رادیو زمانه > خارج از سیاست > انديشه انتقادي > سر «شاه» را بزن | ||
سر «شاه» را بزنمسعود خیرخواه۱. آیا میتوان گفت که نقطهی پیوند و در عین حال نقطهی گسست فلسفهی سیاسی فوکو و آگامبن، انگارهی زیست – سیاست است؟ فوکو انگارهی زیست – سیاست را از اواسط دههی ۱۹۷۰ به بعد به کار برد تا دگرگونی شیوهی حکومت کردن را در اواخر سده هجدهم و اوایل سدهی نوزدهم تحلیل کند. از دید او، از این دورهی زمانی به بعد، دیگر صرفا حکومت بر افراد و ادارهی آنها از طریق شماری از روشهای انضباطی هدف نیست؛ بلکه از آن مهمتر، حکومت بر انسانهای تشکیل دهندهی جمعیت مورد نظر است. فوکو در درسگفتار «تولد زیست - سیاست» میگوید که منظور او از این اصطلاح، شیوهی عقلانیسازی مسائل پیش روی روش حکومتکردن است، یعنی روش عقلانی مدیریت همهی مسائل مربوط به زندگی انسانهای تشکیلدهنده جمعیت همچون سلامت، بهداشت، تغذیه، نرخ موالید، طول عمر، نژاد و غیره. در این گذار از «دولت قلمروی» به «دولت جمعیت»، کشف پدیدهی جمعیت بسیار مهم است: «کشف جمعیت در عین حال که کشف فرد و کشف بدن رام و تربیتپذیر است، هستهی بزرگ و تکنولوژیک دیگری است که روشهای سیاسی غرب حول آن دگرگون شدند ... .» (کنفرانس «شبکههای قدرت»).
۲. انضباط، آناتومی سیاسی بدنها است و اساسا روی افراد به کار بسته میشود. حال آنکه زیست – سیاست، «پزشکی اجتماعی» بزرگی است که روی «جمعیت» کار میکند. اما حکومت بر جمعیت و ادارهی انسانهای تشکیلدهندهی جمعیت هدفی خودبسنده نیست، بلکه هدف حکومت این است که اثرهای جمعیت (نیروی کار زندگی) به حداکثر برسد و در عین حال، هزینههای آن (چه اقتصادی، چه سیاسی یا اجتماعی) به حداقل برسد. تولد زیست – سیاست در آن دورهی زمانی، نشان دهندهی لحظهی پشت سر گذاشتن دو شقی دولت / جامعه و تکوین و اهمیت یافتن اقتصاد سیاسی زندگی به طور اعم است و از آن پس زندگی به جای مرگ، بخشی از عرصهی قدرت میشود. همانگونه که فوکو میگوید، «آستانهی مدرنیتهی زیستشناختی» آنجا است که نوع انسان و فرد به منزلهی «بدن زندهی محض» به استراتژیهای سیاسی بدل میشود. از این گذشته، فوکو انگارهی زیست – سیاست را برای تحلیل تاریخی چارچوبی به کار میگیرد که عقلانیت سیاسی در آن ظهور میکند؛ به دیگر سخن، تحلیل تاریخی چارچوب تولد لیبرالیسم. لیبرالیسم روشی در حکومت کردن است که مطابق الگوی تولید صنعتی عمل میکند و در عین حال، این اصل را در سرلوحهی خود دارد: خطر بیش از حد حکومت کردن. فوکو، لیبرالیسم را «نه به منزلهی یک نظریه یا ایدئولوژی یا شیوهای برای بازنمایی «جامعه»، بلکه به منزلهی کرداری» تحلیل میکند که اصل و روش عقلانیسازی عمل حکومت کردن است؛ عقلانیسازیای که از قاعدهی درونی حداکثر صرفهجویی در حکومت کردن (البته نه به معنای نهاد «حکومت»، بلکه به معنای ادارهی رفتار انسانها در چارچوبی معین «به کمک ابزارهای دولتی») پیروی میکند. در واقع، مسئلهی فوکو «نه تاریخ نهادها یا تاریخ اندیشهها، بلکه تاریخ عقلانیت»، تاریخ «عقلانیسازی ادارهی فرد» و عقلانیت همان چیزی است که « مجموعه رفتار انسانی را برنامهریزی میکند و سمت و سو میدهد». و این ادعا که «اگر در جهانی عقلانی زندگی کنیم، میتوانیم از خشونت نجات یابیم، ادعایی کاملا اشتباه است»، چون «حتی در خشنترین شکلها، عقلانیتی وجود دارد و خطرناکترین چیز در خشونت، عقلانیت آن است». میان خشونت و عقلانیت ناسازگاری و مغایرتی وجود ندارد. بنابراین، زیست – سیاست بیانگر شکلگیری دولت لیبرال یا به دیگر سخن، «دولت حکومتمند» (state governmentalized) است. قدرت و حکومتی که هدف اصلیاش جمعیت، شکل اصلی دانشاش اقتصاد سیاسی و ابزارهای تکنیکی ذاتیاش سامانههای امنیت است. فوکو اصطلاح «سامانه» (dispositif) را از دههی ۱۹۷۰ به بعد به کار میبرد و به تدریج و بر حسب مورد، از «سامانههای قدرت»، «سامانههای دانش»، «سامانههای انضباطی» و «سامانهی سکسوالیته» سخن میگوید. خود او میگوید سامانه «مجموعهای است قطعا ناهمگن، شامل گفتمانها، نهادها، آرایشهای معماری، تصمیمات آییننامهای، قوانین، تدابیر اداری، گزارههای علمی، عبارتهای فلسفی، اخلاقی، انساندوستانه، و به اختصار، مجموعهای از امر گفته و امر ناگفته ... . سامانه، شبکهای است که میتوان میان این عناصر مستقر کرد». در واقع، سامانه «کل امر اجتماعی ناگفتمانی» است.
۳. بنابراین، نظام جدید زیست – سیاسی دو مشخصهی مهم دارد: نخست اینکه حیات دولت دیگر یگانه هدف حکومت کردن نیست و دولت دیگر هدفی در خود نیست؛ و دوم اینکه، قدرت دولتی بیش از هر چیز متعهد به بهبود وضع زندگی جمعیت (ارتقاء نیروی کار زندگی) است. بدین ترتیب قدرت حکومت دیگر هنر کشورگشایی نیست (دولت قلمروی)، بلکه بیش از همه، هنر حکومت کردن بر انسانها است (دولت جمعیت). حکومتمندی (governmentality) جدید مسئلهی «حجت دولت» (reason of state ) را پیش میکشد و حجت دولت، ماتریس نوین عقلانیت حکومتی است که علت وجودی دولت را نه در خود دولت، بلکه در جامعه و جمعیت جست و جو میکند. ۴. جورجو آگامبن بحث خود را در کتاب هومو ساکر با همین انگارهی زیست – سیاست نزد فوکو میآغازد. به گفتهی او، فوکو در تحلیل خود از قدرت، همواره بر این نکته تاکید دارد که رویکرد سنتی به مسئلهی قدرت را که مبتنی است بر الگوهای حقوقی – نهادی کنار گذارد تا شیوههای انضمامی رخنهی قدرت در بدن سوژهها و در شکلهای زندگیشان را تحلیل کند. او به یکی از آخرین متون فوکو اشاره میکند که در آن فوکو میگوید که دولت مدرن غربی شمار بیسابقهای از تکنیکهای سوبژکتیو فردیتبخشی (individuation) و روشهای ابژکتیو تمامیتبخشی (totalisation) را ادغام میکند و در نتیجه از «یک رابطهی دوگانهی سیاسی» سخن میگوید که «ساختهی فردیتبخشی و تمامیت بخشی توامان ساختارهای قدرت مدرن» است. با این حال، به اعتقاد آگامبن که پیشتر به مرگ فوکو و در نتیجه ناتمام ماندن تحقیقات او روی مفهوم زیست – سیاست اشاره میکند، نقطهی تلاقی این دو جنبه از قدرت در تحقیقات فوکو مبهم میماند و در ادامه میپرسد که اگر فوکو ما را فرا میخواند که مزیت نظری قانون و حاکمیت را کنار بگذاریم، پس نقطهی تلاقی تکنیکهای فردیتبخشی و روشهای تمامیتبخشی را در بدنهی قدرت در کجا باید بکاویم؟ و آیا مرکزی واحد وجود دارد که آن «رابطهی دوگانهی» سیاسی علت وجودیاش را در آن بیابد؟ آگامبن با بهرهگیری از دو مفهوم ارسطویی zee (حیات مشترک میان تمام موجودات زنده، حیات برهنه) و bios (حیات نوع خاصی از موجودات زنده، حیات واجد صلاحیت)، این بحث را مطرح میکند که ثبات استقراریافتهی نظم سیاسی مبتنی است بر استقرار و ساختمندشدن شهروندیت در حیات سیاسی: «ورود zoe [حیات برهنه] در قلمرو polis [دولت - شهر]، سیاسی شدن حیات برهنه و از این لحاظ رویداد تعیینکنندهی مدرنیته است و بر دگرگونی ریشهای مقولههای سیاسی – فلسفی اندیشهی کلاسیک دلالت دارد.» (هوموساکر، صفحه ۱۲). سیاسی شدن حیات برهنه همانند ناطق شدن جاندار است و رابطهی میان حیات برهنه و سیاست همان رابطهای است که متافیزیک برای انسان، به منزلهی جانداری دارای زبان، تعریف میکند. جاندار با حذف آوایش و در عین حال حفظ آن در خودش، صاحب logos (کلام) میشود. پس ما با جفت بیرونگذاری – درونگذاری (exclusion – inclusion) مواجهایم، بدین معنا که انسان ساکن دولت – شهر، انسان تحت حمایت قانون، و انسان شهروند، حیات برهنه خود را بیرون میگذارد(طرد میکند) و در عین حال، آن را در درون خود حفظ میکند. بدین ترتیب، شخصیت اصلی پارادایم سیاست، حیات برهنه است که با بیرونگذاری / درونگذاری آن، سیاست معنا مییابد. و به همین دلیل زیست – سیاست به قدمت خود حاکمیت است و دولت مدرن فقط رابطهی پنهانی میان قدرت و حیات برهنه را آشکار میسازد. ۵. آگامبن، قانونمندی [legality] را محور نظریهی زیست – سیاست میداند و با بهرهگیری از واژگان کارل اشمیت، حاکمیت را با وضعیت [state] استثناء در پیوند میبیند. در این معنا، حاکمیت در روایتی زیست – سیاسی، به جایگاه دائمی و فراقانونی تولید قانون بدل میشود. در واقع، این قاعده (قانون) نیست که استثناء (نبود قانون) را معنا میکند، بلکه این استثناء است که در بیرون و در عین حال در درون، قاعده را میسازد. بنابراین، اگر حاکمیت سازندهی تحلیلهای زیست – سیاسی است و اگر حاکمیت در عین حال فراقانونی است، پس میتوان گفت که فضای قانونمندی فضایی «تهی» است؛ فضایی که در آن همه به استثناء حاکمیت حذف میشوند و حاکمیت کل فضا را اشغال میکند. زندگی حقوقی، به عبارت دیگر حیات رمزگذاریشده در نظام حقوقی – قانونی، حیاتی است نیازمند حمایت و در نهایت این حیات زیستشناختی تحت حمایت قانون، حیاتی است در معرض تهدید مرگ. از اینرو، قانونمندی در آستانهی حیات سیاسی و مرگ شکل میگیرد و تصمیم در مورد زندگی و مرگ، وضعیت استثناء، استمرار و باز استمرار نظم قانونی - و مختصر آنکه تصمیمگیری در مورد وادار کردن حیات در نظم حقوقی یا بیرون راندن آن- کاری است بر ذمهی (قدرت) حاکم. ۶. بنابراین ما با گذاری مفهومی مواجهایم، یعنی گذار از انگارهی ایجابی (positive) زیست – سیاست نزد فوکو به انگارهی سلبی (negative) زیست - سیاست نزد آگامبن. و این گذار، یا به دیگر سخن گسست مفهومی، در بسیاری از مقولههایی که هر یک از این دو فیلسوف به کار میگیرند، دیده میشود. اگر نزد فوکو قدرت سازنده است و ساز و کارهای انضباطی بدن سوژهها را رام و تربیت میکند، اگر سامانهی سکسوالیته «شبکهای است بزرگ که در سطح آن برانگیختن بدنها، تشدید لذتها، تحریک به گفتمان، شکلگیری شناختها و تقویت کنترلها و مقاومتها به طور زنجیروار و مطابق با چند استراتژی دانش و قدرت به یکدیگر متصل میشوند»، اگر فوکو ما را فرا میخواند که از این سنت دیرینه، که قدرت در قالب واژههایی منفی بازنمایی میکند، دست بکشیم - سنتی که همواره قدرت را سرکوبگر، طرد کننده و حذف کننده میخواند- و اگر میگوید « قدرت اعمال میشود نه تصاحب و این قدرت «امتیاز» کسب شده یا حفظ شدهی طبقهی حاکم نیست، بلکه اثر و نتیجهی کلی موقعیت استراتژیک این طبقه است- اثری که موقعیت کسانی که تحت سلطهاند آن را آشکار و گاه همراهی میکند-» میخواهد این امر را آشکار سازد که «این قدرت بر کسانی که آن را «ندارند»، صرفا به منزلهی اجبار یا ممنوعیت اعمال نمیشود؛ بلکه این قدرت آنان را محاصره میکند و از طریق و از خلال آنان میگذرد. این قدرت بر آنان تکیه میکند، درست همانگونه که آنان نیز در مبارزهی خود علیه قدرت، به نوبهی خود بر چنگالهایی که قدرت بر آنان میاندازد تکیه میکنند. این بدان معنا است که این روابط تا اعماق جامعه پیش میرود، و در روابط میان دولت و شهروندان یا در مرز میان طبقات جا ندارد و این روابط صرفا به بازتولید شکل کلی قانون یا دولت در سطح افراد، بدنها، حرکتها و رفتار بسنده نمیکند...». ۷. در عوض، به نظر میرسد که آگامبن، زیست – سیاست را پیوستاری میبیند که پیش از هر چیز با یک نفی و حذف و طرد آغاز میشود، چون انسان برای آنکه انسان دولت – شهر، انسان سیاسی، و انسان شهروند شود باید حیات برهنهی خود را طرد(و در عین حال ادغام) کند و به نظر میرسد که او دوباره به حاکم و حاکمیت قدرتی فراتر از هرگونه مناسبات نیروها میدهد. در نتیجه به نظر میرسد که در مقابل این عبارت فوکو که میگوید در تحلیلهای سیاسیمان «هنوز سر شاه را نزدهایم»، آگامبن دوباره «سر شاه را در جای خود میگذارد». و آیا این همان نقطهی پیوند و در عین حال نقطهی گسست فلسفهی فوکو و آگامبن نیست؟ منابع: 1. Agamben, Giorgio., Homo sacer: sovereign power and naked life, Stanford University Press, 1998. |
نظرهای خوانندگان
مقاله بسيار خواندني اي بود. دست مريزاد
-- الميرا نيازي ، May 1, 2010 در ساعت 11:48 PM