رادیو زمانه > خارج از سیاست > عقايد دينی > عقلگرایی و ایمانگرایی | ||
عقلگرایی و ایمانگراییاکبر گنجیهر دینی دارای گزارههای صدق و کذب بردار است. اما آیا این گزارهها اثبات پذیرند؟ بسیاری از فیلسوفان گزارههای دینی را اثبات ناپذیر (خردگریز) تلقی میکنند. به عنوان نمونه، ابوعلی سینا میگفت معاد را نمیتوان با دلایل عقلی اثبات کرد1. به گمان بسیاری از فیلسوفان، وجود خدا را نمیتوان با دلایل عقلی اثبات کرد. وقتی مبدأ و معاد با چنین معضلی روبرو است، تکلیف نبوت روشن است که کمترین ادعا در خصوص اثبات عقلی آن وجود دارد. این معضل، کسانی را واداشته است تا پروژه عقلانیت در قبول دین و التزام به آن را کنار بگذارند. «ایمانگرایی» (Fideism) بدیل «عقلگرایی» (Rationalism) در باب دین است. ایمانگرایان، آموزههای دینی را خردگریز (نه خردستیز) به شمار میآورند. البته ایمانگرایی ویتگنشتاین و ایمانگرایی پلنتینجا؛ آموزههای دینی را خرد گریز میدانند، ولی ایمانگرایی کیرکگور پارهای از آموزههای دینی را خردستیز میداند. باور ایمانگرایان به خدا، نبوت، معاد و دیگر آموزههای صدق و کذب بردار دینی، مستقل از هرگونه قرینه و استدلالی است. به تعبیر دیگر، ایمان به خدا نیازی به پشتوانهی عقلی و دلیل و گواهی ندارد. به گمان پیروان این مشرب، اعتقادات دینی، بنیانیترین مفروضات آدمی هستند و کسی که آموزههای دینی را با میزان عقل میسنجد، خدا را در پای عقل قربانی کرده است. معشوق چنین کسی عقل است، نه خدا. از این رو، فقدان استدلال و قرار گرفتن در موقعیت بیدلیلی، نه تنها مسألهای پدید نمیآورد، بلکه آدمیان را از شر لوازم منطقی عقل حقیر رها میسازد. مولوی به یک معنا مدافع چنین رویکردی بود. میگفت: پای استدلالیان چوبین بود این عصا چه بود؟ قیاسات و دلیل چون عصا شد آلت جنگ و نفی او عصاتان داد تا پیش آمدیت (مثنوی، دفتراول، ابیات 2142 – 2140 و 2132) عقل قربان کن بپیش مصطفی خویش ابله کن تبع می رو و سپس اکثر اهل الجنه البله ای پسر (مثنوی، دفتر چهارم، ابیات 1419- 1418و 1407) بیشتر اصحاب جنت ابلهند خویش را عریان کن از فضل و فضول زیرکان با صنعتی قانع شده (مثنوی، دفتر ششم، ابیات 2371-2370 و 2374) مصطفی اندر جهان آنگه کسی گوید زعقل چند و چند از حکمت یونانیان وین علوم و این خیالات و صور سور رسطالیس و سور بوعلی ایها القوم الذی فی المدرسه فاغسلوا یا قوم عن لوح الفواد مطابق روایتی از پیامبر گرامی اسلام، باقیماندهی غذای مومن شفاست. شیخ بهایی با استناد به روایت مذکور میپرسد پیامبر کجا فرموده باقیمانده غذای ارسطو و بوعلی شفاست؟ بدینترتیب هیچکس با خوردن پسماندههای فکری ارسطو و بوعلی و دیگر فیلسوفان شفای روحی پیدا نخواهد کرد. به ریسمان ایمان باید آویخت، نه عقل استدلالگر فلسفی. «بدون خطر کردن ایمانی در کار نیست... سعادت ابدی چیزی است که با به خطر انداختن همه چیز، مطلقاً همه چیز، حاصل میآید.» برای اینکه اعتقاد به خدا غیرعقلانی است. با توجه به اینکه دلیلی بروجود خدا نداریم، ایمان امکان پذیر میشود.آدمی در بییقینی به محال منطقی ایمان میآورد2 و برای اثبات ایمانش به امر عقلاً محال (خدا)، در مواردی باید دست به کارهای غیر اخلاقی بزند. به نظر کیرکگور مسیحیت برترین دین است، اما دلیل این برتری عقلانی بودن آن یا اثبات صدق مدعیات آن نیست، بلکه پارادوکسیتر بودن آن است. «دشواری مطلق» مسیحی بودن است که آن را واجد ایمان میکند. جهش ایمانی فرد را از عقل فراتر میبرد و دشوارتر بودن قوت این امید است که معیار سنجش آن قرار میگیرد. به تعبیر فریتیوف شووان، فیلسوف به جای اینکه با «دل»اش «ببیند»، صرفاً با «مغز»اش «میاندیشد.» فیلسوفان، عقل استدلالی (reason) را جایگزین شهود(intuition) کردهاند. عقل استدلالی فاقد یگانگی، جاودانگی و جهانشمولی است. استدلال، موقت و زمانمند است، و از نظر زمانی، مکانی، فرهنگی در حال تغییر و تحول است. اما شهود با حقیقت واحد سر و کار دارد. استدلالگرا (rationalist) کسی است که تقدم و رجحان عقل استدلالی بر شهود و وحی و انکشاف الهی (revelation) را پذیرفته و وحی را غیر استدلالی جلوه میدهد. وحی نوعی تعقل شهودی کیهانی است. عقلانیت استدلالی بدون ایمان راه به جایی نمیبرد، اقبال به متون مقدس دینی شرط لازم ایمان است. محیالدینابنعربی هم معتقد بود به دست آوردن آرامش از طریق ترسناک عقلی و بحث استدلالی در مباحث خداشناسی، محال است، پس تنها چارهی کار، ریاضت و مکاشفه است. برخی دیگر ایمانگرایی را به تجربهی دینی تحویل میکنند. به گمان اینان، تجربهی دینی فراتر از طور عقل است و با عقل نمیتوان دربارهی دستاوردهای آن داوری کرد. پارهای از ویتگنشتاینشناسان، از «ایمان گروی ویتگنشتاینی» سخن گفتهاند3. در اندیشهی ویتگنشتاین، دین به نحوهی زیست مومنانه فروکاسته میشود و متکی بر پیش فرضهای ستبر متافیزیکی خود ادیان نمیباشد. دینداری ربطی به استدلال و خرد ورزی ندارد. به گمان برخی از مسلمانها، گزارههای دینی اثبات ناپذیرند. مرتضی مطهری در اینباره مینویسد: «برخی از اعاظم محدثان شیعه در اعصار اخیر صریحاً اظهار میدارند که حتی مساله یگانگی خدا صد در صد مسأله آسمانی است، از نظر عقل بشر دلیل کافی ندارد، تنها از راه تعبد به گفته شارع باید ملتزم شویم که خدا یکی است4.» ولی مطهری مخالف این نظر است. به نظر او نظام اعتقادات دینی (توحید، نبوت، معاد و ...) «منحصراً» باید از راه استدلال به دست آیند: «اینکه در دین مقدس اسلام تقلید در اصول دین به هیچوجه جایز نیست و منحصراً از راه تحقیق و استدلال باید تحصیل شود دلیل بارزی است براینکه اسلام مسائل آسمانی را در حدود اصول دین برای عقل انسان قابل تحقیق میداند5.» آیا ایمانگرایی پروژهای قابل دفاع است؟ ایمانگرایان، معلوم نیست بر چه مبنایی یک آیین را بر آیین دیگر ترجیح میدهند؟ وقتی دلیل و استدلال ناممکن و نامطلوب است، چرا به جای تعبد و ایمان به اسلام، به «تثلیث» نباید تعبد و ایمان داشت؟ چرا نباید ایمان داشت که عیسای ناصری تاریخی به معنای حقیقی کلمه خدا بود؟ مگر مسیح نمیگفت: «هرکه مرا ببیند، خدای پدر را دیده است» (یوحنا، 9:14) و «من و پدرم خدا، یکی هستیم» (یوحنا 30:10) به باور اکثر مسیحیان، خدا بود که چون کودکی زاده شد، به خاطر کفارهی گناهان ما مرد، سپس در روز سوم، از گور برخاست و دوباره به آسمان عروج کرد. ایمانگرایان مسلمان باید به این پرسش پاسخ گویند: چرا به اینکه حضرت یعقوب با خدا کشتی گرفته است (سفر تکوین، فصل 32، آیات 31-24)، نباید ایمان و تعبد داشت؟ چرا به اسطورهی «قوم برگزیده» و «ارض موعود» یهودیان نباید باور داشت؟ چرا ایمان نمیآوریم که خدا یک روز تمام آفتاب را از حرکت باز نگاه داشته تا اسراییلیان فرصت داشته باشند دشمنان خود را قتل عام کنند؟ خداوند به شایول فرمان میدهد: «حال برو و مردم عمالیق را قتل عام کن. بر آنها رحم نکن، بلکه زن و مرد و طفل شیرخواره، گاو و گوسفند، شتر و الاغ، همه را نابود کن» (اول سموییل، 3:15) ایمانگرایان مسلمان چرا قبول نمیکنند که خدا در حالی که در خآنهاش بر روی تختی نشسته (خداوند را دیدم که بر تختی بلند و با شکوه نشسته بود، خانهی خدا از جلال او پر شده بود، اشعیاء، 1:5)، دیده شده است؟ نباید گمان کرد که این مدعیات پیرو چندانی ندارد، به یهودیان و مسیحیان بنگرید و ببیند که آنها هم به این مدعیات ایمان و تعبد دارند. الوین پلنتنجا، که برخی از نواندیشان دینی ایرانی از آرای او برای تأیید آموزههای مسلمانی سود میجویند، این باورها را معقول و صادق و موجه میداند، و مدعی است اعتقادات دیگر ادیان که با این اعتقادات ناسازگارند، «کاذب هستند6.» خدای متجسد (مسیح)، تنها راه رستگاری است. به نظر پلنتنجا، «به اعتقاد او (مسیحی) دیدگاههایی که مغایر دیدگاه وی هستند، به لحاظ معرفت شناختی، از همان استحکام، معتقدات مسیحی برخوردار نیستند7.» «من معتقدم که مسیحیان از حیث معرفتی، به یک تعبیر از اقبالی برخوردارند که مخالفانشان از آن بیبهرهاند8.» بنابراین، باور به آموزههای دینی از طریق تعبد محض ( ایمانی به لحاظ منطقی ناموجه)، قابل قبول نیست. باورها بر دو نوعاند: باورهای صادق، باورهای کاذب. دانستن یک مدعا به معنای دانستن حقیقت داشتن (صدق) آن مدعاست. باور به مدعیات کاذب امکانپذیر است، ولی حقیقت، شرط لازم دانستن است. پیروان ادیان مختلف با اطمینان مطلق فقط دین خود را دین حق میدانند. طرفین جنگ با اطمینان کامل خود را پیروز جنگ معرفی میکنند. دانستن مترادف با مطمئن بودن نیست. پیروان هر دینی به آموزههای دین خود اطمینان دارند. ولی اطمینان به معنای صدق آن آموزهها نیست. ممکن است باوری صادق باشد، اما دلایل و شواهد قانع کنندهای برای توجیه آن در دست نباشد. قرینه (evidence) به معنای دلیل قوی و محکم شرط لازم دانستن است. باور صرف، معرفت نام ندارد. دو باور زیر را در نظر بگیرید: هیچ یک از این باورها، معرفت نام ندارد. باور باید صادق باشد. گزارهی «حیات پس از مرگ وجود دارد»، صادق است، اگر و تنها اگر، حیات پس از مرگ وجود داشته باشد. به تعبیر دیگر، گزارهی «حیات پس از مرگ وجود دارد» صادق است، اگر و تنها اگر، گزارهی «حیات پس از مرگ وجود دارد» مطابق با واقع باشد9. باور صادق، بدون شواهد و دلایل قانع کننده، معرفت نامیده نمیشود. فرض کنیم گزارهی «حیات پس از مرگ وجود دارد»، باوری صادق باشد. گزارهی «حیات پس از مرگ وجود دارد»، معرفت نامیده خواهد شد، اگر و تنها اگر، گزارهی صادق «حیات پس از مرگ وجود دارد» با شواهد و دلایل قانع کننده موجه شود. این حکم در خصوص باور دیگر هم که مدعی است «حیات پس از مرگ وجود ندارد»، صادق است. پس در عقلگرایی انتقادی سخن بر سر توجیه (justification) باورها است. در سراسر سلسله نوشتار حاضر، ما فقط در دلایل صدق مدعیات خدشه وارد خواهیم آورد، نه اصل صدق و کذب مدعیات. ممکن است مدعایی صادق باشد و ما دلیلی بر صدق آن مدعا نداشته باشیم (به عنوان مثال قاتلی را در نظر بگیرید که مرتکب قتل شده است، ولی ما نمیتوانیم با مدارک و شواهد، قاتل بودن او را اثبات نماییم) ممکن است دلایل ما سست و بیپایه باشند. پس تفکیک «صدق مدعا» از «دلایل صدق مدعا» بسیار مهم است. ممکن است برهانی صورتاً معتبر برای اثبات «من وجود دارم» وجود نداشته باشد، اما در عین حال این عبارت حقیقت دارد. ممکن است فرد نتواند برهانی صورتاً معتبر برای وجود همسرش بسازد، اما از این ناتوانی نمیتوان نتیجه گرفت که همسر وی وجود ندارد. برای اکثر دینداران وجود بالفعل خداوند مهم است، نه اعتبار صوری براهین اثبات وجود خدا. ممکن است تمام براهین اثبات خدا از نظر منطقی فاقد اعتبار باشند، از نظر معرفت شناختی ناقص باشند و در عین حال گزارهی «خدا وجود دارد» صادق باشد. ممکن است خدا وجود داشته باشد و در عین حال انسآنها تاکنون نتوانسته باشند دلایل خوب و قابل قبولی برای اعتقاد به وجود خدا برسازند. نه تنها آقای طباطبایی، بلکه عموم مفسران فیلسوف مشرب مسلمان، چنین داعیهای دارند. آیا این مدعا صادق است؟ آیا باورهای دینی با برهان اثبات شده اند؟ آیا مسلمین برمبنای قراین خردپسند اسلام آورده اند؟ دینشناسی مسلمین حاکی از آن است که فیلسوفان و متکلمان مسلمان تاکنون نتوانستهاند براهینی برای اثبات گزارههای دینی اقامه نمایند.
پاورقیها: ۱- ملاصدرا هم دربارهی دشواریهای بحث استدلالی در خصوص حیات پس از مرگ بسیار سخن گفته است. چند نمونه زیر در خور توجه است: «از اینکه بخواهی بر احوال معاد بدون استفاده از دلیل نقلی و ایمان به غیب و با تکیه به عقل بیچاره و برهان سست، آگاهی یابی برحذر باش، زیرا در این صورت بسان نابینایی خواهی بود که میخواهد رنگها را با زبان یا شامه یا شنیدن یا لمس دریابد، و این عین انکار وجود رنگها است. همچنین است امید ورزیدن به ادراک حالات آخرت از روی استدلال و صناعت کلام که به انکار منتهی خواهد شد» (تفسیر القرآن الکریم،تصحیح محمد خواجوی، انتشارات بیدار، ج 5، ص 179-178) «کمتر کسی از بزرگان فلاسفه ربانی توانستهاند معاد جسمانی را بر شیوهی یقینی و برهانی اطمینانآور و سکون عرفانی به اثبات رسانده باشد... و فلاسفهای همچون بوعلی سینا و همگنانش هرچند در تقدیس مبدأ و تنزیه او از مثل و شبه و نظیر و نیز در توحید الهی از شایبهی دوگانگی و ترکیب عینی و ذهنی و اعتباری و تحلیلی به کمال سخن گفتهاند... اما همگی در علم معاد دچار تقصیر شدند و اعتراف کردند که از آگاهی و وقوف از حالات آخرت و نشیهی قبر و حالت حشر و نشر ناتوانند. و اطلاع از این علم امکان ندارد مگر به نور متابعت از افضل پیامبران و اقتباس از مشکات نبوت و نور گرفتن از نور اولیأ ایشان» (تفسیر القرآن الکریم،تصحیح محمد خواجوی، انتشارات بیدار،ج 6، صص64-63) «در اموری که فراتر از عرصهی عقل است، همچون حالات آخرت و احکام برزخ، عقول آنان [عقلگرایان] از کار میافتد و جز با پیروی از شریعت راه به جایی نمیبرند» (تفسیر القرآن الکریم،تصحیح محمد خواجوی، انتشارات بیدار،ج 4، ص129) بسیاری از متشرعه، این رأی صدرا را مخالف شرع قلمداد کردهاند. ولی او در تفسیر خود، برخلاف آنچه در اسفار در خصوص زندگی پس از مرگ گفته است، مطابق با ظواهر آیات قرآن سخن گفته و متوسل به تأویل آیات نشده است. مینویسد: «اعتقاد ما دربارهی حشر بدنها در روز قیامت آن است که از میان قبور، ابدان محشور میشوند. بهگونهای که هرگاه هر یک از آنها را بنگری میگویی این فلانی و این فلانی است. این اعتقاد مطابق واقع است و چنان نیست که آن ابدان مثل و اشباح اعیان انسانی باشند، زیرا از آیات قرآن به دست میآید و نیز مستفاد از شرایع و ادیان است که آنچه در معاد بازگردانده میشود عیناً مجموع بدن و روح است نه صرف روح» (تفسیر القرآن الکریم، تصحیح محمد خواجوی، انتشارات بیدار، ج6، ص 73) 2- چند نمونهی زیر از سخنان کیرکگور، به خوبی نگاه وی به دین را نشان میدهند: «قلمرو ایمان ... کلاسی برای کودنان سپهر عقل، یا آسایشگاهی برای کند ذهنان نیست. ایمان خود سپهری به تمام است، و هر گونه کج فهمی از مسیحیت را میتوان از تلاشی که برای تبدیل آن به یک آموزه و انتقال آن به سپهر عقل صورت میگیرد بازشناخت» (سوزان لی اندرسون، فلسفه کیر گگور، ترجمه خشایار دیهیمی، طرح نو، ص 109) «ایمان دقیقاً تناقض میان شور نامتناهی مکنونیت فرد و تردید و بییقینی عینی است. اگر میتوانستم خدا را به شکلی عینی دریابم، ایمان نمیداشتم، اما دقیقاً به همین دلیل که نمیتوانم خدا را به شکلی عینی دریابم باید ایمان بیاورم» (پیشین، ص 110) «اما محال چیست؟ محا ل این است که حقیقت ازلی ابدی در زمان متولد شده است، این است که خدا به وجود آمده است، به دنیا آمده است، رشد کرده است، و ... و درست مثل هر انسان دیگری، تمایز ناپذیر از هر انسان دیگری، هستی یافته است» (پیشین، ص 110) «مشکل این نیست که مسیحیت را نمیفهمیم، مشکل این است که نمیفهمیم مسحیت فهمیدنی نیست» (پیشین، ص 159) 3- ویتگنشتاین میگفت: «به نظرم باور دینی تنها میتواند چیزی شبیه به تعهد شورمندانه به نظام ارجاع (system of reference) باشد» - «Culture and Value, P.64»؛ این کتاب با مشخصات زیر به فارسی برگردانده شده است: لودویگ ویتگنشتاین، فرهنگ و ارزش، ترجمه امید مهدگان، تهران، گام نو، 1383) به گفتهی وی، عمل به کلمات معنا میبخشد. عمل (practice) چیزی نیست جز «آنچه انجام میدهیم.» کاربرد زبان در باورهای دینی کاملاً برخلاف کاربرد زبان در بیان امر واقع است. خدا محصول دلایل عقلی نمیباشد، ایمان به خدا محصول زندگی است: «زندگی میتواند شخص را مومن به خدا بار آورد. تجارب نیز چنین است، اما مرادم رویاها و دیگر صور تجربهی حسی نیست که «وجود این موجود» را اثبات میکند، بلکه مثلاً انواع مختلف رنج را در نظر دارم. این امور نه بدان گونه که ادراک حسی شییی را اثبات میکند، خدا را اثبات میکند و نه سبب احتمالاتی دربارهی خدا میشود. تجارب و افکار، یعنی زندگی، میتواند این مفهوم را بر ما تحمیل کند» (پیشن،ص 86) اگر کسی کوشش کند تا گزارهی «خدا وجود دارد» را اثبات یا تأیید کند، در دام مغالطه افتاده است، برای اینکه دین را با علم عوضی گرفته است. باورهای دینی را با ارجاع به واقعیت نمیتوان موجه ساخت. ما: «چرا نباید یک نحوهی زندگی به اظهار ایمان به روز جزا بینجامد؟.» (Lectures and Conversations On Aesthetics, Psychology and Religious Beliefs, P.58.) به نظر میرسد که ویتگنشتاین باورهای دینی را به «تعهدی شورمندانه به صور زندگی» تحویل میکند. دی.زد.فیلیپس در کتاب زیر، با استناد به شواهد و قراین درون متنی، نظریه ایمان گروی ویتگنشتاینی را رد کرده و مدعی است که ویتگنشتاین در حوزهی دین، ایمانگرا نبوده است: از نظر ویتگنشتاین، گزارههای دینی مشمول صدق و کذب نمیشوند.اگر با معیارهای صدق و کذب با این باورها برخورد شود، بسیاری از آنها نامعقول تلقی خواهند شد: «من میگویم اینکه باور های دینی قطعاً معقول نیست، واضح است.«نامعقول»، در نزد هر کسی، تلویحاً دلالت بر معنای مذمومی دارد. افراد تلقیشان این نیست که این باورها مبتنی بر معقولیت است. هر خوانندهای، رسالههای عهد جدید [کتاب مقدس] را نامعقول مییابد: نه تنها آن معقول نیست، بلکه نابخردانه است، نه تنها معقول نیست، بلکه تظاهر به معقول بودن هم نمیکند.» Lectures and Conversations On Aesthetics, Psychology and Religious Beliefs, P.58. 4,5- مرتضی مطهری، مجموعه آثار، جلد 6، اصول فلسفه و روش رئالیسم، انتشارات صدرا، ص 880 . 6- الوین پلتینجا، دفاع از انحصار گرایی دینی، ترجمه احمد نراقی، در صراطهای مستقیم، انتشارات صراط، صص239-238. 7- پیشین، ص 299. 8- پیشین، ص 303. 9- در نوشتار حاضر از صدق به معنای مطابقت دفاع میکنیم. نظریه مطابقت (correspondence theory)، نظریه مقبول فیلسوفان مسلمان است. کارل پوپر در دفاع از این نظریه میگوید: «شکی وجود ندارد که مطابقت با امور واقع آن چیزی است که ما معمولاً «صدق» میخوانیم و در زبان معمولی این مطابقت است که ما «صدق» مینامیم نه همخوانی یا سودمندی عملی. قاضیای که به یک شاهد تذکر میدهد که حقیقت را بگوید و چیزی جز حقیقت را نگوید به آن شاهد تذکر نمیدهد که آنچه را برای خود یا برای هر فرد دیگر سودمند میداند بگوید. قاضی به شاهد تذکر میدهد که حقیقت را بگوید و چیزی جز حقیقت را نگوید، اما نمیگوید «تنها چیزی که از شما میخواهیم این است که گرفتار تناقضات نشوید»، که اگر به نظریهی همخوانی باور داشت میگفت. اما آنچه او از شاهد میخواهد چنین چیزی نیست.» Karl Popper, Objective Knowledge (London: Oxford University Press, 1979), P.317. 10- المیزان، ج 1، صص 10-9. |
نظرهای خوانندگان
خلاصه بعد این همه آسمان ریسمان یعنی چه ؟ نویسنده میخواهد راه عقل گرایان مسلمان را نقد کند ؟ و ثابت کند ایمان گرائی بهتر از عقل گرائی ست ؟
-- فرهاد- فریاد ، Aug 19, 2008 در ساعت 05:02 PMبه نظر می آید افرادی که تسلطی بر فلسفه ندارند بیشتر حرفهای خود را در چهارچوب سئوال مطرح میکنند و از طرح مستقیم نظر خود پرهیز میکنند تا خواننده را با انواع و اقسام سئوال سر در گم کنند در واقع آهسته آهسته انسان را از خود بیگانه میکنند یعنی با سئوالهای متفاوت و بی سر وته او را وارد یک خلاء میکنند از دنیای واقعی اش جدا میکنند سپس ضربه ی نهائی را وارد میکنند و هر چه که غیر قابل قبول است را به خورد خلائق میدهند . سوفسطائیان این متد را در اختیار این آقایان میدهند و جالب اینست که با همین روش استدلالی سوفسطائیان استدلال رل نقد میکنند تا مرز خود را با آنان کاملا مشخص کنند . اگر استدلال کردن برای توضیح جهان باطل است چرا خود با همین متد افکار خود را تشریح میکنید وقتی عقل شما ناقص است برای تشریح ایمان هم ناقص است چرا وارد استدلال میشوید و چیزی را تشریح میکنید که عقل عاجز از قبولش است و این همه هم اصرار دارید که استدلال شما درست هم هست . از حرفهای شما من به این نتیجه رسیدم که از نظر شما عقل ناقص است و عاجز لذا حرفهای شما هم ناقص است و هم عاجز .
اما انسان ابتدا از خود بیگانه میشود و موجودی را خلق میکند که دارای همه ی نیروهای بد و خوب در انسان است و چون جهان با همه ی تضاد و تکثرش در وحدت به حیاتش ادامه میدهد او نیز موجودی وحدانی خلق میکند تا آرزو و امالش را از او در خواست کند .
اکبر گنجی عزیز،
نوشتهای که: «به عنوان نمونه، ابوعلی سینا میگفت معاد را نمیتوان با دلایل عقلی اثبات کرد». متأسفانه هیچ تفکيکی ميان معاد جسمانی و معاد روحانی قايل نشدهای و از بعضی از نقل قولهای پانوشت اولات هم بر میآید که مرادت از معاد، مطلق معاد نیست بلکه «معاد جسمانی» است. يا حداقل معاد جسمانی را با مطلق معاد يکی گرفتهای. خوب است در اين مورد توضيح بيشتری میدادی. انتساب چنين گزارهای به ابن سينا هم نادقیق است. بله، ابن سينا معاد جسمانی رو منکر است، چنانکه معراج جسمانی را. و اينها را به دلايل عقلی نشان میدهد. خلاصه اينکه حداقل دربارهی ابن سينا نقل قولی که دربارهی معاد کردهای خيلی نادقيق است.
با مهر،
د. م.
پ. ن. اين يادداشت را هم میتوانی ملاحظه کنی:
-- داريوش محمدپور ، Aug 19, 2008 در ساعت 05:02 PMhttp://blog.malakut.ir/archives/2008/08/post_1545.shtml
گنجی اسلام شناس؟
-- بدون نام ، Aug 19, 2008 در ساعت 05:02 PMگنجی منتقد ادبی؟
گنجی فیلسوف؟
گنجی ...
یا
گنجی مبارز؟؟؟
Dear Mr. Ganji, Please use your energy and efforts to help your people find a way out of the quagmire they're stuck in. In these hard times, when your compatriots are suffering from all kinds of political, social, cultural and a economic hardships imaginable, engaging in useless and apparently endless philosophical discourses is a waste of time. M. H.
-- بدون نام ، Aug 20, 2008 در ساعت 05:02 PMبا اين نوشته موافقم. راه ايمان از عقل گرايي جداست. تنها يك مشكل بزرگ داريم و آن اينكه با چنين برداشتي چگونه مي توان بين مومنين و خردگرايان تعامل سازنده ايجاد كرد؟ مشخص است كه نمي شود. و اصلن توجيه خشونت گرايي در همين ماجرا نهفته است. تندروان مذهبي با توجه به همين قضيه عمل مي كنند. آنان نيازي به استدلال عقلي براي انجام ترورهاي خود نمي بينند. زيرا به صورت ايماني مي دانند كه بهشت و رضايت الهي در انتظار اعمالشان است.
-- ماني جاوبد ، Aug 20, 2008 در ساعت 05:02 PMايشون مي گه كه راه ايمان از عقل جداست. يعني گزاره هاي ايماني رو نمي شه با عقل ثابت كرد. يعني شما از خدا بگيريد و بياييد پايين، هيچ كدومش قابل اثبات نيست. از همون بالا مي بينيد كه اثبات هاي ديني و ايماني قابل رد هستن. در اين شرايط ولي مي بينيم كه اكثريت مردم همين استدلال هاي ناقص و اشتباه را قبول دارند. بنابراين مثل روز روشن هستش كه ايمان نيازي به عقل نداره. به قول يه دوست محققي كه در پاسخ كتاب توانتي تري يرز! ميگفت مگه مردم ايران با آيات قران ايمان اوردن كه حالا با نقد اون ها ايمانشون رو رها كنند؟ خب راست ميگفت بنده خدا. همينه ديگه! شما فكر كرديد مثلن اون بابايي كه مثل ديوانه ها بمب به خودش مي بنده و ميره وسط جمعيت و مردمي كه خيلي هاشون هم اصلن بيگناه هستند و بعد همه به اتفاق در حالی که دستشون تو دست هم هست و ترانه لب کارون رو دارن زمزمه می کنن راهي اون دنيا مي شوند اين بابا عقل داره تو سرش؟ خب نداره ديگه! اين ايمانش بالاست. ميدونه كه با اين عمل خير ميره مستقيم پيش دست شهدا و صالحين تو بهشت. خب مگر عقلش كم شده كه بهشت رو از دست بده. يه لحظه درد و ناراحتي به يه عمر خوشي تو بهشت نمي ارزه؟ خب مي ارزه ديگه! ولي اين از روي عقل كه نيست كه! خب اگه عقل داشت نميگفت اين خدايي كه خودش اينطوري مي آفرينه و بعد اين مردم رو از دين حق دور مي كنه و بعد خودش همين ها رو تو آتيش مي سوزونه ديگه چه اعتمادي بهش هست. مگر نه؟ خب تو قران هست كه ما هر كسي رو بخواهيم به راه راست و هر كسي رو بخواهيم به راه كج متمايل مي كنيم. خب همينه ديگه! بعدش هم خود قران ميگه هر كسي كه به راه كج فرستاديمش تو اون دنيا آتيش در انتظارش هست. خب هست ديگه. خب اينا با عقل جور در مياد؟ نمياد ديگه! طرف هم اينا رو ميخونه مي بينه اين خدا كاراش با عقل جور نيست. خب بمب مي بينده به خودش تا نشون بده كه ايمان آورده به دستورات خدا. خب خدا گفته بكشيد اين بي ايمانا رو. حالا فوقش چهار نفر هم بي گناه اون وسط مي ميرن. خب بميرن. مي خواستن نرن قاطي بي ايمانا وايسن. مگه خدا نگفته از اين يهود و نصاري دوست انتخاب نكنيد. خب اينا گوش ندادن و حقشون هست كه منفجر بشن. حالا فوقش اگر واقعن بي گناهيشون تو اون دنيا ثابت شد ميرن بهشت. اونا هم با همون بمب گذار شهيد، محشور مي شن. يعني طرف به جز اينكه خودش رو به بهشت واصل مي كنه اونا رو هم كه بي گناه هستن به بهشت وصول مي كنه. خب اين بده؟ خوبه ديگه! يعني در نتيجه من با اين حرف آقاي گنجي كه هر يكي در ميون حرفاش خوبه موافقم. و از همين الان مطمئنم كه با نوشته ي بعديش مخالف خواهم بود. چون اين بنده خدا يكي به نعل مي زنه و يكي به ميخ. یعنی خود آقا اکبر گنجی هم مصداق همین نوشتش عمل می کنه. یکی عقلی می نویسه٬ یکی ایمانی٬ یکی هم پوچ در میاد. که اون پوچه از آثار دوران سپاه پاسداران هستش. اون عقلی از دوران زندان. و اون ایمانی هم در خارجه براشون به دست اومده.
-- بدون نام سابق ، Aug 20, 2008 در ساعت 05:02 PMماهیت منطق و عقل را در د ین خیلی ساده می توان در حرکت های جامعه ی امروز ایران د ید و ارزیابی کرد.
-- ایوا ، Aug 20, 2008 در ساعت 05:02 PMپدری فرزند 3 روزه خود را در بسیج ثبت نام می کند و آرزوی شهادت برای او دارد!!!!!!!!!!!
خرد از شک و پرسش آغاز می شود. وگرنه کدام یک از علمای فقهی اجازه پرسش دارند؟؟؟؟؟
آمریکا در قرن 18 -19 برده داری را با استناد و پشتوانه کلیسا و د ین اداره کرد ه تا کسی جرات پرسش نداشته باشد. ولی د نیا در مقابلش ایستاد و آن د یدگاه د ینی را به زباله دان تاریخ انداخت و امروز امریکا شاهد انتخابات یک سیاه پوست است .
کسی که شعور خواندن این بحث ها را دارد خود می داند چه مسئولیتی در قبال آن دارد . شما نگران در خلا قرار دادن انسانها با خواندن این گونه بحث ها نباشید. زیرا این گونه بحث ها را قرن هاست که دیگران در دنیا براه انداخته و می نویسند و می خوانند.
اجازه دهید دیگران بخوانند.
انسان از این دریای دانش گنجی حیرت می کند. فیلسوف و متکلم و فقیه و نظریه پرداز سیاسی و جامعه شناس و منتقد ادبی و....
-- مسعود ، Aug 20, 2008 در ساعت 05:02 PMبه نظر من این گونه بحث ها جایش در اینترنت نیست. ادیان (همه شان) جزو علوم تجربی طبقه بندی نمی شوند. پیامبر اسلام هم آن را جزو علوم انسانی (علم الادیان) آورده و حیطه عملکرد آن را از علوم فیزیک (علم الابدان) جدا کرده است. بر این اساس عملکرد باورهای دینی برای رفع مسائل انسانی و اجتماعی بویژه در ارتباط با چگونگی تعامل و تعاون انسانها در جامعه طراحی شده است. باور داشتن به خدا (بعنوان خالق) و به روز داوری (قیامت) و نبوت در آن زمانها که خرد انسانی به تکامل خویش نرسیده بوده و همه جهات زندگانی انسانی ما در حول و حوش خواسته های انسانهای خودمحور و خودکامه قابل تغییر بوده ، شرایطی بوجود آورد که پیامبران ظهور کنند تا که انسانها با خود جهان شمول خویش آشنا شوند و با آن صاحب وجدانی شوند که بتوانند با اندیشه های خودمحورانه سودجو و قدرت طلب مبارزه کنند. در واقع اعتقاد داشتن به خدا و معاد و نبوت برای آن بود که در وجود انسانی اجداد ما وجدان ساخته شود. با وجود وجدان بیدار و زنده، انسانها قادر شدند تا برای دیگرانی غیر از خود حقی قائل شوند یا آگاه شوند که نباید به حقوق دیگران تجاوز کنند و بدینگونه با مقدمات زندگی شهرنشینی آشنا شوند. متاسفانه در طی زمان ادیان از طریق تفسیرات خودمحورانه "مذاهب"از مسیر خودشان خارج شده اند و دیگر پاسخگوی نیازهای وجدانی و انسانی ما نیستند. آقای گنجی با تفسیرات (خارج از متن) خواننده خویش را از نتیجه گیری درست گمراه می کند و این به نظر من درست نیست. ما هرچه از عقل برخوردار باشیم و توان داشته باشیم قادر نیستیم انسانها را از اعتقاد داشتن به خدا (یا هر چیز) منصرف سازیم. اما اگر ما عقل و توانایی هایمان را صرف بازسازی وجدان خراب شده مان بکنیم و با آن یاد بگیریم که چگونه با طاغوت و خودکامگان زمانه مان جهاد کنیم آنگاه شاید بتوانیم موفق بشویم تا در جوار همه باورمندان دینی و غیر دینی زندگانی نسبتا آرامی داشته باشیم. حیف از آقای گنجی که به جای این کار (که اتفاقا در آن استاد است) به مسائلی بپردازد که هیچ کس را در آن سودی نیست. آنچه که همه ما انسانها (به ویژه ما ایرانیان) به آن نیازمندیم صلح و همزیستی مسالمت آمیز است. با کشدار کردن این مباحث صلح به دست نمی آید
-- حسین میرمبینی ، Aug 21, 2008 در ساعت 05:02 PMسببِ این نوشتارهایِ تکراری و ملالآورِ گنجی در بابِ فلسفهیِ دین و حتی گاهی فلسفهیِ ذهن (که همگی را عیناً در مقالات و سخنانِ اساتیدِ این عرصه میتوان یافت) چیست؟
-- مخلوق Creature ، Aug 21, 2008 در ساعت 05:02 PMنویسندهیِ گرامی یک سر دارد و هزار سودا.
دوستِ مبارزِ گرانقدر!
چرا حوزهیِ مطالعات و دلنگرانیهایِ خود را تحدید، مشخص و تعریف نمیکنید؟
این بیمرزی و بیکرانی در وادیِ داوری و اظهارِ نظر و نظریهبافی اکنون بهروشنی سر به ناکجاآباد زده است.
گذشت آن زمان که شورِ ژورنالیستی (در دو سالِ اولِ خاتمی) باعث میشد شما بتوانید از افشاگری نسبت به قتلِ شادروان تفضلی و سامی تا داوری نسبت به نظریاتِ آلستون و پلنتینگا بنویسید و این آشِ در هم جوش را نیز خوانندگان با حرص و ولعی وصفناشدنی بهتمامی سر بکشند.
اکنون گمان میکنم اگر صرفاً به همان رسالتِ مبارزهیِ سیاسیِ خود همت بگمارید (که بسیار نیز ارزشمند است) برایِ خود و خوانندگان مفیدتر خواهید بود.
و در پایان:
بهتر است یکبار برایِ همیشه توضیح دهید که در مقالهیِ «روشنفکریِ فقیهانه» آنچه از روشنفکرانِ مشروطه نقل کردید از چه منبعی استفاده شده بود! آیا شما شخصاً به اسنادِ مشروطه و روزنامههایِ آن دوران رجوع کردید؟ آیا شایسته نیست یک عذرخواهیِ ساده نسبت به برداشتهایِ بدونِ ذکرِ منبعِ خودتان از کتابِ «مشروطهیِ ایرانی» دکتر آجودانی انجام دهید؟ لابد میدانید که بسیاری کسان مقالهیِ مربوط به استفادهیِ غیراخلاقیِ شما از این کتاب را در سایتِ نیلگون خواندهاند.
از نوشته شما لذت بردم آقای گنجی، ولی یک نکته.
-- جمال سپهر ، Aug 21, 2008 در ساعت 05:02 PMبه نظر من اینکه شما می خواهید برهانهای عقلی شریعت را مورد انتقاد قرار دهید، کاری است آسان، چون مصداقهای زیادی برای به کرسی نشاندن نظر شما وجود دارد، ولی به نظر منصفانه نمی آید.
چرا؟ چون شما از همین الان آمده اید و یک نقل قول را ملاک قرار داده اید و گفته اید که بر این گفته اشکال وارد می کنید.
از این نقل قولها در متون اسلامی بسیار است و از همین اکنون هم مشخص است که نتیجه چه خواهد بود.
نتیجه این است که شما هزار دلیل می آورید که مثلا فلان چیز عقلی نیست یا هم با ایما و اشاره قضاوت را بر عهده خواننده می گذراید.
ولی معیار سنجش عقل چیست؟ چطور شما می توانید ادعا بکنید که فلان چیز عقلی نیست، در حالیکه مخالف شما آنرا عقلی می داند.
به نظر من از ابتدای بنیان بحث کج گذاشته شده است
اثبات این که "من وجود دارم" یا "این میز وجود دارد" یا "همسرم وجود دارد" با اثبات این که "موجودی نادیدنی با صفاتی مشخص، نظیر قادر مطلق، وجود دارد" از یک جنس نیست. این ادعا که "کیبردی که من روی آن تایپ می کنم" وجود دارد ادعای متواضعانه ای است که دلایل زیادی بر صحت آن وجود دارد و فرض صحت آن هیچ مشکل خاصی به وجود نمی آورد. اما ادعای این که "خدا هست" ادعای بزرگی است که تبعات زیادی هم دارد. هم ردیف دانستن این دو خطاست.
-- محمد ا ، Aug 21, 2008 در ساعت 05:02 PMخدا شناسی و نبوت معاد و امثالهم همان مشکلی ست که قابل توضیح نیست بدلیل غیر قابل دسترسی بودن به همین دلیل است که فیلسوفان از حوزه ی دین خارج شدند زیرا خود را با تناقضات عمیق درگیر میکردند تناقضات در کتب آسمانی بود که انان را از حوزه ی اثبات خدا بر مبنای دین خارج ساخت حتی برکلی نیز نتوانست با نفی وجود دلائل اثباتی ایجاد کند . و در شرق نیز به علت دور شدن از خرد فلسفه را نفی کردن و حتی فیلسوفی جرمی نابخشودنی گردید و در قرت چهارم حجری در شعر حتی دین شناسان اینطور گفته میشود که ک او فلسفه داند و مثل خر است یا مولوی پای استدلالیون را چوبین میداند ( زیرا فلسفه را استدلالی میگفتند ) و جالب است که قبل از این ما فیلسوفانی مثل ذکریا رازی را داشته ایم ولی رشد عرفان شرق در مسیر همین پیشرفت که خرد گرائی و عقل گرائی را مذموم میدانستند و اوج ابتذالش به جامی رسید اگر عرفان شرق در ایتدا در مقابل افکار امثال ذکریا و ابوعلی سینا قرار میگرفت خصلت منطقی تری بخود گرفته بود ولی پس از حذف ملا صدرا در واقع رو به ابتذال و فراموشی دنیا گرائید .
-- فرهاد- فریاد ، Aug 21, 2008 در ساعت 05:02 PMمشکل بسیاری روش شناخت است . شناخت انسان از پدیده هائی امکان پذیر است که خارج از ذهنش مستقل وجود دارند و هویت خود را از ذهن انسان نمی گیرند اما وقتی بطور کلی منکر وجود در خارج از ذهن گردیم دیگر جهان بینی معنا نخواهد یافت . مشکل عمده ای که در متن وجود دارد نویسنده متدو لوژی خود را برای شناخت و اثبات جهان تبیین نکرده است. تعریف مشخصی از وظایفش نمی شناسد . زیرا کار اصلی شناخت جهان است اگر با غیبت عقل میتوان جهان را شناخت اگر حتی درست هم باشد به چه کار انسان می آید . ما باید به عنوان انسان جهان را بشناسیم و آنطور که به نفع انسان است بسازیم ما به سمت شناخت جهان نمیرویم که خود را اقناع کنیم و صد افرین به خود بزنیم ما از اینکه بگوئیم عقل کار آئی ندارد آیا پاسخ به شناخت جهان داده ایم . کار جهان بینی بررسی قوانین حاکم بر هستی است . ابتدا باید بدانیم که در جهان با چه روبروئیم طرح مسئله به این طریق که جهان تشکیل شده از عقل و غیر عقل از اساس نادرست است ما برای اینکه اشیاء را بشناسیم باید بتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم بدون حضور عقل برقرار ساختن ارتباط و بررسی و تحلیل آن غیر ممکن است . ابتدا یک غیر ممکن را از نیستی به هستی می آوریم سپس اقدام به بررسی اش میکنیم و سعی در اثباتش داریم فیلسوفی که نتواند درک کند که بدون برقراری ارتباط بررسی نیز امکان پذیر نیست چیزی بر دانش بشری نمی افزاید . ما را به خلاء و توهم میبرد افسانه ها را بازسازی میکند تا با روش غیر عقلانی جهان عقلانی را توضیح دهد . انسان قادر است پری دریائی بسازد حتی آنرا نقاشی کند ولی این دلیلی برای وجود پری دریائی نیست . این جدل نه در قرن حاضر که از ابتدای حضور انسان به عنوان انسان وجود داشته است و بخشی از فیلسوفان هم مدعی بوده اند که عقل ندارند . برخی داشته اند و برخی هم گفته اند هر دو را مخلوط کنیم .
حاشیه ای بر نقد مخلوق-- نقد مخلوق متضمن دونکته است،مکررگویی وپراکنده گویی. شخصا در هیچکدام فی حدذاته ایرادی نمیبینم مگر الصاق شود به ایرادی اساسی،ایرادی که بتوان ایراد بودن ان را نشان داد. دوم انکه فرض کنیم مخلوق درست میگوید و جناب گنجی مکررگوست، مگر نه انکه خرافه زدایی برای ایرانیان از نان شب واجبتر است، گرچنین است چه غم از تاکید وتکرار. درباب پراکنده نویسی هم فی حدذاته و منطقا محل اشکالی برایم متصور نیست، مگر شخصی خبط وخطاهای هر مقاله را اشکار سازد. قانون یا تکلیف نانوشته ای وجود ندارد که شخص را مکلف وملزم کند به نوشتن در فلان محدوده. جناب گنجی محق است هر چه میخواهد بنویسد و ما هم محقیم نخوانیم یا بخوانیم و ایراد کنیم. دیگر انکه بنظرم میرسد تمامی نوشته های ج گنجی را میتوان تحدید حدود کرد به مبارزه با دیکتاتوری ولایت خرافه/ولایت فقیه اولا. وثانیا یا ثالثا خرافه زدایی و روشنگری. ایراد پراکنده نویسی را بی وجه و اشکارسازی خبط وخطاها را موجه و مطلوب میدانم.
-- منوچهر ، Aug 21, 2008 در ساعت 05:02 PMپ.ن- مکررگویی و پراکنده گویی بد است چون مکررگویی وپراکنده گویی بد است.
پ.ن دوم. در باب عدم ذکر منبع وماخذ بی اطلاعم ولی کلا اگر حتا مطلب کوتاهی نقل شود، ذکر ماخذ لازم است علی الخصوص برای مطالبی که یکجورهایی اکسکلوزیو باشد.
به همه آقايان به اصطلاح فهيم و اهل دانشي كه در اين صفحه به نوشته آقاي گنجي ايراد گرفته اند بايد بگويم بگذاريد گفته شود آنچه هست. اشكال تاريخ ما همين است كه هميشه عده اي كه خود را روشنفكر دانسته اند مانع از فهميدن عامه مردم شده اند تا بر آنان خدايي كنند. راه تغيير از آگاهي مردم برمي خيزد. دوره پدرسالاري و قيموميت گذشته است.
بس كنيد اين ترس هاي كودكانه تان را. ايمان مردم با نقد دين از بين نخواهد رفت. اخلاق با نقد دين از بين نمي رود. برعكس با پوشش گذاشتن بر ايرادات و باز گذاشتن راه فريب مردم است كه به ايمان و اخلاق مردم خدشه وارد مي شود. نظير آنچه كه امروز در ايران اتفاق افتاده و مي افتد. شما فكر مي كنيد فساد اخلاقي ايرانيان از نقدهاي روشنگرانه ايجاد گشته؟ يا لز مقدس نمايي هايي است كه با همراهي روشنفكران ترسو مردم را عاصي نموده؟
درود به گنجي اگر به خوبي دريافته كه تحول در ايران جز با آگاهي بخشيدن به مردم صورت نمي گيرد. كاري كه ايشان با نقد دكتر شريعتي به جديت آغاز كرده و اميدوارم ادامه بيابد.
-- بدون نام سابق ، Aug 22, 2008 در ساعت 05:02 PMکسانی که به ایشان ایراد میگیرند با واقعیات جامعه اشنا نیستند.چقدر این موشکافی ها و مقایسه ها برای روشن کردن مسایل مفید است اشتباه ما در سال 57 این بود که بدون داشتن اگاهی واقعی حرکت کردیم.بگذارید اینبار با اگاهی درست حرکت کنیم .اشناهات گذشته را بیرحمانه بگویید تا فرزندان ما دیگر اشتباه مارا تکرار نکنند.اگر می دانستیم که ایمان و عقل هرگز دوست یکدیگر نبوده اند من دانشجو دنبال شریعتی نمی افتادم تا خمینی سر بر اورد. دوست من بنویس بنویس بنویس که شریعتی که بود و چه بر سر ما اورد بگو که وقتی عقل در خدمت ایمان قرار گیرد چه فاجعه ای رخ می دهد چهره کریه انرا به همه نشان بده
-- بی نام ، Oct 20, 2008 در ساعت 05:02 PMدرود بر تو
ای عاشقان مجنون شوید))
-- ناصر طاهری بشرویه ..... روشنا ، Oct 26, 2008 در ساعت 05:02 PMقطره اي، زان چشمش افتاد و
دلم، پر خون نمود
خون دل خوردم بسي
هوش از سرم، بيرون نمود
خلوتي باخلوتش كردم
رخم، مجنون نمود
رخ چو مجنون گشت
هر ليلي وشي مفتون نمود
عاشقی بودم چو فرهاد و
دلم شیرین صفت
بیستون کندم بسی
تا خاک من شیرین نمود
چونکه ، شیرین گشتم و
دل بود، کوه بی "ستون"
من بکاویدم به دل
آن کوه ، فرهادم نمود
در دلم نجوا شنیدم
دل مرا شد کوه طور
موسی آن طور گشتم
طور طوبایم نمود
یک نفس طوبا شدم من
طور در خود طور شد
شرحه ای در سینه دیدم
عشق ، فرمانم نمود
لوح فرمانش گرفتم
جانب هامون شدم
بر همه فر عونیان
آن لوح، فرمانم نمود
عشق بودم ، لوح گشتم
موسی ام آگاه شد
عشق، موسا شد، قلم شد
آن قلم ، ماری نمود
چون قلم نیلی شد و
آن لوح ، نیلی از قلم
نیل زان خشکیده شد
وان لوح ، توراتم نمود
بر قلم افتاده عشق
ای عاشقان ، مجنون شوید
لیلی ، اندر کلبه دل
نام خود ، مجنون نمود
چون، دل و دلبر یکی شد
بانگ آگاهی زدند
عشق ، " اقراء بسم رب"
انجیل و قرآنم نمود
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
(قلم و خامه شوم،هد هد فرزانه روم)
اي خوش آندم
من از اين غمكده بيرون بروم
عشق بر سر بكشم،
یک دم از اين خانه روم
پر پرواز ندارم ،
بروم تا بر دوست
ساقيا باده بده،
تا كه به پيمانه روم
عاشق ورند و خراباتی وفرزانه شوم
همچو پروانه دلان،
بي سر و سامانه روم
من که هر روز،
به خمخانه روم در پي مست
در كش آن باده به جان،
در پي جانانه روم
چند روزيست كه ساقي
مي نابم بدهد
خواهم آن مي، كه برد هوش،
چو ديوانه روم
عطر گل ، از دل خاكي،
به سماوات برفت
خوشم آن دم ،كه به جان
در پي جانانه روم
رخ جانانه ببینم
همه تن چشم شوم
جامه و تن برهانم ،
ره افسانه روم
هر كه مدهوش مي است ،
ره به خرابات برد
من كه مدهوش توام ،
راه مسیحانه روم
اين جهان ،شمع و
چو پروانه، فراوان دارد
شمع جانانه تويي ،
من به تو پروانه روم
شاهد عشق شدم ،
پرده اسرار نماند
قلم و خامه شوم ،
هد هد فرزانه روم
ناصر طاهري بشرويه.......روشنا
پیام آور عشق و آگاهی
(نه انس و نه جن و عجایب نبود)
من آن روز بودم
روزي نبود
فضا را نه ناري، نه نوري نبود
همه آسمان و زمين ،آب بود
همه خاكيان را، يكي خواب بود
من آن روز بودم ،
كه پرواز بود
همه آفرينش، يكي راز بود
من آن روز بودم،
شوري نبود
بر ابروي يارم ،
غروري نبود
من آن روز بودم ،
مرا يار بود
نديدم كسي ،
كو ز اغيار بود
من آن روز بودم ،
که سرما نبود
به جز حالتي،
هيچ گرما نبود
من آن روز بودم،
که موجي نبود
نه بالا ،نه پستي،
اوجي نبود
من آن روز بودم،
دهاني نبود
نه اسمي نه فعلي، كلامي نبود
من آن روز بودم ، گوشي نبود
نه خنده نه گريه ، هوشي نبود
من آن روز بودم ، مصاعب نبود
نه انس و نه جن وعجايب نبود
من آن روز بودم ،
كه الله بود
نبودي به جز او، که لله بود
من آن روز بودم،
اسرار بود
به جز ناي و ني،
صوت بسيار بود
بزد موج،و
در موج، نايي نمود
ز نايش چو بگذشت،
ني را بسود
چو ني سوده شد،
اين نيستان نمود
نفيرش، جهان را گلستان نمود
-- ناصر طاهری بشرویه . روشنا ، Oct 27, 2008 در ساعت 05:02 PMناصر طاهري بشرويه.......روشنا
پیام آور عشق و آگاهی
(آب آگاهی خوری "قو""قو"کنی)
در سراي آدمي،
داری سه " من"
چون تو پنهان کرده ای
خود را ز"من"
آن "من اول"،
غرایز پرور است
در پي
گرما و سرما و شر است
چون غرايز گشنه شد،
ننگ آورد
بهر سيري،
دم به دم ، جنگ آورد
چون تو ارضا یش کنی،
شادی کند
با همه نامردمان بازي كند
آنكه با تو زنده گردد
اين "من" است
خواب و خوراكش،
بقاي اين تن است
اين بقاي تن
در آن "من" جاري است
عاقبت
جایش سرای فانی است
چون" من اول"
از اين وادي جهيد
دم به دم جاري شد و
" تن ها " تنيد
خورد و خوراكش
" تن اغيار" بود
عاقبت" تن" را به آن اغيار سود
اين "من اول"
ز " تن ها" زنده بود
"تن" به " تن ها " داده
اينسان مرده بود
هان پسر
بيني كه اين من" تن " خورد
هر که در" این من" بماند
سر خورد
هر كه سيري را
در" اين من"پرورد
چون گرسنه ماند،
او را " تن " خورد
هان " من دوم"
چو در" من" بر دميد
ذهن و عقلت گشته
بر بامت پريد
آن" من اول" ،
"من دون و دني" ست
وين" من دوم" ،
"من ما و مني "ست
اين" من دوم
"نگه بر خويش كرد
خوب و بدها را بديد،
دل ريش كرد
اسب روحت را ،
چو زين كرد و نشست
بام عالم را پريد و ، جمله گشت
"بايد و نايد"،
به اين" من" چون رسيد
در روانت ،
خلق و خوي" من"، دميد
اين" من با خلق و خو"،
اخلاق ماست
وارث ترس و گنه ،
وجدان ماست
هان ، "من سيم "،
فرامن گشته است
پادشاه" من" ،
در اين "تن" ، گشته است
هم صفايت مي دهد ،
هم خلق و خو
گر تو عاشق گشته اي ،
داني تو او
آن" من اول" ،
"من جسم و تن" است
وان" من دوم" ،
به "عقلت" گلشن است
اين "من سيم " ،
"من قلب و دل" است
روح و جان آدمي را،
محمل است
اين "من سيم "،
"من شيدايي" است
نزد" من هاي دگر" ،
رسوايي است
هر منی دیگر که در" من" سر زند
گر که این" من" را ببیند
پر زند
يك دم ار
با اين" من ات "،خلوت كني
کی توانی!
دم به دم "من""من"کنی
چون كه بي" من" گشته اي،
صافي شوي
خویش را شویی
تو آگاهی شوی
آب آگاهي خوري ،
" قو""قو" كني
دم به دم" هو" سر کشی
" هو"" هو" كني
ناصر طاهری بشرویه....روشنا
-- ناصر طاهری بشرویه . روشنا ، Oct 28, 2008 در ساعت 05:02 PMسروش عشق و آگاهی
کلمه عقل مشترک لفظی است و معانی مقپفاهیم مختلف دارد. در نقل قول هایی که از افراد مختلف آورده شده به این تفاوت مفهومی توجه نشده و همه ((عقل)) ها که در نزد افراد گوناگونبوده به یک معنا گرفته شده. بی شک عقل فلسفی با عقل عرفی و با عقل ادبیات دینی تفاوت ماهوی دارد.. دیگر اینکه عقل به مثابه روش با عقل به مثابه ماخذ براحتی درهم آمیخته است. باور دینی هرچه باشد- سازگار یا ناسازگار با عقل فلسفی - با ابزار و روشی بدست می آید که می تواند عقلی یا غیر عقلی باشد. عباس
-- بدون نام ، Nov 22, 2008 در ساعت 05:02 PMTHE SCIENTIFIC FACTS ARE IGNORED
IN FAVOUR OF RELIGIOUS CONSISTENCE
آقایانی که با این قبیل کلام مشکل دارند بد نیست گاهی از ذهنیاتی که برای خود ساخته اید فاصله بگیرید و اندکی از زاویه بی طرفی به هر دو سوی ماجرای ذهن خود فکر کنید. باور بفرمائید که خداوند قادر تر از شما به حفظ خود است !! نگران خدا نباشید و حکم ارتداد برای مغز هائی صادر کنید که از درک هرآنچه خارج ذهن خودشان است عاجزند.
-- برسام ، Jan 22, 2010 در ساعت 05:02 PM