مقدمهای بر اخلاق عملی - بخش دوم و پایانی
استدلال در اخلاق
پیتر سینگر ترجمهی مریم اقدمی
پپیتر سینگر یکی از برجستهترین فیلسوفهای تحلیلی معاصر است. آثار او در زمینه اخلاق و به طور خاص نظریه اخلاق سودانگاری از منابع مرجع برای هر مطالعه در فلسفه اخلاق هستند. این مقاله ترجمهای است از مقدمه کتاب «اخلاق عملی» او که در آن به مسائل روز اخلاق میپردازد. در بخش دوم این مقدمه او به نقش عقلانیت و استدلال در اخلاق میپردازد.
آنچه در پی میآید طرحی از یک دیدگاه در اخلاق است که در تصمیمهای اخلاقی نقش عمدهای به خرد میدهد. این تنها دیدگاه ممکن در اخلاق نیست، اما دیدگاهی عقلانی است. اگرچه دوباره باید تاکید کنم در اینجا مجبورم مسائل و نقدهایی را که هر کدام ارزش نوشتن یک فصل مجزا دارند، کنار بگذارم. به آنهایی که میپندارند انتقادهای بحثنشده به موضعی که من در حال بسط دادن آن هستم ضربه میزنند، تنها میتوانم بگویم با تمام این فصل میتوان به عنوان بیانی از فرضهایی که این کتاب برپایه آنها قرار دارد رفتار کرد. در این صورت این فصل حداقل میتواند به تصریح این نکته کمک کند که من چه چیزی را اخلاق میدانم.
قضاوت اخلاقی، یا بحث درباره یک موضوع اخلاقی، و یا زندگی برمبنای هنجارهای اخلاقی چیست؟ حکمهای اخلاقی چگونه از دیگر حکمهای عملی متمایز میشوند؟ چرا ما تصمیم یک زن برای سقط جنین را موضوعی در اخلاق میدانیم، اما با تصمیم در مورد عوض کردن شغلاش چنین رفتاری نداریم؟ چه تفاوتی بین فردی که بر اساس استانداردهای اخلاقی زندگی میکند و فردی که چنین نیست وجود دارد؟
تمام این سوالها به هم مربوط هستند، بنابراین ما تنها نیاز داریم به یکی از آنها توجه کنیم. اما برای چنین کاری به بحث درباره ماهیت اخلاق نیاز داریم. فرض کنید که زندگی تعدادی از مردم مختلف را مطالعه کرده باشیم و درباره کارهایی که انجام میدهند و باورهایی که دارند چیزهای زیادی بدانیم. آیا با داشتن این اطلاعات میتوانیم تعیین کنیم که کدام یک از آنها با استانداردهای اخلاقی زندگی میکنند و کدام یک این گونه نیستند؟
ممکن است فکر کنیم راه رسیدن به این قضاوت آن است که بفهمیم چه کسی به نادرست بودن دروغ، تقلب، دزدی و نظایر آن باور دارد و هیچ کدام از این اعمال را انجام نمیدهد. در مقابل کدام یک چنین باورهایی ندارد و در اعمالش نیز مقید بودن به اینها را نشان نمیدهد. آنگاه آنهایی که در گروه اول هستند برطبق استانداردهای اخلاقی زندگی میکنند و افراد گروه دوم استاندارد اخلاقی ندارند. اما این روش، به نادرست، دو نوع تمایز را با هم خلط میکند.
اول تمایز بین زندگی براساس استانداردهای درست (یا آنچه ما درست میپنداریم) اخلاقی و زندگی مطابق استاندارهای نادرست(یا آنچه ما نادرست میپنداریم) اخلاقی است. دوم تمایز بین زندگی بر اساس هر استاندارد اخلاقی و زندگی بدون هیچ استاندارد اخلاقی است. آنهایی که دروغ میگویند و تقلب میکنند، اما باور ندارند آنچه انجام میدهند نادرست است، ممکن است بر اساس یک استاندارد اخلاقی زندگی کنند. آنها ممکن است، به هر دلیل ممکنی، باور داشته باشند که دروغ، تقلب، دزدی و امثال آن درست هستند. آنها بر اساس استانداردهای اخلاقی مرسوم زندگی نمیکنند، اما ممکن است بر اساس استانداردهای اخلاقی دیگری زندگی کنند.
پس اولین تلاش ما برای تمایز بین چیزهای اخلاقی و غیراخلاقی نادرست بود، اما ما میتوانیم از اشتباهاتمان درس بگیریم. باید تصدیق کنیم، آنهایی که باورهای اخلاقی نامرسوم دارند هنوز بر اساس استانداردهای اخلاقی زندگی میکنند، «اگر به هر دلیلی باور داشته باشند آنچه انجام میدهند درست است». این شرط سرنخی است برای پاسخ به آنچه که دنبالش هستیم. مفهوم زندگی بر اساس استانداردهای اخلاقی با مفهوم دفاع یک فرد از روش زندگیاش و ارائه دلیل و توجیه برای آن، پیوند خورده است.
پس مردم ممکن است هر نوع عملی را که ما نادرست میدانیم انجام دهند، اما همچنان بر اساس استانداردهای اخلاقی زندگی کنند، اگر آماده دفاع و توجیه آنچه که انجام میدهند باشند. ممکن است ما توجیه آنها را کافی ندانیم و همچنان باور داشته باشیم که آن عمل نادرست است، اما تلاش برای توجیه خواه موفق باشد یا نه، کافی است که فرد را به دایره آدمهای اخلاقی در مقابل غیراخلاقی وارد کند. از سوی دیگر، وقتی مردم نتوانند هیچ توجیهی برای آنچه انجام میدهند ارائه دهند، ما ممکن است ادعای آنها در مورد زندگی بر اساس استانداردهای اخلاقی را رد کنیم، حتی اگر آنچه انجام میدهند مطابق اصول اخلاقی مرسوم و متداول باشد.
میتوان از این هم فراتر رفت. اگر قبول میکنیم که یک فرد بر اساس استانداردهای اخلاقی زندگی میکند، توجیه او باید از نوع مشخصی باشد. برای مثال، یک توجیه که صرفا بر مبنای سود شخصی باشد کار نخواهد کرد. وقتی مکبث، در اندیشه قتل دانکن است، اقرار میکند که تنها جاه طلبی او را به انجام این کار وا داشته است. او میپذیرد که آن عمل نمیتواند از لحاظ اخلاقی توجیه شود.
«پس من میتوانم به جای او شاه شوم» برای توجیه اخلاقی قتل تلاش بدی نیست، اما از آن نوع دلایلی نیست که اصلا توجیه اخلاقی محسوب شود. اعمالی که از روی سود شخصی انجام میشوند، اگر میخواهند از لحاظ اخلاقی قابل دفاع باشند باید با اصول اخلاقی گستردهتری سازگار باشند. زیرا اخلاق ادعا میکند که وسیعتر از مسائل شخصی است. اگر من از رفتار خود بر اساس پایههای اخلاقی دفاع کنم، نمیتوانم تنها به منافعی که برای شخص خودم دارد اشاره کنم. من باید خود را مورد خطاب گروه بزرگتری بدانم.
از دوران قدیم فیلسوفها و اخلاقیون این ایده را بیان کردهاند که رفتار اخلاقی از دیدگاهی که به نوعی جهانشمول باشد، قابل قبول است. «قاعده طلایی» که به موسی منسوب است، در سفر لاویان از عهد عتیق آمده و پس از آن مسیح نیز آن را تکرار کرده است. این قاعده به ما میگوید از منافع شخصی خود فراتر رویم و «همسایه را مانند خود دوست بداریم». به بیان دیگر به منافع دیگران همانقدر اهمیت بدهیم که به منافع خود اهمیت میدهیم. همین ایدهی قرار دادن خود در موقعیت شخصی دیگر در مسیحیت با فرمولبندی دیگری به شکل این فرمان مطرح شده است که با دیگران همان طور رفتار کنیم که میخواهیم آنها با ما رفتار کنند.
رواقیون عقیده داشتند که اخلاق از یک قانون طبیعی و جهانشمول نشات میگیرد. کانت نیز این ایده را با صورتبندی مشهور خود توسعه داد:«تنها بر اساس اصلی رفتار کن که همزمان بخواهی یک قانون جهانشمول باشد.» نظریه کانت توسط رم هر، تغییر یافته است که کلیتپذیری را ویژگی منطقی حکمهای اخلاقی میداند. فیلسوفهای انگلیسی قرن هجدهم یعنی هاچسون، هیوم و ادام اسمیت مجذوب این ایده شدند که میتوان وجود یک «ناظر بیطرف» خیالی را به عنوان آزمونی برای حکم اخلاقی فرض کرد. نسخه مدرن این نظریه، «شاهد ایدهآل» است. سودانگاران نیز از بنتام تا ج. ج. اسمارت، به این اصل پایه باور دارند که در تصمیمگیری درباره موضوعات اخلاقی « هر فرد، یک نفر شمرده میشود و هیچ کس بیشتر از یک نفر ارزش ندارد».
با اینحال جان راولز، یکی از منتقدان معاصر و پیشرو سودانگاری، این اصل پایه اساسی را در نظریه خود وارد میکند که اصول پایه اخلاق از یک انتخاب خیالی به دست میآید که در آن انتخابکنندهها نمیدانند آیا با اصولی که انتخاب میکنند برنده خواهند شد یا بازنده. حتی فیلسوفهای اروپایی سنت قارهای نیز مانند ژان پل سارتر در اگزیستانسیالیسم و یورگن هابرماس در نظریه انتقادی، که از بسیاری جهات با همکاران انگلیسی زبان خود و همچنین با یکدیگر متفاوت هستند، در این باره اتفاق نظر دارند که اخلاق به نوعی جهانشمول است.
میتوان بحث بیپایانی درباره مزایای هر کدام از این ویژگیهای عمل اخلاقی انجام داد؛ اما آنچه در همه آنها مشترک است از تفاوتهایشان مهمتر به نظر میرسد. همگی توافق دارند که یک اصل اخلاقی نمیتواند به صورت جزئی یا مقطعی توجیه شود. اخلاق یک دیدگاه جهانشمول است. این به آن معنا نیست که یک حکم خاص اخلاقی باید به طور جهانشمول قابل اجرا باشد. همانطور که دیدهایم، شرایط علتها را تغییر میدهند. این به آن معناست که در دادن حکمهای اخلاقی ما از آنچه دوست داریم یا دوست نداریم فراتر میرویم. از نقطه نظر اخلاقی، این واقعیت که مثلا من از توزیع عادلانهتر درآمد سود میبرم و شما از آن ضرر میکنید، نامربوط است. اخلاق ما را ملزم میکند که از «من» و «تو» فراتر رویم و قانون جهانشمول اخلاق، حکم کلیتپذیر، جایگاه ناظر بیطرف یا شاهد ایدهآل یا هر اسمی که بر آن میگذاریم را بپذیریم.
آیا میتوانیم از این جنبه جهانشمول اخلاق برای به دست آوردن یک نظریه اخلاقی که درست و نادرست را به ما نشان بدهد، استفاده کنیم؟ فلاسفه، از رواقیون تا راولز برای چنین کاری تلاش کردهاند. هیچ تلاشی با اقبال عمومی مواجه نشده است. مشکل آن است که اگر ما جنبه جهانشمول اخلاق را با جملههای ساده و منطقی توصیف کنیم، طیف وسیعی از نظریههای اخلاقی، شامل ناسازگارترین آنها، با چنین مفهومی از جهانشمول بودن سازگار هستند. از سوی دیگر اگر ما توصیف خود از جنبه جهانشمول اخلاق را به نحوی فراهم کنیم که به طور گریزناپذیری ما را به یک نظریه اخلاقی خاص هدایت کند، آنگاه متهم به وارد کردن باورهای اخلاقی خود به تعریفمان از رفتار اخلاقی خواهیم شد.
در حالیکه چنین تعریفی قرار بود به اندازه کافی وسیع و بیطرف باشد تا تمام نامزدهای جدی برای عنوان « نظریه اخلاقی» را در بر بگیرد. از آنجایی که بسیاری دیگر موفق به عبور از این مانع برای استنتاج یک نظریه اخلاقی از جنبه جهانشمول اخلاق نشدهاند، تلاش برای انجام چنین کاری در مقدمهی کتابی با هدفی کاملا متفاوت بیپروایی خواهد بود. با اینحال من پیشنهادی کمتر جاهطلبانه دارم. از نظر من جنبه جهانشمول اخلاق، یک دلیل قانعکننده، اگرنه حتی قطعی برای اتخاذ یک موضع وسیع سودانگارانه فراهم میکند.
دلیل من برای این پیشنهاد در پی خواهد آمد. با قبول اینکه حکمهای اخلاقی باید از یک نقطهنظر جهانشمول صادر شوند، من قبول میکنم که منافع من به این دلیل ساده که منافع من هستند، نمیتوانند بیش از منافع هر فرد دیگری اهمیت داشته باشند. پس وقتی به طور اخلاقی فکر میکنم، نگرانی خیلی طبیعی من در به توجه به منافع خودم، باید به منافع افراد دیگر تعمیم یابد. حال، فرض کنیم من میخواهم بین دو دسته از اعمال یکی را انتخاب کنم. مثلا اینکه آیا تمام میوههایی را که خودم جمع کردهام بخورم، یا اینکه آنها را با بقیه تقسیم کنم.
همچنین فرض کنیم که من در یک خلاء کامل تصمیم میگیرم و چیزی از از هیچ ملاحظهی اخلاقی نمیدانم. ممکن است بگوییم که من در یک مرحله پیشا اخلاقی از تفکر هستم. با این شرایط چگونه تصمیم خواهم گرفت؟ چیزی که همچنان میتواند مربوط باشد آن است که چگونه مجموعه اعمال ممکن بر منافع من تاثیر خواهند گذاشت. در حقیقت، اگر ما «سود» را به اندازه کافی گسترده تعریف کنیم و هر آنچه را که مردم آرزو میکنند جزء منافع آنها به حساب آوریم (مگر اینکه با آرزوهای دیگر ناسازگار باشد)، آنگاه به نظر میرسد که در این مرحله پیشا اخلاقی، تنها سود شخصی یک فرد میتوانند به تصمیمگیری مربوط باشد.
سپس فرض کنیم که من شروع به تفکر اخلاقی میکنم. با این فرض که منافع شخصی من نمیتوانند بیشتر از منافع دیگران مهم باشند، به این دلیل ساده که منافع من هستند. به جای منافع خودم، حالا باید منافع همه آنهایی را که تحت تاثیر تصمیم من قرار میگیرند به حساب آورم. این مرا ملزم به سنجیدن همه این منافع و انتخاب عملی میکند که با احتمال بیشتری منافع همه آنهایی را که تحت تاثیر هستند، بیشینه کند.
بنابراین، حداقل در بعضی از مراحل در استدلال اخلاقی باید عملی را انتخاب کنم که به طور متعادل برای همه بهترین نتیجه را دارد. میگویم «در بعضی مراحل از استدلال اخلاقی خودم» زیرا همان طور که خواهیم دید دلایل سودانگارانه برای این باور وجود دارند که ما نباید این نتایج را برای هر تصمیم اخلاقی در زندگی روزمره محاسبه کنیم. بلکه برای شرایط خیلی نامعمول، یا شاید وقتی به طور جدی درباره انتخاب اصول کلی که راهنمای ما برای آینده خواهند بود، به این نوع محاسبات فکر میکنیم. به بیان دیگر، در مثال مشخص ذکر شده، در نگاه اول فرد ممکن است فکر کند واضح است که تقسیم میوهها در مقابل تقسیم نکردنشان بهترین نتیجه را برای همه دارد. همچنین ممکن است در نهایت بهترین اصل کلی برای همه ما باشد. اما قبل از اینکه بتوانیم پایهای برای باور به اینکه چنین عملی درست است داشته باشیم، باید در نظر بگیریم آیا اثر رفتار کلی تقسیم میوهها با توزیع مساوی آنها برای همه افراد درگیر سودمند خواهد بود یا اینکه مجموع مقدار غذای جمعآوری شده را کاهش خواهد داد. به این دلیل که بعضی از جمع کردن غذا سر باز میزنند زیرا میدانند سهم کافی از غذایی که دیگران جمع میکنند به آنها خواهد رسید.
این روش تفکر که در اینجا ترسیم کردم نوعی از سودانگاری است. این شکل از سودانگاری با سودانگاری کلاسیک متفاوت است که در آن «بهترین نتیجه» به این معنا فهمیده میشود که برابری به سود همه افراد درگیر در مسئله است، به جای اینکه صرفا به معنای چیزی باشد که باعث افزایش لذت و کاهش رنج میشود. هرچند پیشنهاد شده است که سودانگاران کلاسیک مانند بنتام و جان استوارت میل، لذت و رنج را به معنای وسیعی استفاده کردهاند که به آنها اجازه داده است رسیدن فرد به خواسته خود نیز را به عنوان "لذت" و نقطه مقابل را به عنوان "رنج" در این معنا بگنجانند. اگر این تفسیر درست باشد، تمایز بین سودانگاری کلاسیک و سودانگاری بر مبنای منافع فردی از بین میرود.
این بحث چه چیزی را نشان میدهد؟ نشان نمیدهد که سودانگاری میتواند از جنبه جهانشمول اخلاق نتیجه شود. ایدهآلهای اخلاقی دیگری وجود دارند- مانند حقوق فردی، تقدس زندگی، عدالت، پرهیزگاری، و موارد دیگر- که به معنای لازم جهانشمول هستند، و حداقل در بعضی از نسخهها با سودانگاری ناسازگارند. این نشان میدهد که ما خیلی سریع در همان ابتدای اعمال جنبه جهانشمول اخلاق به تصمیمگیری ساده و پیشا اخلاقی، به موضع سودانگاری رسیدهایم. من باور دارم که این برای آنهایی که به دنبال فراتر رفتن از سودانگاری دارند، اثبات نوعی تعهد است. موضع سودانگارانه موضعی مینیمال است و پایه اولیهای است که با جهانشمول کردن تصمیمگیری بر اساس منافع شخصی به آن میرسیم. اگر درگیر تفکر اخلاقی هستیم نمیتوانیم این مرحله را انکار کنیم. اگر میخواهیم قانع شویم که باید فراتر از سودانگاری برویم و قواعد یا ایدهآلهای غیر سودانگارانه را قبول کنیم، نیاز داریم که دلایل خوبی برای برداشتن این گام فراهم کنیم. تا وقتی آن دلایل فراهم شوند، ما پایههایی برای سودانگار ماندن داریم.
این استدلال ابتدایی برای سودانگاری، با روشی که درباره موضوعات عملی در این کتاب بحث خواهم کرد تطابق دارد. من به موضع سودانگارانه متمایل هستم و به نوعی این کتاب تلاشی است برای نشان اینکه چطور یک سودانگاری سازگار با تعدادی از مسائل بحثبرانگیز مواجه میشود. اما سودانگاری را به عنوان تنها موضع اخلاقی که ارزش ملاحظه دارد ارائه نخواهم کرد. سعی میکنم دیدگاههای دیگر را نیز در مسائل مورد بحث نشان دهم. به این ترتیب خواننده میتواند نتیجهگیری خود را درباره امتیازهای نسبی رویکردهای سودانگارانه و غیرسودانگارانه و همین طور درباره موضوع کلی نقش خرد و استدلال در اخلاق داشته باشد.
پانوشت:
این مقاله ترجمه ای است از مقدمهی کتاب «اخلاق عملی» اثر پیتر سینگر
• بخش نخست: آنچه اخلاق نیست
|
نظرهای خوانندگان
مفهوم استاندارد اخلاقی در زبان فارسی وصلۀ ناجوری جلوه می کند. بهتر است از اصول اخلاقی، احکام اخلاقی یا معیارهای اخلاقی استفاده شود. واژۀ سودانگاری نیز ترجمه و دید غلطی از مفهوم utilitarianism بدست می دهد. ترجمۀ دقیقتر این مفهوم فایده باوری، فایده انگاری یا فایده گرایی است. در جامعۀ مدرن، سود اشاره به ساختار سرمایه داری جامعه و منفعتی دارد که در داد و ستد اقتصادی بدست می آید و بطور معمول از نظر اخلاقی درست داننسته نمی شود.
یک ضرر انگار
-------------
ممنون
هنجار اخلاقی چطور است؟
در مورد فایده گرایی هم حق باشماست، از سودانگاری مرسوم تر است. فکر کنم از یکی از کلاس های درسی که داشته ام به این معادل سودانگاری عادت کرده باشم
مریم اقدمی
-- بدون نام ، Apr 15, 2010 در ساعت 11:54 PMممنون خانم اقدمی. ایده های پیتر سینگر ایده های بزرگی است که باید به فارسی ترجمه شود.
-- سام ، Apr 18, 2010 در ساعت 11:54 PM