رادیو زمانه > خارج از سیاست > عقايد دينی > روشنفکری فقیهانه ـ بخش دوم | ||
روشنفکری فقیهانه ـ بخش دوماکبر گنجیدر عصر مشروطه افراد بسیاری بهدلیل اقدامات تقیزاده به دوتن از مراجع تقلید، آیتالله شیخ عبدالله مازندرانی و محمدکاظم خراسانی، نامه نوشته و خواهان حکم تکفیر او شدند. آن دو تن طی حکمی صریحاً بر "ضدیت مسلک سیدحسن تقیزاده ... با اسلامیت مملکت و قوانین شریعت مقدسه" انگشت مینهند و مینویسند "لذا از عضویت مجلس مقدس ملی ... خارج و قانوناً و شرعاً منعزل است". علاوهی بر اخراج از مجلس، خواهان تبعید وی میشوند:" و تبعیدش از مملکت ایران فوراً لازم و اندک مسامحه و تهاون حرام و دشمنی با صاحب شریعت (ع)" است. پس از ترور سید عبدالله بهبهانی و متهم شدن تقیزاده به دست داشتن در قتل بهبهانی، عدهای با پخش حکم آیات یاد شده، آن را حکم "تکفیر" جلوه دادند. تقیزاده در دست داشتن در دو قتل سیاسی، یا اطلاع داشتن از مقدمات این قتلها، متهم بود و است. در حالی که تقیزاده هنوز در تبریز بود و ایران را ترک نکرده بود، فضای سیاسی پس از ترور بهبهانی کاملاً به زیان وی بود، حاجی محمدعلی بادامچی و حاجی میرزا ابوالحسن انگجی از آیتالله شیخ عبدالله مازندرانی و محمد کاظم خراسانی استفتا میکنند که آیا حکمی که دربارهی تقیزاده صادر کردهاید، حکم به تکفیر بوده است؟ آن دو پاسخ میدهند که حکم آنها حکم تکفیر نبوده است. آیتالله خراسانی تصریح میکند که : "نسبت تکفیر بیاصل است. فقط حکم به عدم جواز مداخله در امور نوعیهی مملکت و عدم لیاقت عضویت مجلس محترم ملی و لزوم خروجش بوده، لاغیر". مازندرانی هم مینویسد: حکم او حکم تکفیر نبوده است بلکه حکم "به فساد مسلک سیاسی و منافات مسلکش با اسلامیت مملکت" بوده است، "این هم نه مطلبی بود که به گفتن یا نوشتن یکی دو نفر باشد، بلکه اشخاصی که ... به ماها نوشتند از اعضای صحیحه مجلس و غیر هم کسانی هستند که ملت خواهی ... و مسلمانی آنها قطعی ...[و] مسلم است... خلافهای صادر از او [تقیزاده] کاشف از فساد مسلک است و همه با سند [است] و اساس دارد. قطعاً و محققاً اصل انجمن سری طهران را یا خودش منعقد کرده یا رکن عمده است". در دوران مشروطه، برخی از روشنفکران لائیک و لامذهب معتقد بودند در مبارزهی سیاسی باید از نفوذ روحانیت در میان تودههای مردم، برای رسیدن به مقصود، استفاده کرد. پس از صدور حکم تحریم تنباکو و موفقیت این حکم، میرزا آقاخان کرمانی و میرزا ملکمخان طی نامهای به میرزای شیرازی از او خواستند که به پیروزیای که در لغو امتیاز تنباکو نصیب او و ملت شده است، قانع نشود و "امور را تا نقطهی آخر اصلاح" کند، یعنی به کار سلطنت ناصرالدینشاه خاتمه دهد. در این نامه از او خواستند که: "دستگاه ظلم و معاونت ظلم و اطاعت ظالم را ... تکفیر نمایند" و در توجیه این امر نوشتند که "احیای دین و دولت اسلام موقوف یک فتوای ربانی است"1. روشنفکر لامذهب برای مبارزه با استبداد میخواست از ابزار تکفیر استفاده کند. ملکم در توضیحی راجع به نخستین فعالیتهایش برای شاعر و سیاح انگلیسی، ویلفرد بلانت، اقرار میکند که تنها میخواسته است بر اصلاحات مادی خود جامهای بپوشاند که برای مردم قابل فهم و پذیرش باشد، و آن جامهی مذهب بود2. شاید اسفادهی از حربهی تکفیر علیه استبداد را بتوان به نحوی توجیه کرد، اما استفادهی از حربهی تکفیر علیه خرد ورزی آزادانه به هیچوجه توجیهشدنی نیست. جلال آلاحمد یکی از روشنفکران بنام و تأثیرگذار دههی چهل و پنجاه است. نگاه او به روحانیت و شریعت، مشابه نگاه ملکم متأخر است. آلاحمد هم در مبارزه با شاه به روحانیت محتاج بود. از روشنفکران بهشدت تمام انتقاد میکرد و روحانیت را تنها امید در برابر غربزدگی قلمداد میکرد. جلال آلاحمد میگفت روحانیت "آخرین سنگر دفاع در مقابل غربزدگی" است و "گوهر گرانبهایی" برای مبارزه با ظالمان و فاسقان در اختیار دارد3. وحدت با روحانیت را تنها راه مبارزه با استبداد و استعمار قلمداد میکرد. میگفت: "همهی حکام زمان به اعتقاد شیعه غاصبند و به اینترتیب شیعه هیچ الزامی یا اجباری در اطاعت از حکومت ندارد... روحانیت تشیع، امر حکومت و دخالت در سیاست را امری دور از صلاحیت ذاتی خود نمیداند"4. همه چیز را به مبارزه سیاسی فرو میکاست و در وقت مقتضی فتوای تکفیر هم صادر میکرد. مینویسد: "حوزهی عرفان و تصوف در سراسر تاریخ اسلامی ایران تا اوایل صفویه، حوزهی ارتداد و روشنفکری است... همهی عرفا و صوفیان بزرگ نوعی چون و چرا کنندگان بودهاند در قبال سلطهی تحجر فقهای قشری، و سرنسپارندگان بودهاند به مراجع قدرت شرع، اما در مقابل مراجع قدرت عرف، اغلب ایشان ساکت بودهاند، و فوراً بپرسیم که آیا روشنفکران معاصر همان راه عرفا را نمیروند؟... سراسر اسرار التوحید، در عینحال که کوچکترین معارضهای با حکومتها ندارد، پر است از اشارات زندقهآمیز شخص بوسعید ابیالخیر در تسهیل و امهال مذهبی و... آیا چنین نمینماید که عرفای بزرگ ایرانی از طرفی اولین فراموشکنندگان قدرت حکومتهایند یا رضایتدهندگان به آن"5. اینکه تقیزاده متهم به ترور یک مجتهد و یکی از مهمترین رهبران مشروطه بوده، باز هم مراجع تقلید حاضر نمیشوند حکم به تکفیر او دهند. این نحوهی واکنش مراجعی است که اگر حکم تکفیر صادر کنند، به وظیفهی فقهی خود عمل کردهاند. اما مگر روشنفکر هم فقیه است که حکم ارتداد و کفر صادر میکند؟ سروش مسلمانی است که برمبنای سنت عرفانی ـ فلسفی مسلمین سخن میگوید. این سنت ابن عربی، حلاج، مولوی و صدرالمتألهین و... را در انبان دارد. امروز دیگر فقیهان هم نمیتوانند به تکفیر اینان حکم دهند، چه رسد به روشنفکران. آیا در تاریخ روشنفکری ایران هیچ روشنفکری علیه روشنفکر دیگری چنین احکامی صادر کرده است: بهدنبال انتشار گفتوگوی عبدالکریم سروش درباره "کلام محمد"، بهاالدین خرمشاهی طی مقالهای زیر عنوان "پاسخی به قرآن ستیزان"، نوشت که سروش دو عقیدهی ضروری اسلامی، یعنی "حقانیت و وحیانیت قرآن کریم و بههمراه آن نبوت پیامبراسلام"، را انکار کرده است. به گفتهی وی، سروش "اساس و اصول اعتقادی اسلامی...را خدشهدار ساخته" است. تأویل سروش "حقانیت و وحیانیت کل قرآن را به نحوی غیر مجاز... انکار میکند". خرمشاهی تا آنجا پیش میرود که سروش را به قرآننشناسی، ارتداد، بیایمانی و بیعلمی متهم میکند: "این گروه اندکشمار تجددگرایان قرآننشناس و خارق اجماع، حتی به قیمت آلوده شدن به ارتداد (برگشت/خارجشدن از اسلام) این تأویلات بنیانکن را که مشکل افزاست نه مشکلگشا، برهم بافتهاند... شما (تجددگرایان) نه علم دارید، نه ایمان (یعنی ایمان بر وفق ارتدکسی اسلامی)". از سوی دیگر، مجید مجیدی هم طی سخنانی اعلام کرد: "اندیشهورزان دنیاطلب شاعر و نادانش میخوانند و چون جاهلیت پیشین قرآن را "اساطیر الاولین" میدانند... انزجار خود را از آنچه بهاصطلاح روشنفکر گفته است اعلام میکنم و از همهی آنان که در مقابل این جفای بینظیر سکوت کردهاند، گلهمندم... اگر آنروز که روشنفکران مذهبی عصمت و علم غیب ائمه را زیر سئوال بردند و نفی کردند یا مسلمات تاریخی چون غدیر و شهادت حضرت زهرا (س) را افسانه خواندند یا مانند همین قلم منحرف زیارت جامعه کبیره را "مرامنامه شیعه غالی" برشمردند سکوت نمیکردیم، امروز جسارت را به مرحله پیامبر و قرآن نمیرساندند تا علناً پیامبر را فردی عامی و همسنگ افراد جاهلی بدانند و قرآن، کلام الهی را، محصول بشری بخوانند... کسی که ادعای مولویشناسی میکند و برای او بیش از معصومان ارج و اعتبار قائل است، بداند که به حکم مرادش کافر است". ارتداد و تکفیر جزء مهمی از سنت فقهی بوده است. اما اینک با این خطر روبرو هستیم که سنت روشنفکری ما نیز با تکفیر و ارتداد پیوند یابد و "روشنفکری فقیهانه" پا به عرصهی هستی بگذارد. ایران به اندازهی کافی فقیه برای تکفیر در اختیار دارد، مشکل ما کمبود "روشنفکر حوزه عمومی" است تا با آرای نو، گفتوگوی انتقادی مستدل، ارائهی مدلهای بدیل و رقیب، یک قلمرو عمومی رها از سلطهی ایدئولوژی و دولت و سرمایه پدید آورد. اگر نگران حفظ دین هستیم، باید بدانیم که صاحب این دین وعده داده است که دینش را برای همیشه حفظ خواهد کرد. اما اگر نگران ایمان دیندارانیم و بر این باوریم که آدمیان میتوانند با سخنان و اعمال خود باعث زوال دینداری دینداران شوند، منصفانه از خود بپرسیم در ایران امروز سخنان و اعمال چه کسانی باعث دینگریزی و دینستیزی شده است؟ سخنان نواندیشانی چون عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان که قرائتی اخلاقی ـ معنوی ـ عرفانی از دین ارائه میکنند؟ یا سخنان و اعمال آنان که قرائتی فاشیستی ـ توتالیتر از دین ارائه میکنند6؟ سخن را با کلام عمیق محی الدین عربی پایان می برم: "بدان که رعایت شفقت بر بندگان خدا سزاوارتر است از غیرت در راه خدا. داوود میخواست که بیتالمقدس را بسازد. آنرا چند بار ساخت و هر بار ویران شد. به خداوند شکایت کرد. خداوند به او وحی نمود که خانهی من به دست کسی که خونریزی کرده برپا نمیشود. داوود در جواب گفت مگر خونریزی ما در راه تو نبود؟ خداوند فرمود بلی، ولی مگر آنان بندگان من نبودند؟... غرض از این حکایت این است که باید عالم انسان را پاس داشت و برپا داشتنش بهتر از ویران کردن آن است"7. 22 اسفند 86- کانادا (واترلو) بخش نخست این نوشتار را در اینجا بخوانید! -----------------------
پاورقیها: |
نظرهای خوانندگان
سلام بر شما و خوانندگان این وبلاگ
-- آرش ، Mar 16, 2008 در ساعت 01:44 PMنکته ای که می خواهم یاد آوری کنم بیشتر به متدولوژی بر می گردد تا اصل بحث. به گمان من بعد از 1400 سال ما هنوز یک درک "ساختاری" "منسجم" از قرآن نداریم. در بحث ها با ارایه تک تک آیات به نتیجه نحواهیم رسید. متفکران ما هم به جای پژوهش در تمامی قران اغلب به آیاتی ارجاع می دهند که دیگران قبلا ارجاع داده اند. در نتیجه بسیاری از آیات فرآن مهجور مانده است. برای مثال مواری نظیر زیر به آسانی از قرآنفقابل نتیجه گیری است که به بحث کمک زیادی می کند و شاید آن را در مسیر دیگری می اندازد:
- این که قرآن و سایر کتاب های آسمانی بخش بسیار ناچیزی از "کلمات" خداست که بی نهایت می باشد
- این که فرق است بین "دین" و شریعت. دین یونیورسال است و شریعت قومی-محلی
این که شریعت های گونگون مانند رنگ و نژاد و زبان در قرآن به رسمیت شناخته شده است
- این که قرآن عربی برای اهالی ام القری (مکه) و حوالی آن آمده است
- این که قرآن مثال هایی از کلمات خدا ( سطح مقطعی از ام الکتاب) است. بخشی از ان بیان کننده شریعت محمد است و بخش دیگری مربوط به "دین قیم" می باشد که به همه بشریت برمی گردد.
-این که بسیاری از آیات قرآن "موردی" و برای هدایت و تربیت مردمی بییسواد و متناسب با فهم آن ها آمده است. بسیاری از این گونه آیات هم تکراری است . مثل معلم که سر کلاس مجبور است منتاسب پیشرفت دانش آموزان حرف بزند و مطالب را تکرار کند
به گمان من:
- احتمال جابجایی و اشتباه در تدوین قرآن بعد از دو دهه وجود دارد.
- بسیاری از موارد مثلا وجود جن نه قابل اثبات است و نه قابل رد. اگر وجود یونیورس های دیگر موازی یونیورس خودمان اثبات گردد.خب ممکن است یونیورس دیگری با "عنصر بنیادین" متفاوت وجود داشته باشد ( مثلا نوع جن). در این موارد شاید بهتر باشد بگوییم فعلا نمی دانیم شاید در آینده بدانیم.
. بسیاری از حقایق عالم را هم هرگز کشف نمی کنیم زیرا که که کلمات خداوند بی نهایت است. این هم عین عدالت خداست. چرا که که اگر روزی بشر به همه کلمات خدا دست پیدا کند و برای آیندگان انگیزه جستجوگری وجود نداشته باشد خداوند از عدالت می افتد.
- پیرامون موضوع بحث به گمان روش "استدلال" دو طرف خالی از اشکال نیست.
مدتی است بحث اخیر دکتر سروش درباب چیستی وحی و ستیزه های مخالفان ایشان (سوای نقد محترمانه آیه الله سبحانی )ذهن مرانیز چون هر علاقه مند دیگری مشغول ساخته است. نمی خواستم از سر عجله چیزی بنویسم که بعدا مجبور به اصلاحش شوم .بنابراین تفصیل سخن را به فرصتی مناسب وامی گذارم. اما گمان نمی کردم جملات زیر برای حضرت آیه الله وجناب خرمشاهی غریب باشد >(فلسفه علم کلام هری ولفسن ترجمه احمد آرام چاپ اول ۱۳۶۸ص۲۶۰ ونیز نگاه کنید به ابوالحسن اشعری مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین ترجمه محسن مویدی انتشارات امیرکبیر ۱۳۶۲ ص۹۹) آنچه در اینجا آمد نه سخن سروش است ونه سخن پوزیتیویستها و نه سخن قرآن ستیزان معاصر غربی وبلکه دیدگاه معمربن عمادالسلمی(فت ظاهرا ۲۲۸ه ق ) است.
-- محرم برهانی ، Mar 16, 2008 در ساعت 01:44 PMهمان زمانی هم که سروش در ایران بود و در راستای بقای "جمهوری اسلامی" سخن می گفت و می نوشت که خمینی و شریعتی دو محبوب اویند، در لا به لای حرفهایش بسیار سخن بود که از نظر معیارهای اصیل قرآنی و اسلامی می شد به آن هزاران ایراد گرفت.
-- حسین میرمبینی ، Mar 16, 2008 در ساعت 01:44 PMخود وجود خمینی و شریعتی و کل مطالب متناقض و متضاد ایشان با هیچ معیار اسلامی همآهنگی ندارد. منتها آن روز چون از قبل آن احبا و از قبل سروش می شد چرخ لنگ "ولایت فقیه" را به جلو هل داد، کسی از "اهالی دین" به ایشان ایراد نمی گرفت. امروز اما از آنجایی که علی الظاهر چون آقای سروش دیگر در بین اولیاء قدرت طلب جمهوری اسلامی محبوبی و محبوبیتی ندارد که بخواهد بر موج آن موج سواری بکند، جیره خواران حکومت (مثل مجیدی و یا خرمشاهی که این یکی، بر کار ترجمه قرآنش هزاران ایراد می توان گرفت) به او فشار می اورند تا از او بیعت بگیرند، مگر آنکه از این طریق آن چرخ لنگ را برای مدت زمان بیشتری به جلو پیش ببرند.
آقای گنجی بخاطر آن پیروی های جاهلانه اش از خمینی، مجازاتش را دید و چه خوب توانست با قبول مسئولیت از خطاکاری های پیشین خوداز بار مسئولیت خود بکاهد. اما آقای سروش هنوز از بابت خطاهای خود مجازات نشده. او حتا انکار می کند که از بابت هل دادن مردم به سوی "خمینی" و "جمهوری فریب" و نابود کردن ساختارهای اجتماعی و دانشگاهی ما خطایی مرتکب شده است. بحث او هم در زمینه انسانی بودن کلام قرآن بی فایده است. چراکه بر قرآن جمع آوری شده "میان دوجلد" آنهم به دست انسان خطاکاری مثل عثمان بن عفان می توان همه گونه شک کرد. خود قرآن هم معتقد نیست که در کلام نازل شده "هذالقرآن" شکی نیست. بلکه در آن "ذلک الکتاب" شک نیست. در قرآن تألیف شده عثمان بن عفان و یا ترجمه شده الهی قمشه ای و یا محمد خرمشاهی هزاران اشکال وارد است که از آن بر نمی اید که بتواند حتا متقین را هدایت کند . همه این قرآن ها را می توان سر نیزه ها کرد و با آن حکم تکفیر و قتل حتا علی بن ابی طالب را هم صادر کرد. یا بصورت سبعانه و ناجوانمردانه هزاران جوان ایرانی را به جرم گناهانی به مراتب کمتر از گناه آخوندها و یا گناه آقای سروش و امثالهم را کشت و به هیچ کس هم پاسخگو نبود. هیچ کس هم از این "دردمندن دینی" بگونه ای اساسی به این مسئله نپرداخته است. در حالیکه همه شان مسئولند. "کلکم راع و کلکم مسئولا عن الرعیتة" . قرآن را باید در سینه کسانی جستجو کرد که خدا علمش را و نشانه های نورانی اش را به ایشان آموخته است. کسانی همچون علی که گفت "منم قرآن ناطق" ، یا حافظ که گفت : ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ به قرآنی که اندر سینه داری".
این بحثها را کنار بگذارید ، بلکه با آوردن مصادیق قرآنی و عرفانی در رد "ولایت فقیه" و مشرک خطاب کردن پیروان ولایت فقیه دشمن مشترک را از استفاده ابزاری از قرآن و اسلام خلع سلاح کنید. مگر نمی بینید که "دین" در این نظام هیچ مصداق وجودی ندارد.
پس چراست که به خود نمی آیید و به مباحثی می پردازید که کسی را فایده نمی رساند بلکه وضع موجود را بنفع طرفداران "ولایت فقیه" آشفته تر می سازد.
باپوزش از جناب گنجی وسایت زمانه،کامنت زیر را در فارس نیوز ذیل نامه استاد سبحانی نوشتم ، ولی از انتشار خبری نشد، البته با مطلب جناب گنجی بی ربط هم نیست.ضمنا حقیقتا وبه واقع نکته دقیق جناب گنجی ومتدشناسی تفسیر حقیقتا بنظرم اشکالات را بسنده است.
-- منوچهر ، Mar 16, 2008 در ساعت 01:44 PM-------------------------
نگاهی به سخنان استاد سبحانی:
....چرا آن قرب و منزلت، پس از مدتي قوس نزولي پيدا كرده است. بايد در اين پديده كه در زندگي شما رخ داده است كاوش كنيد و علت آن را به دست آوريد. روي آوردن سيل جوانان روزي، و دوري جستن دوستان و محبان، روز ديگر، دو پديدهاي است كه قطعاً بدون علت نخواهد بود.
1- قرب ومنزلت از نظر شما یعنی چی؟ اقبال جماعت؟ در خطا بودن این معیار جای سخن نیست(قربة الی الله)، تازه با همین معیار غلط هم پر مسلم است که استاد سروش از محبوبیتی کم نظیر برخوردار است، اولا معیار خطاست ثانیا با همین معیار خطا، واقع بیان نشده، که صد البته میتوان غیرواقع بودن انرا با سنجه هایی کاملا تجربی نشان داد.
2- از بند یک تا شش نامه تقریبا نقد لوازم بیانات استاد سروش است که جسارت است به استاد سبحانی تذکر این نکته که : از لوازم گزاره نمیتوان کذب گزاره را نتیجه گرفت، مگر در چارچوب پارادایمی پراگماتیستیک مفید نبودن انها را مدعی شد.
3- اما در رابطه با سوختن خرمن ایمان جوانان: حرف حرف دو دو تا چارتاست، یا انچه میگوییم مدلل ومعقول و عین واقع است ویا نه ! در دنیای انفجار اطلاعات وابررسانه ها زندگی میکنیم ،وتلاش برای سانسور وفیلترینگ اطلاعات بیهوده است، دوما اگرما مطمئنیم که امر واقع همان است که ما مدعی ان هستیم، چه هراسی است از مدعیات ناسازگار با دعاوی ما؟ وازادی بیان واندیشه ؟ ثالثا فرض کنیم فهم استادسبحانی از دعاوی استاد سروش صحیح باشد ،در انصورت هم خروجی وکارکرد جهانبینی سروش خداباوری وشاید درستتر ان باشد که بگوییم خداگرایی عارفانه وعاشقانه است دربرابر تدین فقهی و سنتی که پایه هایی لرزان و ضعیف دارد مگر نزد عوام. و در اینصورت نیز باید سروش را دعاگو بود.
3- و در پایان تاکید میکنم جناب سبحانی! عوام را نه تاثیری از این مباحث هست ونه انان را کاری با این مسائل، میماند انها که سری در معقولات دارند،اولا خودمان را گول نزنیم ، در این دوره هر حرفی شنیده می شود، وبا معیارهای شما هم که حساب کنیم سخنان استاد سروش خانه اخرش خداباوری وعرفان است، سروش کجا واتئیسم وسکولاریسم فلسفی ونفی کامل قران کجا، انشاءالله ازاینترنت بیخبرنیستید، پس اگر مدعایی هست حجت لازم است، پیشنهاد میکنم یک سایت راه بیاندازید که هزینه انچنانی ندارد وموافق ومخالف مقالاتشان را انجا بگذارند.این نشان میدهد که لاف نمیزنیم ، یک محل مجادله بزرگان باشد، از معتقدانی مثل استاد سبحانی گرفته تا روشنفکران دینی ونیز سکولارها ومخالفان حد اکثری. عقل ودیعه شیطان که نیست، ودیعه خداست، مردم هم عقل دارند، این گوی واین میدان. بسم الله.
پ.ش(پیش بینی): با احتمال 99/9 وبلکه 100% راه اندازی سایتی که گفته شد ممتنع ومحال است،
ببخشید می شود بفرمایید که فکر انسان در کجای اوست . روشنفکرها تاریک تاریکند . فکر باید توی آن پستوهای وجود باشد که اثری از آن روشنی در وجودشان دیده نمی شود . آقای گنجی شما روشنفکر نیستید اگه بودید هفت ساله پیش که راهی زندان شدید، مثل سروش جوابیه ای به اتهامات می نوشتید و مطلب را طوری می پیچاندید که آن چه اول گفته بودید از بیخ و بن عوض شود . می توانستید کلی شعر مولانا بلغور کنید و همه را گیج و گول رها کنید. شما حتی از آن نامه ای هم که دوستانتان برایتان به زندان ارسال کردند خوشتان نیامد . همه اش شعرهایی بود که در جای خود گفته نشده بود بود . یک کلمه حرف حساب در آن یافت نمی شد . نه شما روشنفکر نیستید .بله عقل ودیعه ی خداست منتها اگر اصلا وجود داشته باشد.
-- na_gh_1386 ، Mar 17, 2008 در ساعت 01:44 PMبرای همگان واضح است که سروش یک مترجم بشتر نیست که اموزه های استادش پوپر ونوشته های جناب جان هیک را بنام اسلام ترجمه می کند .شما هم هی بشینید برایش هورا بکشید
-- reza ، Mar 19, 2008 در ساعت 01:44 PMمتاسفانه آقای اکبرگنجی بدون ذکر هیچ نامی از کتاب ارزشمند "مشروطه ایرانی" نوشته ی آقای دکتر ماشااله آجودانی بهره های فراوانی در مقاله خود برده اند. حتی مکان قطع و برش جملات، سه نقطه ها، و پرانتزگذاری ها را نیز تغییر نداده اند و اینطور وانمود کرده اند که خودشان به روزنامه قانون دسترسی داشته اند.
واقعا حیف است که تلاش های پرارزش و کم سابقه دکتر آجودانی در نتیجه گیری های نوین و روشنگر ایشان از مشروطه را اینطور بی ذکر نام به کار ببریم.
شرح کاملی از تشابهاتی که صد در صد این ادعا را ثابت می کند در سایت خود دکتر اجودانی منتشر شده است که انتظار می رود رادیو زمانه به شیوه ی معمول و رایج رسانه ها نسبت به درج این نظر و درج کامل آن مطلب اقدام کند. لینک سایت دکتر آجودانی و مطلب فوق را در ادامه می آورم:
لینک مطلب
http://ajoudani.com/index.php?
option=com_content&task=view&id=
51&Itemid=27
نام مطلب: مال کافر هست بر مومن حلال
لینک سایت دکتر آجودانی
www.ajoudani.com
قابل ذکر اینکه من خودم از مقاله ی زیبای آقای گنجی لذت بردم، تدقیق ایشان در نظریات سروش را پسندیدم، مجموعه ی کاملی از کتابها و مقالات ایشان دارم، و انتظار دارم ایشان سریعا و صریحا اشتباه خود را در عدم ذکر نام منبع خود در تاریخ مشروطه تصحیح کنند. (امیدوارم فقط یک اشتباه باشد)
-- امیر ، Mar 30, 2008 در ساعت 01:44 PMآقای جامی
-- هومن اردلان ، Apr 4, 2008 در ساعت 01:44 PMمن اطلاع دارم که آقای احمد افرادی ، نویسنده ی مقاله ، آن را برای سایت شما فرستاد ، اما شما یا دوستان تان ،از انعکاس آن مقاله در سایت تان تن زدید .انشاءالله این هم اشتباهی از قماش اشتباه آقای گنجی است .
محمدخرمشاهی دیگه کیه . وقتی اسمها رویادگرفتی.نظر بده.ازنظرشما د ر موردقران معلوم است که احساسی ونه علمی فکرمیکنید.بروتفسیربخوان،اگرتفسیرقبول نداری آیه6بقره رابخوانید.
-- سینا ، Apr 11, 2008 در ساعت 01:44 PM