رادیو زمانه > خارج از سیاست > عقايد دينی > مدرنیتهی فاقد ایمان | ||
مدرنیتهی فاقد ایماناکبر گنجیمتن، در نسبت سنت (دین) و مدرنیته، میان سه نوع روشنفکری دینی تمایز قائل میشود و حکم خود را در این خصوص ابراز می دارد. ۱- نقطهی اعتدال در برابر افراطگرایان و تفریطگرایان نظریهی «حد وسط»، ابداع ارسطو برای سامان بخشیدن به علم اخلاق است. این نظریه برای هر فضیلت اخلاقی دو طرف افراط و تفریط برمیسازد، که حد وسط آن دو، حد اعتدال است. این نظریه در علم اخلاق هم دارای معایبی است که امروزه طرفدار چندانی ندارد1. گروههای سیاسی ایران، این نظریه را وارد عرصهی سیاست کرده و همدیگر را متهم به «تندروی»، «افراطیگری»، «کندروی» و... کرده و خود را مرکز تعادل و اعتدال معرفی میکنند. این نظریه هیچ دستاوردی در شناسایی گروهها، طبقهبندی و کسب اطلاع از آنها، ندارد و فقط به درد متهم کردن دیگران و خود را خوب و برحق نشان دادن میخورد. اگر به ادبیات سیاسی کنونی ایران بنگرید، خواهید دید که تقریباً همهی گروهها از این نظریه استفاده میکنند، و خود را نقطهی اعتدال قلمداد میکنند. کسانی که از این نظریه استفاده میکنند، پیشاپیش اخلاق را زیر پا مینهند. برای اینکه این افراد، خودخواهانه و خودپسندانه به خود امتیاز میدهند و دیگران را افراطی نشان میدهند. به عنوان مثال، سالها پیش از آنکه سید محمد خاتمی سخنی دربارهی «اصلاحات» و «اصلاحطلبی» بگوید، افراد دیگری در این خصوص سخن گفتند و نوشتند، چنانکه نوشتههای آنها در نشریات قابل دسترسی است. اما اکنون، جناب خاتمی، چنان از حد و مرز اصلاحات سخن میگوید، که گویی او نظریهپرداز اصلاحات و موسس اصلاحطلبی بوده است. در سخنان زیر، خاتمی دو حد نامطلوب و بد، یعنی سنتپرستی و غربپرستی برمیسازد، آنگاه خود را حد اعتدال آن دو معرفی میکند: «با اشاره به تلاش خود درخصوص ارائه نظراتی دربارهی اصلاحات و تبار اصلاحطلبی و تاکید بر اینکه اصلاحات در میان دو لبهی قیچی سنتپرستی و غربپرستی تحت فشار بوده است، اظهار داشت با وجود این توضیحات که هر چند میتواند کافی و کامل نباشد اما به هرحال باید به آنها پرداخت تا در نتیجه به تفاهمی برسیم و با انسجام بیشتر حرکت کنیم... معتقدیم افراط و تفریط در این زمینهها و همچنین توقعات بیجا داشتن و اینکه یک شبه همه مشکلات جامعه حل خواهد شد، غلط است2.» به این ترتیب، کسانی که با خاتمی اختلاف نظر دارند، یا ناقد او هستند، یا تصور دیگری از اصلاحطلبی دارند، به دو گروه تقسیم میشوند: سنتپرستان و غربپرستان. این ادبیات، نیاز به نقد ندارد، چون تماماً باطل است. وقتی فردی بخواهد دیگری را نقد کند، میبایست نظرات دیگری را دقیقاً طرح و سپس آن را نقد کند. این رویکرد، فرار از گفتوگو و زیر پا نهادن اخلاق سیاسی و علمی است. همانطور که مشاهده شد، در «مصاحبه صریح»، نمادهای نواندیشی دینی به عبور از اسلام، آمریکایی شدن، پذیرش تام مدرنیته و... متهم شدهاند. از سوی دیگر، از نظریهی «حد وسط» ارسطو هم برای نقد نمادهای نواندیشی دینی استفاده شده است. در گام اول، سه گانهی سنتگرایان، مدرنیتهگران و نواندیشان دینی (روشنفکران دینی) ساخته میشود. به طور طبیعی، نواندیشان دینی، بهتر از بقیه هستند و حد وسط معرفی میشوند: «در یکصد و پنجاه سالی که در در جامعهی ما یا در جوامعی مانند ما از مواجههی مردم با امر مدرن میگذرد، غالباً سه رویکرد در نسبت دین و مدرنیته قابل مشاهده است. دو رویکرد از این سه، از دو زاویهی متفاوت قائل به ناسازگاریاند. در رویکرد اوّل، ناسازگاری اسلام و مدرنیته با پذیرش اسلام و ابطال مدرنیته دیده میشود... همهی این ها کسانی هستند که معتقدند در نسبت اسلام و مدرنیته باید طرف اسلام را گرفت و مدرنیته را تا آنجا که میتوان به کناری زد... [در رویکرد دوم]، طرفداران این رویکرد معتقدند اسلام و هر دین دیگری متعلّق به سنّت است؛ دوران تاریخی سنّت هم به سر آمده است؛ اگر میخواهیم فرزند زمان خود باشیم، هیچ چارهای نداریم جز اینکه تن به مدرنیته بدهیم و دینمان را مدرن کنیم. طرفداران این رویکرد به لحاظ کمّی رو به تزاید هستند. اینها هم پروژهی همه یا هیچ را مانند گره اوّل پی میگیرند و معتقدند دین به طور کلّی قابل پذیرش نیست... امّا رویکرد سومی هم وجود دارد که منادی سازگاری اسلام و مدرنیته است. طرفداران این رویکرد معتقدند: میتوان هم مسلمان بود، و هم در دنیای مدرن زندگی کرد و اقتضائات مدرنیته را حتّیالامکان پذیرفت. این عدّه - که بحث من حول آنها خواهد بود - غالباً در جامعهی ما به نواندیشان دینی یا روشنفکران دینی شناخته میشوند3.» در گام دوم، نواندیشان دینی (روشنفکران دینی) به سه گروه تقسیم میشوند، که حد وسط آن دو گروه، خوبان هستند: گروه اول بر این باورند که: «این اسلام است که باید بر مدرنیته منطبق شود. به عبارت دیگر دین را باید مدرن کرد؛ اصول و ضوابط را از مدرنیته میگیریم و دینمان را برآن منطبق میکنیم. بنابراین در تفسیر اوّل، اسلام تابع امر مدرن است و با ضابطه و شاخصی به نام مدرنیته تغییر میکند و متحول میشود. آل احمد معتقدان این تفسیر را به حق «غرب زده» میخواند. در تفسیر دوم، برعکس، مدرنیته را بر اسلام منطبق میکنند. یعنی کفّهی سنگین را به دین میدهند؛ کوشش میکنند به نحوی از انحاء، تفکر مدرن را دینی کنند و مدرنیتهی اسلامی، عقلانیت اسلامی، علوم اسلامی و .... بسازند. تفسیر سوم، نه میپندارد که اسلام بر مدرنیته منطبق است و نه مدرنیته را بر اسلام منطبق میداند؛ بلکه معتقد به داد و ستد اسلام و مدرنیته است. این تفسیر، مبتنی بر تفاهم، داد و ستد، گفتوگو و نه انطباق است4.» در ادامهی بحث گفته میشود: «حدود ۴۰ سال است عرصهی اوّل، یعنی نوسازی معرفت دینی، در ایران به شکل جدّی گشوده شده است؛ امّا کمتر به عرصهی دوم، نقد مدرنیته، پرداخته شده است. به زبان راندهایم؛ امّا مشخص نکردهایم: در کجا مدرنیته میتواند از دین، و به خصوص از اسلام، درس آموزی داشته باشد5.» در مقالهی «داد و ستد اسلام و مدرنیته»، مواردی که مدرنیته باید از اسلام درس آموزی کند، تعیین شده است. مدرنیته در سه ناحیه باید از اسلام، پیامبر و وحی درس آموزی کند: «ناحیهی اوّل، حقیقتیابی است... سخن ما این است که عرصههایی هم هست که به کمک عقل قابل وصول نیستند. عرفا به مدد شهود به این عرصهها توجّه دارند. امّا پیامبران به کمک وحی از عالمی ورای عقل خبر میدهند. عنوان دینی این عالم «غیب» است... تنها با وحی دینی میتوان به سراغ غیب رفت. آخرت، ذیل این حوزه قرار میگیرد... اسلام افقهای تازهای بر انسان میگشاید. بدون توجه به این افقها و اکتفا به آفاق عقل بخش قابل توجهی از حقیقت از انسان میگریزد. ناحیهی دوم، ناحیهی خیریابی است. ما دو مسألهی اساسی داریم: حقیقت و خیر. خیر، مربوط به عقل عملی است، فضیلت است. حرف از این است که «چگونه باید باشیم؟»... در بایدها، یعنی در قواعد اخلاقی، دین میتواند یاور باشد. دین میتواند به اشاعهی اخلاق انسانی و حسنه در دنیای امروز کمک کند... اکثر بایدها بالاخص بایدهای اخلاقی با عقل انسانی قابل درک و استنباط است. اما مواردی از خیر همانند حقیقت تنها به مدد وحی بر انسان منکشف میشود. در عرصه حقوق و تکالیف آدمی این موارد خیر مصداق دارد. حوزهی سوم، حوزهی عمل است، اعم از عمل فردی یا عمل جمعی. به لحاظ نظری حکم مسئله یا از طریق عقل یا از طریق وحی مشخص است... پیامبران آمدهاند نفس انسانی را چنان مقاوم کنند تا ارزشهای عقلانی را به پای تمنّیات نفس أمّاره ذبح نکند... اگر دین و ایمان باشد، بسیاری از اعوجاجات فکری کنترل میشود و بسیاری از آنچه عقل به خیر بودن آنها گواهی میدهد بدون دغدغه رنگ باختن در برابر منافع و مصالح زودگذر فردی یا جمعی امکان تحقق مییابد... پرسش است که «در تعارض منافع، کدام منفعت باید مقدّم میشود؟» اینجا است که دین و ایمان میتواند جولان دهد6.» پس از برساختن دو حد وسط افراط و تفریط ، راه حل متعادلی برای مسأله بسیار مهم نسبت سنت (دین = اسلام) و مدرنیته، ارائه میشود: مدرنیته باید از اسلام، ایمان به آخرت، فضائل اخلاقی فراعقلی و تکالیف عملی بیاموزد. به موضوع نیاز اسلام به مدرنیته پس از این پرداخته خواهد شد. اما در همین بخش چند نکته قابل ذکر است: ۱-۱- تا آنجا که بنده میفهمم، مدعا این است که مدرنیته برساختهای است که ایمان به آخرت ندارد، حال اسلام میتواند ایمان به غیب و آخرت را به مدرنیته بیاموزاند. ایمان و بیایمانی، اموری هستند که به افراد باز میگردند، نه مدرنیته. انسانها به دیندار و بیدین، مومن و ملحد، و... تقسیم میشوند، نه آنکه «مدرنیته مومن به غیب» یا «مدرنیته منکر غیب» وجود داشته باشد. به این ترتیب، نیاز اول، کاذب است. برای اینکه مدرنیته، انسان نیست که نیاز به ایمان به غیب داشته باشد. ۲-۱- اکثریت آدمیان در طول تاریخ، دیندار بودهاند. یعنی، انسانها، یهودی، مسیحی، مسلمان، بودایی، هندو و...هستند. اکثریت آدمیان مدرن هم یهودی، مسیحی، مسلمان و... بوده و هستند. غیرمسلمانهای دیندار، ایمان به آخرت دارند. پس نیازی به آن نیست که اسلام به آنها ایمان به آخرت را بیاموزد. ۳-۱- به غیر از اشاعره، مابقی علمای اخلاق مسلمان، حسن و قبح (اخلاق) را از مستقلات عقلیه به شمار میآورند. آنان به حسن و قبح عقلی و ذاتی باور داشتهاند. یعنی، اخلاق مستقل از دین است. حداکثر کاری که دین میتواند بکند، آن است که به عنوان پشتوانهی اخلاق عمل کند. یعنی به متوسطانی که اگر به خود واگذار شوند، ممکن است فضائل اخلاقی را زیر پانهند، وعده دهد که اگر به فضائل اخلاقی پایبند باشید، در زندگی پس از مرگ پاداش نیکویی به شما داده میشود. پس در این بخش هم دین چیزی برای آموختن به مدرنیته ندارد. ۴-۱- مسلمانها فاقد علم اخلاق و فلسفه اخلاق هستند. آنها وقتی میخواستند علم اخلاق برسازند، نکاتی از علم اخلاق ارسطو را، بدون توجه به پایههای آن در شهر یونانی، پذیرفته و آن را تا حدودی اسلامی کردند. عموم افرادی که اینک دربارهی اخلاق دینی بحث میکنند، با استفادهی از نظریات جدیدی که انسانهای مدرن غربی برساختهاند، در این زمینه سخن میگویند. بهتر بود به روشنی معلوم میگشت که اسلام، کدامیک از فضائل اخلاقی را میتواند به مدرنیته بیاموزد که مدرنیته (انسانهای مدرن) از آن فضلیت آگاه نیست و تنها راه فراگیری آن توسل به وحی است؟ در همین سی سالی که انقلاب اسلامی منطقه را فراگرفته، از پاکستان تا شمال آفریقا، آیا جهان به لحاظ اخلاقی با فضیلتتر شده است؟ در این سی سال حکومت اسلامی، آیا در ایران تباهی و فساد اخلاقی فزونی گرفته، یا جامعه راستگوتر و اخلاقیتر شده است؟ درواقع جوامع مدرن غربی از جوامع اسلامی عادلانهتر و اخلاقیتر هستند. بدون شک مردم جوامع غربی احکام فقهی اسلام را رعایت نمیکنند، برای اینکه آنها مسلمان نیستد، اما کارنامهی آنان در زمینه اخلاق و عدالت از جوامع اسلامی به مراتب بهتر است. آنها کمتر از ما دورغ میگویند، دروغگویی در میان ما امری رایج است و برهمین اساس اینک جامعهی ما با بحران عدم اعتماد روبرو است. اعتماد چسبی است که افراد را به یکدیگر وابسته میکند و دوام زندگی جمعی را امکانپذیر میسازد. ۵-۱- اگر دریافت من از متن (نوشتهی ایشان) درست باشد، منظور از نیاز سوم، نیاز مدرنیته به فقه است. اگر این قرائت صحیح باشد، نه مدرنیته و نه انسانهای مدرن، به فقه مسلمین نیازمند نیستند. برای اینکه، آنان مطابق فرامین دین خود عمل میکنند. همانگونه که مسلمانها به احکام فقهی دین خود عمل میکنند. ضمن آنکه خود مسلمین به انحای مختلف، برای سازگار شدن با مدرنیته، از فقه اسلامی عدول کرده و میکنند. ۲- پایان دوران انجیل در «مصاحبه»، نکتهی مهم دیگری هم وجود دارد که مربوط به نسبت «مسیحیت و مدرنیته» است: «واقعا هم دوران انجیل به سر رسیده است و متفکر مسیحی حق دارد به طریقی خودش را از آن رها کند و به همین دلیل تفسیر آزاد متن و الهیات لیبرال مطرح میشود. این مسئله که اصلا متن را کنار بگذاریم و اینکه این متن فقط یک «سویه» است، یک غایت متعالی که ما به آن نگاه کنیم و به این انگشت اشاره نگاه نکنیم، بلکه به سمتی که به آن اشاره رفته است بنگریم و هدف فقط هدایت به آن غایت متعالی بوده است. همه این موارد در مورد امثال انجیل و مسیحیت در دوران ما میتواند درست باشد، اما اگر ما این پیش فرض را قبول کردیم که دوران قرآن هم مثل انجیل به سر رسیده، آنگاه ما نیز میتوانیم همچون آنها معناگرا یا غایت گرا شویم و دست از دامن متن برداریم.» این مدعا که واقعاً دوران انجیل به سر رسیده ، مبتنی بر کدام ادله است؟ این مدعا که متفکران مسیحی خود را از انجیل رها کردهاند، مبتنی بر کدام شواهد و قرائن است؟ آیا تنها دلیل این مدعا این موضع انحصارگرایانه، یا حداکثر شمولگرایانه، نیست که کتاب دین خود را حقیقت مطلق فرض کردهایم و متون مقدس دیگر ادیان را باطل به شمار آوردهایم؟ کدام یک از متفکران مسیحی چنین باوری را قبول کردهاند. به آلوین پلانتینجای انحصارگرا بنگرید که مسیحیت را حقیقت مطلق معرفی کرده و میگوید خارج از مسیحیت رستگاری وجود ندارد: «انحصارگر معتقد است که عقاید یا بعضی از عقاید یک دین خاص (مثلا فرض کنید مسیحیت) فیالواقع صادق است و مطمئناً بر این مدعا میافزاید که تمام قضایا (از جمله سایر اعتقادات دینی) که با آن اعتقادات ناسازگارند، کاذب هستند7.» الوین پلانتینجا، بهعنوان یک انحصارگرای مسیحی، به دو عبارت زیر توأماً اعتقاد دارد: ۱) جهان مخلوق خداوند است، و خداوند موجودی متشخص، خیر محض، عالم مطلق و قادر مطلق است، (موجودی است که اعتقاداتی دارد، غایات و طرحها و نیاتی دارد، و میتواند برای تحقق این غایات افعالی انجام دهد) ۲) انسان محتاج رستگاری است، و خداوند راه منحصر به فرد رستگاری را از طریق تجسد و حیات و مرگ ایثارگونه و رستاخیز پسر الهی خود فراهم آورده است8.» به گمان پلانتینجا این عقاید حقیقت محض و آشکار است و ادیانی که عقایدی ناسازگار با این عقاید دارند، کاذب و باطلاند: «به اعتقاد من قضایای (۱) و (۲) صادقند، و قضایایی که با آنها ناسازگارند، کاذبند9.» لذا مسیحیان انحصارگرا، همچون مسلمانان و یهودیان انحصارگرا، خالصانه و صمیمانه اعتقاد دارند که حق منحصراً در اختیار همکیشانشان است و ادیان دیگر باطل هستند: «انحصارگرا واقعاً موضعی گزافهآمیز اختیار نکرده است، چرا که به اعتقاد او دیدگاههایی که مغایر دیدگاه ویاند، «به لحاظ معرفتشناختی از همان استحکامِ» معتقدات مسیحی برخوردار نیستند10.» «من معتقدم که مسیحیان از حیث معرفتی، به یک تعبیر از اقبالی برخوردارند که مخالفانشان از آن بی بهرهاند11.» آیا کسی که تنها راه رستگاری را مسیح انجیل میداند، از انجیل عبور کرده است؟ آیا رودُلف اُوتّو (۱۹۳۷ ـ ۱۸۶۹)، متأله مسیحی و نویسنده کتاب امر قدسی، به حقانیت دین خود اعتقاد نداشت و از انجیل عبور کرده بود؟ اُتّو در اولین صفحه کتابش معیارهایی برای دین برتر ارائه کرده و آنگاه میگوید تمامی این معیارها در مسیحیت به وضوح و وفوری بیهمانند وجود دارند. این امر «نشانهی کاملاً واقعی رجحان آن بر دیگر ادیان و در همه سطوح است12.» در فصلهای بعدی کتاب معیارهای دیگری برای برتری مسیحیت ارائه میکند: «هیچ دین دیگری نتوانسته است مانند مسیحیت راز نیاز به آمرزش یا کفاره را آن چنان کامل، ژرف، و با بیانی نیرومند ارائه کند. و باز در این مورد هم برتری مسیحیت بر دیگر ادیان نمایان میشود. این دین کاملتر و متکاملتر از دیگر ادیان است، زیرا آنچه در دیگر ادیان بطور کلی جنبه بالقوه دارد در این دین تبدیل به فعلیت محض میشود13.» و باز هم معیاری دیگر: «درجه پیوند عناصر عقلانی و غیرعقلانی و اتحاد آنها در یک ترکیب هماهنگ سالم و دلانگیز معیاری برای اندازهگیری شأن و مقام ادیان به دست میدهد و نیز معیاری برای تعیین امر دینی از آنچه مشخصاً غیردینی است ارائه میکند. با بکارگیری این معیار ما مییابیم که مسیحیت در این جنبه نیز همچون دیگر جنبهها نسبت به دینهای مشابه و همطرازش برتری کامل دارد. عمارتِ سالم و مفاهیم، احساسات و تجربههای خالص آن که بر روی این عِمارت و پایههای این عمارت ساخته شدهاند بسی عمیقتر از مفاهیم عقلانیاند. با این همه جنبههای غیرعقلانی تنها مبنا، قالب، تار و پود بافت ساختمان مسیحیت هستند که همواره عمق عرفانی این دین را حفظ نموده و به آن صبغه عمیق و هالههای سنگینی از عرفان میبخشند بدون آنکه اجازه دهند که دچار عرفانزدگی محض شود. و بدینسان مسیحیت با وحدت متناسب عناصرش واجد ماهیت و مقام مطلقاً معتبری میگردد که هرچه ما بر شناخت صادقانه خود نسبت به آن بیفزاییم بیشتر و بیشتر و به نحو زندهتری و بدون تعصب جایگاه والای آن را در مطالعه تطبیقی ادیان مورد تصدیق قرار میدهیم. آنگاه ما درخواهیم یافت که در مسیحیت عنصر حیات معنوی بشر که نمونههای مشابهی هم در دیگر حوزهها دارد، برای نخستین بار بهگونهای والا و بی نظیر به نقطه کمال رسیده است14.» «مسیحیت آنگونه که امروز پیش روی ماست با ماهیت بالفعل کنونیاش بدون شک، یک «دین بزرگ جهانی» است که طبق مدعا و وعدههایش در وهله نخست و به معنای حقیقی کلمه دین آمرزش است. عقاید آن امروز نیز رستگاری و شور و نشاط برای رسیدن به نجات یا رهایی از غلبه جهان و اسارت هستی آدمی در جهان و حتی اسارت مخلوقیت است، غلبه بر بُعد و دوری و بیگانگی از خداست، آمرزش و آزادی از اسارت گناه و خطا و معصیت است، سازش و آشتی با خدا و کفاره گناهان است و در نتیجه خودداری از رحمت حق که تمامی آموزه فیض را دربر میگیرد، تأیید روحالقد س و بهره مندی از برکت او، تولد جدید و ظهور مخلوقی جدید است15.» در دو فصل مختلف به صراحت از برتری مسیحیت نسبت به اسلام سخن گفته و نگاه خود را نسبت به اسلام عیان میکند: «برتری بارز این دین بر دینی مثل اسلام را که برای مثال الله در آن صرفاً یک «موجود مقدس» است و درواقع دقیقاً شکلی پیشین از یهوه در مقیاس وسیعتر است در همین امر میتوان یافت16.» در جای دیگری اسلام را دین «قضا و قدری»، حامل «بیاعتدالی» و «تعصبگرایی» معرفی کرده و نه تنها مسیحیت، بلکه دین یهود را هم برتر از اسلام می داند17. بهتر بود برای نمونه به چند نوآوری «فلسفی - کلامی- دینشناسانهی» مسلمین اشاره میشد تا قوت ما و ضعف یهودیان و مسیحیان روشن میگردید. اینک افراد بسیاری در ایران برای دفاع از اسلام، از آرای متفکران مسیحی و یهودی استفاده میکنند. اینان، آرای آنان را که برای اثبات حقانیت دینشان برساختهاند، برای اثبات اسلام به کار میبرند. آیا این نشانهی انصاف علمی است که از آرای مسیحیان و یهودیان استفاده کنیم و بعد مدعی شویم که دوران کتاب مقدس آنها به سر رسیده است؟ نتیجه متن نگاه خاصی به مدرنیته و مسیحیت دارد. مطابق این نگاه، مدرنیته باید از اسلام، ایمان به غیب، فضائل اخلاقی و احکام عملی بیاموزد. اگر هم منظور از مدرنیته، انسانهای مدرن باشد، آنها باید از اسلام این نکات را فرا گیرند. اما مسیحیت (انجیل) چیزی در انبان ندارد که کسی وفادار به آن باشد. مسیحیان حق دارند از انجیل عبور کنند، اما مسلمین باید به قرآن پایبند باشند و نکات مهمی را به مدرنیته بیاموزانند. متن نه ما را با مدرنیته آشنا میسازد، نه با مسیحیت، و اینکه چرا مسیحیان باید از کتاب مقدسشان عبور کنند؟ پاورقیها: ۱- در مقاله «فقر و مسکنت تئوری اعتدال»، برخی از نقدهای وارد براین نظریه بازگو شده است. رجوع شود به : ۲- برای سخنان سید محمد خاتمی، به اینجا رجوع شود. ۳ و ۴ و ۵ و ۶- محسن کدیور، «داد و ستد اسلام و مدرنیته»، رجوع شود به سایت کدیور. ۸- پیشین، ص ۲۳۵. ۹- پیشین، ص ۲۵۴. ۱۰- پیشین، ص ۲۹۹. ۱۱- پیشین، ص ۳۰۳. ۱۲- رودلف اتو، مفهوم امر قدسی، ترجمه همایون همتی، انتشارات نقش جهان، ۱۳۸۰، ص ۳۸. ۱۳- پیشین، ص ۱۲۳. ۱۴- پیشین، صص ۲۶۱- ۲۶۰. ۱۵- پیشین، ص ۲۹۶. ۱۶- پیشین، صص ۱۵۴- ۱۵۳. ۱۷- پیشین، ص ۱۷۷. در همین زمینه: • نقد فقیهانهی دگراندیشی دینی • معیارهای اسلام و مسلمانی • روشنفکری دینی عبور از متنی • پیامبر ناتوان |
نظرهای خوانندگان
منطق و انصاف دو ویژگی بارز نوشته های گنجی
-- رضا ، Dec 30, 2008 در ساعت 02:13 PMكم كم ثابت مي شود برخلاف ظاهر امر، جهان اسلام مديون علمايي همچون اسدابادي، امام خميني، محمد عبده، كديور، خاتمي، سروش، مهاجراني و ... مي باشد كه تا حد امكان براي انطباق ان با مدرنيته تلاش نموده و مي نمايند والا با تفكرات متعصبانه و غير قابل انعطاف، قطعا مدت زماني طول نخواهد كشيد كه گروه گروه از دين خدا جدا شوند و يا حداقل دلهاشان.
-- s_ahmad ، Dec 31, 2008 در ساعت 02:13 PMبنابراين به نظر مي رسدعدم تعامل و اينده نگري در نهايت به ضرر اسلام خواهد بود پس بر دست اندركاران ديني واجب است تيزبيني و مراقبت و پيش بيني ساز و كارهاي مناسب براي ترد متعصبان و افراطيون و حمايت از معتدلان و منطقيون.