رادیو زمانه > خارج از سیاست > عقايد دينی > حق بهایی بودن و بهایی صاحب حق بودن - ۲ | ||
حق بهایی بودن و بهایی صاحب حق بودن - ۲اکبر گنجیبخش اول مقاله را اینجا بخوانید. ۲- اهانت و سطح تحمل: مسلمانها امروزه به حق از هجوم تبلیغاتی رسانههای غربی و اهانتهای آنها علیه بنیانگذاران آیین خود شکوه میکنند. در این فضای ناپذیرفتنی گفته میشود: اسلام دین خشونت، ترور و جنگ است. اسلام ضد دموکراسی، حقوق بشر، آزادی و زنان است. اسلام با «نظام اجتماعی مدرن» و «اندیشهی تجدد» مخالف است، مسلمانها دشمن علم و فرهنگ و تمدناند، حجاب یعنی تحجر و بربریت، مردهای مسلمان دارای چند همسرند و غیره. به تعبیر دیگر، دین اسلام به تروریسم و جنگ و خشونت فروکاسته میشود. مسلمانها به این نوع سخنان واکنش نشان داده و علیه کشورهایی که رسانههایشان کاریکاتور علیه رهبران دینیشان منتشر میکنند، تظاهرات برپا میکنند و پرچم این کشور ها را به آتش میکشند. در عین حال در رفتار و گفتار مسلمین، پارادوکسی وجود دارد که از سوی خودشان بهطور کلی نادیده گرفته میشود. مسلمانها، متون مقدس یهودیان و مسیحیان را تحریف شده معرفی میکنند. ادیان شرقی را بهطور کلی، دین به شمار نمیآورند. شیعیان نکاتی علیه سنیها میگویند که قطعاً چیزی جز اهانت نیست. سنیها هم همین عمل را تکرار میکنند. بهائیان همیشه به شدت سرکوب شدهاند. اما نگاه و گفتاری بدتر از سرکوب هم وجود دارد. گفته میشود که «بهائیت، فرقه ضالهی دست پروردهی صهیونیسم است». چگونه است که کوچکترین انتقاد به مسلمانها و افکارشان اهانت تلقی میشود، ولی بزرگترین اهانتها به بهائیان، بلااشکال و برحق جلوه داده میشود؟ اهانت، اهانت است. نباید اینگونه فکر کرد که «دیگران» مجاز نیستند به «ما» اهانت کنند، ولی «ما» مجاز و محق به اهانت به «دیگران» هستیم. روحانیون و رسانههای عمومی ایران دائماً علیه بهائیان سخن میگویند، آیا آنها اجازه میدهند که همان سخنان را بهائیان دربارهی مسلمانها بگویند؟1 اگر یک بهایی، یکی از سخنانی را که شیعیان درباره باورهای آنها در رسانهها مطرح میکنند، در رسانهای مطرح کند، حکمش مرگ خواهد بود. ۳- تقدم حق جان بر حقوق شهروندی: درست است که شهروند با حقوق سیاسی- اجتماعیاش شناخته میشود، اما شهروند صاحب حق، محصول یک ساختار اجتماعی خاص و یک فضای ذهنی خاص است. ساختاری که تفکیک حوزه خصوصی از حوزه عمومی در آن نهادینه شده، پیش شرط اجتماعی ظهور شهروند است. جامعهای که دولتاش در قلمرو خصوصی مردم دخالت نمیکند و بسیاری از امور، از جمله دینداری و بیدینی، و تغییر دین، خارج از قلمرو سیاستگذاری و تصمصمگیری و تصرف دولت است، صاحب شهروند میشود. ابتدا باید پذیرفته شود که یک فرد حق دارد دیندار یا بیدین باشد، حق دارد دین خود را تغییر دهد و دین دیگری برگزیند و برای استفاده از این حق، به عنوان مرتد توسط دولت مجازات نخواهد شد. این امر خارج از قلمرو اختیارات دولت است و این حق بر حقوق سیاسی تقدم دارد. پیروان دیگر ادیان، و هم دینانسابق فرد هم حق ندارند به دلیل «انتخاب» جدید، وی را تکفیر یا ترور کنند. حق امنیت جانی، بر حقوق سیاسی و اجتماعی تقدم دارد. ناحق هم حق حیات دارد. بهایی ابتدا باید مجاز باشد بهایی باشد، تا سپس امکان استفاده از حقوق شهروندی را داشته باشد. ۴-حضور در قلمرو عمومی: حق «حضور در قلمرو عمومی»، پیامد منطقی حق حیات و حقوق شهروندی است. اگر بهائیان از حقوق شهروندی برخوردارند، باید بتوانند همچون دیگر شهروندان در عرصه عمومی، آزادانه، نظرات و باورهای خود را طرح (تبلیغ) و در گفتو گوی انتقادی با دیگران شرکت کنند. در یک نظام دموکراتیک (مردمسالار) سه امر را باید از یکدیگر تفکیک کرد : ج- بیطرفی دولت نسبت به تمام ادیان، یکی از لوازم سکولاریزاسیون و دولت دموکراتیک است. بنابراین، یک آیین (اسلام)، نمیتواند به کمک دولت، تمام قلمرو عمومی را در اختیار بگیرد و حضور در این ساحت را برای دیگر آیینها ناممکن سازد. دفاع از حضور بهائیان در قلمرو عمومی، پیامد منطقی فتوای آیتالله منتظری است. برای اینکه آزادی عقیده و آزادی بیان، از جمله حقوق شهروندیاند. نمیتوان به کسی گفت تو از حقوق شهروندی برخورداری، اما مجاز به بیان باورهای دینیات در قلمرو عمومی نیستی. حق اول، حق دوم را پدید میآورد. مسلمین نباید از تبلیغ دیگر ادیان در جوامع اسلامی هراس داشته باشند. آمریکا، دینیترین جامعهی مغرب زمین است. پیروان هر دینی در این کشور میتوانند(مجازند) دین خود را تبلیغ کنند. این امر مسآله و مشکلی برای مسیحیان پدید نیاورده است. اگر مسلمین، در اینجا شیعیان، به دین خود باور دارند، نباید از تبلیغ یهودیت و مسیحیت و بهائیت بهراسند. اگر شیعیان به تحدی قرآن باور دارند و آن را جدی تلقی میکنند، باید همه را دعوت به محاجهی با قرآن کنند ، نه اینکه کوچکترین انتقاد و پرسش را به نام اهانت به مقدسات، سبالنبی و ارتداد سرکوب کنند. نتیجه: شهروند صاحب حق، زندگی خود را آنگونه که خود تشخیص میدهد، سامان میبخشد. باورهایی را که خود درست میداند، انتخاب میکند. دیگران (دولت، دین، ایدئولوژی) موظفند انتخاب او را محترم بشمارند. باورهای آدمیان تا زمان کانت نقش بسیار مهمی در شخصیت او داشتند. پرسش اصلی فلسفه این بود: آدمیان به چه باور دارند و آیا آنچه بدان باور دارند حقیقت دارد و صادق است یا کاذب؟ کیرگگور این فرایند را تغییر داد و گفت: «تاکید بر اینکه آدمیان چه باوری دارند، نادرست است. برای اینکه اولاً با برهان یقینی نمیتوان درست و نادرست بودن باورها را اثبات کرد، ثانیاً باور منتهی به چگونه زیستن نمیشود. انتخابگری آدمیان، مهمترین خصوصیت آنهاست. آدمی با انتخاب آزاد تبدیل به آدمی میشود. دین، سپهر غیرعقلانی پارادوکسیکال است، ولی آدمی آن را انتخاب میکند. «ایمان همین پارادوکس است». به گمان او، در مسیحیت و دیگر ادیان، هیچ چیز عقلانی وجود ندارد. آدمی آزاد است تا از میان نظامهای ارزشی مختلف و متعارض، دست به انتخاب بزند. آدمی مسوول انتخابهای خویش است و «من» او در فرایند انتخاب شکل میگیرد و برساخته میشود. در این تغییر پارادایم، «انتخاب» جای «باور» را گرفت و دیگر نمیشد آدمی به خاطر باورهای نادرست و کاذبش قربانی کرد. شهروند انسانی است که با انتخابهایش خود را خلق و میشناساند. شهروند محصول فرایندی است که همه چیزش در حال مدنی شدن است: جامعهی تودهوار تکساحتی (امت، قبیله و...)با برخی تحولات، مدنی میشود (جامعهی مدنی)، اعتراض و شورشهای مردمی به «نافرمانی مدنی» بدل خواهد شد، قهرمان پرستی جای خود را به «شجاعت مدنی» میسپارد، اخلاق قبیلهای خودی و غیرخودیساز به فضائل مدنی تبدیل خواهد شد. تحولاتی از این دست، دین را به قرار سابق باقی نمیگذارد. دین، مدنی میشود (دین مدنی) تا شهروند چشم عنایتی به آن داشته باشد. پذیرش حقوق شهروندی بهائیان، حکایتگر دینی است که در حال مدنی شدن است.2 این نوشتار کوتاه با یک پرسش از حضرت آیتالله منتظری به اتمام میرسد. وقتی حضرت آیتالله از حقوق شهروندی بهائیان سخن میگویند، چه تصوری از «حقوق» و «شهروندی» در ذهن دارند؟ آیا شهروندان را میتوان به کافر (کافر حربی، کافر ذمی، کافر معاهد و...) و مومن تقسیم کرد؟ یا ورود به دوران شهروندی، وداع با مفاهیم فقهی در تقسیمبندی اعضای جامعهی مدنی است؟ آیا میتوان باورهای شهروندان را به «ضاله» و غیر ضاله تقسیم کرد؟ یا باید به باورهای شهروندان، وسبک های متنوع و متفاوت زندگی آنها، احترام گذارد؟ پاسخ آیتالله منتظری به اینگونه پرسشها، راهگشای زندگی صلحآمیز خواهد بود. پاورقیها: 1- اخیراً یک «تودهای اسبق»،که پس از «تواب» گردیدن، به «همکار وزارت اطلاعات» تبدیل شد، پس از یک دهه وارد پروندهی قتلهای زنجیرهای شد تا دامن «مقام معظم رهبری» را از این پرونده پاک کند و نشان دهد که «رهبر فرزانه انقلاب» هیچ نقشی در قتلهای زنجیرهای نداشته است و آنان که برای افشای نقش رهبر در این پرونده زندانی و ترور شدند، عدهای «ژورنالیست» بیش نبودهاند و «تواب اطلاعاتی»، که بهدنبال دفاع از رهبر و پاک کردن اذهان از نقش وی در پروژهی قتل عام درمانی است، محقق و پژوهشگری بیطرف است. تواب اطلاعاتی مینویسد: «من بنيانگذار نامدارترين و موثرترين موسسه پژوهشي وزارت اطلاعات، موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، بودم و بيش از يک دهه گرداننده آن. اندکي بعد، با دستور مقام معظم رهبري بازسازي مرکز اسناد آشفته بنياد مستضعفان و جانبازان را نيز به دست گرفتم.» امروز همگان مطلعاند که وزارت اطلاعات رژیم جمهوری اسلامی، طی پروژه قتلعام درمانی، دهها تن از روشنفکران و مخالفان سیاسی را به قتل رساندند. نیروهای فرنگی کار وزارت اطلاعات، شاپور بختیار را به فجیعترین نحو ممکن به قتل رساندند، و ماجرای میکونوس را آفریدند. ولی تواب اطلاعاتی، مسوولیت قتل بختیار و میکونوس را به گردن سرویس اطلاعاتی اسراییل میاندازد. چرا؟ دلیل نمیخواهد، رهبر معظم انقلاب فرمان داده است که این چنین وانمود کنید. بدین ترتیب نه تنها وزارت اطلاعات بیگناه جلوه داده میشود، بلکه نقش مستقیم رهبر معظم انقلاب در ترورها هم انکار خواهد شد. این تاریخنویسی پژوهشگرانه نیست، این جعل تاریخ مطابق میل سلطان خودکامه است. مینویسد: «من در همان زمان که شاپور بختيار به قتل رسيد قتل او را، بر اساس تحليل، به سرويس اطلاعاتي اسرائيل منتسب کردم؛ در زمان حادثه ميکونوس نيز چنين تحليلي عرضه کردم، و در حوادث مشابه. شادم که امروزه ميدانم در مساله قتل شاپور بختيار موضع رهبري انقلاب نيز چنين بوده است.» آدمی آزاد است راه و زندگی خود را انتخاب کند، حتی اگر انتخاب او، خدمت به خودکامگان باشد. اما تحریف واقعیات و اهانت به دیگرامن به نام پژوهش تاریخی، چیز دیگری است. تواب اطلاعاتی، در نزاع با همکار سابقاش، بهجای آنکه بگوید روحالله حسینیان، قاضی وزرات اطلاعات، سرکوبگر، و دارای ارتباط وثیق با آمران و عاملان قتلهای زنجیره ای است، به مسوولین جمهوری اسلامی هشدار میدهد که به احتمال زیاد پدر یا پدر بزرگ روح الله حسینیان بهایی بودهاند. یعنی قتل و جنایت و سرکوب مجاز است، ولی اگر پدر یا پدر بزرگ فرد بهایی باشد، جرم و جنایت است. بهایی بودن از کشتن دگراندیشان مهمتر است. روحالله حسینیان اگر خودش هم بهایی بود هیچ اشکالی نداشت، برای اینکه تازه دین او، دین انتخابی میشد. دین همه ما، از جمله فقها و روحانیت، دین والدین است. فقها مسلمانند، چون والدین شان مسلمان بوده است. اگر والدینشان مسیحی بود، آنها هم مسیحی بودند و با همین مشی فعلی از مسیحیت دفاع میکردند و حکم تکفیر مسلمین را صادر میکردند... کدام فقیه تمام ادیان را مطالعه کرده، پس از آن مسلمانی را انتخاب کرده است؟ هر کس به دین والدین خویش است. فقهای ما از دیگر ادیان (کلام و عرفان وفلسفه و...) شناخت و اطلاع چندانی ندارند. دین حق و مطلق حقیقت نزد آنان حاضر است، دیگر چه نیازی به مطالعهی دیگر ادیان وجود دارد؟ باز هم تاکید میکنم، مشکل روح الله حسینیان بهاییزاده بودن وی نیست، مشکل و مسالهی ما این است که او با یک باند اطلاعاتی- امنیتی جنایتکار (محسنی اژهای، مصطفی پورمحمدی، رازینی، مصباح یزدی، سعید امامی و...) چند دهه است که دگراندیشان را سرکوب و ترور میکنند. تواب اطلاعاتی مینویسد که بنیانگذار موثرترین موسسه تحقیقاتی وزارت اطلاعات بوده است. اما توضیح نمیدهد که تاثیر پژوهشکده ی وزارت اطلاعات در سرکوب مخالفان رژیم چه بوده است؟ رسم توابین این است که از حرباللهی های سابق هم حزبالهی تر شده، به جان این و آن میافتند که چه کسی مسلمان و چه کسی نامسلمان است؟ به این موارد توجه کنید و ببینید بیماری «بهاییزدگی» چه میکند: الف-خاندان روح الله حسینیان بهایی بودهاند. ب- احمد زیدآبادی در روستایی به دنیا آمده که سکنه قابل توجه بهایی داشته است. این نوع نقد بهترین نقدی است که بر اندیشههای یک تن میتوان وارد آورد. یعنی همین که محل تولد و زندگی یک روشنفکر را برملا کنید و نشان دهید که چه کسانی در آن منطقه زندگی میکردهاند، تکلیف اندیشههای آن روشنفکر روشن خواهد شد. آیا اگر کسی در محلهای به دنیا آمده باشد که برخی از ساکنین آن محله فاحشه باشند، اندیشههای او از جنس فحشا خواهد بود؟ ج- هیچ کس در دشمنی آقای خامنهای با آیتالله منتظری تردید ندارد. تواب اطلاعاتی، برای خدمت به سلطان، سعی میکند آیتالله منتظری را فردی سادهلوح و بازیچهی دست اطرافیان معرفی کند. مینویسد فتوای آیتالله منتظری در خصوص حقوق شهروندی بهائیان را اطرافیانشان به ایشان القا کرده اند و این امر اثبات میکند که ایشان «ساده»اند. روحانیت امروز اگر فخری داشته باشد، آن فخر و نگین کسی جز آیتالله منتظری نیست. این روحانیت، اگر نابودگر و برباددهی داشته باشد، آنهم کسی جز آقای خامنهای نیست که تواب اطلاعاتی در خدمت اوست. تواب اطلاعاتی، از آقای خامنهای به عنوان «رهبر انقلاب» یاد میکند. یک پژوهشگر تاریخ اگر نمیخواهد در نقش خادم سلطان ظاهر شود، باید به این پرسش پاسخ دهد که مگر یک انقلاب چند رهبر دارد یا میتواند داشته باشد؟ آیا چون استالین بعد از مرگ لنین، زمامداری اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی سابق را بر عهده گرفت، کسی او را «رهبر انقلاب اکتبر» مینامد؟ به همین ترتیب، آیا چون آقای خامنهای بعد از وفات آقای خمینی زمامداری جمهوری اسلامی را بر عهده گرفت، یک پژوهشگر تاریخ حق دارد او را «رهبر انقلاب» بنامد؟ رهبر انقلاب ۵۷ آقای خمینی بود. اگر در میان روحانیون بهدنبال کسانی باشیم که در دوران انقلاب، نقش موثری ایفا کردهاند، بدون تردید نام آقای خامنهای جزو ده نفر اول نخواهد بود. خدمت به سلطان خودکامه و تخریب مخالفان او، بخشی از فرایند خودیسازی یک تواب است. 2- تمام فتاوی آیتالله صانعی در چند سال اخیر، از منظر نوشتار حاضر، محصول فرایند مدنیسازی دین است. عمدهی مقاومتها در برابر نواندیشیهای آیتالله صانعی از سوی کسانی صورت میگیرد که هنوز از جامعهی گلهوار مبتنی بر رابطهی گوسفند و شبان بیرون نیامدهاند. آیتالله صانعی با اقتفای به فقهای پیشین که اجرای حدود در عصر غیبت را حرام میدانستند، در اجرای حدود توسط جمهوری اسلامی خدشهی جدی وارد میکند.این مشی را با مشی سیدمحمد خاتمی میتوان مقایسه کرد. او وقتی در دانشگاه هاروارد با این پرسش روبرو میشود که چرا جمهوری اسلامی از مجازات سنگسار که یکی از مصادیق بارز خشونت است استفاده میکند؟ پاسخ میدهد: خشونت به اعمال غیرقانونی اطلاق میشود، چیزی که قانونی است، خشونت محسوب نمیشود. سنگسار، در ایران امری قانونی است، پس خشونت نیست. به این ترتیب از نظر خاتمی، تعزیر متهمان به حکم قاضی برای اعترافگیری شکنجه محسوب نمیشود، برای اینکه قوانین جمهوری اسلامی ایران قضات را مجاز میدارد تا از تعزیر استفاده کنند. بنابر این هیچیک از متهمان سیاسی دههی شصت در زندانها شکنجه نشدهاند. همهی آنها با حکم قضات برای اعتراف تعزیر شدهاند. بخش نخست این مطلب: از حق بهایی بودن تا بهایی صاحب حق بودن |
نظرهای خوانندگان
قبلاً آقاي آرش نراقي نيزنوشتند:"من نمی فهمم چرا ما که تا این حدّ از اهانت دیگران به مقدّسات خود برمی آشوبیم، به راحتی و بی محابا مقدسات دیگران را با زشت ترین عبارات به سُخره می گیریم، و مطلقاً این کار را وقتی از جانب ما انجام می شود ناروا نمی دانیم؟ ... خوب است یک بار نوشته ها و سخنان علمای ما را درباره ی بزرگان آیین بهائیّت بخوانید تا ببینید بسیاری از این کسانی که امروزه از اهانت به مقدّسات برآشفته اند، چگونه حرمت مقدّسات دیگران را رعایت می کنند."البته بديهي است كه توهين مزبور كار اقليتي است كه بي انصاف اند، والا مسلمانان عزيزي كه بهائيان وعقايدشان را مي شناسند، نه تنها توهين نمي كنند، بلكه تحسين هم مي كنند، چه كه آثار وحياني بهائي را پر از تأئيد و تجليل اسلام عزيز مي بينند.ما همه شريك غم و شادي يكديگريم و بايد به نيروي محبت و مدارا ايران عزيزمان را بسازيم.امثال توّاب مزبور را نيز كه اسيربيماري توهّم اند ان شاءالله خود خداشفا خواهدداد. با تشكر
-- دوست ، Jun 8, 2008 در ساعت 02:57 PMجناب گنجی با تشکر از مقاله بهنگام و مفید جنابعالی، چرا اسم تواب نامبرده " عبدالله شهبازی " به وضوح نمی برید، بگذارید محققان و پشتوانه های فکری سلطنت خامنه ای شناخته شوند.
-- پویا ، Jun 9, 2008 در ساعت 02:57 PMجناب گنجی عزیز؛ امیدوارم این نوشته به رویت تان برسد. بسیار مایلم بعد از نشریه به یاد ماندنی"راه نو"؛ که هنوز همه شماره های آن را دارم؛ در این موقعیت برای راه اندازی شبکه تلویزیونی "راه نو" تلاش کنید و یا اگر ممکن نیست - که ظاهرا نیست - وبلاگ "راه نو" را تاسیس کنید. اجازه بدهید این امکان را داشته باشیم که مانند دوران صبح امروز و خرداد؛ هر روز نوشته ای از شما بخوانیم و برای تان کامنت بگذاریم.
-- شهروند آینده ، Jun 9, 2008 در ساعت 02:57 PMآقای گنجی منتظر شناسائی اجداد و همشهریان بهائی خود توسط تواب اطلاعاتی باشید. مقاله های شما بسیار مستدل و جالب هستند.
-- محمود ، Jun 9, 2008 در ساعت 02:57 PMجناب گنجی عزیز
-- شهرام ترابی ، Jun 9, 2008 در ساعت 02:57 PMالان متوجه شدم که شما قصد بازگشت به ایران را ندارید(حداقل در این حکومت) . لحن خطاب شما در مورد خامنه ای این گونه نشان می دهد.و البته این به میزان زیاد از تاثیر کلام شما می کاهد.در خارج بسیارند که از این ایین دفاع می کنند.قدر کلام شما را می دانم اما ان را سنت شکنی نمی دانم .ما نیاز به کسانی داریم که از درون ایران این ندا را بر اورند.هرچند که بر کلام و فتوای ایت الله منتظرینقد و انتقاد زیادی وارد است (همچنانکه شما به زیبایی بخشهایی از ان را نشان داده اید) اما در مقام مقایسه تاثیر کلام ایشان با همه نارساییش،بسیار بیشتر از مقاله خردمندانه شماست.
در ضمن در کامنت قبلی از شما تقاضا کرده بودم که در باره اینکه چرا با بهاییان به طرزی خاص برخورد می شود و اینکه همه و همه بیش از صد و شصت سال در باره ان سکوت منفی ای را پیشه کردند و اینکه چرا با بقیه این کار را نکردند ،مطلبی بنویسید و انتظار داشتم در این قسمت چیزی ببینم ولی متاسفانه این گونه نشد.ولی کماکان امید وارم مطلبی بنویسید.
یک بار دیگر مقاله منسجم شما را قدر می شناسم
جناب آقای گنجی با درود فراوان و سپاس برای تلاش هایتان در راه آندیشه و بیان آزاد
از آنجایی که خودتان تصریح کرده اید مسلمان و شیعه اید و بحث تان بی ربط با ادیان و کتاب های مذهبی شان نیست، پرسشی دارم: در قرآن بارها به انجیل اشاره می شود و از آنچه خداوند در آن به عیسا و مومنان فرستاده یاد می شود. ولی بهتر از من می دانید که هیچ انجیلی از جانب خداوند برای عیسا فرستاده نشده و هر چه هست سالها بعد از مرگ/عروج او توسط شاگردانش نوشته شده است و اغلب شرح زندگی اوست تا مرگش و کارهایی که انجام داده که آشکارا می بایست بعد از مرگ/عروج عیسا نوشته شده باشد. پس با این حساب، قرآن به کدام انجیل اشاره دارد؟ و خداوند از کدام انجیلی که اصلن نفرستاده صحبت می کند؟ البته خواهشمندم نگویید تحریف شده است و ... چرا که تحریف یک چیز است و بود و نبود یک چیز دیگر.
-- محمد میرزاخانی ، Jun 9, 2008 در ساعت 02:57 PMو در عین حال خدا هم که قطعن منظورش اناجیلی نیست که به دست لوقا و متا و ... نوشته شده. منظور خداوند آیات و سخنانی است که خودش در انجیل برای عیسا فرستاده.
با سپاس
من در ايران زندگي ميكنم نميدانم سنيها هم در باره شيعيان اين همه بد وبيراه و افسانههاي مضحك به هم مي بافند يا خير . اما اعتقاد كامل دارم با خواندن مقالات و كتابهاي شيعه در سالهاي پس از انقلاب اگر كسي خواستار انتخاب ديني براي خود باشد مسلما اين انتخاب شيعه نخواهد بود. با مشاهده فيلمهاي مراسم عزاداري بي شك هر آشنا به اندكي روانشناسي شيعيان را بيماران خود آزار خواهد شناخت.
-- آينده ، Jun 9, 2008 در ساعت 02:57 PMبا مطالعه نه چندان عميق تفاوت هايي بين تشيع و بهايئت يافتم كه مي تواند علت دشمني شيعه را با بهائيت تا حدودي توجيه كند . بهاييان خدا را يكتا مي دانند اما به هيچ نايب و واسطهاي براي پرستش خدا معتقد نيستند و اين يعني انحلال روحانيت و دم ودستگاه آن . بهشت بهائيان روحاني است نه جسماني ودر آن از حوري و غلمان و شراب و امثالهم خبري نيست . كار نيك را انجام ميدهي به خاطر دوست داشتن خدا و از بد پرهيز ميكني به خاطر دوست داشتن خدا . اما مهم ترين تفاوت حرمت دروغ است دروغ حرامترين گناه نزد بهايي است و نه مصلحت آميز دارد و نه فتنه انگيز . در ضمن با اندكي توجه به دستورات ديني آنها مي توان تقريبا طرح كاملي از حقوق بشر را كه بعدها تدوين شد در اعتقادات آنها دريافت. بنابر اين روحانيت شيعه خود را در مقابل رقيبي سرسخت مي بيند كه انكار او را نشانه گرفته است .
قلم توانای آقای گنجی حقایق را فاش می کند و در غلظت ابر سیاه ظلم شکافی می اندازد، این همان چیزی است که ایران عزیز ما احتیاج دارد: قلم فرهیختگان و روشن ضمیران برای زدودن تاریک اندیشی و تبه کاری. با سپاس از ایشان
-- امید ، Jun 9, 2008 در ساعت 02:57 PMیکی از روشهایی که حکومت ایران و علمای متعصب به جهت مقابله با دیانت بهایی از آن استفاده می کنند تحریف تاریخ و همچنین انتساب تهمت های ناروا از قبیل وابستگی به کشورهای بیگانه،جاسوسی و ... به بهائیان می باشد.(آقای گنجی و بسیاری روشنفکران آزاده نیز از این گونه تهمتها بی نسیب نبوده اند و این زبان را به خوبی می شناسند) تاضمن بدبین کردن هموطنان ایرانی به این آیین، از آن تابویی بسازند که کسی را جرات اظهارنظر درباره آن نباشد.
-- نریمان ، Jun 9, 2008 در ساعت 02:57 PMحال که به دلیل افزایش فشار به بهائیان از جانب حکومت ایران، بابی برای اظهار نظر در خصوص این آیین و یا حداقل حقوق پیروان آن در میان روشنفکران و آزاداندیشان گشوده شده است.(به نحوی که حتی می توان ادعا کرد اظهار نظر و دفاع از حقوق شهروندی بهائیان که بدون شک یکی از بارزترین مصادیق نقض حقوق بشر در طی سی سال گذشته در ایران بوده اند، به عنوان محکی بر صدق ادعای روشنفکران در دفاع از حقوق بشر و آزادی بیان تبدیل شده است) منصفانه است که آزاد اندیشانی که در این باره می نگارند و خصوصاً انانکه در باب عقاید یا تاریخ پیدایش این آیین اظهار نظر می کنند به کتب بهایی و آنچه بهاییان خود در جهت معرفی این دین و اهداف آن نگاشته اند نیز مراجعه کنند (یافتن کتب و مراجع بهایی به زبان فارسی در سایتهای مختلف کار سختی نیست ) تا قضاوت انها تنها بر مبنای آنچه بسیاری از علمای شیعه و یا افرادی چون آقای شهبازی که در خدمت قدرتند، جهت دور نگهداشتن ایرانیان از این آیین که مقام و قدرت آنها را به خطر می اندازد نگاشته اند نباشد.
خیلی جالبست وقتی کسی به شهرت و محبوبیت گنجی مقاله ای مستدل در دفاع از حقوق بهاییان مینویسد به نظر میرسد که بهایی ستیزان ترجیح میدهند پنهان شوند (یا شاید به صحت باورهایشان شک میکنند). این مسئولیت سنگین و اهمیت شکستن سکوت فرهیختگان ما را نشان میدهد
-- فواد ، Jun 9, 2008 در ساعت 02:57 PMبه نظر من که سی سال است در آمریکا زندگی می کنم و رفتار و گفتار امثال اقای گنجی را در زمان ورود امام ایشان و بعد از آن در ایران به خوبی به یاد می آورم نوشته های ایشان همانند زندانی شدنشان در ایران مصنوعی و در جهت فریب خود و دیگران است. ایشان اگر واقعا تهدیدی برای نظام بودند حتی اگهی مفقودالاثر شدشان هم اجازه چاپ در روزنامه ها را هم نمی گرفت چه برسد به اینکه اجازه خروج بگیرند و به خدمت شیطان بزرگ برسند و حالا هم از تمام فساد دینی که زیر عنوان نا مشروع و غیر قرآنی ولایت فقیه در ایران چه در زمان خمینی و چه حالا می گذرد گذشته و در مورد بهایی گری می نویسند! دلیل ان هم به نظر من این است که ایشان از روز ورودشان به آمریکا به قدرت و ثروت ونفوذ بهاییان و یهودیان دراین خطه پی برده و از این طریق مرتب دارند برای این قدرتمندان اشک تمساح می ریزند! کافی بود ایشان ازحقیقت قرآن بنویسد که در ان لغت های من در اوردی مثل روحانیت (و بدتراز لباس آن!) و مرجع تقلید و ولی فقیه و درجه دینی (ایت الله و حجت السلام وغیره) ذکر نشده و مهم تر آنکه قرآن محمد را نه شیعه لقب می دهد و نه سنی. فکر می کنم که بها الله اگر ادعای پیامبری نکرده بود و صرفا به عنوان مدرس ومعلم قران باقی مانده بود الان این همه مقبره بنام امام و امام زاده در ایران مقدس نامیده نمی شد و شمایل این روحانی مرده! و آن روحانی به ظاهر زنده بر در و دیوار اویزان نبود. والله اعلم.
-- بدون نام ، Jun 9, 2008 در ساعت 02:57 PMآقای گنجی عزیز. به درستی که کاری بود سخت دشوار، نوشتن مقاله ای در دفاع از حقوق بهاییان آن گونه که این همه طرفدار جلب و صدای متحد جمع کند. اکثریت نزدیک به اتفاق شما را ستوده اند. کارهای شما همیشه منشأ تغییرات بوده. باشد که این بار هم بشود. تأثیرگذاری نوشته ی شما به یاد جامعه ی ایران خواهد ماند.
-- نیم ، Jun 10, 2008 در ساعت 02:57 PMگنجی مردی برای همه فصول !
-- امیر ، Jun 10, 2008 در ساعت 02:57 PMبا سلام
-- گودرز ، Jun 10, 2008 در ساعت 02:57 PMجناب آقای گنجی
آن روزها که باید می گفتید سکوت پیشه کردید یا شما را به سکوت واداشتند اکنون سخنان شما را اندک تعدادی می شنوند و همانا شما می دانید که تا سخنی توسط توده درک و لمس نشود کارایی ندارد.....
نظرتان در این باره چیست؟
مسئله بهائیت مثل مسئله تصوف فقط یک بهانه بیش نیست قانونی در ایران حاکم است که هر کس که با ما نیست از ما نیست و برای برخورد با او از همه شیوهای غیراخلاقی حتی از تهمت و افترا دریع نمی ورزند آقایان نتنها برای بهائیان حق شهروندی قائل نیستند بلکه حتی برای مراجع تقلیدهم حق شهروندی قائل نیستند .و برای رسدن به هدف انواع وسیله ها را به کار می گیرند مثل منافق .وابسته .ملحد
-- ابراهیم ملکی ، Jun 10, 2008 در ساعت 02:57 PMدوست عزیزی نوشتهاند:
«به نظر من که سی سال است در آمریکا زندگی می کنم و ... چه برسد به اینکه اجازه خروج بگیرند و به خدمت شیطان بزرگ برسند و ...».
برای بنده این سوال مطرح شده که چگونه شما سی سال در آمریکا (و نه شیطان بزرگ) زندگی کردهاید ولی جناب گنجی به خدمت شیطان بزرگ (و نه آمریکا) رسیدهاند.
برای بنده این سوال مطرح شده که شما در طول آن سی سال که فرمودهاید، در آمریکا به چه کاری مشغول بودید که باعث شده زندگی شما (و فقط شما و نه دیگران) در آن کشور برایتان چیزی جز خدمت به شیطان بزرگ جلوه نماید.
یکی از مشکلات واقعاً بزرگ ما داشتن تفکر جهان سومی است. حکومت را شاید بشود با جنگ و زور تغییر داد، ولی تفکر جهان سومی را نمیشود با زور عوض کرد.
-- شمیم ، Jun 10, 2008 در ساعت 02:57 PMبار ها دیدهایم که برای موجه جلوه دادن یک مطلب غیرواقعی، ارجاعهایی داده میشود که اصلا وجود ندارند و ذهن پرورشیافتهی جهان سومی ما به راحتی آن مطلب را پذیرفته است. مثلاً: «در خیلی از کشورهای دنیا اینجوری است» و حتیٰ یک نفر هم نمیپرسد که کدام کشور ها. مثلاً: «کاری که کردم درست بود چون یک سری مسائلی هست که شما از آن خبر ندارید».
البته نمونهی ناشیانهاش را هم در نوشتهی دوست عزیزمان دیدیم
آقای گنجی عزیز
با درود بشما و تشکر از مقالهِ بسیار خوب و تابو شکننده تان میخواهم نکته ای را در نوشته تان برجسته کنم که ورای دفاع از حقوق هموطنان بهائیمان است و یکی از مهمترین چالشهای جنبش دمکراسی خواهی و تجدد طلبانه در ایران میباشد.
-- مهناز ، Jun 10, 2008 در ساعت 02:57 PMنوشته اید: " پذيرش حقوق شهروندی بهائيان، حکايت گر دينی است که در حال مدنی شدن است". دست مریزاد از این نگرش روشنگرانه! اخیراً افرادی (از جمله بعضی بظاهر روشنفکران و نوگرایان) با لحن منتقدانه از تبدیل شدن مسئلهِ بهائیان به ضابطه ای برای سنجش میزان رعایت حقوق بشر سخن گفته اند. در صورتیکه نحوهِ برخورد بااین مسئله، بخاطر دهها سال سرکوب بهائیان و تبلیغات و تهمتهای مدام و وسیع ملایان که باعث ایجاد نفرت و سوء ظن وسیع ایرانیان به این اقلیت صلحجو شده، دقیقاً ضابطه ایست برای نشان دادن میزان رشد و روشن بینی در قشر روشنفکر ایران. نگرش و برخورد انسانی و متمدنانه با پیروان آئین بهائی تنها بخاطر احقاق حقون آنها نیست، بلکه از لوازم ضروری متمدن شدن وپیشرفت فکری و خلاصی ایرانیان بطور کلی، و روشنفکران بطور اخص، از زندان افکار متحجرانه و متعصبانه و دخیل بستن بمفاهیم پوسیده ای نظیر "فقه ملی" است که هیچ ارتباطی به حقوق بشری و سیاسی و خصوصی انسانها و رفتار اجتماعی با آنها ندارند و متعلق به بحثهای درون حوزه های دینی اند. ما نه فقط بخاطر بهائیان (که البته باید از حقوقشان دفاع کرد) بلکه بخاطر پیشرفت خودمان باید ذهنیتمانرا تغییر دهیم و بدنیای متمدن بپیوندیم.
در پاسخ به اقای شمیم که در مورد خدمت به "شیطان بزرگ" درمورد اقامت سی ساله من در کشورامریکا نکته ای را اشاره کرده بودند لازم است اشاره کنم که ایشان مقصود من را متوجه نشده اند. اگر ایشان با دقت نوشته من را خو انده بودند در خط اول از خمینی بعنوان امام امثال اقای گنجی ذکر کردم و خمینی کسی بود که بجای نو اوری وتغییر بنیادی با خود کتاب لغتی حمل می کرد و کلماتی مثل "شیطان بزرگ" و "وحدت کلمه" و "طاغوت" و "مفسد فی الارض" و غیره را بصورت ویروسی در جامعه پخش میکرد. من لازم نمی دانم در باره زندگی خود کتاب بنویسم چونکه به این اعتقاد مطلق دارم که کتاب اعمال هر بشری در نزد خالق محفوظ است و کتابی که مثلا رفسنجانی در مورد خود می نویسد حتی ارزش زباله دانی هم را ندارد. فقط بگویم که درزمان امدن خمینی ویک سال بعد از ان در ایران بوده وقبل از خمینی هم در دانشگاه صنعتی شریف درس خوانده واز انجا فارغ التحصیل شده و از این نظر به روحیه و طرز فکر امثال گنجی اشنایم. تخصص ایشان از نظر من مداحی است ونوشته های کنونی ایشان نه در مورد گفتن حق بلکه مداحی مقتدرین امریکایی است. کسی هم نیست حاشا کند که پیروان دین موسی ومعتقدین فرقه بهایی هم از قدرت و نفوذ سرشاری در این کشور بر خوردارند. کاشکی که بطور مثال نوشته های صادق هدایت را با گنجی مقایسه میکردیم. صادق ادعای دینی بودن نمی کرد ولی درد ملت را میفهمید وبجای اضافه گویی کتابی مثل بوف کور نوشت که از سیاهی حاکم برجامعه گفت. گنجی "مسلمان" است وا زحق گریزان. تقسیم کردن جهان هم به اول و دوم وسوم هم حربه دیگری است برای من و شما که مشغول بازی با کلمات باشیم تا هر مستبدی خط زندگیمان را تعیین کند. همین.
-- بدون نام ، Jun 10, 2008 در ساعت 02:57 PMبا درود به آقای گنجی که وظیفه اخلاقی عقب انداخته ی همه ی ما را هر چند با تاخیر، انجام می دهد. اما
"آیا آقای منتظری باید ساکت بماند؟"
در خبر های 5 خرداد 1387 نظری از اقای منتظری در رادیو زمانه نقل شده است که حاکی از همدردی وی با بهاییان ایران است. در بخش کامنت ها دو نظر آمده است که پرداختن به آن ها از دیدگاه تاریخ معاصر ایران و نیز حقوق بشر می تواند راهگشا و آموزنده باشد.
نظر اول :
منتظری در ساده لوحی سرآمد روحانیون است .حالا که پاش لبه گوره نظرم میده .بهتره در این واپسین روزها از کارهای قبلیش استغفار کنه/در ضمن تمام اسلام و مسلمین منتظر نطقه ایشون بودند که در باره فرقه ضاله بهائیت چرت بگه/همه مشکلات ملت مسلمون تموم شده رسیدیم به بهائیت که در دونیا چند تا دونه هم نیستند/بیکار گیر آوردید با این چرت و پرت گوییها
نظر دوم :
بشتابید ای علما!
کالای خود را به روبان آزادی مزیّن کنید وگرنه عن قریب بازارتان کساد می شود.
-- بدون نام ، Jun 12, 2008 در ساعت 02:57 PMاولن، من و تو بیکاریم. اگه نبودیم ، این جا پیدامون نمی شد تا در مورد اعتقاد یک عده که دین آبا و اجدای شون رو دارن حفظ می کنن، بگیم فرقه ی ضاله! اگه نبودیم، اونقدر غیرت به خرج می دادیم که راه می افتادیم میرفتیم شیراز و از همه ی اون خانواده های شیرازی بهایی که درهمه ی این سالیان رنج کشیدند، دلجویی میکردیم و یا با فراخوانی جمعی، جمع می شدیم به در زندان وبه مسئولان محترم دستگیرکننده، می گفتیم ما را هم به جرم بهاییت دستگیر کنید و آنقدر بر این درخواست جمعی پافشاری می کردیم تا از "رو" بروند و خلع سلاح شوند. این ها شمه ای بودند از رفتاری که از یک آدم "غیر بیکار" انتظار می رود.
آقای منتظری جدا از خاستگاه اندیشه ای شان، بعنوان یک انسان، فردیتی شاخص است. چرا که به پیشگاه مردم ایران و جهان نشان داد که آن قدر شرافت بشری برایش باقیمانده که به کمی از میثاق های انسانی پایبند باقی بماند.
او و ما مردم ایران(هر دویمان)، به جنایات انجام گرفته در اوایل انقلاب رضایت داد. آن ها را حکم الهی دانست و اعتراض نکرد (شاید به دستگاه اندیشگی اش مربوط می شد که این نیز قابل وارسی و بازرسی است). اما همین او بود که در اوج قدرت، به هر جنایتی تن در نداد و این از شریف ترین حرکاتی بود که در طول این 30 سال از یک روحانی به چشم مان خورد. تصور نکنید این کار کم تر از عصیان تولیاتی و سیلونه و کویستلر و امثال ارول در برابر جزمیت و جنایت حزبی بوده است. نیرو های چپ ایران باید نمونه های مشخص مستندی ارائه دهند در مورد کسانی از نیرو های چپ، که در اوج قدرت سازمانی توانسته باشند در برابر هژمونی ی حزبی- فرقه ای ی خودی، و جنایت (یا جنایات) مشخص ناشی ازین هژمونی ها مقاومت کنند و حاضر باشند از همه چیز بگذرند و ناسزا ها و ناامنی را در سطحی ملی تحمل کنند. یادمان نرفته که فقط در عرض یک روز، کیهان، لوله ی توپخانه ی ناسزا هایش را با 180 درجه چرخش به طرف قائم مقام بزورساخته ی خودش گرفت.
دفاع از حقوق انسانی ی بهاییان وظیفه ی همگان است، بخصوص اقای منتظری، که فقه مورد علاقه ی اوست که همیشه برایشان عامل تهدید به مرگ و نیستی و تحقیر بوده است. پس بر ذمه ی ایشان باری است مضاعف. و اگر سخنی بگوید ، از باب ادای وظیفه ی اخلاقی باید بگوید (هر چند که سایر دینکاران بزرگ و عظیم الشان، صم ٌ بکم ٌ ، ناظر ستم ها باشند و تایید کنند). اما نکته این است که باید دستگاه فکری حوزوی خود را تعطیل و به زبان انسان، مطلق انسان، "انسان کما هو انسان" با مردم سخن بگوید و نور بیفشاند. دستگاه فقهی ی وی آنچنان مندرس و پوسیده و ضد انسانی است که دیگر نمی تواند سخنی با مردم داشته باشد، این را ایشان باید خوب فهمیده باشند که امثال ایشان (بمثابه ی اهل یک صنف) دیگر مرجع مردم نیستند، وقتی که مراجع عظیم الشانی همچون مدونا، علی دایی، گوگوش، و ... و ... در عرصه ی عمل در جولانند. پس آن چیزی که سخن ایشان را می تواند به دل بنشاند، و گوشی شنوا بیاید، محتوایی انسانی ( ونه فقهی و اسلامی) است، و گرنه اهل نظر بخوبی می توانند این گونه سخنان را که در وانفسای عقب نشینی تاریخی ی تفکر حوزه ای از سوی امثال ایشان صادر می شود، به "بزک کردن دین" و"مزین کردن دین به روبان خوشرنگ آزادی" برای حفظ آبرو و پیشگیری از وهن به بیضه اسلام تعبیر کنند (ایشان خبر دارند که هنوز که هنوز است ، جنایات مندرج در باب احکام اهل ذمه در جلد سوم تحریر الوسیله در هیچ مرجع دینی ای مورد تشکیک قرار نگرفته است ، تحریر الوسیله ای که در چارچوب حوزه، از نظر فنی، برجسته ترین متن فقهی ی عصر حاضر بوده است ).
-- R ، Jun 12, 2008 در ساعت 02:57 PMهمان طور که اولین نفر که اعلام کرد کره ما گرد است لیکن مجبور شد حرف خودرا پس بگیرد یا سر خودرا از دست بدهد اکنون اکبر گنجی چنین میکند واز دادن سر خود هراسی ندارد.
-- مهدی هاشمی ، Jun 15, 2008 در ساعت 02:57 PMMontazeri virtually takes his former edict back, advising Muslims not to socialize with followers of the wayward Bahai sect
"
سؤال : حضرت آيت الله منتظری با عرض سلام
در يکی از پاسخهای جنابعالی در مورد فرقه بهائيت ، پس از اشاره به اين که اين فرقه به خاطر نداشتن کتاب آسمانی در قانون اساسی جزو اقليت های رسمی محسوب نشده اند فرموده ايد :
"ولی از آن جهت که اهل اين کشور هستند و حق آب و گل دارند از حقوق شهروندی بهره مند می باشند".
به دنبال انتشار اين پاسخ بعضی از پيروان اين فرقه از واژه "حقوق شهروندی " سوء استفاده کرده و مطالبات زيادی را مطرح نموده و حتی گفته شده نظری که حضرتعالی در سالهای قبل از انقلاب در مورد اين فرقه داشته ايد عوض شده است . مستدعی است نسبت به اين موضوع و نيز منظور از حقوق شهروندی جهت رفع هرگونه ابهامی نظر خود را بفرماييد.
با تشکر
جواب :
-- sahba alasti ، Jun 15, 2008 در ساعت 02:57 PMبسمه تعالی
با سلام و تحيت
نظر اين جانب در مورد فرقه ضاله بهائيه همان نظر سالهای قبل از انقلاب است و تغييری نکرده است . ولی به طور کلی افرادی که تابع هيچ يک از اديان آسمانی نيستند نيز به حکم آيه شريفه : " لا ينهاکم الله عن الذين لم يقاتلوکم فی الدين و لم يخرجوکم من ديارکم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين ". (سوره ممتحنه ، آيه ۸) و فرمايش اميرالمومنين عليه السلام در نامه به مالک اشتر: "واشعر قلبک الرحمة للرعیة والمحبة لهم واللطف بهم و لا تکونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اکلهم فانهم صنفان : اما اخ لک فی الدين او نظير لک فی الخلق " (نهج البلاغة، نامه ۵۳) بايد حقوق انسانی آنان رعايت شود.
حقوق شهروندی نيز يک واژه کلی است و حدود آن بايد بر اساس عرف و قانون اساسی مورد پذيرش اکثريت مردم مشخص شود. البته اگر کسانی در صدد دشمنی با مردم کشور برآيند و با دشمنان خارجی همکاری نمايند و همکاری آنان مطابق قوانين کشور برای دادگاه صالح ثابت شود بايد طبق قانون مجازات شوند. و شهروندی آنان مانع از اجراء قانون نمی شود. و لازم است مراقبت شود جوانان کشور گرفتار تبليغات سوء آنان نشوند، و اگر معامله و معاشرت با آنان موجب تقويت آنان شود لازم است از آن اجتناب گردد.
ان شاء الله موفق باشيد.
۱۳۸۷/۳/۲۵
اگر با مرور تاریخ عبرت آموز به رنجهایی که دردوران جاهلیت برمومنان به دینهای جدید واردآمده (مانند رنجهای مسیحیان درطی سه قرن اول میلادی تا زمان قسطنطین) تامل کنیم وآزادی آن اسرا ومظلومان را درنظر آریم می توانیم امید داشته باشیم که مظلومان کنونی درایران به ویژه بهاییان که بیش ازسایرین درمعرض ظلم وستم بوده اند نیزدرآینده فرصت خواهند یافت که ازحقوق شهروندی عملا برخوردارشوند وخود بگویند باورهایشان چیست نه آنکه به دست وزبان دشمنان بی انصاف درردیه ها ودرمحضر عوام با چهره ای کریه وتنفر انگیز معرفی شوند بی آنکه حق دفاع داشته باشند. درآن روزکه وابستگی به اهل تسنن، جامعه زنان، اقلیتهای دینی رسمی(یا به اصطلاح فقهی کافران ومرتدین ملی...) بوداییها وآتیستها... چون شیروشکر درهم بیامیزند واز شرف حقوق شهروندی مساوی برخوردارشوند روشنفکران داخلی وخارجی درقلمفرسایی ودفاع ازمظلومان بی ترس ازعواقب سخنها خواهند گفت ومطلبها خواهند نوشت ولی درحال حاضر شکستن توطیه سکوت 165 ساله توسط امثال نویسنده گرامی وپژوهنده وسیع النظرآقای اکبرگنجی ارزش سنت شکنی گالیله وکپرنیک درتاریکخانه اواخرقرون وسطای مسیحی را دارد. مردان دل آورند که درخلاف جهت آب شناورند.
-- سهراب ، Jun 19, 2008 در ساعت 02:57 PMبه امید آنکه دیگر روشنفکران متعهد نیز برمراتب شهامت بیفزایند ، ابرهای تیره جهالت را خرق کنند وباران آگاهی، صلح وعدالت را برهموطنان محبوب ومحروم ازفضای باز وشاد ببارند.
سهراب
میان این همه تحسین و تمجید، امیدوارم جناب گنجی این نقد کوچک را هم در نظر بگیرند:
با کلیت حرف ایشان موافقم و اصلا بحثم درباره خود متن نیست. میخواهم به نکتهای در پاورقی ایشان اشاره کنم، که تقریبا به درازای متن اصلی است و حتی آن قدر نامرتبط، که گویا همه مقاله را نوشتهاند تا همین پاورقی را بیاورند. یا حداقل اینکه گویی ایشان درباره هر چه که بنویسند، حتما باید به صحرای کربلا بزنند و اشارهای به «سلطان» و قتلهای زنجیرهای داشته باشند.
اما حرفم حتی این هم نیست. جناب گنجی عزیز، پاورقیتان را با این جمله آغاز کردهاید:
اخیراً یک «تودهای اسبق»،که پس از «تواب» گردیدن ...
نه در سابقا تودهای بودن آقای شهبازی شکی هست و نه در به قول شما، «تواب» بودن ایشان. اصلا هم قصد دفاع از شهبازی را ندارم.
-- آرش ، Jun 22, 2008 در ساعت 02:57 PMاما گنجی عزیز شما که خود همیشه به «ناحق» از سوی بخشی از مخالفانتان «سپاهی سابق» و «مامور رژیم» و ... خطاب میشوید تا صدایتان شنیده نشود، که دیگر نباید در یک پاورقی بیش از ده بار مخالفتان را «تواب اطلاعاتی» خطاب کنید.
نوشتهاید که:
«رسم توابین این است که از حرباللهی های سابق هم حزبالهی تر شده ...»
آیا به مخالفینتان هم حق میدهید که بگویند:
«رسم برگشتگان از حکومت این است که از ضدانقلابهای سابق هم ضدانقلابتر شده ...»؟