رادیو زمانه > خارج از سیاست > مقالات > انقلابی یا ضد انقلاب؟ | ||
انقلابی یا ضد انقلاب؟مزدا اقبالمحمد تقی مصباح یزدی با نام اصلی محمد تقی گیوهچی یزدی در سال ۱۳۱۳ در یزد به دنیا آمد. به نقل از کتاب زندگینامه او، مادرش پیش از به دنیا آوردن او در خواب میبیند که قرآن به دنیا آورده است. پدرش این خواب را نزد تعبیرگری نقل میکند و او میگوید: خداوند به شما فرزندی عطا خواهد کرد که حامی قرآن خواهد بود. به این دلیل و همچنین علاقه وافر شخصی پس از تحصیلات ابتدایی وارد حوزه علمیه شد. استید او در حوزه به گفته خودش اینها بودند: شیخ مرتضی حایری، آیتالله بروجردی، علامه طباطبایی، آیتالله خمینی، انصاری همدانی و بهجت بودهاند. علاوه بر این او به علت علاقه به یادگیری علوم جدید دورههای دروس غیر حوزوی چون فیزیک، شیمی، بیولوژی، جامعهشناسی، ریاضی، و زبانهای انگلیسی و فرانسه را هم عموماً در دبیرستان دین و دانش قم به توصیه دکتر بهشتی گذراند. علاوه بر این در راهاندازی مدارس دینی به سبک جدید مثل مدرسه حقانی، در راه حق و موسسه عالی امام خمینی نقش برجستهای داشت. او به ادعای خود در ۲۳ سالگی به اجتهاد رسید: من در سن ۲۳ سالگی که ازدواج کردم صاحب نظر بودم و از ۲۷ سالگی تقلید نمیکردم.1 عمده کسانی که در طول این سالها به خصوص بعد از سال ۷۶ درباره او اظهار نظر کردهاند چه موافق چه مخالف روی سابقه و مدارج فقهی او بحثی ندارند. لکن از آن جایی که پس از دوم خرداد ۷۶ مصباح یزدی به ناگاه وارد عرصه تبلیغات حکومتی شد و نقش یگانه حامی سرسخت ولایت و انقلاب را به عهده گرفت، بسیاری از منتقدان او، به خصوص چهرههای شاخص اصلاحات که از ظهور ناگهانی او شوکه شده بودند، شروع به زیر سوال بردن سوابق او در ایجاد و تثبیت جمهوری اسلامی کردند. حملههایی که دفاع مستدل و پر مایهای در همان ابعاد در پی نداشت. به نمونههای شاخصی از این حملات میپردازیم. ولیالله شجاع پوریان، نماینده مجلس ششم: مخاطبان ایشان دوست دارند بدانند کسی که امروز در نظام جمهوری اسلامی نسبت به ضروریات دین این همه حساسیت نشان میدهد، در رژیم کفر پیشه، اسلامگریز و فاسق محور طاغوت چگونه میزیسته است؟ یا کسی که انجام منکری در نظام اسلامی او را این چنین آشفته میسازد در دورانی که از در و دیوار فسق و فجور میبارید چه عکسالعملی از خود بروز داد؟2 عبایی خراسانی دیگر نماینده مجلس ششم هم در مصاحبه خود با ماهنامه، گزارش سوابق مصباح را این چنین به چالش میکشد: ایشان در کنار انقلابیون در زمان کوتاهی ـ مثلاً شش یا هشت ماه ـ در قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی حضور داشت. من ندیدم به یک سال برسد و بعد از آن آقای مصباح منزوی شد. یعنی از انقلابیون منزوی شد و بیشتر در بحث ودرس بود.3 موسوی تبریزی، دادستان انقلاب منصوب خمینی: از سال ۴۳ افراد زیادی مثل ایشان بودند که در سال ۴۲ با انقلاب بودند ولی دیگر ساکت شدند، و البته مخالفتی هم نکردند. پس از فاجعه ۱۹ دی در سال ۵۶ مدرسین حوزه، اعلامیههایی نوشتند که قرار شد من از جمعی که در جلسه نبودند امضا بگیرم. من خودم اعلامیهای را نزد مصباح بردم که ایشان به من گفتند: آقای موسوی! من در سال ۴۳ ـ ۴۲ در این انقلاب بودم و مبارزه را صحیح میدانستم و دنبال هم میکردم، حالا دیگر امضا نمیکنم و دنبال این کارها نیستم.4 علی اکبر محتشمیپور شاید پیگیرترین منتقد مصباح در همه این سالها بوده و هست و در سال گذشته در یک سخنرانی، اصطلاح «فرقه مصباحیه» را بر سر زبانها انداخت. او در همان سالها در ارگان مطبوعاتی مجمع روحانیون، این چنین مصباح را مینوازد: ایشان قبل از پیروزی انقلاب، جز چند اعلامیه که قبل از قیام ۱۵ خرداد، همراه با دهها نفر از فضلا و طلاب جوان حوزه علمیه قم امضا کردند، تا آستانه پیروزی انقلاب که در هالهای از سکوت و پرداختن به امور شخصی، تحصیلی و اداره موسسه در راه حق فرو رفته بودند، چیز دیگری در پرونده ندارد... از بررسی سوابق او برمیآید که جناب مصباح با نهضت و قیام ملت و امام نظر موافق نداشت و همراه نبود. مهمترین مطلب را در این زمینه مهدی کروبی نه در همان سالها که چند سالی بعدتر در دیماه ۸۴ در مصاحبه با شرق بیان کرد:... آقای هاشمی در ادامه صحبتهایش از یکی از بزرگان نظام، که من الان از ذکر نامشان خودداری میکنم اسم بردند. میگفت من به ایشان گفتم خوب است فردا برویم و صبحانه را در منزل آقای مصباح بخوریم. صبح که رفتیم با آقای مصباح صحبت کردیم، دیدیم ایشان به کلی تمام کارها و مبارزات ما را غلط میداند و میگوید مبارزه اصلاً معنا ندارد. حتی روایاتی میخواند که در غیبت وجود مبارک امام زمان، هر کسی قیام کند و حرکت کند، جز آن که نابود شود هیچ چیز دیگری رخ نمیدهد. یعنی باید منتظر ماند امام زمان ظهور کند.6 لازم به ذکر است که دفتر هاشمی در مجادلهای که بعد از چاپ این مصاحبه بین نشریه «پرتو سخن» وابسته به مصباح و کروبی در گرفت، در نامهای ملاقات را تایید و نفر سوم را خامنهای معرفی کرد. از این دست انتقادات در بسیاری از مطبوعات اصلاحطلب آن سالها قابل پیگیری است. در برابر همه این سر و صداها دفاعیاتی که صورت گرفت بیشتر از طرف خود مصباح و دو سه تن از شاگردانش بود که عموماً استنادی جز گفتههای خود مصباح نداشت و اصولاً بوی مالهکشی از آن برمیآمد. به این چند جمله نمونهوار از خود مصباح دقت کنید: حالا من بیایم در بوق بکنم که آقا ما چه مبارزاتی کردیم... مسایل بسیاری بوده که من تا به حال ضرورتی ندیدهام منتشر کنم و الان هم ضرورتی نمیبینم که برای خوشآمد کسی از خودم تبلیغ کنم... من بنا ندارم از خودم دفاع کنم. هر چه میخواهند بگویند.8 سید هادی خسرو شاهی از نزدیکان مصباح هم سعی در توجیه دارد: روش استاد مصباح مانند دیگر همکاران و برادران از همان دوران، مخفیکاری و رازداری و عدم تظاهر بود. به ویژه اینکه ایشان در هیچ زمینهای از زمینههای علمی، فلسفی و سیاسی و... مایل نبودند خودی نشان دهند. یا در جایی دیگر مصباح در توجیه چراغانی موسسه «در راه حق» در نیمه شعبان سال انقلاب، علیرغم تحریم آن توسط خمینی، به کیهان گفت: در مورد مسأله چراغانی من این قضیه را به یاد نمیآورم. ولی باید عرض کنم من در موسسه «در راه حق» نه موسس بودم نه تصمیم گیرنده. در واقع معلم سادهای بیش نبودم... از طرف دیگر، گیرم حالا بنده تخلف و گناه کبیره کردم، چه ربطی به این مطالب دارد که شما نقل میکنید. اگر حرفی دارید حرف مرا رد کنید. در مقابل میگویید که بیست و چند سال پیش طرف در موسسه «در راه حق» چراغانی کرده است.9 سفسطه و طفره روی او در این جا کاملاً مشهود است. مصباح مسئول بخش آموزش موسسه بود و البته موسس «در راه حق» هم محسن خرازی از سرشناسان انجمن حجتیه بود. موضوع دیگری که مصباحیون به عنوان سابفه انقلابی او بسیار بر آن تکیه میکنند، بحث انتشار نشریهای به نام «انتقام» است. نشریهای که به گفته آنها بسیار تندرو و رادیکال بود و حتی در یکی از شمارههای آن، شاه با موسی چومبه، دیکتاتور کنگو مقایسه شده بود و در بالای آن دو آیه «انا من المجرمین منتقمون» و «والله عزیز ذوانتقام» نقش میبست. بنا به دلایلی انتشار خود این نشریه، نوع توزیع و برخورد ساواک با عامل اصلی چاپ آن دارای نقاط مشکوک و مبهمی است که شخصیت مصباح را پیچیدهتر مینمایاند. البته بنا به در اختیار نبودن اسناد فوق محرمانه ساواک در این زمینه نمیتوان به عمق این ابهام پرداخت ولی میتوان سوالاتی را با توجه به اظهارات مصباح و هوادارانش و شرایط موجود در آن زمان مطرح کرد. مصباح در رابطه با همکارانش در آن نشریه بعد از گذشت بیش از سی سال چنین میگوید: ... چند نفری از دوستان بودند که در این نشریه مشارکت داشتند و من تا به حال نخواستم آنها را معرفی کنم. چون ما از ابتدا قسم خوردیم که تحت هیچ شرایطی دوستان خود را معرفی نکنیم و به خاطر وفای به این سوگند من تا به حال به یاد ندارم جایی همکاران آن نشریه را معرفی کرده با شما البته شاید بگوییم آن سوگند از این جور موارد انصراف دارد ولی احتیاطاً چون چنین عهد و پیمانی مطرح بود، نخواستم کسی را معرفی کنم... حتی دوستان نزدیک ما که در جایی دیگر با آنها همکاری زیادی داشتیم و حتی کسانی که در نشریه بعثت همکاری داشتند، آنها هم از اینکه نشریه به وسیله چه کسانی تهیه و چگونه توزیع میشود هیچ اطلاعی نداشتند. و باید توجه شود کسی که پای بسیاری از بیانیههای انقلابی بعد از سال ۴۲ را امضا نکرد و در برخورد با هاشمی و خامنهای چنان حرفی زد، نشریهای بیرون میآورد که مطالب آن از سخنان هر انقلابی دیگری انقلابیتر و حتی از خود خمینی هم رادیکالتر بود. مسعودی خمینی از دوستان نزدیک مصباح در کتاب اندیشه ماندگاردر شرح این تندی مطالب چنین میگوید: مطالب نشریه «انتقام» به قدری تند و انقلابی بود که الان نیز با مطالعه آن لرزه به اندام انسان میافتد... اگر آن زمان معلوم میشد که چه کسی این نشریه را تهیه میکند و این مطالب را مینویسد، قطعاً آقای مصباح به بهشت رفته بود. ولی قسمتش این بود که زنده بماند و این روزها را ببیند. اما جالب این جاست که ساواک قضیه را میفهمد ولی هیچگاه آن را به طور جدی پیگیری نمیکند. به شرح مصباح از دفعات معدود لو رفتنش دقت کنید (سوالات داخل پرانتز از من است): از بیاحتیاطیهایی که کردیم همین بود که نسبت به یکی از نمایندگان ما در شیراز طوری شد که آن طرف میآمد از خود من میگرفت. البته ما را نه به عنوان موسس بلکه به عنوان طلبهای که واسطه پخش هستیم میشناخت. همین بیاحتیاطی باعث شد که پس از لو رفتن او ما را تحت تعقیب قرار بدهند که به حمدالله موفق به دستگیری ما نشدند. (چرا؟) کل بازجویی و احضار مصباح یزدی در پیش از انقلاب علی رغم ادعاهای شاگردانش مبنی بر سوابق مبارزاتی خلاصه میشد در یک احضار و سوال و جواب محترمانه، درباره دستخط او که روی یکی از صورت جلسههای جمع یازده نفره مدرسین حوزه کشف شده بود. پرسش و پاسخی که سراسر با احترام بود و حتی به یک شوخی جنسی ختم شد. ... بعد همینطور که داشت بیرون میرفت (مسئول ساواک) گفت: آقای مصباح! شما با ما همکاری نمیکنید؟ با ما نزدیکی نمیکنید؟ گفتم: در حدی که مشروع باشد، ابایی ندارم. نزدیکی نامشروع هم که ما اهلش نیستیم. گفت:البته منظورم مشروع است. گفتم: اگر مشروع باشد ابایی ندارم. دیگر پرونده خاتمه پیدا کرد و سراغ ما نیامدند. دو مرتبه بود و الحمدالله به خیر گذشت.11 مورد دیگر در سابقه پیش از انقلاب مصباح یزدی، مقابله او با مارکسیسم بر خلاف جریان کلی مبارزات بود. در اوج مبارزات مسلحانه و اتحاد روحانیون مبارز با گروههای چپ چون مجاهدین خلق، او همت خود را مصروف موضعگیری علیه التقاط و مارکسیسم و کوبیدن گروههای چپ کرد. موضعی که در هماهنگی کامل با موضع رسمی حکومت علیه ارتجاع سرخ و البته انجمن حجتیه در مبارزه با الحاد بود. حرکت او چنان خلاف جریان بود که به اذعان خودش بسیاری از نزدیکان و رفیقانش او را از این راه باز میداشتند: ...تعداد زیادی از اساتید بزرگ حوزه ـ که شاید در عمرشان همین یک مرتبه به منزل ما آمدند ـ ما را نصیحت کردند که دست از این کارهایتان بردارید. من در حسن نیت آنها شک نداشتم ولی بینی و بینالله نمیتوانستم فرمایش آنها را بپذیرم... گاهی حتی بعضی از آنها ما را به همکاری با جناحهای چپ تشویق میکردند و منطقشان این بود که نظری که ما در ایران داریم جدا از سایر مبارزات ضد استعماری بینالمللی نیست و ما باید با همه کسانی که علیه استعمار میجنگند همکاری و هماهنگی کنیم و... متأسفانه هیچ کدام اینها برای من حجت نشد. از آنچه تا این جا از از میان اظهارات مصباح و مصباحیون از نظر گذشت، می توان سوالاتی جدی مطرح نمود که البته به دلیل نهان روشی مصباحیون در همه این سالها الزاماً به پاسخی روشن منجر نمیشود. اینکه چرا همه فعالیتهای انقلابی او که عمدتاً در حد امضای چند بیانیه و حداکثر شبنامه مشکوک انتقام است مربوط به قبل از سال ۴۲ است؟ چرا در تمام سالهای پس از آن و حتی بعد از انقلاب تا مقطع سال ۷۶ هیچگاه نامی از مصباح دست کم در عرصه عمومی جامعه مطرح نبود؟ چرا مصباح در همه این سالها خلاف مشی بقیه انقلابیون عمل کرد؟ چرا ساواک در یافتن و مجازات عامل همه کاره نشریه «انتقام» تعلل میکرد؟ آیا ساواک با همه دم و دستگاه حرفهای خود که در حد پنج سازمان امنیتی برتر دنیا بود از یافتن یک طلبه ساده عاجز بود؟ آیا اصولاً مصباح، یک طلبه ساده بود؟ چرا ساواک با وجود پی بردن سرنخ انتشار انتقام تنها در حد احضاری ساده با او برخورد کرد؟ چرا مصباح بعد از این همه سال حاضر نیست حتی یکی از همکارانش در آن نشریه را معرفی کند؟ اساساً چرا او تا بدان حد نهان روش و مخفیکار بود؟ آیا رده مبارزاتی او فرضاً در حد هاشمی رفسنجانی بین مذهبیها یا فزضاً حمید اشرف در بین فداییان خلق بود که چنین مخفی کاریای را طلب کند؟ چرا در اوج تبلیغات حکومتی علیه ارتجاع سرخ (گروههای چپ) و برخورد ضربتی با آنها مصباح شروع به موضعگیری علیه آنها و علیالخصوص شریعتی کرد؟ چرا جز خودش و حلقه نزدیکانش کسی سابقه انقلابی او را تایید نمیکند؟ و سوال مهمتر آنکه علیرغم ادعای مصباح در قرابت و شاگردی خمینی، چرا هیچگاه خمینی نامی از او نبرد و اصولاً التفاتی به او نداشت؟ منابع: قسمتهای پیشین: • موعودگرایی، آخرین فاز ایدئولوژی حکومت ایران • دلایل موعودگرایی حکومت ایران • اوجگیری مصباح یزدی و حجتیه • نسبت تفکرات حجتیه با وضع موجود |
نظرهای خوانندگان
"او به ادعای خود در ۲۳ سالگی به اجتهاد رسید: من در سن ۲۳ سالگی که ازدواج کردم صاحب نظر بودم و از ۲۷ سالگی تقلید نمیکردم." اینکه چیز مهمی نیست. شیطان از روز اول خلقت خود صاحب نظر بود و بهمین دلیل در «حوضه دینی» خود ساخته اش بهشت برینی تصورکرده بود واز امر الهی سر پیچی نموده و خود و بیروان دیگر صاحب نظرش را به آن بهشت برین که همان جهنم باشد رهنمون کرد.
-- بدون نام ، Aug 18, 2009 در ساعت 04:40 PMاز آنجا که «مصباح» به معنی «کلید» در زبان فارسی است «کلید ورمز» شخصیت هزار رنگ و مجهول اقای مصباح در خوابی است که مادر ایشان تصور کرده دیده ویا از اوهام شیطانی باعث گشته است. آیا چنان ادعا و رویایی غیر قابل قبولی که مادر ایشان (استغرالله) قرآن را حامله بوده و (اعوذ بالله) اآنرا وضع حمل نموده (که حالا ما مردم باید جور چنان کفری را پس دهیم) شبیه به ادعای مضحک هاله نور حمل کردن آقای احمدی نژاد که یکی از شاگردان پر و پا قرص آقای مصباح هستند نیست؟؟؟
-- بدون نام ، Aug 19, 2009 در ساعت 04:40 PMضد انقلاب.
-- بدون نام ، Aug 19, 2009 در ساعت 04:40 PM"مصباح" به معنی "کلید" نیست به معنی "چراغ" است. "مفتاح" به معنی "کلید" است.
-- بدون نام ، Aug 27, 2009 در ساعت 04:40 PM