رادیو زمانه > خارج از سیاست > انديشه انتقادي > شکست و پیروزی ایرانیان | ||
شکست و پیروزی ایرانیاناحمد امانیذهنام از بدو چشیدن میوه خرد(گناه) توسط آدم و حوا شکست یا پیروزی بشر رقم خورد، شکست در مقابل پیروزی، تبعید از باغ ملکوت... بشر خرد را قورت داد و آن را به شکست یا پیروزی تفسیر کرد. شکست: چون او «مرغ باغ ملکوتی بود» و گام در دیر خراباتی نهاد که جز مسئولیت و رنج چیز دیگری برای او به ارمغان نداشت. پیروزی: چون بیهراس، از هشدار خداوند سرپیچی کرد. در بسیاری از شاعران آروزی حیوان بودن یا پرنده بودن و خوشا به سعادت آنها تمنا شده است، این تمنا دقیقاً همان باغ ملکوتی مد نظر حافظ است. انسان با چیدن میوه خرد از حیوانیت و طبیعتی جهید که قدرتمند و قدرتمندتر در آن حاکم مطلق بود و خواهد بود، او به حکم خوردن میوه خرد نمیتوانست بر این دو وزنهی نا متعادل چشم بربندد پس باید آن را به تعادل میرساند و این یعنی تولد بدویترین اصل اخلاقی بشر: عدالت. پس بشر میوهای را میچشد که وی را خلیفهالله میکند بر زمین، خداوند بر او هشدار میدهد که این میوه تو را به جهانی دیگرگونه از حیات وحش تبعید خواهد کرد جهانی که در آن زیربار مسئولیت و رنج خمیده خواهی گشت. اما ظریفترین نکته این روایت، اختیار و آزادی انسان در مقابل خداوند است در خوردن و نهخوردن میوهی ممنوعه! آری خداوند اختیار و آزادی را در همان بدو به انسان هدیه کرد. پس انسان میوهی خرد را بلعید، خداوند از دیدن چنین مخلوق سرکش و دلیری به آفرینش خود بالید، با آنکه از او پیروی نکرده بود ولی وی را جانشین و اشرف مخلوفات خویش نامید چون تنها این مخلوق اوست که در غیاب وی قادر به تعادل رساندن قانون طبیعت(حیات وحش) است و لاغیر ... انسان با خوردن میوهی ممنوعهی خرد به ساحتی دیگرگونه از وحش گام مینهد اما چرا خود را شکست خورده میپنداشت یا پیروز؟ این جهشِ (توسعه) او و جانشین خداوند شدن چرا سالهاست که در چنیرهی شکست و پیروزی گرفتار شده است؟ چرا انسان چون خداوند از این جهش احساس خرسندی نکرد؟ به خرسندی رسیدن در نزد هگل امری بسیار مهم بود. آیا خرسند بودن در شکست دیگری و پیروزی خویش رقم میخورد؟ نه هرگز اگر اینگونه بود خداوند باید در مقابل سرکشی انسان از خود، احساس شکست میکرد نه رضایت و خرسندی، نکتهای فوقالعاده ظریف که شیطان و دیگر فرشتگان مقرب هم قادر به درک آن نبودند: چرا خداوند از مخلوق سرکش خویش چنین خرسند است؟ چون آنچه خداوند نظاره میکرد توسعهی مخلوق خویش بود نه شکست و پیروزی ... شکست و پیروزی اما از کجا رقم میخورد؟ شکست و پیروزی دقیقاً برگرفته از قانون طبیعت یعنی قدرتمند و قدرتمندتر است امری که در حیات وحش به وضوح آن را نظارگر هستیم انکار این امر هم خودفریبی و خلسهی آبگوشتی بیش نیست. اما سئوال مهم اینجاست که آیا قدرتمند و قدرتمندتر بودن در نزد حیوانات و نظم طبیعت به معنی شکست و پیروزی است؟ عیانتر: آیا روباه شکست خورده ازشیردرنده سالیان سال افسرده و ملول خواهد شد و در فکر انتقام؟ هرگز، در طبیعت و وحش این امری است چون امر آب خوردن یا خوابیدن بی هیچ تفاوتی ... اما بشر از این قدرتمند و قدرتمندتر بودن سلالهی مخوف شکست و پیروزی را بیرون کشید، بدفهمی مخوف که تا به امروز دامنگیر ماست. آنچه که بشر در تاریکترین بخش نهاد خویش هنوز تمنای آن را دارد: «مرغ باغ ملکوت» دقیقاَ تمنای رها شدن ازاین احساس متوهممانهی شکست و پیروزی است او نیز میخواهد بی هیچ احساسی یا بدرد یا دریده شود. بسیار عادی چون امر آب خوردن. اما چرا بشر نمیتواند چون آب خوردن شکست و پیروزی (بدرد یا دریده شود) را قبول کند؟ چون میوهی منوعهی خرد را بلعیده، خرد انسان از او تعادل (عدالت) را میطلبد. در شکست و پیروزی تعادلی نیست جز احساس متوهم شکست (مغلوب) و پیروزی (غلبه یا سلطه) و این یعنی عدم عدالت. تنها آن کسی که در پیروزی احساس پیروزی بدو دست نمیدهد و از این غلبه و سلطه به وضوح رنج میبرد به صاحت انسانیت و خلیفهالله گام نهاده مابقی در این دایرهی پرگار سرگردانند. ما محکوم به شکستایم = ما محکوم به برده بودنایم، ما محکوم به پیروزیایم = ما محکوم به سلطهکردنایم. از این دو توهم فقط همین ناانسانیتها متولد میشود و لاغیر، تاریخ خود گواه است. هگل بهشدت از این چند پارگی رنج میبرد او به دنبال خرسندی و رضایت خاطر بود و آن را در شکست و پیروزی نمییافت او نمیتوانست در قدرتمند و قدرتمندتر بودن لذتی بجوید به تنهایی ... این اندیشمند کشف کرد آنچه را که بدو خرسندی را هدیه میکرد: دیالکتیک هگلی، تضارب آرا و بیرون جهیدن تمدن بشری که توسعه شایستهترین نام بر آن است: نه شکستی نه پیروزی تنها توسعه، توسعه نیز تنها از دیالکتیت اقلیت و اکثریت متولد میشود و این پروسه یعنی متعادل کردن دو وزنه ناهمسنگ: نه با حذف یکی به نفع دیگری بل بدون دیگری توسعهای در کار نخواهد بود برای من. چرا؟ چون تنها در امر توسعه است که رضایت خاطر حاصل میشود. در پیروزی هرگز خواب خوش و رضلیت خاطر حاصل نشده و نخواهد شد چون این ترس مخوف و ویرانگر همیشه با غالب و پیروز خواهد بود که کدامین روز مغلوب و شکست خورده انتقامی سخت مخوف از او خواهد گرفت در شکست هم که احتیاج به گفتن نیست رضایت خاطری نیست هرگز. در پروسهی توسعه، قدرتمند و قدرتمندتر بودن به معنای شکست و پیروزی نیست بل دقیقاً به معنای کوچک و کوچکتر یا بزرگ و بزرگتر است هرگز در این پروسه این دو به معنای فاعل و مفعول نیستند پس کسانی که هنوز در چنبره نظام سطلهاند درتمنای پیروزی خود و شکست دیگریاند. نیک بدین گفته میشل فوکو بیاندیشید: «در ماشین سراسربین نشسته است، بهرهمند و انباشته از اثرات قدرت آن، که ما بر خود اعمال میکنیم، زیرا ما بخشی از مکانیسم آن هستیم»2 او بهدرستی بخشی از یک پروسه بودن را دریافته است اما از نبود آزادی مینالد چرا؟ چون او در این پروسه فاعل، متجاوز و یا پیروز نیست او از اینکه متجاوز نیست و پروسهی توسعه (مدرنیته) مفعولی برای فعلیت متجاوزانهی او هدیه نمیکند سخت در غذاب است و این قادر نبودن به دریدن دیگری در نزد فوکو یعنی نبود آزادی. او نمیتواند بخشی از یک پروسهی انسانی باشد، او در تمنای فرمانده بودن است. در سیستم ماقبل مدرنیته، فاعل (ارباب) و مفعول (برده) حاکم بود. در این سیستم ارباب آزاد بود و برده اسیر، برده تشویق میشد تا به آزادی دست یابد و مدام در این چرخهی عبث و تکراری جای ارباب و برده جابهجا میشد. آیا به حقیقت در چنین سیستم بسته و تکراری میتوان به دنبال آزادی بود؟ آری در پروسه توسعه تنها رضایت خاطر عمیق موج میزند نه احساس توهم پیروزی و شکست به همین دلیل برای کسانی چون فوکو که دربند پیروزی و شکست گرفتاراند و به دنبال مفعولی برای اثبات فاعلیت خویش، آزادی موجود نیست چون مدرنیته ختم سیستم متوهمانهی فاعل و مفعولی است ختم شکست و پیروزی. این توسعه ظریف دقیقاٌ همان نکتهی ریزی است که خداوند در انسان سرکش نظاره کرد، وی توسعه را نظاره کرد اما شیطان و دیگر ملایک شکست و پیروزی را پس خداوند خرسند بود ازاین سرکشی و آنان ناخرسند چون خوردن میوهی ممنوعه را شکست خداوند و پیروزی انسان تفسیر کردند. چگونه میتوان منکر آزادی و اختیار بشر بود بشری که از رهگذر همین اختیار، خرسندی عظیم خویش را در دیالکتیت توسعه کشف کرد. بشری که با این تعادل، خلیفهالله گشت. حاشا که هرگز نمیتوان آنکار آزاد بودن کرد، آری موافقم که در شکست و پیروزی، خرسندی و آزادی هرگز یافت نمیشود جز لجامگسیختهگی فاعلی متجاوز که کسانی چون فوکو آن را به آزادی تفسیر میکنند. اما چرا بشر تا به امروز چنین در بند توهم پیروزی و شکست بوده؟ همهچیز به غار مُثُل افلاطون باز میگردد، انسان جانشین خداوند در زمین (فیزیک) بود نه در کائنات (متافیزیک) اما افلاطون به آسمان سرک میکشید در نتیجه این خواست، انسان هر روز لاغرتر و درازتر میگشت آنچنان دراز که دیگر قادر به دین زمین و اتفاقات در آن نبود و این یعنی دور شدن از مقام جانشینیاش در زمین نه آسمان. این پدیده دراز قدی نشات گرفته از غار مُثُل او را به عینه کور کرد یعنی با کور دیگر هیچ تفاوتی نداشت. این کوری را بیافزاید به خوانش متوهم شکست و پیروزی، پس روشنفکران متوهمی خلق میشوند که امروزه ما چنین چوب ندانمکاری دارز قدی آنان را میخوریم. همچنین این دراز قدی باعث انباشت قدرت در یک مکان میشود و با پیروزی (سلطه) به اوج غیرانسانی خویش نایل میشود. در حالی که در پروسهی توسعه، گستردهشدن و رسیدن آب به همه نقاط زمین خشک و بایر به فعلیت میرسد. توسعه به معنای مساحتی آن نه محیطی که فقط شاهد خط افقی خوابیده و بی کنش و نیستگرا باشیم (بودا). انسان، جانشین خداوند در زمین است نه در آسمان پس او نیازمندِ درازی سروآسا نیست بل نیازمند توسعه نگاه در زمین است آن هم نه با در یکجا لم دادن و دراز کشیدن و به همه محیط نگریستن (خط افق) بل با گشتن در متر مربع به متر مربع مساحتی که در آن میزید تا به شناختی نخست گسترده و بعد عمیق نایل شود. روشنفکران غار مُثُلی تنها به دنبال شکست و پیروزی برگرفته از حیات وحشاند به همین دلیل اگر پیروز شدند شکی نیست که سلطه خواهند کرد و تمامی آنچه بر آزاداندیشی خویش تبلیغ میکند ادعای توخالی بیش نیست و اگر شکست هم خوردند یا انتقام خواهند گرفت و ارزشها را بی گونهای فجیع تحریف خواهند کرد یا مایوس در پستوخانه ذهن خویش خواهند خزید و افیون بنگ و باده خواهند کشید و نوشید در این تاریکخانه مخوف. ... اینان دقیقآً با شکست و پیروزی خود همین دو رانه مخوف را هم به جامعه پیشکش خواهند کرد یا افیون کشیدن و انتقام یا سلطه بر دیگران، نه هیچ دیگر. اما در نزد ما ایرانیان به دلیل سابقهی تاریخی پُر از تجاوز، شکست و پیروزی به گونهای شگفت به سُلالهی تمامی فعالیتهای اجتماعی و غیر اجتماعی ما بدل گشته است چون برای انسان ایرانی فقط غالب شدن و جهیدن از سلطه متجاوز در طول تاریخ تبلیغ شده و مهم بوده است. به همین دلیل همهچیز در همین سیستم متوهم، بهگونهای تماماَ رادیکال تفسیر میشود و هرگز قادر به درک توسعه نشدهایم. در نزد روشنفکران لائیک ایرانی، دین تنها در حد یک انگ است و بس. این در حالی است که هیچ فیلسوف غربی نامداری دین را که تا بدین حد بر بشر تاثیرگذار بوده به حد یک انگ و نه بیشتر تقلیل نداده است و غالب آنها به دنبال انحرافات بشری بودند در مسیحیت. برای مثال امروزه در فرانسهای که اصلاَ مسلمان نبوده ۵ میلیون مسلمان زندگی میکنند که سالهاست با نوع زیستن با آن درگیراند حال چگونه میتوان با سیستمی فرانسوی بر کشوری کاملاَ اسلامی در آیند حکومت کرد، نمیدانم؟ آیا اینان که دین را در حد انگ میدانند با دینداران چه خواهند کرد؟ آنچه نظاره میتوان کرد: فقط با زور و سرنیزه سلطه خواهند کرد. بهراستی آیا ایرانیان لائیک بدین توسعه دست یافتند که با دین چنین جدل و ستیز ددمنشانه نداشته باشند؟ و از همه مهمتر آیا بدان توسعه دست یافتند که قادر به دیدن توسعه جامعه ایرانی در صد سال گذشته باشند یا مدام آن را به شکست تفسیر میکنند و از رهگذر توسری خوری مغلوبِ مایوس مدام افیون و بنگ و باده را به جامعه ایرانی تزریق میکنند؟ آیا مردم امروز ایران قابل مقایسه با ۳۰ سال پیش است؟ آیا ایرانیان سال ۵۷ قابل مقایسه با مردمان دوران مشروطه بودند؟ آیا زنان و مردان مشروطه با ایرانیان دوره آقا محمدخان قابل مقایسه بودند؟ و ... (این پرهیز از توهم شکست هرگز به معنای تایید تفسیرهای متوهمانه پیروزیگرایانه نیست که اکثراَ ناسیونالیسمها در آن گرفتاراند کسانی که مدام در مقایسه متوهممانه ایران با کشورهای خاورمیانه در حال خودارضائی بیش نیستند) از دیگر سو آیا دینداران ایرانی بدین توسعه نایل شدند که مدرنیته را دیگر چنین با سوءظن، شیطانی نناماند؟ مدرنیته مخلوق بشر غربی است و اگر بشر غربی هم مخلوق خداوند پس چگونه پروسهای شیطانی است؟ مگر نه آنکه همه چیز در گستره ارادهی خالق متعال است؟ مدرنیته مخلوق دست بشر است و بی شک نقدهای بر آن هست اما نه خارج از دایره خداوند. توسعه تنها از تضارب فعلیت اقلیت و فعلیت اکثریت به وقوع خواهد پیوست و در غیاب دیگری (اقلیت) هرگز توسعهای در کار نخواهد بود. دو نیروی تحولخواه و سنتی در تضارب با یکدیگر به توسعه ختم میشوند حال امروز شاید سنتگرایان در اکثریت باشند و فردا روز شاید تحولخواهان اما هرگز اقلیت یکی به معنای پیرزوی و سلطه بر دیگری و حذف اقلیت نیست نه امروز نه فردا روز. پانوشتها: ۱. فاوست گوته: برگرفته از کتاب تجربهی مدرنیته، نوشتهی مارشال برمن، به ترجمهی مراد فرهادپور، بخش یک. ۲. برگرفته از کتاب تجربهی مدرنیته، نوشتهی مارشال برمن، به ترجمهی مراد فرهادپور، مقدمهی کتاب. ... کتاب تجربهی مدرنیته کتابی خواندنی است و در بخش یک نویسنده به گونهای دقیق مفهوم توسعهی فاوستی را تحلیل کرده است این یادداشت ازاین تحلیل بیتاثیر نبوده است. |
نظرهای خوانندگان
"Proce nagid: begid "farayand
-- Asghar ، Mar 15, 2010 در ساعت 03:57 PM