رادیو زمانه > خارج از سیاست > اندیشمندان فلسفه > خندیدن به مرگ | ||
خندیدن به مرگحمید پرنیانما یا واقعیت مرگ را نمیپذیریم و غرق در فراموشی و مستی و ثروتاندوزی میشویم و یا از وحشت نابودی، کورکورانه، یک مشت باورهای جادویی دربارهی رستگاری و وعدههایی دربارهی جادوانگی را به جان میخریم. اما «کتاب فیلسوفان مرده» نه دنبال فراموشی است و نه به وعدههای رستگاری اهمیتی میدهد.
«کتاب فیلسوفان مرده» کتاب مرگ نیست. سیمون کریتچلی، فیلسوف انگلیسی و نویسندهی «کتاب فیلسوفان مرده» مدعی است انسان باید در رابطه با واقعیت مرگ، هستیاش را شکل دهد. وی مهلکترین وجه جامعهی معاصر را بیمیلی آن در پذیرفتن واقعیت مرگ و تمایلاش به گریختن از این واقعیت میداند. «کتاب فیلسوفان مرده» بهجای اینکه مرگ را یادآوری کند یا ما را به مرگاندیشی وادارد، دربردارندهی ۱۹۰ علامت سووال است؛ سووالهایی که شاید ما را قادر سازد تا با واقعیت مرگمان روبهرو شویم.
«کتاب فیلسوفان مرده» با این پیشفرض آغاز میشود؛ چیزی که مشخصه و تعیینکنندهی زندگی آدمی است فقط ترس از مرگ نیست، بل وحشت از نابودی است. این وحشت هم از چارهناپذیری مرگ و تاریکی زندگی پس از مرگ است، و هم وحشتی است از ماجراهای قبر؛ تنمان را یا در تابوت میگذارند و یا در کفن میپیچند، در گودالی توی زمین دفن میکنند و دستآخر هم خوراکی برای کرمها میشویم. سیسیرو، فیلسوف روم باستان، گفته است «فلسفیدن همانا یادگرفتن چگونهمردن است». وظیفهی اصلی فلسفه این است که ما را برای مرگ آماده کند، یکنوع کارآموزی دربارهی مرگ برای ما فراهم آورد. فلسفه باید بتواند بیآنکه وعدهی زندگی پس از مرگ بدهد، نگرشمان به فناشدگی را پرورش دهد و از وحشتمان بکاهد. یک حکایت از مصر باستان هست که میگوید «عادت کردهام که مرگ را پیوسته پیش خود حاضر داشته باشم، آنهم نه فقط در خیالام، که در دهانام». و کریتچلی نتیجه میگیرد که «پس، فلسفیدن به ما یاد میدهد که در دهانمان بمیریم؛ در واژههایی که میگوییم بمیریم، در غذایی که میخوریم، در چیزی که مینوشیم.
اینگونه میتوانیم با وحشت نابودی روبهرو شویم و سرانجام از بردگی مرگ برهیم و از شر نسیان موقتی یا شهوتِ جاودانگی رها شویم. برای همین است که فیلسوفان باستان خرد را در مواجهه با مرگ ضروری میدیدند. آنها مرگ را پیش چشمشان میدیدند و قدرتاش را داشتند که بگویند مرگ هیچ است». سقراط میگفت فیلسوفان باید به مرگ لبخند بزنند. حتی فراتر میرود و میگوید «فیلسوفان حقیقی، کار و حرفهیشان را مرگپذیر میسازند». اگر ما بتوانیم فلسفی بمیریم، آنگاه با خویشتنداری و آرامش و شهامت به سراغ واقعیت مرگپذیریمان میرویم. این کتاب ۲۶۴صفحهای، هر بخشاش به یک فیلسوف اختصاص دارد. فیلسوفانی که کریتچلی نبش قبرشان میکند از همهی سنتهای فلسفی هستند؛ پیشاسقراطی، افلاطونی و ارسطویی، شکاکیان، اپیکوریها، فیلسوفان کلاسیک چینی، قدیسهای مسیحی، فیلسوفان مسلمان و فیلسوفان قرون وسطی، فیلسوفان دورهی رنسانس و اصلاحات، عقلگرایان و تجربهگرایان، فیلسوفان آلمانی و فیلسوفان دورهی جنگ جهانی.
سیمون کریتچلی در مقدمهی این کتاب مینویسد: «تاریخ مرگ فیلسوفان سرشار از دیوانگیها، خودکشیها، قتلها، بدشانسیها، همدردیها، ابتذالات، و شوخیهای تلخی است. قول میدهم از خنده رودهبر شوید.» و البته نمونههایی از این تاریخ خندهدار را ذکر میکند: «هراکلیتوس توی پهن گاو میافتد و خفه میشود. نقل شده است که افلاطون از هجوم شپشها میمیرد. ارسطو هم که خودش را با گیاهان زهردار میکشد. اِمپِدوکلِس [فیلسوف یونانی پیشا-سقراطی که گفته بود دنیا از چهار عنصر آب، باد، خاک، آتش تشکیل شده است] به امید اینکه بدل به خدا شود توی کوه آتشفشان اِتنا شیرجه میزند و شعلههای آتش بهاش اثبات میکنند که خدا نیست و میراست. ابوعلی سینا از مصرف بیش از حد تریاک و از زیادهروی در فعالیت جنسی میمیرد. توماس مور، فیلسوف انگلیسی، گردن زده میشود و سرش را روی یکی از تیرکهای پل لندن میگذارند. بهدستور دادگاه تفتیش عقاید کلیسای کاتولیک به جوردانو برونو پوزهبند میزنند و زندهزنده میسوزانندش. گالیله هم که برای همهی عمر زندانی میشود. دکارت از بس توی زمستان سرد استکهلم صبحهای زود برمیخاست و میرفت تا به ملکهی سوئد درس بدهد ذاتالریه کرد و مرد. اسپینوزا هم وقتی توی اتاق اجارهایاش در لاهه مرد که همهی شهر توی کلیساها داشتند نماز میخواندند. لایبنیتس، که بهخاطر آتهایستبودناش بدنام شده بود و مردم ازش روی برگردانده بودند، در تنهایی مرد. شبانه دفن شد و در تشییع جنازهاش فقط تنها دوستاش شرکت داشت. مارکیز دو کندورسه را ژاکوبینها طی سالهای خونین انقلاب فرانسه کشتند.
آخرین جملهای که کانت گفت این بود «بس است». هگل از وبا مرد و آخرین جملهاش این بود: «فقط یکنفر بود که من را فهمیده بود .. که آن هم نفهمیده بود». احتمالن منظور هگل از آن یکنفر خودش بوده است. سنگ قبر کییرکگارد درست روبهروی سنگ قبر پدرش است. نیچه بعد از اینکه در ایتالیا اسبی را بوسید کمکم به فراموشی دچار شد. ویتگنشتاین یک روز بعد از سالروز تولدش مرد. سیمون وی به خاطر همبستگی با فرانسهی اشغالشده در جنگ جهانی دوم اعتصاب کرد و از گرسنگی مرد. ژانپل سارتر گفته بود «مرگ؟ اصلن بهاش فکر نمیکنم. مرگ هیچجایی در زندگی من ندارد». اما پنجاههزار نفر در مراسم دفناش شرکت کردند. دربارهی مِرلو-پونتی هم گفته شده است که وقتی توی دفتر کارش مرد سرش روی کتاب دکارت بود. رولان بارت وقتی از ملاقات وزیر فرهنگ آیندهی فرانسه بازمیگشت با اتومبیل خشکشویی تصادف کرد. ژیل دلوز خودش را از پنجرهی آپارتماناش در پاریس پرت کرد بیرون تا از شر بیماری لاعلاج آمفیزم [که بیماریای تنفسی است] نجات پیدا کند. دریدا از سرطان لوزالمعده در همان سنی مرد که پدرش مرده بود. پدر دریدا هم در اثر سرطان لوزالمعده از دنیا رفته بود.» سیمون کریتچلی میگوید دیدگاهاش دربارهی مرگ بسیار نزدیک به دیدگاه اپیکوریهاست: وقتی مرگ هست، من نیستم، و وقتی من هستم، مرگ نیست. پس بیهوده است که نگران مرگ باشیم. تنها راه بهآرامشرسیدن روح انسان این است که خورهی ترس از زندگی پس از مرگ را از خودش دور کند.
اما مشکل این دیدگاه آن است که نمیتواند درمانی برای مرگ پیدا کند. «مرگ کسانی دوستشان داریم ما را ویران میسازد، مرگ عزیزانمان همهی ساختههای ما را خراب میکند.» اما از نظر کریتچلی، تنها در سوگ و اندوه است که ما حقیقتن خویشتنمان را بازمییابیم؛ «یعنی وقتی میفهمیم که پارهای از خویشتنمان را از دست دادهایم و هرگز به دستاش نخواهیم آورد، متوجهی خویشتنشناسی واهی و فریندهی خودمان میشویم. بسیار سخت است که بفهمیم در پی فقدان و مرگ عزیزانمان چه نوع خرسندی یا آرامشی حاصل خواهد شد.» سیمون کریتچلی قول نمیدهد که این مساله را در کتاباش حل کند اما امیدوار است که خوانندگاناش بتوانند با خواندن این کتاب مساله را دنبال کنند و آن را بپرورانند. وی خیلی ساده میگوید که این کتاب نشان میدهد که فیلسوفان چگونه مردهاند و فلسفه به ما یاد خواهد داد که به مرگ و مردن چگونه نگاه کنیم. کریتچلی با ما شرط میبندد که وقتی چگونه مردن را یاد گرفتیم حتمن چگونه زیستن را نیز یاد گرفتهایم. Simon Critchley. The book of dead philosophers. 2008, Vintage Books. |
نظرهای خوانندگان
از بهترین مقالات صفحه اندیشه رادیو زمانه.
کوررمک مک کارتی در یکی از سه مصاحبه اش می گوید: نویسنده ای که از مرگ سخن نگوید، نویسنده قابل تأملی نیست. انسانی هم که به مرگ نیندیشد، اهل تأمل نیست.
سپاسگزار همکار عزیز، آقای پرنیان به خاطر این مقاله خوب
------------------------------------------------------
جناب نوش آذر
ممنون از توجه و لطفی که دارید
-- حسین نوش آذر ، Feb 25, 2010 در ساعت 05:37 PMبه ترین ها
حمید
مرگ براى من به معنى خاموشى مطلق هستش مثل کامپيوترى که خاموشه .من از مرگ نميترسم ولى از مردن ميترسم .تويه کتابى خوندم حتى وقتى با بدترين درد دارى جون ميدى اين زندگيه که دردناکه مرگ آغاز آرامشه
-- amirali ، Feb 25, 2010 در ساعت 05:37 PMاین دیدگاه که "وقتی مرگ هست، من نیستم، و وقتی من هستم، مرگ نیست" در من تاثیر عمیقی گذاشت.
مدتهاست که تلاش می کنم تا بر شهوت نظریه جاودانه بودن پس از مرگ غلبه کنم و شجاعانه بپذیرم که "نمی دانم" پس از مرگ چیست. فقط نمی دانم!!! بدون اینکه جاودانگی وعده داده شده در ادیان یا شهوت پرستی دنیاگرایان را چایگزین پاسخ "نمی دانم" بکنم
-- ایران زیبا ، Feb 25, 2010 در ساعت 05:37 PMمدتی است که واژه ی "جاودانگی" ذهن ام را به خود مشغول کرده است. تبارشناسی و ریشه یابی این واژه و پیامد آن؟
جاودانگی دقیقاَ ریشه در احساس "هراس از مرگ" دارد
بشر در مقابل مرگ هیچ چاره ای ندارد، جز: جاودانگی در مقابل مرگ
پس دست به نوشتن و خلق آثاری کرد که بعد از مرگ نام نیکویی از او به جای بگذارند و بدن گونه مرگ را ریشخند کرد
تا اینجا ظاهرا مشکلی وجود ندارد و بسیارهم خوب است. نه؟ اما هزاران کتاب(بویژه حجم عظیمی از دیوان های شعر بیهوده) و روش زندگی توسط گذشتگان ما تنها برای جاودانه ماندن خالق کتاب، تولید شدند که مای امروزی باید یک به یک آنها را بخوانیم
این در حالی که است که به گواه اکثر خردمندان شاید بتوان تنها به اندازه تعداد انگشتان دست، کتاب قابل تامل از گذشتگان پیدا کرد
آن هم دقیقا خالق این کتاب ها کسانی هستند که هرگز برای جاودانه شدن کتابی خلق نکردند
واقعاَ شر جاودانگی با بشر و آیندگان او چه کرده؟ این همه بار کمرشکن سنت از کجا آب می خورد؟
اندیشیدن بدین گونه مقالات و سئوال ها بسیار ضروری است در رهایی ما از بند.
به اميد انسانيت
-- احمد امانی ، Feb 25, 2010 در ساعت 05:37 PMاحمد امانی
به نظرم جالب ترین جمله در مورد مرگ را مارک تواین گفته (نقل از حافظه):
-- فرهاد ، Feb 25, 2010 در ساعت 05:37 PMقبل از به دنیا آمدنم میلیاردها سال بی هیچ مشکلی مرده بودم. پس چرا باید بعد نگران بعد از مرگم باشم؟
افرین به کسی که این مطلب را نوشته. مقالههایی هستند که مثل شراب مزه شان مدتها در دهان و ذهن میمانند ...به سلامتی نویسنده!
-- بدون نام ، Feb 26, 2010 در ساعت 05:37 PMمرگ را به مردگان واگذار...
-- *** ، Feb 26, 2010 در ساعت 05:37 PMاساسن این زندگی از پایه و بنیان یک دروغ زیباست که مرگ فقط میاید و پرده از روی آن برمیدارد.من سالهاست در این رابطه تحقیق میکنم و فقط یک چیز فهمیدم که جهنم همان فنا شدن ابدی و به خاک پیوستن و خاموش شدن است و بهشت ادامه زندگی به گونه و شکل دیگر در دنیای جدید که فقط با پرورش روح ممکن است و بس
-- مرجان ، Feb 27, 2010 در ساعت 05:37 PMمن ،چون، باید هنگام خواندن واژگان را لمس کنم،لطف کنید فایلpdf هم ،همراه متن اصلی کنید.
-- امیر ، Mar 1, 2010 در ساعت 05:37 PM