رادیو زمانه > خارج از سیاست > عقايد دينی > نوستالژی گذشتهی دینی | ||
نوستالژی گذشتهی دینیاکبر گنجی۲۸ اکتبر سال ۲۰۰۶ میزگردی با شرکت من و خانم مارتا نسبام در دانشگاه شیکاگو برگزار شد. قبل از میزگرد، گفت و گویی با خانم نسبام داشتم، که امیدوارم فرصتی دست دهد تا آن را منتشر کنم. قرار ملاقات با مک اینتایر در همان روز، با میزگرد بعداز ظهر، سازگار نمیشد. آقای مک اینتایر از سر کرامت به شیکاگو آمدند تا گفتوگویی که پس از این خواهد آمد، صورت پذیرد. در این سفر و گفت و گوها و میزگردها، دوست عزیز و دانشمندم، آرش نراقی، همسفر و پشتیبان فکریام بود که بدون محبتها و دوستیهایش آن سفر ناممکن بود. وقتی دانشگاه شیکاگو پیشنهاد میزگرد مشترک با مارتا نسبام را مطرح کرد، عذر خواسته و به آنها گفتم من حداکثر یک روزنامه نگارم، اما خانم نسبام اگر بزرگترین فیلسوف زندهی آمریکا نباشد، یکی از چند فیلسوف بزرگ آن کشور است. ولی، دوست عزیزم، جناب نراقی مرا تشویق به پذیرفتن آن میزگرد کرد. سال بعد، گفت و گوی دیگری با خانم نسبام در دانشگاه هاروارد داشتم، که باید پس از ترکیب با گفت و گوی اول، منتشر شوند. متن گفت و گو با جناب مک اینتایر، پس از پیاده شدن از نوار در اختیار ایشان قرار گرفت. او تغییراتی در متن اعمال کرد و متن را جهت انتشار در اختیار من قرار داد. با این شرط که فقط و فقط متن فعلی منتشر شود. السدر چالمرز مک اینتایر، متولد ۱۲ ژانویه ۱۹۲۹ در گلاسگو اسکاتلند در درجهی اول به خاطر سهمی که در فلسفه سیاسی و اخلاق دارد شناخته شده است. اما او همچنان به جهت آثارش در تاریخ فلسفه و کلام مشهور و زبانزد است. نخستین کتاب مک اینتایر در ۲۳ سالگی نوشته شد. هدف او در این کتاب، نجات مسیحیت و مارکسیسم پالایش شده بود. مشهورترین کتابهای او، «پس از فضیلت» (۱۹۸۱) و «در عدالت چه کسی؟ کدام عقلانیت» (۱۹۹۰) میباشد. او یکی از نظریه پردازان اصلی باهمادگرایی است. دربارهی کارهایش گفتهاند: شیوهی کار فلسفی او بیان مباحث تاریخی پیچیده و بحث برانگیز فلسفی به شکلی ساده و قابل فهم است. درحالی که بسیاری از فلاسفه معاصر با تکیه بر نکات ظریف منطقی و تحلیلی و به استدلال عالمانه از هر مناقشهای آثار خود را محافظت میکنند، مک اینتایر معمولاً برای حل مباحث غامض در زمینههای فلسفه اخلاق و تاریخ روشنفکری و عقل عملی، ارسطو و توماس آکوایناس به بیان ساده و ملایم قصههای معمول از طریق بازسازی عمیق آنها میپردازد. اگر بگوییم که او از متفکرانی است که آثارش بهرهمند از نفوذ مطالعه اندیشه تاریخی بر عمل به فلسفه در سنت غربی است، بیراه نگفتهایم.
از شما به دلیل حضور در این گفت و گو تشکر مینمایم. دیدار شما برای من هیجان انگیزتر و افتخارآمیز است. محافل دانشگاهی و روشنفکری ایران با دیدگاههای شما آشنا هستند. کتاب تاریخ مختصر اخلاق شما به فارسی ترجمه و منتشر شده است. متفکر و اندیشمند متواضع ایران، استاد مصطفی ملکیان کتاب «عدالت چه کسی؟ کدام عقلانیت؟» شما را به فارسی ترجمه کردهاند که قرار است به زودی منتشر شود. کتاب «پس از فضیلت» شما هم به وسیلهی دو تن از دانشجویان ایشان ترجمه و با ویرایش استاد ملکیان منتشر خواهد شد. شنیده بودم که مقالاتی از کتاب پس از فضیلت در نشریات ایران منتشر شده است. استاد ملکیان در جلساتی آرای اخلاقی و سیاسی شما را توصیف و تحلیل و مورد نقد قرار دادهاند. از من خواستند که سلام گرم ایشان را به شما برسانم. لطفاً شما سلام و احترام مرا هم به استاد ملکیان برسانید. اکنون که تا اندازهی زیادی تب پست مدرنیسم فروکش کرده است، شاید بتوان به داوری سنجیدهتری دربارهی مدرنیته دست یافت. مدرنیته، در تمایز با سنت، چیست؟ آیا شما به گسست کامل مدرنیته از سنت قائل هستید؟ مهمترین ویژگیهای اندیشهی مدرن کداماند؟ پیشروان و نمایندگان جهان مدرن نخستین کسانی بودند که مدرنیته را به عنوان بریدن از سنتهای کهن تعریف نمودند. اما البته هیچ جامعهای نمیتواند یکباره و یکسره از گذشته خود ببرد، و جوامع مدرن اروپایی و امریکایی نیز از این قاعده مستثنی نبودهاند. نتیجه این شده است که اغلب اوقات متفکران مدرن هنگام سخن گفتن از امور اخلاقی چنین میانگارند که گویی از جایگاهی مطلق و نامشروط سخن میگویند و تعقل میکنند. در صورتی که چنین نیست و همواره از جایگاهی تاریخاً متشخص و یک جانبه سخن میگویند و تعقل میکنند. خطای ایشان در این فرض نهفته است که پنداشتهاند اگر تشخص تاریخی و یک جانبگی جایگاه خویش را بپذیرند ناگزیر مبنا و مناط عقلانی برای عرضه نمودن حقایق کلی در عرصه اخلاق و سیاست منتفی میشود. این خطای ایشان است. بخشی از مباحث اخلاقی همواره معطوف به تعیین و توجیه حقایق کلی است. محققان علم اخلاق میکوشند تا موانع یا نقایص برخاسته از یک جانبه نگری و غرضمندی را که بر نظرگاه آغازین ایشان مترتب است بازشناسی کنند و مرتفع نمایند. سنت معینی که این کوشش بر آن مبتنی است – یعنی سنت فکری تومایی-ارسطویی – به گمان من بسیار ثمربخش بوده است. بر این پایه است که میتوانیم، مطابق عالیترین معیارها که از گذشتگان رسیده است و ما خود در این سنت یافتهایم، توجیه عقلانی مکفی به دست دهیم و بگوییم مقتضای سعادت آدمی به چیست، و لازمهی رسیدن به چنان سعادتی پذیرفتن کدام مبانی است. البته کار بدین حد ختم نمیشود و بسی بیشتر از این لازم است. آنچه ما نمیتوانیم عرضه کنیم – و هیچکس علی الاصول نمیتواند به دست دهد – مناط توجیه عقلانی به گونهای است که نزد همه کس از هر منظر که بنگرد تخلف ناپذیر باشد. چنان مناطی نمیتوان یافت، زیرا در اخلاق و فلسفه چنان جایگاهی وجود ندارد که مطلقاً از آن عقل فی نفسه و عقل فی حدّ ذاته باشد، بدین معنا که هر کس و همه کس، قطع نظر از آداب و عادات و سنن ویژهاش، از آن جایگاه تعقل کند. قوّت پست مدرنیسم همانا در پی بردن بدین حقیقت است. اما مشکل اینجا پیدا شد که پست مدرنیستها فرض را بر این نهادند که لاجرم پاسخ در تعهد ورزیدن به نوعی نسبی گرایی یا منظرسنجی است، یا بدتر از آن منکر مفهوم حقیقت شدند – و در پایبندی به چنین فرضی شبیه به مدافعان مدرنیته شدهاند، که خود را در ناسازگاری با ایشان مییافتند. جنبه دیگری که من نیز همانند دیگران در مدرنیته نمیپسندم تأکید بر فردگرایی است. میبایست از ارسطو و مارکس آموخته باشیم که مفهوم انتزاعی فرد به قسمی که از پیوندهای اجتماعی یکسره بریده باشد، مفهومی موهوم و گمراه کننده است. مهم آن است که بدانیم حق آزادی از برخی انواع و اشکال جبر آمرانه که افراد انسانی باید از آن برخوردار باشند، همواره ملازمت دارد با تکالیفی که همان افراد انسانی میباید در چارچوب پیوندهای جمعی نسبت به دیگران رعایت نمایند، و تنها به واسطه همینهاست که همه با هم به سعادت مشترکشان دست توانند یافت.
نقد شما بر مدرنیته از کدام موضع صورت میگیرد؟ این نقد از موضع دینی – مذهبی است و یا صرفاً از موضع اخلاقی است؟ من مدرنیته را از دو موضع نقد میکنم. اول، از منظر خود مدرنیته. من معتقدم که در بنیان نگرش اخلاقی و سیاسی مدرنیته تناقضی عمیق نهفته است. نظریه پردازان اخلاقی مدرن و کسانی که کوشیدهاند نظریههای آنان را در عرصه سیاست به منصه ظهور برسانند، همواره بدین مباهات نمودهاند که بر اعمال قدرت لگام زدهاند – و این دعوی تا اندازهای هم راست است. جنبش روشنگری در اروپا بنیانی اخلاقی فراهم ساخت برای مبارزاتی که به سرنگونی یا اصلاح نظامات استبدادی و سلطنتی انجامید، به گونهای که در نظام کهن مرسوم بود و حکومت دین را بر مردم تحمیل مینمود و به نحو نامضبوط از آنان مالیات میگرفت. جنبش روشنگری در مقام نفی کامیاب بود و این کامیابی هم شایسته آن بود. بنابراین عجیب نیست اگر ارزشهای جنبش روشنگری در کشورهایی مانند ایران چنین جاذبه داشته باشند، چون در آنجا ساختار حکومت با آنچه در نظام کهن اروپا وجود داشت همچنان مشترکات فراوان دارد. حال آنکه ناسازگاری عمیق و خطرناکی در مبانی اندیشه روشنگری نهفته است که از یک طرف خواهان سعادت انسانی است، ارضاء تمنیات و گرایشهای فردی را مطرح مینماید، و به حداکثر رساندن منفعت را برترین هدف میشمارد، و از طرف دیگر اصرار میورزید که افراد انسانی به خودی خود واجد برخی حقوق مشخص و مسلم – یا نسبتاً مسلم – هستند. مشکل اینجاست که بسیار پیش میآید که منفعت فلان گروه از افراد تنها از راهی به حداکثر میرسد که حقوق گروهی دیگر نقض شود، و حفظ حقوق فلان گروه از افراد همواره به قیمت پایمال شدن تمنیات و گرایشهای دیگران حاصل شدنی است. سؤال این است که چنین تنازعی میان حقوق و منافع از چه راهی به نتیجه میرسد؟ در جوامع لیبرال دموکرات مدرن، عموماً پاسخ این سؤال بسته به این است که کدام گروه قدرت بیشتر دارد، و کدام گروه بهتر میتواند در عرصه اقتصاد و سیاست اعمال نفوذ نماید. نکته اینجاست که نفوذ اقتصادی و سیاسی به نحو نامتعادل، آنهم بسیار نامتعادل توزیع شده است. چنین است که تناقضی میبینیم میان برابری طلبی که هواخواهان مدرنیته بدان میخوانند و نابرابریهای فاحشی که با زندگی در جوامع مدرن عجین است و لیبرال دموکراتها نیز با آنها کنار میآیند. در مقام نظریه پردازی اصالت با مبانی است، اما در مقام عمل دست برنده با قدرت برتر، بویژه قدرت برتر در عرصه مالی است. بنابراین انتقاد من از مدرنیته از جهاتی یک نقد درونی و از دیدگاه مدرن است. انتقاد من از مدرنیته جهت دیگری نیز دارد، و آن نقد از دیدگاه سنتی است که صبغهی اخلاقی، سیاسی و کلامی- دینی دارد. نمایندگان این سنت ارسطو، توماس اکویناس و نظایر ایشان در عالم غربی- لاتینیاند، و نیز شماری از متفکران مسلمان بویژه ابن رشد. به نظر من اخلاق مستقل از دین است. بلکه اخلاق مقدم بر دین است، و مبنای پذیرش یا عدم پذیرش دین است. اما در نظام معرفتی شما اخلاق مستقل از دین وجود ندارد؟ از یک جهت با این نظر موافقم و از جهتی نه. با شما از این جهت موافقم که کاملاً ممکن است عقل فطری احکام الزامآور را در حوزهی حقوق و اخلاق طبیعی دریابد و این هم ممکن است که آدمی، فارغ از معتقدات دینی در زندگی، هر چند به نحو ناقص، آن احکام را رعایت کند. اما اگر سؤال این باشد که مقصود از آن احکام چیست، یا اصولاً مقصود از اخلاقی زیستن چیست؟ پاسخ این است که مقصود زیستن به نحوی است که شایسته بهترین شکل ممکن اجتماع انسانی باشد. اشکال آرمانی اجتماع نیز تلویحاً یا تصریحاً بر حسب مفاهیم دینی به تصور در آمدهاند. با نفی دین آنچه در غرب پدید آمده، جایگزینهای سکولار، برای ساختن مفهوم اجتماع آرمانی است. و این جایگزینهای سکولار همواره به دلایل مختلف نارسا و خطرناکاند. نمونهای از مفاهیم سکولار که جایگزین مفهوم دینی اجتماع آرمانی شده این است که دولتها یا حکومتهای سکولار چنان مطرح میکنند که گویی از قداست برخوردارند. مثلاً کمونیسم در قالب استالینی، آن نظام حکومتی را به مقام خدایی میرساند. امروز هم پارهای از آمریکاییها دموکراسی را به هیبت یک طلسم جادویی به کار میگیرند و به نام آن هزاران عراقی را به کام مرگ میفرستند. نقد مدرنیته از موضع ارسطویی – دینی این گمان را در آدمی بر میانگیزد که شما میخواهید ما را به دوران ما قبل مدرن بازگردانید. برخی در حسرت یک گذشته طلایی رویایی زندگی میکنند، گذشتهای که آلودگیهای زیست محیطی و رذائل اخلاقی دوران مدرن در آن وجود نداشت. بشر با طبیعت مهربان بود و دین بر کل شئون حیات اجتماعی حاکم بود. دین تنها منبع معرفت بخش بود و آدمیان با آسمان در ارتباط بودند. آیا بازگشت به دوران ماقبل مدرن امکان پذیر است؟ من به حقیقت داشتن چنان گذشتههای موهومی اعتقاد ندارم، و لذا آرزوی بازگشتن یا بازگرداندن آنها را نیز ندارم. از گذشته آنچنان که بوده است بسیار میتوان آموخت؛ اما نوستالژی و غم بازگشت به گذشته را خوردن واکنشی عاطفی و بیجاست.
افراد و گروههای دیگر در انتظار یک آینده رویایی هستند. شاید نقد شما بر مدرنیته به قصد فراروی و عبور از مدرنیته و زندگی در آیندهای که دیگر با دنیای مدرن به هر حال سر و کاری نداریم، باشد. من مدرنیته را نقد میکنم تا زندگی در چارچوب و داخل مدرنیته امکان پذیر شود. مدرنیته مثل هوا همه جا هست. نه راهی برای حذف آن هست، نه در زمان حاضر میتوان بیرون از آن زیست. باید زندگی درون مدرنیته را بیاموزیم ، آن هم به شیوهای که زندانی مفروضات آن نباشیم. مفروضات اساسی مدرنیته کدامند؟ نقد شما معطوف بر کدام یک از مفروضات اساسی مدرنیته است؟ و چه نقدهایی را بر آن مفروضات وارد میدانید؟ همیشه چیز واحدی را به نقد نمیکشم. توهم دولت دموکراتیک، یکی از مفروضات مدرنیته است. به دست دادن تعریفی اجمالی از دولت دموکراتیک، کار آسانی نیست. من طرفدار جامعهای هستم که صدای افراد بومی و تمامی دیگر صداها در آن شنیده شود. اما لیبرال دموکراسی آنچنان که در آمریکا و انگلیس وجود دارد، از دو راه صداهای متفاوت حاضر در جامعه را حذف میکند و به همین دلیل مورد انتقاد من است. راه اول این است که دامنه انتخاب در این جوامع بسیار محدود شده است. چند گزینه مشخص پیش روی شما قرار دارد و شما مجبورید یکی از آنها را انتخاب کنید. شما در مقابل امکانها و انتخابهای مختلف و متفاوت قرار ندارید. بنابراین امکان دارد که شما برنامه کاملاً متفاوتی داشته باشید، اما برای طرح آن برنامه متفاوت و در معرض انتخاب قرار دادن آن، راهی وجود نداشته باشد. مثلا از میان جمهوریخواهان و دمکراتها یکی را باید انتخاب کنید. اگر قرار بر طرح شقوق و بدیلهای رادیکالتر باشد، دایره بحث فقط محدود به عرصه سیاست و احزاب نمیشود. به عنوان مثال، رسانههایی چون روزنامهها و خصوصاً تلویزیون، نقش مهمی در این زمینه ایفا میکنند. آنها اجازه نمیدهند در طرح مفاهیم، یک گفتوگوی طولانی صورت بگیرد و بدین ترتیب در نهایت تو را نادیده میگیرند. البته نایده گرفتن از برخی جهات بهتر از آن است که شما را به زندان بیندازند، اما از جهات دیگر شاید نایده گرفتن مؤثرتر باشد. همین انتقاد را چامسکی، رورتی و رابرت بلا هم مطرح کردند. اما شما آزادانه همین نظرات را در دانشگاهها مطرح میکنید. تمام روشنفکرانی که در مطبوعات، نهادهای مدنی و دانشگاهها ملاقات کردم، آزادانه رادیکالترین نقدها را مطرح و به شدت تمام دولت بوش را نقد میکردند و از سطحی شدن رسانه ها مینالیدند. کتابهای شما آزادانه منتشر و خوانده میشود. رابرت بلا میگفت ما را زندانی نمیکنند، اما کسی هم به ما اهمیت نمیدهد. اما از چامسکی در دانشگاهها به شدت استقبال میشود. اهالی سینما هم در فیلمهای مختلف، نظام سیاسی را آزادانه نقد میکنند و در زمان دریافت جایزه اسکار، بوش را احمق میخوانند. میدانم که شما با آرای جان راولز مخالفاید. اما فعلا محل نزاع بر سر تأثیر اجتماعی روشنفکران و فیلسوفان است. بیل کلینتون، رئیس جمهور وقت آمریکا، در سال ۱۹۹۹، به هنگام اعطای نشان ملی علوم انسانی به راولز گفت: «جان راولز شاید بزرگترین فیلسوف سیاسی قرن بیستم باشد. در سال ۱۹۷۱ زمانی که من و هیلاری در دانشکده حقوق درس میخواندیم، مثل میلیونها نفر دیگر از خواندن کتاب «نظریه در باب عدالت» او به هیجان آمدیم، کتابی که حق آزادی و عدالت را بر پایهای تازه و درخشان از خرد و منطق استوار میکرد. جان راولز به تنهایی و یک تنه جان تازهای به فلسفه سیاسی و فلسفه اخلاق بخشید... او ایمان یک نسل فرهیختگان آمریکایی را به نفس دموکراسی احیا کرد.» شما هم فیلسوف بسیار تأثیرگذاری بودهاید. کتاب «پس از فضیلت» شما تاکنون ۱۷۶ بار تجدید چاپ شده است. کتاب «عدالت چه کسی؟ کدام عقلانیت؟»، ۴۵ بار و کتاب «A Short History of Ethics»،۴۶ بار. با این حال شما از نادیده گرفتن سخن میگویید. جا دارد تفکیکی قائل شوم و توضیح بدهم که نوشتههای نظری راجع به اخلاق و سیاست در فرهنگ ما و در زمان حاضر به چه معنا اهمیت دارند یا ندارند. جان راولز فیلسوفی مبرّز بود و مطالبی را عرضه نمود که بسیاری از لیبرالها صورتبندی متقن آرایشان را به نحوی در آثارش مییابند که پیش از او کسی بدان شکل تدوین ننموده بود. از این رو، کار او به لحاظ نظری دستاوردی عظیم بوده است، خواه برای ما که با راولز مخالفیم، خواه نزد کسانی که با او موافقند. راولز محل نزاع و امری را که از نظر ما مردود است، به شکلی روشنتر از پیش نشان داد. اما به نظر من اندیشه راولز تأثیر جدی در عرصه عمل سیاسی نداشت. شما سخنی از گفتههای کلینتون را نقل کردید، اما اگر به اعمالی که کلینتون انجام داد – و نیز اعمالی که از عهده انجامشان برنیامد – دقیقتر بنگرید، نشانی از اصول راولزی را نمییابید که جامه عمل پوشیده باشد. کتابهای «به دنبال فضیلت» و«تاریخ مختصر علم اخلاق» نیز ممکن است در عرصه نظری تأثیری نهاده باشند، اما شک دارم در حوزه عمل سیاسی اثر جدی بر جا نهاده باشند. اصولاً از موضع من چنین بر میآید که نباید انتظاری خلاف این داشت. زیرا موضع من این است که آنچه در سیاست داخلی ما رخ میدهد و واجد اهمیت است به نحو بارزی صبغه محلی دارد: بحث بر سر این است که در فلان منطقه مدرسههای با کیفیت عالی ایجاد و اداره شود، یا کارگران را سازماندهی کنند تا سطح زندگانیشان را بالا برند. کسانی که در این منازعات شرکت میجویند تجربههایشان را در عمل میآموزند نه از فلسفه آکویناس یا هر فیلسوف دیگری. نظام سیاسی به معنای گستردهتر به نحوی سازمان یافته است که از پا گرفتن هرگونه نظام سیاسی رقیب جلوگیری میکند. و این تنها راه خنثی کردن انتقادات ریشهای از نظام غالب نیست. از دو راه برای حذف صداهای مخالف سخن گفتید. در شیوه اول صداهای رادیکال نادیده گرفته میشود. در شیوه دوم چگونه عمل میشود؟ راه مهم دیگر برای آنکه جلوی پاگرفتن برداشتهای جایگزین بسته شود بهره جستن از نفوذ رسانههاست. از جمله تأثیرات چشمگیر تلویزیون همین است که حوصله بینندگان را تنگتر ساخته است. کسانی که در بحثهای سیاسی تلویزیونی حاضر میشوند، ناگزیر میشوند مطالبشان را در قالب شعار و واکنشهای شعاری نسبت به یکدیگر عرضه نمایند. مجالی برای اقامه دلیل به معنی درست کلمه نمیماند. لاجرم در اینگونه بحثها مقدمات و مقارنات وضع موجود مفروض انگاشته میشود.
به نظر شما یکی از نقدهای مهم مدرنیته توهم وجود دولت دموکراتیک در شرایطی است که صداهای مخالف رادیکال شنیده نمیشود. اما تأکید من بر وجود آزادی بود. چامسکی و رابرت بلا تأکید میکردند که آمریکا آزادترین کشور روی زمین است. نهاد آزادی یکی از پیش شرطهای مهم دموکراسی است. اما شما در عین اذعان به وجود آزادی، از اینکه کالای شما خریدار چندانی ندارد و بدان صورت که تمایل دارید تأثیرگذار نیست، انتقاد دارید. مگر این هم بخشی از منطق سرمایه داری نیست که هر کس باید کالاهای خود را در نظام بازار عرضه کند و خریدار در انتخاب کالا، آزاد باشد. این نظام نابرابر است اما در هر صورت اجازه میدهد تا کالاهای مختلف در آن عرضه شود. در ضمن یک نکته را هم نباید فراموش کرد، وقتی ما با اندیشه روبرو هستیم، طبعاً خریدار یا خواننده و مصرف کننده به دنبال بهترین اندیشمندان میروند. اندیشمندان بزرگ در حال تولید آرا و نظرات ابداعی خود هستند. این نظرات خوانده میشوند و به هر حال از راههای گوناگون بر عرصه سیاست، جامعه مدنی و عرصه خصوصی تأثیر میگذارند. تشبیه داد و ستد در عرصه اندیشه به داد و ستد در عرصه بازار، تشبیه بسیار گمراه کنندهای است. کامیابی در بازار از آن کسانی است که خوب تبلیغ کنند، نه آن که استدلال قویتر دارد. من این نکته را بیش از این پی نمیگیرم. اما این را بگویم که آزادی بیان نزد من ارزش و اهمیت فراوان دارد، قطع نظر از اینکه با دموکراسی چه نسبتی داشته باشد. آزادی بیان شرط لازم پژوهش عقلانی و گفتوگوی عقلانی است. اما آزادی بیان ارزش یا فضیلت مطلقی نیست و هر جا به پژوهش عقلانی و گفتوگوی عقلانی لطمه بزند، لازم است محدود گردد. مثالی میزنم: در این دانشگاه نورتوسترن که من و شما اینک گفتوگو میکنیم، استادی هست که مانند آقای احمدی نژاد منکر وقوع هولوکاست است. من به قوت معتقدم که چنین انکاری خلاف گفتوگو و پژوهش عقلانی است، و جایی برای تحمل این صداها در دانشگاه وجود ندارد، و افرادی با این رویکرد نباید استاد دانشگاه باشند، تا چه رسد به رئیس جمهور ایران. یعنی هیچ کس حق ندارد در یک واقعه تاریخی خدشهای وارد کند و صدق و کذب آن را مورد پرسش قرار دهد؟ بستگی دارد به اینکه آن واقعه تاریخی تا چه حد جا افتاده و تثبیت شده و مسلم باشد. من مواضع احمدی نژاد را قبول ندارم. اما ما دربارهی دیدگاه احمدی نژاد بحث و گفتوگو نمیکنیم، بلکه دربارهی دیدگاه شما گفتوگو میکنیم. شما یک مسیحی مؤمن هستید، میدانید که در عالم مسیحیت افرادی وجود دارند که وجود تاریخی عیسی مسیح را انکار کرده و میکنند. لازم است حساب سه دسته از سخنان را از هم جدا سازیم. یک طرف سخنانی است که جوهراً در چارچوبهای فرهنگهای مدرن سکولار، مسیحی یا اسلامی قابل بحث کردن هستند. دسته دوّم سخنانی است که راه بحث کردن درباره آنها باز است، گذشته از اینکه درباره آنها بحثی بکنند یا نه. سوّم، سخنانی است که دیگر، جایی برای بحث و پرسش در آنها نمانده است. آراء دینی در رده اوّل قرار میگیرد، ولی انکار هولوکاست در دسته سوّم. همچنین است افسانههای باطل و زیانباری مثل آنچه در «پیمان نامه پیران صهیونی» گرد آوردهاند. کسانی که اینگونه سخنان را پیش میکشند جایشان در دانشگاه نیست. اما کسی مانند جان هیک، یا دیگران که مثلاً منکر وجود تاریخی مسیحاند، سخنشان از سنخ دیگری است. شاید از راه دیگری بتوانم منظور خود را بیان نمایم. واقعه ۱۱ سپتامبر را که چند سالی از آن نمیگذرد در نظر بگیرید. به گفتهی دولت آمریکا و گروه القاعده، القاعده مسئول این اقدام تروریستی است. اما برخی از محققین آمریکایی مدعی هستند که دولت آمریکا یا دولت اسراییل مسئول آن جنایت است. این کار از یک گروه کوچک تروریستی بر نمیآید، بلکه یک سیستم اطلاعاتی بسیار قوی باید در پشت آن قرار داشته باشد. مثلا سازمان سیا یا موساد. این نظرات به فارسی ترجمه و در کشور ما انتشار مییابد. یکی از نمایندگان چپ پارلمان اروپا با جدیت تمام سعی داشت مرا قانع نماید که واقعه ۱۱ سپتامبر عملیات دولت آمریکا بوده است، همین فرد با تأکید میگفت متاسفانه چنان فضایی ساختهاند که ما جرات نداریم دربارهی این مسائل بحث کنیم. با این حال کسی این نظریه پردازان را از دانشگاه اخراج نمیکند. مدرسان دانشگاه نباید بدان مهر تأیید بزنند چون روایت رسمی است، بلکه تأییدشان باید از این رو باشد که شواهد فراوان و بل متقنی برای این روایت موجود است. شایسته نیست که مدرسان و استادان دانشگاه خلاف شواهد و قرائن متقن موضع گیری نمایند. کسی را که معتقد باشد زمین مسطح است برای تدریس در دانشگاه استخدام نمیکنند. از همین رو، کسانی را که در مفروضات تاریخی، برخلاف شواهد متقن موضع گیری میکنند، نباید برای تدریس در دانشگاه پذیرفت. پاورقیها: * آثار السدر مک اينتاير (Alasdair Mac Inatyre): • Marxism: An Interpretation. London: SCM Press, 1953. •New Essays in Philosophical Theology. (Editor with Antony Flew). London: SCM Press, 1955. • The Unconscious: A Conceptual Analysis, London: Routledge & Kegan Paul, 1958, 2nd Ed. 2004. • Difficulties in Christian Belief. London: SCM Press, 1959. • Hume's Ethical Writings. (ed.) New York: Collier, 1965. • A Short History of Ethics. New York: Macmillan, 1966, 2nd edn. 1998. • Secularization and Moral Change. The Riddell Memorial Lectures. London: Oxford University Press, 1967. • Marxism and Christianity. New York: Schocken Books, 1968, 2nd edn. 1995. • The Religious Significance of Atheism. (With Paul Ricoeur). New York: Columbia University Press, 1969. • Against the Self-Images of the Age: Essays on Ideology and Philosophy. London: Duckworth, 1971. • After Virtue. Notre Dame: University of Notre Dame Press, 1981, 2nd edn. 1984. • Whose Justice? Which Rationality?. Notre Dame: University of Notre Dame Press, 1988. • Three Rival Versions of Moral Enquiry. The Gifford Lectures. Notre Dame: University of Notre Dame Press, 1990. • Marxism and Christianity, London: Duckworth, 2nd edn., 1995. • The MacIntyre Reader. (Knight, Kelvin (ed.)) Notre Dame: University of Notre Dame Press, 1998. • Dependent Rational Animals: Why Human Beings Need the Virtues. Chicago: Open Court, 1999. • Edith Stein: A Philosophical Prologue, 1913-1922. Rowman & Littlefield Publishers, 2005. • The Tasks of Philosophy: Selected Essays, Volume 1. Cambridge: Cambridge University Press, 2006. • Ethics and Politics: Selected Essays, Volume 2. Cambridge: Cambridge University Press, 2006. • "The End of Education: The Fragmentation of the American University," Commonweal, October 20, 2006 / Volume CXXXIII, Number 18.در همین زمینه: • قرآن به مثابهی متن، قرآن به مثابه دیسکورسهای مختلف - قسمت اول و دوم • قرآن به مثابهی متن، قرآن به مثابه دیسکورسهای مختلف - قسمت سوم و چهارم |
نظرهای خوانندگان
- به گمان اينجانب، وجود آزادي بيان في نفسه واجد ارزش است و اين كه گفته شود اين آزادي در عملكرد حكومتها بي تاثير است واقعي نمي نمايد. البته حتي در فضاي آزادي بيان هم شاهد حضور قوي و ضعيف و بي طرف هم هستيم، اما اين به معني مطلق العنان بودن قوي ها نيست. در آمريكا و ديگر كشورهاي غربي، تصميم گيريهاي دولتها برآيندي است از نظرات كارشناسي، منافع صاحبان سرمايه، افكار عمومي، سازمانهاي غير دولتي و اتحاديه هاي كاركنان و مي توان گفت هيچكس و هيچ طبقه اي در آنجا قدرت
-- رضا ، Feb 3, 2009 در ساعت 03:00 PMبلا منازع نيست، برخلاف آنچه در ايران شاهدش هستيم.
گنجی عزیز سالروز تولدت (11 بهمن ) را تبریک می گویم.
-- سید رضی ، Feb 3, 2009 در ساعت 03:00 PMمن نمی دونم ایرانیها تا کی باید چوب احمدی نژاد رو بخورند. این اقا وسط گفتگو گنجی هم باید بپره وسط
-- سوشیانت ، Feb 3, 2009 در ساعت 03:00 PMآقای مک اینتایر می گویند :((کسی را که معتقد باشد زمین مسطح است برای تدریس در دانشگاه استخدام نمیکنند. از همین رو، کسانی را که در مفروضات تاریخی، برخلاف شواهد متقن موضع گیری میکنند، نباید برای تدریس در دانشگاه پذیرفت)) آیا واقعا بحث در مورد واقعه هولوکاست ارتباطی بحث علمی ثابت شده کروی بودن زمین دارد ؟
-- مهران ، Feb 3, 2009 در ساعت 03:00 PMبه نظر من باید به امثال احمدی نژاد هم اجزاه داد تا در مورد هولوکاست نظرشان را بگویند ولی داده ها و شواهد (اگر وجود داشته باشند ) قطعا اکثریت را بر نادرست بودن ادعای احمدی نژاد قانع خواهد کرد یعنی اگر واقعا سخنان طرف مقابل بسیار پوچ است نباید ترسی از بیان انها داشته باشیم
مصاحبه گنجی با افرادی مثل مک اینتایر را باید به فال نیک گرفت. امید این مصاحبه از میزان شیفتگی آقای گنجی به عقل مدرن کاسته باشدو ساده انگاری های حول دو قطبی مدرن علیه سنتی که هنوز در جامعه ما در میان بسیاری از روشنفکران پاردایم غالب است را کم رنگ تر کند.
-- احمد ، Feb 3, 2009 در ساعت 03:00 PMاگر به دموکراسی نمره 100 بدهیم ، 90 آن در شرایط حاضر دنیا دست یافتنی و حیاتی است. اما از همین 90 هم غرب فقط 7 الی 10 می گیرد و جهان سوم بالاخص ایران نمره 0.3 الی 0.5. کسانی آن چنان شیفته دموکراسی در غرب هستند که فراموش کرده اند که حتی غرب هم راه طولانی در رسید به دموکراسی حقیقی دارد. و این امر میسر نمی شود مگر کل جهان بدین سمت حرکت کند و نه فقط غرب و این هم میسر نمی شود مگر مفهوم دموکراسی از نسخه لییرال غربی اش نجات داده شود و دانسته شود که دموکراسی محصول غرب و نظام سرمایه داری نیست بلکه محصول مبارزات چنش های مردمی در سرتاسر تاریخ و سرتاسر فرهنگهای مختلف بوده و تنها در غرب بوده که طی یک سده گذشته فرصت ابراز وجود تا حد 7 درصد را پیدا کرده است. دموکراسی هبه دولتهای و نظام های سرمایه داری نیستو. دموکراسی حاصل خون جگر خوردن ها ست. ادیان و ایدئولوژی های مدرن هر کدام سهم مهمی در شکل گیری آن داشته اند اما دموکراسی به هیچ یک مدیون نیست. دمکراسی یعنی حاکمیت مردم بر سرنوشتشان یعنی تحقق کامل اختیاری که خدا (هستی شعور مند) به آدم (بشر) داد. اختیاری که مسئولیت زا (هبوط در کویر) است.
* من میخواهم که یک جمله از این مصاحبه را بازنویسی کنیم، اینچنین:
-- ذوالفقار علی ، Feb 4, 2009 در ساعت 03:00 PM[در این دانشگاه تهران که من و شما اینک گفتوگو میکنیم، استادی هست که مانند آقای عبدالکریم سروش منکر تقدس امامت و ولایت فقیه است. من به قوت معتقدم که چنین انکاری خلاف گفتوگو و پژوهش عقلانی است، و جایی برای تحمل این صداها در دانشگاه وجود ندارد، و افرادی با این رویکرد نباید استاد دانشگاه باشند.]
* ازادی بیان اندیشه یعنی این
در کامنتهای مطالب پیشین از سوی بعضی خوانندگان سوال شده بود ((مگر این کتاب (قرآن) چی داره)) می خواستم از این افراد بپرسم آیا 57 امین سوره قرآن را خوانده اند؟
-- احسان ، Feb 4, 2009 در ساعت 03:00 PMآیا می توانند متن توحیدیی به این زیبایی به من معرفی کنند ؟ می توانند بگویند (چه پیش و چه پس از پیامبر) کدام متن توحیدی(از هر مذهب و مرامی) توانسته به این متن حتی نزدیک هم بشه (چه رسد به برابری) ؟
آقای احمد لطف کنید قرمه سبزی لیبرالیسم را بخوانید تا دلایل جهت گیری گنجی را بدانید.
-- سوشیانت ، Feb 4, 2009 در ساعت 03:00 PMبا سلام و به شما و تشکر از آقای گنجی که این مصاحبه ها را بی منت در اختیار خوانندگان قرار می دهند.
اولین عکس را معرفی نکرده اید. اگر صلاح دانستید معرفی کنید. متشکرم
-- کاردو ، Feb 4, 2009 در ساعت 03:00 PMمن بیشتر تمایل دارم ایمیل ادرس خود اقای گنجی را داشته باشم لطفا ایمیل ایشان را برای من بفرستید
-- فری ، Feb 4, 2009 در ساعت 03:00 PMآقای احسان گرامی
-- ایرانی ، Feb 5, 2009 در ساعت 03:00 PMآیا شما نقش " شیر علی قصاب " را در فیلم " دائی جان ناپلئون" دیده اید؟ آیا سخنان او را در آن فیلم شنیده اید؟ آیا کسی را سراغ دارید که بتواند به نقش او در آن فیلم " نزدیک !؟" شود تا چه رسد به برابری با او ؟
شما اگر فیلم را ندیده اید لطفا مشاهده فرموده و بفرمائید آنچه شما در اصل معجزه میخوانید همان مقایسه بین "قران" و "شیر علی قصاب" نیست ؟ آیا فهمیدن این مغلطه این همه سخت است ؟
جناب ایرانی
-- احسان ، Feb 5, 2009 در ساعت 03:00 PMمنظور من کاملا روشنه اگر کسانی مدعی این هستند که قرآن رونویسی کتب مذهبی پیش از خود است . لطف کنند و بگویند 57امین سوره قرآن در کدام متن پیشین مشابهی دارد ؟
از رسانه کوشا و فعال رادیو زمانه تقاضا دارم کتاب ((سیر تحول قرآن)) بازرگان در مطلبی به بحث گذاشته شود چرا که از نظر من هر گونه نتیجه گیری از مطالب قرآن محمدی بدون بررسی کتاب بازرگان(با توجه به مطالب طرح شده در این کتاب) خالی از اشکال نخواهد بود.
-- کامران ، Feb 5, 2009 در ساعت 03:00 PMبسم الله الرحمن الرحیم
-- لطف علی لطیفی ، Feb 5, 2009 در ساعت 03:00 PMجناب آقای حسین میرمبینی
1. در زمانی که به قرآن این معجزه بزرگ الهی جسارت می شود، بنده که هستم تا بخواهم از خودم دفاع کنم. از این رو، نقدهای شما بر انگیزه و شخصیت بنده بی پاسخ می ماند هر چند آنها را با دقت بررسی می کنم تا اگر بتوانم نکته مفیدی در آنها بیابم استفاده کنم. چرا که امام بزرگوار ما فرمودند: «نبايد ماها گمان كنيم كه هرچه مىگوييم و مىكنيم كسى را حق اشكال نيست. اشكال، بلكه تخطئه، يك هديه الهى است براى رشد انسانها. صحيفه امام خمینی ره ، ج20، ص: 451»
2. دشمنان دین، از دیرباز برای مقابله با قرآن مجید از چند روش بهره برده اند؛ گاه اصل قرآن را منکر شده اند، گاه اصل را منکر نشده اند بلکه با بیان ضرورت جدایی دین از سیاست و شرک شمردن حاکمیت متخصصان عادل دین و غیر قابل اجرا دانستن احکام دین، قرآن مجید را از صحنه عمل خارج کرده اند. دشمنان دین، عده ای از جوانان ما در دام اول و گروه دیگری را در دام دوم گرفتار ساخته اند.
3. قرآن مجید در سوره مائده آیات 44 به بعد تأکید می کند کسانی که بر اساس آنچه خدا فرستاده است حکم نمی کنند فاسق، ستمگر و کافر هستند. همچنین در سوره بقره: 85 نیز بر این نکته تأکید می شود که احکام الهی را نباید بخش بخش کرد، بعضی را پذیرفت و بخشی را رد کرد.
4. نوشته بودی قرآن و اهل بیت (ع) همتراز هستند. در این صورت، ادعای دیگر شما مبنی بر عدم عصمت آن بزرگواران مخدوش می شود، زیرا در قرآن مجید هیچ اشتباهی راه ندارد، بنا بر این در تراز آنها نیز چنین حکمی جاری است.
5. در سوره 47 آیه 7 آمده است: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، اگر خدا را يارى كنيد ياريتان مىكند و گامهايتان را استوار مىدارد.» یاری خدا که در یاری دین و دفاع از قرآن و احکام او تجلی می یابد وظیفه هر انسان مؤمنی است.
6. علت این که برخی از دین خارج شده اند فقط به دلیل عملکرد نظام اسلامی نیست. دشمنان دین با تحمیل جنگی هشت ساله و همزمان تحریمهای متعدد سبب تشدید برخی مشکلات اقتصادی و به تبع آن در سایر زمینه ها مانند بالارفتن سن ازدواج شده اند. امام حسین علیه السلام فرمودند: «مردم وقتی با بلاها آزمایش می شوند، دینداران کم می شوند. بحار الانوار، ج44، ص: 195»
7. ولایت فقیه نه تنها شرک نیست، بلکه ولایت غیر فقیه، اگر اذن فقیه را همراه نداشته باشد ممکن است شرک باشد. ما طبق قرآن وظیفه داریم از خدا، رسول و اولوالامر (صاحبان حکومت) اطاعت کنیم. امروزه مصداق اصلی اولوالامر، امام زمان (ع) است. اما هم او و هم در احادیث سایر امامان، فقها به عنوان جانشینان معصوم در زمان عدم دسترسی به آنان بر شمرده شده اند، مانند:
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): فقها جانشینان من هستند.
امام کاظم(علیه السلام): فقها دژهاي اسلام هستند. (يعني وظيفه دارند اسلام را حفظ كنند.)
امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف): فقها حجت من بر مردم هستند.
قاضي اسلامي يا بايد پيامبر (ص) باشد و يا وصي پيامبر (ص)؛ ميدانيم كه قضاوت ازشئون فقهاست. بنابراين، فقها وصي پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) هستند.
امام صادق ( علیه السلام) در باره مجتهد دین شناس: من او را بر شما حاکم قرار دادم.
امیر المؤمنین علی ابن ابی طالب علیه السلام: عالمان حاکمان بر مردم هستند.
امام حسین( علیه السلام): جریان کارها و احکام در دست دانشمندان خداشناسی است که امانت داران حلال و حرام او باشند.
رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: عالمان، وارثان پیامبران هستند.
امام رضا (علیه السلام): جایگاه فقیه در این زمان، مانند جایگاه پیامبران برخاسته از بنی اسرائیل است. (تلخیص شده از: يحيي فوزي، انديشه سياسی امام خمينی، قم، نشر معارف، 1384، ص 119-124)
8. قرآن مجید در سوره حجرات، بعضی از گمانها را گناه می شمارد و دوری از آنها را دستور می دهد.
خادم کوچک قرآن کریم: 17 بهمن 1387
با سلام
آقای لطیفی گرامی
این اصل ولایت فقیه ضد قرآن است. شما مثل این که قرآن نخوانده اید. شئوناتی که این آقایان فقها برای خود قائلند خدا برای پیامبر قائل نبود. آیات آن زیاد است. اینجا هم که لینک ها منتشر نمی شود. ولی سعی می کنم در دو سه کامنت یک مقاله را دباره ولایت فقیه برای شما بیاورم
-- آرش ، Feb 5, 2009 در ساعت 03:00 PMحالا خداوکیلی شما فکر می کنید خدا این قدر ابله است که شرنوشت میلیون ها انسان را به دست یک نفر که فقه خوانده بسپرد؟؟
ولایت فقیه
(1)
در این نوشته در پیِ نوشته قبلی در باره «ولی»، به ولایت فقیه می پردازیم. اما چون در قرآن چنین چیزی وجود ندارد، مجبوریم ببینیم طرفداران این نظریه چگونه به قرآن استناد می کنند و درست یا نادرست بودن استناد آن ها را بررسی کنیم. خوشبختانه موارد استناد قرآنی آن ها زیاد نیست و وقت زیادی نمی گیرد. استناد آن ها عمدتا شامل سه محور زیر می شود:
۱) کلمه «ولیّ»
۲) کلمه «اولی الامر» (بعضی مراجع این استناد را قبول ندارند)
۳) «اولی» بودن نبی به مومنین
۱) کلمه «ولیّ»
۱-۱) در نوشته پیشین (هزار سال فریب ۳ ) شماری از آیات قرآن را در این باره آوردیم. در این آیات می بینیم که خدا ولیّ مردم است و تاکید شده که غیر از او ولیّ دیگری ندارند. تعدادی از آیات هم می گوید که خداوند ولیّ ستمکاران نیست. اگر معنی ولیّ «ولایت» و حاکمیت داشتن بود، ولایت خدا که شامل همه می شود. در تعدادی از آیات قرآن می بینیم ستمگران «اولیای» ستمگران هستند و در برخی آیات گفته شده مومنین اولیای مومنین هستند و نباید کافران را ولیّ خود بگیرند. پس به راحتی می توان دید که منظور از «ولیّ» «دوست» است- نه کسی که بر دیگری امتیاز یا بالادستی یا حق حاکمیت دارد!
۲-۱) در تعدادی زیادی از آیات قرآن می بینیم خطاب به ایمان آورده ها گفته شده است خدا و پیامبر «ولیّ» شما هستند. یک مورد هم گفته شده است: خدا و پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند- آنهایی که نماز می خوانند و درحال رکوع زکات می دهند، «ولیّ» شما هستند (آیه ۵۵ سوره مائده).
المائدة آیه 55 :
إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ
ولىّ شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانى که ایمان آوردهاند: همان کسانى که نماز برپا مىدارند و در حال رکوع زکات مىدهند.
کجای آیه بالا می تواند «حاکمیت» کسانى که ایمان آوردهاند بر دیگران برساند؟ و بلافاصله در آیه بعدی می گوید:
المائدة آیه 56:
وَمَن یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ
و هر کس خدا و پیامبر او و کسانى را که ایمان آوردهاند ولىّ خود بداند (پیروز است، چرا که) حزب خدا همان پیروزمندانند
اگر قرار باشد از کلمه «ولیّ» حق حاکمیت نتیجه گیری شود، همه «ایمان آورده ها» حق حاکمیت دارند. حالا من نظر به حساسیت موضوع نمی خواهم وارد این قضیه شوم که علمای شیعه معتقدند منظور از «آنهایی» که در حال رکوع زکات می دهند حضرت علی (ع) است (آیه ۵۵ سوره مائده ذکر شده دربالا). تازه اگر این هم از نظر تاریخی درست باشد که این آیه برای حضرت علی (ع) آمده است ، او هم مثل بقیه «آنهایی» که در حال رکوع زکات می دهند، «دوست» بقیه می باشد نه «حاکم» بر آن ها. از قرآن نمی توان چنین ادعایی را درآورد. شما ببینید در مواردی آنقدر قرآن ریز می شود که حتی از جوراب بلقیس سخن می گوید. حالا برای مسئله به این مهمی جانشینی پیامبر، خدا آن را بطور ضمنی، و با اشاره به یکی از «آنهایی» که در حال رکوع زکات می دهند، مشخص کرده است!! خدا به خودش زحمت نداده است که یک آیه مستقل برای کسی که باید خودش و خانواده اش برای ابد بر جهان ولایت و حاکمیت داشته باشند بفرستد؟؟ این خدای این آقایان است که اینچنین نعوذبالله کارهایش یک جوری است و اشرف مخلوقات و خلیفه خودش در روی زمین را هموزن سفیهان و کوتاه فکران می داند تا برای آقایان فقها شغل ایجاد کند! (تعریف فقهی «ولیّ» از آیت الله سیستانی):
«کسی که امور طفل صغیر و یا شخص کوتاه فکر و سفیه و یا به طور کلی شئون جامعه ای را مطابق شریعت سر پرستی و اداره می کند. »
شما ببینید چه کسی می تواند به خود اجازه بدهد به بقیه انسان های روی زمین که فقیه نیستند چنین توهین آشکاری روا دارد و از آنها عذرخواهی هم نکند؟
تعداد دیگری آیات مربوط به «ولیّ» در پایین این نوشته آمده است!
-- آرش ، Feb 5, 2009 در ساعت 03:00 PMولایت فقیه
(2)
2) کلمه «اولی الامر»
۱-۲ ) تعداد زیادی از آیات قرآن مردم را به اطاعت از خدا، تعدادی زیادی به اطاعت از خدا و رسول، و یک مورد هم به اطاعت از خدا و رسول و «اولی الامر» (صاحبان امر) فراخوانده است. از طرف دیگر کلمه اولی الامر فقط دو مورد در قرآن بکار رفته است.
۲-۲ ) مورد اول کاربرد اولی الامر در قرآن:
النساء آیه 83:
وَإِذَا جَاءهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطَانَ إِلاَّ قَلِیلاً
و چون خبرى (حاکى) از ایمنى یا وحشت به آنان برسد، انتشارش دهند؛ و اگر آن را به پیامبر و أُوْلِی الأَمْرِ از میان خودشان ارجاع کنند، قطعاً از میان آنان کسانىاند که (مىتوانند درست و نادرست) آن را دریابند، و اگر فضل خدا و رحمت او بر شما نبود، مسلماً جز (شمار) اندکى، از شیطان پیروى مىکردید.
در آیه بالا صحبت از یک واقعه است. مردم خبری را با عجله و بدون مشورت با پیامبر و اولی الامر پخش کرده اند و این کار به ضرر پیروان رسول تمام شده است. گلایه است که اگر پیش از پخش آن خبر آن را با پیامبر و اولی الامر خودتان در میان می گذاشتبد به نفعتان بود .... اینجا می بینیم در زمان خود پیامبر بجز پیامبر اولی الامر وجود داشته است (اند). پس مراد این نیست که فقط یک نفر صاحب امر و آن هم پیامبر بوده که مردم می بایست از او اطاعت می کردند. طبیعی است که برای حفظ نظم و اداره بهتر امور باید سازمان و تشکیلاتی می بود. مثلا طبیعی است که آشپز ها می بایست از سر آشپز اطاعت کنند. سربازان از فرماندهان خویش اطاعت کنند... و غیره. این یک اصل بسیار پیش پا افتاده سازمانی است که برای مردم بیسواد و بدوی آن موقع هنوز به خوبی جا نیفتاده بوده است. از طرف دیگر حتی در دوران کنونی هم که کارکنان یک اداره موظفند طبق شرح وظایف و آیین نامه های مربوطه از روسای خود اطاعت کنند، مفهومش این نیست که کارکنان مثلا در امور خانوادگی خود هم باید از رئیس خود اطاعت کنند. یا مثلا مجبور به اطاعت از روسای سایر ادارات نیستند! این نوع اطاعت از اولی الامر یک اطاعت عرفی است که از آن نمی توان اطاعت شرعی تراشید. تازه مربوبط به یک رویداد خاص و زمان و مکان خاص هم می باشد. البته لازم به یادآوری نیست که این اصل عقلی و عرفی، بخاطر فواید نظم و انظباط برای جامعه، در هر زمان و مکانی لازم الاجرا است!
۳-۲) مورد دوم کاربرد اولی الامر در قرآن:
النساء آیه 59:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً
اى کسانى که ایمان آوردهاید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر را اطاعت کنید و أُوْلِی الأَمْرِ (صاحبان امر) از میان خودتان را (نیز)؛ پس هر گاه در امرى اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به خدا و پیامبر عرضه بدارید، این بهتر و نیکفرجامتر است.
این جا صحبت از اطاعت ایمان آوردگان از خدا، پیامبر، و اولی الامر (صاحبان امر) است. بعد می گوید اگر اختلاف نظری داشتید آن را پیش خدا و پیامبر ببرید. اگر اولی الامر بر بقیه «حاکمیت» داشتند چرا می بایست اختلافات مردم با اولی الامر (رئیس ها) نزد خدا و پیامبر برده می شد؟؟ در موارد زیادی هم که فقط صحبت از اطاعت مردم از خدا و رسول است، بلافاصله به پیامبر می گوید اگر سرپیچی از این اطاعت کردند، وظیفه تو فقط ابلاغ آشکار است و تو وکیل و حافط آن ها نیستی. بعنوان مثال در آیه 80 سوره نساء می گوید: «هر کس از پیامبر اطاعت کند خدا را فرمان برده وهر کس رویگردان شود، ما تو را بر ایشان نگهبان نفرستادهایم». به آسانی می توان دید اطاعت از پیامبر برای اطاعت از خدا و به سبب وصل بودن پیامبر به منبع وحی است. و خدا اذن این اطاعت را داده است. وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ... (نساء آیه 64). برای آیات بیشتر به بخش ۲-۴ این نوشته مراجعه کنید!
۴-۲) بعضی از مراجع شیعه منظور از اولی الامر را فقط ائمه (ع) می دانند و حاکمیت فقیه را از آن نتیجه نمی گیرند. این برداشت هم خیلی بعید است. هم به دلایل بالا و هم به این دلیل که اختلاف و نزاع در آیه بالا به امور و مسائل اجرایی روزمره برمی گردد. و این شان ائمه را در سطح منازعه با مردم عادی، آنهم نه فکری، پایین می آورد. بعد هم بخواهند حل آن منازعات را به خدا و رسول ارجاع دهند. هر دو آیه هم دلالت بر زمان حیات پیامبر دارد. به گمان من به ائمه (ع) اطلاق کلمه «اولی الالباب» بیشتر نزدیک است تا اولی الامر. «اولی الالباب» کسانی هستند که بیشتر مسائل فکری و اساسی را تبیین می کنند. و بر خلاف دو مورد استفاده از کلمه اولی الامر در قرآن که آن هم مربوط به زمان و مکانی خاص در آن دوران است، کلمه «اولی الالباب» تمام زمان ها را می تواند شامل شود و حداقل هفده بار در قرآن تکرار شده است. برخی از آیات مربوط به «اولی الالباب» را می توانید در بخش ۳- ۴ این نوشته بخوانید!
-- آرش ، Feb 5, 2009 در ساعت 03:00 PMولایت فقیه
(3)
۳) «اولی» بودن نبی به مومنین
برخی با استناد به آیه زیر که می گوید پیامبر از خود مومنین با آن ها نزدیک تر است، چنین استدلال می کنند: خدا اختیارات وسیعی به پیامبر اسلام و به تبع آن به ائمه اطهار داده است و از طرفی ولایت سیاسی آنان را در کنار ولایت دینی، امری لازم و بایسته می داند. بنابراین ولی فقیه هم دارای این اختیارات است.
الاحزاب آیه 6:
النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِیَائِکُم مَّعْرُوفًا کَانَ ذَلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُورًا
پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر (و نزدیکتر) است و همسرانش مادران ایشانند، و خویشاوندان (طبق) کتاب خدا، بعضى (نسبت) به بعضى سزاوارترند دارند (و) بر مؤمنان و مهاجران (مقدّمند)، مگر آنکه بخواهید به دوستان (مؤمن) خود (وصیت یا) احسانى کنید، و این در کتاب (خدا) نگاشته شده است.
این استدلال آقایان واقعا خیلی خنده دار است. موجب شگفتی است که چرا هیچوقت تمام یک آیه را نمی خوانند. درهمین آیه می بینیم که این اولی بودن و سزاواری عینا در مورد خویشاوندان نسبت به یکدیگر هم آمده است و نمی توان گفت خوشاوندان بر هم ولایت و حاکمیت دارند. معلوم است پیامبری که این همه خون دل می خورد و اذیت می شد تا یک کلمه یاد آن مردم بدوی و مشرک و جاهل بدهد، از خود آن مردم به آن ها نزدیک تر بوده است... مردمی که آن همه به خود ظلم روا می داشتند! عیسی مسیح بر بالای صلیب برای کسانی که او را به صلیب کشیده بودند دعا کرد و از خدا خواست آن ها را ببخشد. چون نا آگاه بودند و نمی دانستند دارند چکار می کنند. این نزدیکی و درک عیسی مسیح به علت حاکمیت او نبود زیرا که آن موقع آن بیرحم هایی که او را با میخ بر دار دوخته بودند، حاکم بدون چون و چرا بودند. حالا چطور نزدیکی پیامبر به بندگان خدا برای آقایان فقها ولایت (بخوانید حاکمیت) می آورد، از آن حرف هاست!! در آیه زیر همین نسبت اولی (نزدیک یا سزاوار) بودن به صورت برعکس آیه بالا درباره اولی بودن پیروان حضرت ابراهیم به خود حضرت ابراهیم آمده است. خنده دار نیست اگر نتیجه گیری کنیم که مردم بر حضرت ابراهیم «حاکمیت» و یا «ولایت» داشته اند؟؟؟
آل عمران آیه 68:
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَـذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَاللّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ
سزاوارتر ( نزدیکترین) مردم به ابراهیم، همان کسانى هستند که او را پیروى کردهاند، و (نیز) این پیامبر و کسانى که ایمان آوردهاند؛ و خدا ولی مؤمنان است.
در پایان باید گفت در قرآن نه تنها هیچ آیه ای در مورد ولایت فقیه نیامده است، که در مورد جانشینی پیامبر هم هیچ آیه ای نیامده است (توجه داشته باشید اینجا فقط صحبت از استناد قرآنی است). این اصل ولایت فقیه که مردم را سفیه و کوتاه فکر فرض می کند و چون بچه صغیر محتاج «ولی»، نتیجه نخواندن کامل آیات و قرآن و مواردی هم بخاطر جعل جاعلان حدیث و روایت است.
بد نیست برای حسن ختام نظر یک مرجع تقلید بزرگ زنده را ( که دستخط ایشان نزد نگارنده موجود است) اینجا عینا نقل شود. این می تواند بیانگر تفکر رایج و غالب مراجع باشد که از زمین تا آسمان با فرآن (آیه ۵۵ سوره مائده بخش ۲-۱ این نوشته) فاصله دارد:
«خداى متعال در قرآن مجید ضمن مواردى از جمله در آیه 55 سوره مائده، ولایت و حق حاکمیت را منحصر در سه فرد دانسته زیرا انسان اجتماعى الطبع است و بدون حاکمیت نمى تواند زندگى کند، و این سه فرد عبارتند از:
1. الله جل وعلا 2. رسول الله صلى الله علیه وآله 3. امیر مؤمنان على سلام الله علیه و یازده فرزند او.
آنگاه که نوبت به امامت امام زمان سلام الله علیه وعجل الله تعالى فرجه الشریف و غیبت آن حضرت رسید چهار نائب خاص یکى پس از دیگرى معیّن فرمودند و سپس نیابت را عام در مراجعى که جامع شرائط تقلید مى باشند قرار دادند، لذا همه مراجع تقلید که جامع الشرائط اند ولایت دارند در حدود شرع و چهارچوب اسلام و قرآن، و این مطلب افتخار شیعیان است که ارتباط خود را با آسمان و وحى حفظ کرده و دیگر هیچ امتى این افتخار را ندارد، که بتواند ادعا کند: از طریق مرجعیت با امام زمان و امام زمان توسط پدران معصوم خود با رسول خدا، و رسول خدا با وحى و آسمان در ارتباط مى باشند، البته با حضور معصومین حق حاکمیت از آنان است و معصوم بهترین فرد است که نیازهاى جامعه را هم بهتر مى داند و هم بهتر تطبیق و پیاده مى نماید، و در زمان غیبت حق حاکمیت شرعى از آن شوراى مراجع است که با انتخاب مردم مبسوط الید مى شوند و حکم آنان مجتمعاً در امور عامّه امت نافذ مى گردد.»
این کجا و آیه ۵۵ سوره مائده کجا؟؟!!! جای شکرش باقیست که ایشان حداقل از شورای مراجع صحبت می کنند. زیرا که نسبت به آن چه توسط روحانیون حکومتی تبلیغ می شود یک کم پیشرفته تر است. اما ببینید چگونه ما امت شیعه را از طریق خود و امام زمان با وحی و آسمان در رابطه قرار می دهند:
«هیچ امتى این افتخار را ندارد، که بتواند ادعا کند: از طریق مرجعیت با امام زمان و امام زمان توسط پدران معصوم خود با رسول خدا، و رسول خدا با وحى و آسمان در ارتباط مى باشند.»
دوستان علاقه مند همچنین می توانند برای اطلاع بیشتر به نوشته «چرا اصل ولایت فقیه ضد قرآن است» که توسط نگارنده نوشته شده مراجعه کنند.
-- آرش ، Feb 5, 2009 در ساعت 03:00 PMجناب احسان
-- فرشاد ، Feb 5, 2009 در ساعت 03:00 PMوقتی گفته می شود قرآن از روی کتب قدیمی تر رو نویسی کرده، منظور این نیست که 100 درصد آن از کتابهای دیگر است. تقریبا تمام داستانهای پیامبران که قسمت زیادی از قرآن را تشکیل می دهد، از تورات است. مسائل علمی از بطلمیوس و جالینوس است و ... تعدادی از سوره ها را هم جناب محمد از خودشان برساخته اند و به اسم الله بر مردم خوانده اند.
سلام احسان
-- مهدی ، Feb 5, 2009 در ساعت 03:00 PMاتفاقاً بخشی از قرآن مجید که به آن اشاره کردی ( سوره ی حدید، به خصوص آیات اول آن که شامل آیه ی مشهور: هو الاول و الآخر و الظاهر و لباطن و هو بکل شئی علیم)، شامل مضمونی است که در متون مقدس دیگر هم تکرار شده است. مثلاً در عهد عتیق، کتاب اشعیاء باب 44، آیه ی 6 آمده است: " من اول هستم و آخر هستم و خدایی غیر از من نیست". در هما کتاب در باب 48، آیه ی 12 هم آمده است: "به من گوش بده بعقوب، اسرائیل، آن که او را خوانده ام: من او هستم؛ من اول و آخر هستم".
مضاف بر عهد عتیق این مضمون را در جاهای دیگری هم دیده ام، تا آنجا که به خاطر دارم در یکی از اوپانیشادها این عبارت تکرار می شود (متأسفانه الان دسترسی به کتاب مذکور ندارم که بخش مربوطه را نقل کنم).
البته مضامینی که در بخش های دیگر این سوره نیز به کار رفته اند می توان در جاهای دیگر یازشناسی کرد. به عنوان نمونه خلق آسمان و زمین در شش روز (آیه ی چهارم سوره ی 57 یا همان سوره ی حدید: هو الذی خلق السموات و الارض فی ستّه ایام....) هم مشخصاً در کتاب عهد عتیق سابقه دارد و سفر اول تورات (کتاب پیدایش، اولین کتاب عهد عتیق) با جزئیات آفرینش آسمان و زمین در شش روز توسط خداوند را مطرح می کند.
البته تشابهات قرآن و کتاب های آسمانی دیگر بیش از آن است که طرح آن از عهده ی بنده آن هم در یک کامنت برآید. البته مؤمنین چنین آیاتی را دال بر منبع مشترک این مضامین می گیرند. ولی البته برخی دیگر هم آن را نشانه ی اقتباس می دانند(ظاهراً شما این گونه فکر می کنید). برخی دیگر هم هردو!
آقای احسان گرامی
-- ایرانی ، Feb 5, 2009 در ساعت 03:00 PMمن نمیدانم کدام قسمت از سوره حدید مورد نظر شماست ولی این را میدانم که وقتی یک مار در فاصله یک متری یک گنجشک قرار گیرد آن گنجشک بینوا با وجود اینکه از قدرت پرواز برخوردار است دیگر پرواز نمیکند تا مار او را ببلعد اینجا گنجشک مدهوش ابهت مار شده است . شما اگر از کودکی قران را بصورت یک کتاب معمولی و نه کتابی با کاغذ های فوق اعلا و چاپ خاص و نقش و نگار " تقدس آفرین" نمی دیدید و روزی 50 بار از عظمت و ابهت و ... آن از زبان کسانی که ترجمه بی طرفانه یک آیه آنرا هم نخوانده اند نمیشنیدید بی تردید این ادعای خود را در اینجا مطرح نمیکردید . ولی اگر بدنبال مشابه میگردید کتاب " نبرد من" نوشته آدولف هیتلر را احتمالا میتوانید قیاس نمائید.( من این کتاب را نخوانده ام ولی کاملا میتوان حدس زد که گفته های هیتلر – استالین – پولپوت – چنگیزخان - ... از این قماشند. در کامنت بعدی مثالی آموزنده خواهم زد )
اگر منظورتان عبارت "... و انزلناالحدید ..." است که باید بدانید آهن توسط هندی ها اختراع ( ساخته ) یا استخراج شد . و این اقدام هندی ها صدها سال قبل از اسلام بوده است و اگر الله محترم مدینه میخواست روی امثال من را کم کند می توانست مثلا بفرماید " ... و انزلنا الاورانیم 235 ..." اینجا دیگر این همه زحمت از طرف هانری بکرل لازم نبود و روی من و او هر دو کم میشد .
اما یک سوال من از شما دارم : آیه اول این سوره با آیه اول سوره 59 ( حشر) کاملا یکسان است . این الله محترم مدینه بجای کم فروشی و تکرار آن نمیتوانست تکلیف نماز خواندن و روزه گرفتن در شمال نروژ-فنلاند-و قطب شمال را روشن فرماید و آبروی فردی با آن استدلالش ( در کتاب پاسخ به سوالات در پاسخ به پرشس وضعیت اوقات شرعی در قطبین) در این مورد محفوظ بماند ؟ موفق باشید.
آقای احسان گرامی
-- ایرانی ، Feb 5, 2009 در ساعت 03:00 PMکشور ترکمنستان رئیس جمهوری داشت بنام " صفر مراد نیازف" که چند سال پیش بصورت ناگهانی سکته کرد و مرحوم شد . این آقا کتابی نوشته بود که اگر اشتباه نکنم " روش زندگی " نام داشت این کتاب ضمنا قانون اساسی ترکمنستان هم بود و او معتقد بود تنها کتابیست که میتواند بشر را رستگار کند . از آنجائی که در کشور ترکمنستان هیچ احدی جرات نفس ( عمیق) کشیدن را نداشت انتقادی به ایشان نشد و او کم کم برایش این مطلب نهادینه شد که این کتاب شاهکار تمام اعصار بشر است . لذا با این باور از پول مردم بینوای ترکمنستان پول هنگفتی به سازمان فضائی روسیه پرداخت تا سفینه سالیوت این کتاب را به فضا برده و اگر موجود احتمالی در کائنات بود از تعالیم آن کتاب محروم نباشد .
این قصه بسیار دردناکتر از آنست که به آن بخندیم ولی این اصولا روش تمامی مستبدان عالم است مطمئن باشید در محیطی که نقد قدرت آزاد نباشد فساد تنها میوه آن محیط است تا چه رسد به محیطی که منتقد به جرم ارتداد – تکفیر - محارب با خدا به مرگ محکوم شود . ما به مردم ترکمنستان می خندیم و آ نها به ما و افراد آگاه بی طرف به هر دو ما میخندند و امثال گاندی – ماندلا – لینکلن – کوروش – کریم خان زند – امیر کبیر – رازی – فردوسی -... نمی خندند آنها انسان را دوست دارند لذا می گریند که چرا مقام انسان تا این حد پائین آمده است . در راه کرامت انسانی پیروز باشید
آقای لطیفی عزیز
-- کامران ، Feb 5, 2009 در ساعت 03:00 PMفرمودید ولایت فقیه شرک نیست. آیا مقدس کردن یک انسان معمولی که فقط در چیزی تخصص دارد (اگر داشته باشد) که هیچ نفعی نه به حال مسلمین دارد و نه به حال مملکت(یعنی فقه)، و او را واجب الاطاعه دانستن و برتر از متخصصان علوم سیاسی و اقتصادی و اجتماعی فرض کردن، شرک نیست؟
دوست عزیز، جناب ولی فقیه کنونی شما یک شبه (در شب در گذشت آقای خمینی) از حجه الاسلام بودن به آیت الله شدن ارتقا پیدا کرد و یک شبه، راه چندین ساله پیمود!!
از همه اینها گذشته، گیریم ولایت فقیه راستکی باشد. آن لابد ولایت یک فقیه واجد شرایط است که نه آقای خمینی (با احترامی که برای نیت صادقش قائلم، گرچه راهی که پیش پای ملت ایران گذاشت، سرابی بیشتر نبود) شرایطش را داشت نه اینی که اکنون بر کرسی قدرت مطلقه نشسته است. کمی پروای خدایی را داشته باشید که معتقدید از شما حساب خواهد کشید.
دوستان کامنت گذار لطفااخلاق مخاطبه رارعایت کنندوباهم با احترام گفت و گو نمایند. کاردو عزیز فکرمی کنم عکس اولی،استاد آرش نراقی و پروفسورمک اینتایرو اکبر گنجی هستند. اما جناب ذوالفقار علی ،شما که بااین شدت و غلظت درمورد تقدس امامت وولایت فقیه سخن میگویید انصافا چقدر در این زمینه ها مطالعه دارید؟ مقلدید یا اهل تعقل وتحقیق ؟
-- اسلام محمدی ، Feb 5, 2009 در ساعت 03:00 PMآقای کامران گرامی
-- ایرانی ، Feb 6, 2009 در ساعت 03:00 PMگرچه مرحوم بازرگان در قدرت امتحان خود را پس داد و از اسطوره های کشور باقی خواهد ماند و بنظر من در شمار بزرگانی چون امیر کبیر-مصدق و کسروی ( منهای تعصبات فرهنگی غیر منطقی) به اعتقادات خود خیانت نکرد و مومن واقعی بود . لکن این مرد بزرگ در ماههای آخر عمر دچار تحولی شد که متاسفانه برای مردم کاملا روشن نشده است . من از خانواده و دوستان محترم ایشان تقاضا دارم اکنون که اسلام ناب محمدی مورد سرزنش بسیاری از ایرانیان است لطفا عقاید این مرد بزرگوار را در اواخر عمر برای ایرانیان روشن کنند تا مغلطه " تشبث به افراد موجه " که معمولا توسط دینکاران بکارگرفته میشود در مورد این بزرگ مرد بکارگرفته نشود و سنت جوانمردی- شجاعت و پرهیز از فریب که ایشان یک عمر بر آن استوار ماندند ( نسبت به عقایدشان) حفظ شود .
آقای آرش عزیز ، اگر خداوند در اسلام خودش را مکار می خواند و نامگذاری میکند البته میتواند و اختیار دارد که ابله هم بشود و خودش را ابله بخواند! شما که نمیتوانید این حق را از حضرت باری بگیرید. خداوند به هر کس که دلش بخواهد میتواند حق هر کاری را بدهد هانطوریکه دلش خواسته و نیمی از حق زنان را از ایشان گرفته پس چرا نتواند حق میلیونها را به ولایت فقیه بدهد. لطفا مقاله موعود را بنویسید و ما را مستفیض بفرمایید.
-- فرید ، Feb 6, 2009 در ساعت 03:00 PMبسم الله الرحمن الرحیم
-- لطف علی لطیفی ، Feb 6, 2009 در ساعت 03:00 PMپاسخ به چند انتقاد
1. قرآن مجید خود را تأیید کننده و روشنگر کتب آسمانی قبل از خود معرفی کرده است: «به راستى در سرگذشت آنان، براى خردمندان عبرتى است. سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد، بلكه تصديق آنچه [از كتابهايى] است كه پيش از آن بوده و روشنگر هر چيز است و براى مردمى كه ايمان مىآورند رهنمود و رحمتى است. (یوسف:111)»
2. به تعبیر دکتر اسدالله بادامچیان، ولایت فقیه به زبان ساده یعنی این که یک فرد حقوقدان که متخصص قوانین اسلام است، و عادل هم هست یعنی حق کسی را ضایع نمی کند، نه خدا، نه مردم و نه خودش، بر جامعه ولایت دارد. معنای ولایت سرپرستی توأم با محبت است. او مانند یک پدر مهربان برای رشد و اصلاح جامعه در ابعاد مادی و معنوی، وفق قوانین الهی می کوشد. چنین وظیفه ای در زمان غیبت معصومین بر عهده فقیه عادل است. حتی در زمان معصومین نیز مثلا حکم استانداری مالک اشتر بر مصر را می توان نمونه ای از ولایت فقیه همزمان با حضور معصوم و البته تحت نظر او در نظر گرفت.
3. مقصود از ولایت مطلقه فقیه این است که اختیارات حکومتی معصوم با فقیه فرق ندارد. هر چند، مقامات معنوی آن دو با هم بسیار متفاوت است. علت هم این است که اختیارات حکومتی لازمه حکومت است، نه لازمه شخصیت افراد. از این رو، در یک مثال ساده می توان گفت دو مدیر مدرسه، اختیارات مدیریت یکسانی باید داشته باشند هر چند یکی اهل نماز شب باشد و دیگری چنین نباشد.
4. مبحث مصلحت نظام به این معناست که حکومت با دو نوع ضرورت مواجه است؛ فوری و آتی. برای مثال، قوانین راهنمایی رانندگی ضرورت فوری دارد. یعنی اگر نباشد ممکن است حجم تصادفات و راهبندان ها چنان زیاد شود که جامعه را دچار معضل سازد. از این رو، نظام اسلامی می تواند مانند هر نظام دیگری در این باره جعل قانون کند. گاه اضطرار آتی است. مثلا، اگر در فلان محله خیابان جدیدی ساخته نشود، ده سال دیگر معضل پیش می آید. حکومت نمی تواند صبر کند ده سال دیگر تازه حیابان را احداث کند. او اکنون این کار را می کند و البته خانه هایی که در مسیر قرار می گیرند باید با قیمت عادلانه روز حریداری شوند، اما حکومت نیازی به جلب رضایت افراد ندارد که در چنین حالتی کسی بخواهد خانه خود را فرضا دو برابر قیمت عادله عرضه کند.
5. گفتنی است هر چند اختیارات مطلقه به شخص ولی فقیه نسبت داده می شود اما در عمل، اغلب این اختیارات از آن کلیت حکومت است. برای نمونه در بحث خیابان سازیها این شهرداریها هستند که طرف حساب مردم اند. از سوی دیگر، همه حکومتهای دنیا چنین اختیاراتی برای خود قائل هستند.
6. در باره نقش مردم در نظام ولایت فقیه، مقاله ای را از نویسنده این سطور در سایت حوزه خواهید یافت اگر در گوگل عبارت " عزیزتر از کعبه " را جست و جو کنید.
خادم کوچک قرآن کریم: 18 بهمن 1387
آقای لطف علی لطیفی
-- حسین میرمبینی ، Feb 6, 2009 در ساعت 03:00 PMبا سلام و با تشکر از پاسختان
دوست عزیز شما همه مسائل را با هم قاطی می کنید. گفته رسول خدا را غلط بیان کردی ، درستش را به شما یاد آوری کردم . بجای اینکه درس بگیری و عبرت بگیری و خودت را اصلاح کنی ، نتیجه غلط تری را از آن گرفتی.
خداوند بارها و بارها در قرآن پیامبران خویش را بخاطر خطاهایشان بخشیده و آنها هم همیشه از خداوند انتظار بخشش داشته اند. اگر آنها معصوم بودند که نه آنها اشتباه می کردند و نه خدا مجبور بود بگوید "عفاک الله"و نه آن پیامبران مجبور می شدند این همه به درگاه خدا استغاثه کنند. اگر بخشش هست و طلب بخشش حتما باید خطایی هم صورت بگیرد که در آنصورت پیامبران نمی تواند معصوم باشند. خداوند می تواند کار یک بنده خودش را پاک گرداند اما این به معنی معصوم بودن او و یا چهارده معصوم نیست. آیه 30 سوره 30 دقیقا مشخص می کند که دوگانگی در خلقت خدا راه ندارد و خداوند همه انسانها را به فطرت پاک خویش آفریده است و استثنایی هم در کار نیست.
داستان بری شدن مردم از دین چه ربطی به اقتصاد و جنگ دارد. مردم اگر از دین بری شده اند بخاطر این بی عدالتی ها است که رهبران دین و سردمداران جمهوری اسلامی و پیروانشان می کنند. این کسانی را که شما یار و مونس خود گرفته اید همه غیر "امام" و به فهم شما غیر معصوم اند. کسانی که بر حسب دستورات آمده در قرآن همه بیکاره اند. آنچه در قرآن آمده این است که فقط از پیامبر و اولی الامر (یعنی امام زنده حاضر) اطاعت کنیم. آقای خمینی نه پیامبر بود و نه امام و نه اینک زنده است،
داداش، شما قرآن را به زعم خودت و سود فقهای شیعه (شیعه غالی) می خوانی . ایشان نه عترت پیامبر اند و نه به حساب خودتان معصوم. موضوعیت آنها و وجوب اطاعت از آنها اصلا در قرآن نیآمده و آنها از پیش خود خود را ایت الله و امام و رهبر نام نهاده اند. این ها همه ادعا است و هنوز در یک شرایط عادلانه ادعای آنها ثابت نشده. همچنانکه جنابعالی هم ادعا می کنید و خودتان را خادم کوچک قرآن خطاب می کنید . نکته من این بود که بگویم شما حق این را ندارید که خودتان را خادم کوچک قرآن خطاب کنید. چراکه بدفهمی های شما از قرآن به حساب صاحب قرآن گذاشته خواهد و به همین طریق شما باعث گمراهی مردم می شوید. حتا اگر معتقد باشید که عترتی هست برابر قرآن ( و به حساب اطلاعات غلط شما بزرگتر از قرآن)که از قرآن دفاع می کند، آنگاه شما جز سکوت وظیفه ای ندارید. یا مگر شما بخواهید ادعای بزرگتری کنید که بگوید فرضا از امام زمان این لقب را گرفته اید. بنابراین می بینید که همه راهها بر شما بسته است مگر آنکه بخواهد شانتاژ راه بیندازید و بخواهید بگویید که من کافر و فاسق و ستمگر هستم. و من در تعجبم از این کفر به این آشکاری که شما قادر نیستید آن را در خود ببینید.
در ارتباط با آزمایش و جمله امام حسین باید خدمت شما عرض کنم که خداوند هرگز مردم معمولی را آزمایش نمی کند. خداوند فقط آنهایی را آزمایش می کند که می گویند مومن اند و یا خادم کوچک قرآن اند و یا آیت الله اند و یا امر ولایت بر عهده آنها گذاشته شده. آنهایی که ادعا دارند.
اگر از من باور ندارید ایه دوم سوره عنکبوت را درست بخوانید و ببینید که فقط شماها هستید که در معرض امتحان خداوند هستید. یعنی بعداز ... دیگر برای مردم ایمانی باقی نمانده که بخواهند ادعا کنند ایمان دارند . بنابراین این فقط شماها هستید که باید برای صدها بدعت و دروغی که به خدا نسبت می دهید و به او افترا می بندید پاسخ درستی فراهم کنید. . احسب الناس ان یترک ان یقولوا آمنا و هم لایفتنون. آیا مردمی که می گویند ایمان دارند (و خادم کوچک و یا بزرگ قرآن هستند) اینگونه حساب می کنند که رها می شوند و امتحان پس نمی دهند؟یعنی عتاب و تنبیه خداوند فقط به شما مذهبیون مدعی مربوط می شود . کسانی که همه جا داد اسلام و پیامبر و امام حسین را می زنید اما از شیطان نفس و یزید زمانه ی خود پیروی می کنند. آنکه با دیکتاتوری بر مسند قدرت نشسته و صدای همه را خفه کرده است. و شما متاسفانه حالی تان نیست که کجای کارید!
یک جا می گویید جنگ نعمت است. یک جا می گویید جنگ اوضاع جامعه را بهم ریخته و دیگر جوانان نمی توانند بموقع ازدواج بکنند. واین باعث شده که مردم از دین بری شده اند. و بعد برای آنکه بخواهید با حقیقت روبرو نشوید و فریبکاری پیشه کنید، به قرآن روی می آورید که از آیات خدا برای کار های خود و دروغهایی که تحویل مردم دادید، پوشش فراهم کنید. و باز نمی فهمید که چرا مردم از دین بری شده اند!
نه خیر
آنچه مردم را از دین بری می کند همانا دروغ و فریبکاری و ریاکاری و از آنها بدتر پوشش قرار دادن دین و قرآن برای پنهان ساختن آن مفاسد. از اینروست که در قرآن بزرگترین ظالمین و ستمگران و مفسدان کسانی اند که به خدا نسبت دروغ می دهند. یعنی اگر خدا گفته فقط از خدا و پیامبر و اولی الامر اطاعت کنید. آنها می گویند خداوند نام ما را هم در قرآن اضافه کرده (که نکرده). این ها افترا هایی است که علمای شیعه (غالی) به خدا نسبت می دهند و به همین خاطر هم آنها بزرگترین ستمگران روی زمین اند. چرا که جنایت می کنند اما آن را به حساب خدا می گذارند.
من نمی دانم با شما پیروان امام خمینی باید چگونه سخن گفت. اگر دینی و قرآنی هم با شما سخن بگوییم باز متهم به بی دینی و کفر و زندقه می شویم. راستی چکار باید کرد؟
جناب آرش
-- فرشاد ، Feb 6, 2009 در ساعت 03:00 PMضمن تشکر به خاطر مطلب عمیق جنابعالی در مورد ولایت فقیه به اطلاع جنابعالی می رسانم که دلیل اینکه خداوند صریحاً درباره علی بن ابیطالب، امامت، مهدویت و ... صحبت نکرده، این است که خداوند متعال تقیه فرموده اند!
لطف علی خان عزیز
-- کریم پور ، Feb 6, 2009 در ساعت 03:00 PMاز قول دکتر!!! اسدالله بادامچیان آورده اید که "ولایت فقیه به زبان ساده یعنی این که یک فرد حقوقدان که متخصص قوانین اسلام است، و عادل هم هست یعنی حق کسی را ضایع نمی کند، نه خدا، نه مردم و نه خودش، بر جامعه ولایت دارد. معنای ولایت سرپرستی توأم با محبت است. او مانند یک پدر مهربان برای رشد و اصلاح جامعه در ابعاد مادی و معنوی، وفق قوانین الهی می کوشد"
دوست عزیز، من نمی دانم شما تعمداً خود را به آن راه زده اید یا واقعاً از اتفاقاتی که در سی سال اخیر در ایران افتاده است بی خبرید. اصلاً همه این حرفهای شما و دکتر!!! اسدالله تان درست. اگر کسی مثل ولی فقیه کنونی (که هم بندی هایش در زندان رژیم سابق، شهادت داده اند شدیداً "سیگاری" بوده است)، فقط ادای یک فقیه واجد شرایط را درآورد، در حالیکه نه از روش حکومت اسلام چیزی می داند نه از عدالت، و نیروهای اطلاعاتیش کسی را که هنگام قائله سهمیه بندی بنزین در ایران (بخداوندی خدا) ظهر از منزل خارج شده تا "ماست بخرد، بیاورد سر سفره" و از شانس بد، از کنار تظاهر کنندگان می گذرد و از شانس بد، عکس او هم در دوربین ساواکی های سپاه پاسداران می افتد و یک ماه بعد، جنازه اش را تحویل خانواده اش می دهند، آیا چنین کسی که کمترین لیاقت برای ولایت بر مردم را ندارد، خدا او را بر مردم، حاکم کرده است؟ شما اصلاً متوجه نیستید به نیت رضای خدا در چه ستم بزرگ و آخرت سوزی، مشارکت می کنید. واقعاً از خدا طلب هدایت کنید زیرا راهتان به سوی کج راهه است. دوست عزیز، آیا شما فقط قرآن را می خوانید تا دیگران را ارشاد کنید؟ آیا در قرآن نخوانده اید زیانکارترین مردم کسی است که خیال می کند در دنیا عمل صالح انجام می دهد اما بیخبرانه مشغول باطل است و در آخرت بهره ای ندارد؟ دوست عزیز، فکر نکنید کسانی چون من که به شما هشدار میدهیم که به سمت حق بازگردید، مایل به از بین رفتن دین و اخلاق و انسانیت هستیم. قضیه کامل معکوس است. موضوع این است که به نام اسلام، اسلام را لگد مال کردند. به اسم عدالت، کسانی را که فقط یکسال حبس داشتند، اعدام دسته جمعی کردند. کسی را که تمام هزینه هواپیمای حامل آقای خمینی از پاریس به تهران را پرداخت کرده بود، فقط به جرم اعتراض به حکومت و بدون هیچ جرمی و گناهی، اعدام کردند.
دوست عزیز، شما ناخواسته در ستم هایی که بر ملت مظلوم ایران می رود، شریک شده اید. والله بر مسیر حق نیستید برادر. به سوی حق بازگردید که خدا توبه بندگانش را می پذیرد.
از زمانه گرامی تقاضا دارم اگر محدودیتی در درج مطالب داشتند بین مطالب بنده و آقای لطف علی ایشان را کاملا در اولویت قرار دهند چون بسیاری از موضوعاتی را که بنده سعی در اثبات آن دارم در کامنتهای ایشان همچون خورشید تابان است . از سایر دوستان هم تقاضا دارم علیرغم طولانی بودن کامنتها ی ایشان آنها را بدقت بخوانند .
-- ایرانی ، Feb 6, 2009 در ساعت 03:00 PMمن به نوبه خودم با وجود تضادر فکری شدیدم با آقای لطف علی لطیفی از ایشان تشکر می کنم. چون اخیرا خلاصه تر می نویسند، کمتر عصبانی می شوند و آداب بحث کردن را رعایت می کنند. از ایشان می خواهم که به بیان دیدگاهشان ادامه دهند. هر چند که تریبونهای متعددی در ایران در اختیار مثال ایشان هست، اما قشر تحصیلکرده ایرانی کمترین رغبتی به آنها نشان نمی دهد. این کامنتها مدیوم خوبی برای ارتباط و دیالوگ نمایندگان تفکر هژمونیک حکومتی ایران با قشر روشنفکر و دگر اندیش است. از زمانه برای ایجاد این امکان (که در رسانه های داخلی ایران وجود ندارد) بسیار متشکرم.
-- بهمن ، Feb 6, 2009 در ساعت 03:00 PMآقای آرش گرامی
-- ایرانی ، Feb 7, 2009 در ساعت 03:00 PMاز مطلب بسیار ارزشمندتان سپاسگزارم ولی در جائی که از قول مرجعی فرموده اید که بعد از چهار نایب خاص نیابت عام از مراجع جامع الشرایط شد . نکته ای وجود دارد که باید عرض کنم تا آنجا که بخاطر دارم تا زمان شاه تهماسب صفوی چیزی بنام مرجع تقلید نداشتیم و مخترع این شغل شیخی بنام " کرکی" بود که طی یک معامله نامیمون با شاه تهماسب به او گفت که حتی پدرت شاه اسماعیل هم مشروعیت نداشت ولی من چون نایب امام زمان هستم به پادشاهی تو مشروعیت میدهم و تو هم مرا بعنوان مرجع واحد جامع الشرایط قرار ده و طی این معامله شغل مرجعیت تقلید شیعه اختراع شده و تولد یافت .ولی بعد ها شیخ احمد احسائی بصورت علنی نیابت عام و قابلیت دیدار نایبان عام با امام زمان را مطرح کرد که اولین نتیجه آن پدیده بابیت و سپس بهائیت شد .
از كامنت لطف علي لطيفي استفاده زياد كرديم. ولي جناب توجه كافي به مسئله ندارند. براي ما از دوران حكومت علي(ع) و مالك اشتر مثال مي زنند. پيداست كه علي(ع) يكي از عادلترين افراد است كه تابه حال به دنيا آمده، اين را از نهج البلاغه مي توان فهميد، ولي توصيه هاي او را در اين دوران به همان شكل عملي كردن، عين كم فهمي است؛ زماني كه علي(ع) توصيه ميكرد به زمامداران كه حق زيردستان را رعايت كنند، چيزي به نام حقوق افراد مطرح نبود، مسئله تكليف بود نه حق، يا حق به معناي امروزينش، در مخله مردم آن زمان نميگنجيد كه در انتخاب نوع حكومت خود شريك باشند، آن نصايح اخلاقي براي زمامداران براي زماني بود كه نظام سلطه در ميان مردم خريدار داشت، مردم ميپذيرفتند كه يك ديكتاتور بر جان و مالشان حكم كند. كاري كه علماي اخلاق، پيامبر، علي(ع) و... مي كردند، اين نبود كه نظام و نوع حكومت را عوض كنند، بلكه با ديكتاتوري مي ساختند ولي مي گفتند لااقل ديكتاتور عادلي باشيد! در دنياي امروز محال است حجم عظيم اطلاعات كه در جامعه جريان دارد، در يك نفر جمع شود، در گذشته شايد اين اتفاق مي افتاد، ولي امروزه كسي كه تمام علوم سياسي، جامعه شناسي، روانشناسي، اقتصاد و.... در او جمع شده باشد، نيست. فرض اين كه يك نفر عادل زمام امور را در دست دارد، مشكلي را حل نمي كند. مطلب براي گفتن در اين زمينه زياد است ولي در اينجا نمي گنجد. فسادي كه قدرت مطلق مي آورد، نوع نگاه به مسائله قدرت توسط مردم و حكمرانان، حقوق افراد كه دامنه اش به انتخاب حكومت هم مي رسد، بي اخلاقي در جوامع توتاليتر، استبداد فردي و دهها مورد ديگر كه بايد در نظر گرفت و بحث كرد. در اين زمانه پدر مهربان و دلسوز بودن كافي نيست كه گره را بگشايد، چرا كه در اين سي سال شاهد ظلم و خفقان و استبدادي بوده ايم كه ناگزير از پهلوي چنين حكومتي برمي آيد. اگر دوستان حوزه اي مثل لطيفي و بقيه، در مسند قدرت نبودند و مي توانستيم در مورد كارآمدي نظريه ولايت مطلقه فقيه بحث آزاد در دانشگاهها داشته باشيم، مشخص مي شد اين نظريه چه تبعات سنگيني براي جامعه دارد.
-- علي ، Feb 7, 2009 در ساعت 03:00 PMسخني با آقا آرش
-- نكونام ، Feb 8, 2009 در ساعت 03:00 PMشما با اين كه با عقل فطري خود به آيات قرآن نگريسته ايد، درك خوبي از آنها به دست داده ايد. من از بيان شما خوشم آمد.
منتها عرض مي كنم: ولايت فقيه به معناي حكومت يك كارشناس ديني چيزي نيست كه مخالف قرآن باشد. حتي آيات قرآن آن را تأييد ميكند. من از شما مي پرسم: پيامبر اسلام(ص) چه شأني داشت؟ آيا جز اين بود كه يكي از شؤونش حاكميت بر مسلمين در زمان خودش بود. آيا پيامبر اسلام(ص) نقش هايي را مثل فرماندهي سپاه، جمع كننده ماليات ها(زكات و خمس غنايم) و مصرف آنها در مصارف عام بر عهده نداشت؟ پس خود پيامبر يك فقيه يعني كارشناس ديني بود كه ولايت يعني حكومت داشت.
آقا آرش، آيا اين نقش ويژه پيامبر اسلام(ص) است؟ آيا پس از او، كارشناسان ديني اجازه حكومت ندارند؟
در قرآن آمده است كه از خدا و پيامبر و اولي الامر اطاعت كنيد. بنابراين اطاعت كردن از پيامبر و اولي الامر او - اولي الامر را به هر معنايي كه بگيريد - واجب است. ترديدي نمي توان داشت كه اطاعت از پيامبر و اولي الامر به معناي تبعيت از حاكميت ايشان است.
نيز در بسياري از آيات قرآن افراد فاسق و ظالم و معاند خدا مورد مذمت قرار گرفته است. حتي آمده است كه آنان را دوست نگيريد و به طريق اولي نبايد آنان را حاكم بر جامعه كرد. مفهوم اين آيات اين است كه بايد افراد متقي و عادل و مطيع خدا حاكم بر جامعه باشند. آيا اين جز ولايت فقيه معنا مي دهد؟
سلام
-- بابک ، Feb 8, 2009 در ساعت 03:00 PMمن دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه هستم و مدتهاست که به دنبال پیدا کردن سایت رسمی آقای گنجی یا ایمیل ایشان هستم. لطفا اگر اصلاع خاصی دارید مرا راهنمایی کنید.
سایت ها و وبلاگهای زیادی به نام آقای گنجی وحود دارد و نمیتوان تشخیص داد که مدیریت کدامیک از آنها با خود ایشان است.
با تشکر