رادیو زمانه > خارج از سیاست > اندیشمندان فلسفه > چرا مرتضی مردیها از دانشگاه اخراج شد؟ | ||
چرا مرتضی مردیها از دانشگاه اخراج شد؟حمید پرنیانمرتضی مردیها سهشنبه، ۱۷ فروردین ۱۳۸۹، از دانشگاه اخراج شد1. وی استاد گروه فلسفهی دانشگاه علامهی طباطبایی است، همان دانشگاهی که رئیساش صدرالدین شریعتی است.
صدرالدین شریعتی – به نقل از ادوارنیوز2 – به بسیجیهای دانشجو یا همان دانشجویان بسیجی قول داده بود دانشگاه را برای مخالفین ناامن سازد. البته، منظور حجتالاسلام شریعتی از مخالفین، «لیبرالها و ملیگراها»ست. وی مرتضی مردیها را پیشتر ممنوعالتدریس کرده بود. البته موج مخالفکشی دانشگاهی ریشهی رسمیتری نیز دارد؛ کامران دانشجو، وزیر علوم دولت احمدینژاد، در جمع اعضای هیات علمی دانشگاههای استانهای حاشیهی دریای خزر، تقریبن یک ماه پیش از مراسم قولدهی شریعتی گفته بود: «شفاف و واضح میگویم افرادی مورد نیاز ما در دانشگاهها هستند که التزام عملی به اسلام و ولایت فقیه داشته باشند.»3 با نگاهی به آثار مرتضی مردیها بهسادگی میتوان فهمید که چرا وی را از دانشگاه اخراج کردند؛ ترجمهی «فایدهگرایی» جان استوارت میل، ترجمهی «نظریهی کنش» بوردیو، نوشتن کتاب «پارادایمشناسی علوم انسانی»، همکاری در نوشتن «سیطرهی جنس» (که به پشتوانههای نظری جنبش فمینیسم میپردازد)، و کتابهای «دفاع از عقلانیت» و «دفاع از سیاست».
در لیبرال دموکراسیای که مرتضی مردیها در جستجویاش است، هیچ جایگاهی برای ولایت مطلقهی فقیه وجود ندارد. مرتضی مردیها علاوهی بر اینکه در دانشگاه فلسفه تدریس میکند، رماننویس و روزنامهنگار هم هست. این یعنی مرتضی مردیها پایاش را فراتر از یک «استاد فلسفه» گذاشته است، یا اگر بهتر بگوییم؛ پای فلسفهی لیبرالیسم را از قلمروی «بیتفاوتی» دانشگاهی به فضا و گفتمان سیاسی گشوده است. مرتضی مردیها اشتیاق فراوانی به جان استوارت میل دارد. وی در مقالهای با نام «یادداشتی در باب جان استوارت میل» مینویسد: « برای سالروز فلسفه نوشتن یادداشتی راجع به جان استیوارت میل انتخاب بدی نیست، وقتی نگارنده او را یکی از بهترین فیلسوفان عصر جدید تلقی میکند. میل به جد برای من جذاب و دوستداشتنی بوده است و شاید رمز آن این است که میل چندان جذاب و دوستداشتنی نیست. «میل از لیبرالیسم و دمکراسی و حقوق زنان و فواید و ضرورت کمک غرب به رشد جوامع عقبمانده سخن میگفت در زمانی که مارکس انقلاب کمونیستی تعلیم و ترویج میکرد و نیچه اخلاق سروری و نژاد آریایی. مارکس میکوشید که اخلاق را به مبارزهی پاییندست بر بالادست فروکاهد و نیچه میخواست که اخلاق سروران را جای اخلاق بردگان بنشاند.»4 اما این شیفتگی مردیها به میل برای چیست؟ وی در گفتگویی با روزنامهی اعتماد میگوید: «بهرغم پیچیدگیها و چندعلتیها و هزارچم حوادث تاریخی، شاید بتوان چنین سادهسازیای را مجاز دانست که، به عنوان عاملی در میان عوامل، حاصل کار مارکس استالین شد و حاصل کار نیچه هیتلر. و حاصل کار استوارت میل آنچه جانشین آن دو شد: زندگیای میانمایه و معتدل و رو به سوی امید و شادی با پذیرشِ واقعیتِ وجودیِ زشتیها و رنجهایی که هست و از ریشه هم برانداختنی نیست. نيچه به وضوح سخنانی در ستايش بیرحمي و نظامیگری و فتح و قدرت گفت که منطبق با ذوق هيتلریها بود. پس به درجهای که فکر و فلسفه میتواند در حوادث دخالت داشته باشد، مسوول فجايع آنان است. مارکس هم متفکری بود، اما او هم مثل نيچه انسانها را دو دسته کرد و جنگ ميان آنان را ستود، الا اينکه طرف ضعفا را گرفت. او هم بر همين قياس در تمامی جنايات کمونيستها از گولاک تا کامبوج سهمی دارد. ميل انسانها را تقسيم نکرد و جنگ ميان آنان را تشويق نکرد، بلکه به ترغيب اعتدال و اخلاق پرداخت. به سادگی هرچه تمامتر آن دو بد بودند و اين يکی خوب. وسوسه میشوم بگويم شايد تا حدی همانطور که هيتلر و استالين بد بودند و چرچيل خوب. ... ما در دنيای مدرنيم. مدرنيتهای که خودبازبينی نظری و عملی جزء ذات آن است و البته اين بازبينی به ارکان آن راجع نيست. دنيا هيچ راهی جز سير به سوی آموزش و رفاه و تکنيک و اخلاق ندارد و اين را هم ادامه خواهد داد.»5 نقشهای که مردیها برای سیاست ایران در سر دارد همان لیبرال دموکراسیای است که در بیشتر قسمتهای جهان مشغول «شدن» است. یعنی همان پروژهای که جمهوری اسلامی ایران در پی مبارزهی با آن است. پس زیاد هم عجیب نیست اگر دیدیم برگهی اخراج از دانشگاه فلسفهی جمهوری اسلامی را به دست کسی چون مرتضی مردیها بدهند. مردیها معتقد است: «خواست آزادی، اصالتاً، یک میل وحشی است و ارزش آن در جامعهی مدرن، به اعتقاد من، مشروط به دو شرط مهم است؛ یکی توزیع بهینهی آن به واسطهی قوانین و اخلاقیات حقوق بشری و دوم به رسمیت شناختن ماهیت ابزاری آن در جهت تولید و مصرف لذت. توسعهگرایی لیبرال نسبت به مشروطیت، چون به احتمال زیاد هزینهی کمتر و فایدهی بیشتر دارد و بنابراین انتخاب عقلانی است، حداقل در مقام آرزو و امید و ایدهی قابل دفاعتری است. قصد ما عبرت از گذشته است: در طول نقاط عطف سیاسی سدهی گذشته اگر نیاز اصلی جامعه را در آزادی خلاصه نکرده بودیم و اگر جمهوری را قالب منحصر آزادی نگرفته بودیم، یعنی اگر توسعه را مهمتر از آزادی انگاشته و آزادی را در قالب مشروطه کافی دانسته بودیم و مشروطه را - به فوریت - به حد نهایی آن، که مقام سلطان در آن تشریفات است، سوق نداده بودیم، به فرض همراهی شرایط مساعد دیگر، به احتمال زیاد، در وضعی بهتر میبودیم. بغرنجی مسئله در این است که زمانی به سمت حداقلخواهی محافظهکارانه چرخش کردهایم که هر نوع ارادهی اصلاح به نحوی غریب و استثنایی طرد میشود و مصداق این ضربالمثل عامیانه شدهایم که وقتی میتوانستیم، ندانستیم و اینک که میدانیم، نمیتوانیم. »6 پانوشتها: ۱. اینجا ۲. اینجا ۳. اینجا ۴. اینجا ۵. اینجا ۶. مردیها، مرتضی؛ در دفاع از سیاست؛ لیبرال دموکراسی مقتدر. نشر نی، تهران، ۱۳۸۶. |
نظرهای خوانندگان
خدایا ( ای فلک ... ای طبیعت ) چه مرد شجاعی ... اما خدایا ( ای فلک ... ای طبیعت ) بعد از صد سال از مشروطیت هنوز در جا میزنیم...
-- بدون نام ، Apr 18, 2010 در ساعت 11:53 PMآقای پرنیان شما فکر نکردید مقاله شما دست آویزی خواهد شد برای نیروهای داخل نظام برای ایجاد ممنونعیت بیشتر برای فعالیت ایشان؟
-- حسن ، Apr 18, 2010 در ساعت 11:53 PMدقیق تر و صادق تر از گزاره ای که در بند آخر از قول دکتر مردیها آورده اید، در باب شرایط امروزی ایران ، وقایع صد سال اخیر و نتایجشان وجود ندارد!
-- حمید ، Apr 18, 2010 در ساعت 11:53 PMدر مورد پاراگراف آخر (که به نظرم نوعی جمع بندی مطالب بیان شده نیز هست) به نظر من ما نمیتونیم بدون یک نگاه جدی به عامل دین و مذهب (در سطح تکامل فعلی آن در جامعه ایرانی) گذاری مستقیم به سمت آزادی داشته باشیم. شرایط دینی فعلی به نوعی یک سری عادات اجتماعی مبتنی بر عدم مدارا و عدم تحمل آزادی های دیگران را ایجاد می کند، در عین اینکه یک سری آزادی ها (مثل آزادی حکومت کردن!) را برای خودش مشروع و بی چون و چرا می داند. قصد تهکک ندارم ولی به نظر من هدف اصلی باید تشویق اصلاحات دینی اساسی در جهت ایجاد فرهنگ مدارا و به رسمیت شناختن آزادی های دیگران باشد که این کار به دلیل ماهیت وجودی و بنیادی دین مزبور بسیار سخت و پیچیده می نماید.
-- شبیر ، Apr 20, 2010 در ساعت 11:53 PM