.
-- ممدآقا ، Jun 14, 2010 در ساعت 05:45 PMدر مورد اسم مستعار من با گنجی موافقم ولی باید دانست که بعضی اسمهای مستعار شاید به ملاحضات دیگری باشد مثل رفت و آمد به ایران یا نگرانی برای بستگان. به هر حال جمهوری اسلامی اخلاق و اینها سرش نمی شود و ممکن است مثلا بروند بابای آدم را بگیرند! (مثل جریان پدر آقای خلجی و شوهر خانم عبادی) البته این کم اتفاق افتاده و هدفش همین ترسی است که ما داریم. با این وجود من فکر می کنم در یک مباحثه دوطرفه یا دو نفر باید مستعار باشند یا هیچ کدام. ولی اسم مستعار در اعتبار اصل نقد نباید خدشه ای وارد بکند. مخصوصا که ما از قدیم تخلص داشته ایم و این میل شناخته شده ای است که افراد در میان مردم معمول به اسم فرهنگیشان شناخته شده نباشند.
انسان كامل هم بعضی اوقات قی (استفراغ)ميكند، بيمار ميشود هذيان ميگويد.خيلی هم نبايد سخت گرفت.
-- بدون نام ، Jul 1, 2010 در ساعت 05:45 PM