رادیو زمانه > خارج از سیاست > عقايد دينی > بشیر ما بشر بود | ||
بشیر ما بشر بودعبدالکریم سروشمحققان را به تقلید دعوت نفرمایید و کسانی را که با تامل و تحقیق در راهی گام مینهند از سوءعاقبت و زوال سعادت نهراسانید، که اگر سعادتی هست در تحقیق صادقانه است (ولو به زعم شما به نتیجه ناصواب رسیده باشد) نه در تقلید عامیانه. من گرچه در نیکخواهی شما تردیدی ندارم و ارشادات و افادات نیکوی شما را ارج میگذارم، دامن تحقیق و تعمق را از دست نمینهم و به حبل متین تعقل و تفکر متوسل و متمسکم و از مسک این تمسک چنان خوش بو و خوشخویم که راسته عطرفروشان را هیچ گاه ترک نمیگویم. نسخه قانون ما عین شفاست/ مصحف ما مستفاد از مصطفاست پس از تقدیم تحیّت، نامه پدرانه و محترمانه و نیکخواهانه شما را در پایگاه خبرگزاری فارس خواندم و آن را حاوی موعظه حسنه و جدال به احسن یافتم. شک ندارم که وظیفه روحانی و غیرت ایمانی و عرق مسلمانی و "دولت احمدی و معجزه سبحانی" شما را به نوشتن آن نامه برانگیخته است. من جسارت نمیکنم و همچون شما نمیگویم که "عواملی در کارست و از شما بهرهکشی میکنند" چرا که نه داعی و نه دلیلی براین امر دارم و نه آوردن چنین کلماتی را زیبنده یک بحث علمی و طلبگی مشفقانه و منصفانه میدانم. پیش از شما چهار نفر از فضلای حوزه علمیه نیز در این بحث شرکت جسته بودند، و همه به زبان تحلیل و استدلال، و بدون طعن و تکفیر سخن گفته بودند مگر "قرآن شناسی" که رسم مروت فرونهاد و سخنهایی نه بر سبیل حکمت گفت و مرا از قرآنستیزان خواند. نمیکنم گلهای لیک ابر رحمت دوست/ به کشتزار جگر تشنگان نداد نمی باری شگفتی من، نخست از این است که فرمودهاید "سکوت او را میتوانم گناهی نابخشودنی در مقابل این گزارش به شمار آورم." آیا خبر یقینی دارید که من در این مورد سکوت کردهام؟ آیا مصاحبه مرا با روزنامه کارگزاران، در این خصوص نخواندهاید؟ یا گناه از مخبران است که این خبرها را از شما دریغ میکنند؟ من در اینجا عین آن گفتگو را میآورم و سپس به تفصیل پارهای از مجملها خواهم پرداخت و شما خواهید دید که پاسخ کثیری از انتقادات شما و دیگران به صراحت و کفایت در آن هست و اطمینان دارم که اگر آن را پیشتر ملاحظه فرموده بودید، زحمتتان کمتر و رحمتتان افزونتر و صورت و سیرت نقدتان دیگر میشد.
متن مصاحبه (با رورنامه کارگزاران) در پارهای از روزنامهها و سایتهای اینترنتی اخیراً آوردهاند که دکتر سروش رسماً "نزول قرآن را از جانب خدا انکار کرده و آن را کلام بشری محمد دانسته است."آیا چنین است؟ حالا نظر و توضیح شما چیست؟ همچو سنگی کو شود کل لعل ناب/ پر شود او از صفات آفتاب انشاءالله با تامل در این دقیقه عرفانی، گره مشکل گشوده شود و سر کلام آشنا گردد. پس نزول جبرئیل و آوردن وحی چه میشود؟ من نخواهم لطف حق از واسطه/ که هلاک خلق شد این رابطه این که بگوییم قرآن کلام محمد(ص) است، درست مانند این است که بگوئیم قرآن، معجزه محمد (ص) است. هر دو به یک اندازه به محمد(ص) و به خدا انتساب دارند و تاکید بر یکی به معنی نفی دیگری نیست. هر چه در عالم رخ میدهد به علم و اذن و اراده باری است. یک موحد در این شکی ندارد. با این حال همه میگوئیم آلبالو، میوه درخت آلبالو است، آیا باید بگوئیم خدا میوه آلبالو میدهد تا موحد باشیم؟ این اشعریت کهن را جامه تقدس نوین نپوشانیم و سخن بقاعده بگوییم و معنی سخنان دقیق و رازآلود را نیز نیکو دریابیم. قرآن میوه شجره طیبه شخصیت محمد (ص) بود که به اذن خدا، ثمربخشی میکرد (توتی اکلها کل حین باذن ربها) و این عین نزول وحی و تصرف الهی است. توصیه من به منصفان (با مغرضان نمی دانم چه بگویم) همان توصیه مولاناست که سوءظن نسبت به اولیاء خدا را فروگذارند و اولیاء حق را از حق جدا نشمارند و آن عزیزان و محبوبان درگاه حق را از مسند رفیع قرب و ولایت پایین نیاورند: ای اولیاء حق را از حق جدا شمرده/ گر ظن نیک داری بر اولیاء چه باشد؟ گویا شما هم در این باب اشعاری داشتهاید. توسن تجربه ای فاتح آفاق تجرد/در شب واقعه راندی زمداری به مداری اشاره من در این ابیات به آن روایت شریفه نبوی است که پیامبر در سجده با خدا میگفت: سجدلک سوادی و خیالی و آمن بک فوادی. متشکریم. ملاحظه میکنید که "محمدی" بودن قرآن، (محمدی که کاملاً بشر بود) سخنی است کاملاً معقول و مبرهن که خیل عظیمی از عارفان و متفکران مسلمان پشتوانه آناند و معنای عمیقی دارد که صد بار از "جبرئیلی" بودن آن عمیق تر است) و البته منافات با آن هم ندارد که قرآن قول جبرئیل است: انه لقول رسول کریم) چرا که به تعبیر آیتالله خمینی) که تعبیر همه عارفان مسلمان است) جبرئیل را هم پیامبر اکرم نازل میکرد و در این فرایند و در نسبت به خداوند، درون و برون، یکی است. همچنانکه گذشته و آینده. همچنانکه تحت و فوق. این دراز و کوتهی مر جسم راست/ چه دراز و کوته آنجا که خداست؟ و اگر من گفتهام در پدیده وحی "درون و برون پیامبر" تفاوتی ندارند ازین روست. خدایی که موحدان راستین میشناسند، در برون و درون پیامبر به یک اندازه حاضر است و چه فرقی میکند که بگوئیم وحی خدا، از بیرون به او میرسد یا از درون، و جبرئیل از برون فرا میرسد یا از درون؟ مگر خدا بیرون پیامبر است و مگر پیامبر دور از خداست؟ نمیدانم چرا قرب حق با عبد و اندکاک ممکن در واجب فراموش شده و تصویر سلطان و پیک و رعیت به جای آنها نشسته است و توضیح آیتالله سبحانی در باب این تصویر راهزن چیست؟ دوم. اما قصه شاعری حضرت آیتالله توجه بفرمایند که امروزه مفهوم شعر به منزله یک خلاقیت متعالی هنری بسیار متفاوت است با آنچه در ذهن امثال ابوجهل و ابولهب میگذشت و استفاده از نماد هنر برای تقریب معنای وحی، نه چیزی از قدر قرآن میکاهد و نه بر قدر ابولهب میافزاید! علامه طباطبایی، وحی را شعور مرموز میخواند و به گمان من هنر مرموز مناسبتر مینماید. سوم. اما از مولانا مایه گذاشتن چیز دیگر ماند لیکن گفتنش/ با تو روح القدس گوید نی منش میبینید که روحالقدس را از مراتب وجود صدتوی آدمی میشناسد و میشناساند و آدمی را چون دریایی عمیق میبیند که لایهها دارد، و لایهای در گوش لایه دیگر راز میگوید و این را عین رازگویی روحالقدس میشمارد و حتی گفتگو با دیگری در خواب را، سخن گفتن خود با خود میداند و از این راه پنجرهای به روی درک مکانیزم وحی و الهام میگشاید. گویی در تلقی وحی، تلاطمی و جوششی در شخصیت پیامبر رخ میدهد و خودِ برتر پیامبر با خود فروتر او سخن میگوید و البته همه اینها به اذنالله و به عینالله صورت میگیرد که او همه جا حاضر و به همه چیز محیط است. وقتی مولانا میگوید: ای هزاران جبرئیل اندر بشر/ ای مسیحان نهان در جوف خر یا احمد ار بگشاید آن پر جلیل/ تا ابد مدهوش ماند جبرئیل تعارف نمیکند و یک برتری صوری و اعتباری را مراد ندارد. حقیقتاً احمد، از جبرئیل برتر است یعنی جبرئیل در او گم میشود. چهارم. اما بشری بودن و هوا و هوس آن محمد (ص) که فاعل و قابل وحی است، بشری است مویّد و مطهّر و لذا "از کوزه همان برون تراود که دروست" و از شجره طیبه وجود او، جز میوهای طیب برنخواهد خاست. از پیامبر بگذریم. آدمیان غیرمعصوم (چون شما، چون آیتالله بروجردی و چون بوعلی و سعدی و ناصرخسرو و کانت و دکارت و پوپر)، آیا چون پیامبر نبودهاند پس هر چه گفتهاند آلوده به هوا و هوس بوده است؟ به فرض که وحی پیامبر صددرصد بشری و غیر الهی باشد، باز هم نمیتوان نتیجه گرفت که لاجرم از سر هواست. چه جای آنکه آن وحی صددر صد بشری و صددرصد الهی است، یعنی ماورای طبیعتی است که مقدّر به اقدار طبیعت شده است و فراتاریخی است که تاریخمند شده است و امری متعالی است که "نازل" شده است، و بحری است در کوزه و جیحونی است در خم، و نفسی است دمیده در نی و از خدایی است در میان آدمیان نشسته و از آدمیای است پر از خدا شده و به قول مولانا: آب خواه از جو بجو خواه از سبو / کان سبو را هم مدد باشد ز جو روشنتر بگویم گرچه همه طبیعت الهی است، اما در طبیعت همه چیز طبیعی است و در بشر همه چیز بشری است و در تاریخ همه چیز تاریخی است و لذا پیامبر اسلام در فرایند وحی موضوعیت دارد نه طریقیت، و "بشر"ی است که قرآن بر او "نازل" و از جاری شده است(و هر دو تعبیر در متن قرآن آمده است). دو قید "نزول" و "بشریت" در عمیقترین لایههای وحی حضور دارند و بدون توجه به این دو صفت مهم، نمیتوان از وحی، تفسیری خردپسند عرضه کرد. باز به عبارت سادهتر: نمیگوییم خدا، میوه نمیدهد، میگوییم برای اینکه خدا میوه بدهد، راهش این است که درختی بیافریند و آن درخت میوه بدهد. نمیگوییم خدا، سخن نمیگوید، میگوییم برای اینکه خدا سخن بگوید راهش این است که پیامبری سخن بگوید و سخنش، سخن خدا شمرده شود. مطابق تصویر شما، گویا خطیب میتواند هر کلامی را به دهان بلندگو بگذارد (از شعر گرفته تا فلسفه تا ریاضیات، از عربی تا انگلیسی و چینی...) اما مطابق تصویر من، هر میوهای از هر درختی بر نمیخیزد. درخت سیب، فقط سیب میدهد نه آلبالو. و اشعریت محض است اگر بگوییم از هر درختی هر میوهای را میتوان انتظار برد. حتی در همان تصویر خطیب و بلندگو هم، بلندگو بیکار نمینشیند و محدودیتهای خود را بر صدای خطیب تحمیل میکند. دم که مرد نایی اندر نای کرد/ در خور نای است نه در خورد مرد چنین است که معنای بیصورت از خدا و صورت از محمد است، دم از خدا و نی از محمد، آب از خدا و کوزه از محمد است، خدایی که بحر وجود خود را در کوزه کوچک شخصیتی بنام محمدبنعبدالله (ص) میریزد و لذا همه چیز یکسره محمدی میشود: محمد، عرب است. لذا قرآن هم عربی میشود، وی در حجاز و در میان قبایل چادرنشین زندگی میکند، لذا بهشت هم گاه چهره عربی و چادرنشینی پیدا میکند: زنان سیاهچشمی که در خیمهها نشستهاند (حور مقصورات فی الخیام، سوره الرحمن) بلاغت قرآن هم به تبع احوال پیامبر پستی و بلندی میپذیرد، باران هم رحمت خدا شمرده میشود (بسی بیشتر از نور خورشید) و قس علیهذا. همین است معنای آنکه وحی و جبرئیل تابع شخصیت پیامبر بودند و همین است مدعای حکیمانه ابونصر فارابی و خواجه نصیرالدین طوسی که قوه خیال پیامبر در فرایند وحی دخالت میکند و (به تعبیر مولانا) بر بیصورت، صورت میافکند. شخصیت بشری- تاریخی محمد (ص) در قرآن همه جا جلوهگرست و این شخصیت خداپرورده، تمام نعمتی است که خدا به مسلمانان عطا کرده است و لذا سخنی که این ولیّ موید و فانی در خدا میگوید همان سخن خداست! و این است معنی آنکه "گرچه قرآن از لب پیغمبر است/ هر که گوید حق نگفته کافرست" از لب پیامبر یعنی جوشیده از شخصیت او که جبرئیل هم در او گم است. بلی "مصحف ما مستفاد از مصطفاست" و مگر سخن گفتن خداوند راهی دیگر هم دارد. شما اگر راه حل دیگری برای تبیین معضل سخن گفتن خدا دارید بیان بفرمایید. نه فقط عارفان که فیلسوفان هم در اینجا به مدد ما میآیند و به چالش با آقای سبحانی. مگر حکیمان (و از همه بهتر و بیشتر صدرالدین شیرازی) نگفتهاند که کل حادث مسبوق به ماده و مده (هر حادثی در شرایط مادی-زمانی خاصی بوجود می آید؟) حادثه وحی محمدی هم در شرایط مادی و تاریخی ویژهای قابل حدوث بوده است و آن شرایط مدخلیت تام در شکل دادن به آن داشتهاند و نقش علت صوری و مادی وحی را بازی کردهاند. توجه کنید که قصه فراتر از لفظ و معناست، قصه صورت و بیصورت است و لفظ یکی از صورتهاست. خلاصه آنچه محمد (ص) به میان میآورد محدودیتهای (علمی، وجودی، تاریخی، خصلتی و...) اوست که هیچ آفریدهای از آنها گریز و گزیری ندارد. از جناب آقای سبحانی میپرسم چرا قرآن به زبان عربی است؟ لاجرم میگویند چون خدا از سر حکمت میخواسته است چنین باشد. من این را نفی نمیکنم اما میگویم عرب بودن پیامبر اسلام همان "خدا میخواسته است" است و بر این قیاس، امور دیگر.
پنجم. اما قصه ورود خطا در قرآن و علم پیامبر ابن خلدون صریحاً در "مقدمه" میگوید سخنان پیامبر در باب طب، همان سخنان و عقاید اعراب بادیه نشین بود و خود به طبیب مراجعه میکرد. ابن عربی هم (همو که امام خمینی خواندن فتوحاتش را بمنزله گل سرسبد معارف اسلامی و عرفانی به گورباچف توصیه میکرد) در فصوصالحکم، در فص شیثی، در باب اینکه کامل از همه جهات برتر از ناقص نیست، میآورد که: پیامبر اکرم، اعراب را از دخالت در لقاح گیاهان و از گرده افشاندن از نخلهای نر بر نخلهای ماده منع میکرد و چون درختان کمبار شدند به اشتباه خود پی برد و گفت "شما امور دنیایی را نیکوتر میدانید و من کار دین را نیکوتر از شما میدانم." (من خود این روایت را قبل از دیدن در فصوصالحکم، از مرحوم استاد مطهری شنیدم) وی روایت دیگری را هم میآورد که پیامبر رای عمر را در باب اسیران جنگ بدر، از رای خود بهتر یافت. قرآن هم در باب ابراهیم علیهالسلام میگوید فرشتگان را نشناخت و از آنان ترسید. ابن عربی هم میگوید ابراهیم تعبیر رویا نمیدانست و لذا اسماعیل را به خطا به قربانگاه برد. لذا اگر کسی بر آن رود که دانش ریاضی - طبیعی - دنیاییِ (نه دانش دینی و بینش ملکوتی و علم به اسرار ربوبی) پیامبر، همتراز دانش مردمان همروزگار وی بوده است، به خطا نرفته است، و دستکم خلاف ضروریات دین سخن نگفته است. اما ناسازگاریهای ظواهر قرآن با علم بشری: چنین است پیچش و قبض و بسطی که در تفسیر میافتد و معنایی که برای پیشینیان بدیهی بوده از بداهت تهی میشود و ظاهر آیات (که با علم قدیم سازگار بوده، و کسی در آن تردیدی نکرده) تاویل میپذیرد تا با علم بشری دیگری سازگار افتد. در این قبض و بسط تفسیری سخنی، و بر مفسر ملامتی نیست .این سرشت و سرنوشت همه تفاسیر است. سخن در این است که پیش از تاویل، منطقاً اذعان به ناسازگاری وجود دارد. پس از آن است که شیوهای و حیلهای برای رفع آن اندیشیده میشود. آیتالله طالقانی پا را فراتر مینهد و در "پرتوی از قرآن" در تفسیر آیه الذی یتخبطه الشیطان من المس (سوره بقره)، آشکارا میگوید "دیوانگی را ناشی از تماس و تصرف جن و شیطان" دانستن، از عقاید اعراب جاهلی بوده و قرآن به زبان قوم سخن گفته است (و این رایی است که پارهای از مفسران جدید عرب هم اظهار داشتهاند.) وی اصلاً کوششی در تاویل آیه نمیکند و "خطا" را میپذیرد اما مصلحتی را برای ذکر این خطا در قرآن پیشنهاد میکند. اما این سخن نه بدیع است و نه بدعت. جارالله زمخشری معتزلی عین این نظر را هشت قرن، قبل از آیت الله طالقانی در تفسیر کشاف بیان میکند و آشکارا مینویسد که "این از عقاید باطل اعراب جاهلی بود که ضربه دیو موجب صرع میشود... قرآن هم بر حسب اعتقاد آنان نزول یافت." و آلوسی در تفسیر روح المعانی میآورد که این عقیده همه معتزلیان است. نکته قابل تامل این است که تفسیر و کلام سیال اسلامی امروز چنان به جمود مبتلا شده که حتی آرای خودیها را بیگانه میپندارند و گمان میکنند که مستشرقان مخترع آنها هستند و قابل تاملتر اینکه هیچ کس از گذشتگان، معتزله را به این دلیل کافر نخواند. بل پارهای از درشتگویان اشعری نوشتند که این منکران دیو، خود دیوزده و دیوانهاند. مولانا هم در این بیت اشاره به همین نزاع اشعری - معتزلی دارد که: فلسفی مر دیو را منکر شود/ در همان دم سخره دیوی بود ماجرای هفت آسمان از اینها هم روشنتر است. بدون استثنا همه مفسران پیشین، آن را به روانی و آسانی بر تئوریهای هیات بطلمیوس تطبیق میکردند (و چرا نکنند؟ همه ظواهر بر آن دلالت دارد) و فقط در قرن نوزدهم و بیستم است که مفسران جدید قرآن (عرب و غیرعرب) به فکر تفسیر تازهای از این آیات، آنهم در پرتو معارف جدید، میافتند و معانی مشکوک و تازهای پیش مینهند. باری از قبول ناسازگاری (گاه شدید) ظواهر قرآنی با علم، گریزی نیست. حال، دفع آن اشکال و تخلص از آن، شیوههای گونهگون دارد: یا دست به تاویلات بعیده میبرید (طباطبایی)، یا بر سبیل همزبانی با فرهنگ عرب، تحملشان میکنید (معتزله، طالقانی) یا زبان دین و زبان علم را دوگانه و دوگونه میینید، و همه زبان دین را نمادین و استعاری میشمارید (پاره ای از متکلمان مسیحی)، یا چون بعضی از معاصران، فراوردههای وحی را محتملالصدق و الکذب نمیدانید یا معنا را از خدا و لفظ را از پیامبر میشمارید. (ولیالله دهلوی) جواب هر چه باشد من اینگونه آیات را از جنس عرضیاتی میدانم (به تفصیلی که در کتاب بسط تجربه نبوی آوردهام) که در رسالت پیامبر و پیام بنیادین دین، مدخلیتی ندارند و لذا با آسانگیری از آنها در میگذرم و دستکم شیوه معتزله را برای رهایی از تکلفات متکلفین بیشتر میپسندم. اما تاریخی بودن قرآن معنای روشنی دارد که آن را هم در کتاب بسط تجربه نبوی آوردهام: از جمله آنها پاسخ دادن به سوالات عامیان زمان و طرح مسایل خانوادگی پیامبر اسلام است که همه میتوانستند رخ ندهند و در قرآن وارد نشوند. گمان نمیکنم شما هم امروزه از اصرار بر اینکه آسمانها هفتتایند یا صرع و جنون، زاده تصرف دیواناند یا شهابهای آسمانی، شیاطین بوالفضول را به تیر میدوزند و میسوزند تا رازگویی فرشتگان را نشنوند؛ طرفی ببندید و دل کسی را به اسلام مایل کنید یا برتری مسلمانی را بر بوداییگری فیالمثل اثبات کنید. دلربایی وحی محمدی، نه در آن متشابهات که در سورهای چون حدید است که نامش حدید، اما بافتش حریر است و به تعبیر غزالی از "جواهر" قرآن است، و خدا و رستاخیز و ایمان و انفاق و جهاد و خشوع و زهد و... را به صلابت و به مهربانی در کنار هم نشانده است. فقط یک بانگ "الم یان للذین آمنو ان تخشع قلوبهم لذکرالله" (آیا زمان نرم شدن دلها نرسیده است؟) آن کافی است تا جانها را بجنباند و چراغ ایمان را در خانه دلها روشن کند. و اما اینکه فرمودهاند که "قرآنی که شما آنرا کتاب بشری و خطاپذیر دانستهاید چه نیازی دارد که به ترجمه و تفسیر آن به زبان روز بپردازیم... شما با معرفی قرآن به عنوان کتاب خطاپذیر و بشری، از جامعه اسلامی فاصله گرفتید، دیگر نیازی به نصایح شما نیست. آن کس میتواند نصیحت کند که در شمار این گروه بماند..." اولاً به فرموده قرآن "لا تقولو لمن القی الیکم السلام لست مومنا". و رابعاً محققان را به تقلید دعوت نفرمایید و کسانی را که با تامل و تحقیق در راهی گام مینهند از سوءعاقبت و زوال سعادت نهراسانید، که اگر سعادتی هست در تحقیق صادقانه است (ولو به زعم شما به نتیجه ناصواب رسیده باشد) نه در تقلید عامیانه. من گرچه در نیکخواهی شما تردیدی ندارم و ارشادات و افادات نیکوی شما را ارج میگذارم، دامن تحقیق و تعمق را از دست نمینهم و به حبل متین تعقل و تفکر متوسل و متمسکم و از مسک این تمسک چنان خوش بو و خوشخویم که راسته عطرفروشان را هیچ گاه ترک نمیگویم. محمد رسولالله را مینگرم که چون عاشق هنرمندی در تجربهای روحانی سینهاش گشاده و چشمان باطنش گشوده و جانش پر از خدا شده است و از آن پس هر چه میبیند و هرچه میگوید، خدایی است. انسان و جهان را (هر چه که هست با هفت یا هفتاد آسمان، با چهار عنصر یا صد و چهار عنصر) آمیخته از او و روانه به سوی او میبیند و لبریز و شادمان از این کشف پیامبرانه، تجربه خود را با دیگران در میان میگذارد و مغناطیسوار جانهای شیفته را به سوی خود میخواند و دریا، صفت تیرگیهاشان را میشوید. هین بیائید ای پلیدان سوی من/ که گرفت از خوی یزدان خوی من من با این "بشر بشیر" مهر میورزم و اگر عطر کلام الهی را از این گل میشنوم برای آن است که با آن گل نشسته است. سالها پیش بود که با محمد (ص) سخن میگفتم و میسرودم: نسخه قانون ما عین شفاست/ مصحف ما مستفاد از مصطفاست از اطاله کلام بیمناکم و بهمین مقدار بسنده میکنم و از پارهای فروع خرد درمیگذرم و ضمن سپاس نهادن به جهد پرشهد و خطابِ بیعتابِ حضرت آیتالله، از باز بودن باب این مباحثه و مناظره استقبال میکنم و خواستار تداوم آنم و میافزایم که من اکنون در یکی از دانشگاههای آمریکا به تدریس اشتغال دارم و کاری را که به برکت سعه صدر مسوولان در ایران از انجامش محرومم، در اینجا انجام میدهم. مایلم که پس از بازگشت به ایران، در صورت امکان از حضرت آیتالله دعوت کنم تا محیطی امن و آرام فراهم آورند و در گفتگویی حضوری در این خصوص شرکت جویند و احقاق حق و ابطال باطل کنند. همچنین چون غایت قصوای دینداری و هدف از این همه دقتورزی های عرفانی و کلامی را بنا کردن، جامعهای پویا و اخلاقی و عادل میدانم به حکم وظیفه وجدانی از حضرت آیتالله میطلبم تا در مقابل انحرافات عملی و اخلاقی نیز ساکت ننشینند و اگر ظلم و جفایی بر مظلومی میرود آرام نگیرند و به پیمان خداوند با عالمان وفادار بمانند و با جفاکاران همسویی نکنند و در این طریق مثال و اسوه دیگران باشند. واله المستعان. گر نبودی زحمت نامحرمی/ چند حرفی از وفا واگفتمی عبدالکریم سروش واشنگتن ----------------------- |
نظرهای خوانندگان
وقتی روزی يکی از خانمهای به اصطلاح نماينده در مجلس دوم در سخنرانی غرايی که به سخنرانی مجيد مجيدی می مانست مهندس بازرگان اين تنها مرد راستی و شايد آخرين مرد مذهبی و درست ايران را به باد انتقاد و توهين های زننده قرار داد. مهندس بازرگان از رييس مجلس درخواست يک دقيقه وقت کرد. رییس مجلس که حالا يادم نيست کي بود به او اين اجازه را داد.مهندس بازرگان پشت تريبون رفت و اين ضرب المثل ايرانی را گفت: کسی که به ما نريده بود ـ کلاغ کون دريده بود. البته شايد سایت زمانه اين مطلب را بی ادبی و بی نزاکتی بداند. ولی واقعن اين برای حضرت مجيد مجيدی که حتا در فيلمسازی هم متوسط است چه برسد به قضاوت در فلسفه و الهيات سزاوار است. آخر مرد حسابی شايد بايسته باشد يک بار قرآن را از اول تا آخر به فارسی بخوانی، و بعد هم تاريخ اسلام و زندگی محمد و ازدواجهايش را
-- بدون نام ، Mar 7, 2008 در ساعت 04:27 PMبا سلام
-- عباس از مشهد ، Mar 7, 2008 در ساعت 04:27 PMبه نظر من نظریات دکتر سروش نیاز به فهم و درک بالایی دارد و ایشان همیشه از جانب آیت الله های کم سواد ضربه خورده . امیدوارم خداوند به ایشان عمر پربرکت و طولانی عطا کند . یک توصیه هم به ایشان دارم . ایشان بهتر است هیچ وقت به ایران نیایند چون ممکن است جانشان از طرف جاهلان و افراد نادان در معرض خطر قرار گیرد . با وجود ابزار ارتباطی مدرن امروزی دوستداران ایشان هر کجا که باشند می توانند از این دانشمند بزرگ و نظراتش بهره ببرند .
با تشکر از جناب سروش که این بحث پرارزش را تداوم بخشیدند. اما من که از این پاسخ ایشان مطلب منسجم و روشنگرانه ای دستگیرم نشد. شاید هم لازم است دوباره و سه باره بخوانم. اما فی الحال با خواندن این متن برداشتم این است که: اولاً نمی دانم یک بحث علمی-تحقیقی و حساس چون این بحث چرا باید سرشار از شعر و تمثیل و تشبیه و استعاره باشد؟ این روش بحث گرچه بسیار با نمک است ولی درک و فهم و هضم امثال من را دچار اشکال می کند. به نظرم درست تر بود به سبک فلسفه تحلیلی (آنگونه که برای مثال اقایان ملکیان یا نیکفر مطرح می کنند) عمل شود. ثانیاً نمی دانم چرا اقای سروش صورت مساله را پیوسته تغییر می دهند. تا آنجا که من مطالعه کرده ام ایراد اساسی ای که در نقد اقایان سبحانی و خرمشاهی بود این بود که قرآن موجود هم در شکل و هم محتوا الهی است و کلام محمد نمی توان بر آن نام نهاد. موضع نزاع بنابراین بشری بودن پیامبر نبوده است، در حالی که آقای سروش از بشر بودن بشیر می آغازد. برداشت ام این است وی گویی به عمد تلاش دارد موضع نزاع را تغییر دهد تا اصل مدعای نامنقح اولیه در جریان مصاحبه انگلیسی وی زیر سایه بماند. به این معنا که بحث بر سر بشری و خاکی و عربی و امی و الهی بودن نفس نبی نیست زیرا این ها که روشن است. دعوا بر سر خود متن قرآن است.
-- حسن رضایی ، Mar 7, 2008 در ساعت 04:27 PMبالاخره آنکه به نظر می رسد اقای سروش برای آنکه دست از ادعایش مبنی بر محمدی بودن متن نکشد ناچار می شود کار را به "خدایی کردن محمد" بکشاند. یعنی به جای آنکه قرآن را کار خدا بداند، محمد را خدا می کند. و شاید در نتیجه همین گونه خداشناسی است که مجبور می شود در همین مقاله توانایی خدا در سخن گفتن را نیز "محدود" بداند. جایی که می گوید سخن گفتن خدا فقط یک راه دارد. ولی او با این تعبیر در واقع خدا را از خدایی می اندازد؛یک خدای محدود! این چه خدایی است؟ مگر همانطور که گفتم بگوییم این محمد ِ خداست!
یعنی یک خدای متعین انسان وار؛ مثل خدایان هندی و خدای برخی از هیئت های عزاداری محرم در ایران.
البته می دانیم که این پندار انسان خدایی در مسیحیت کاتولیک به گونه ای بسیار روشن ترخودنمایی می کند و شالوده مسیحیت را پی می ریزد و با لوتریسم اسلامی هم نمی سازد!
نمی دانم فرق این ایده باانسان خدایی مسیح در مسیحیت کاتولیک چیست؟ حتی این نوع خداشناسی با خدای غیر متعین بی صورتی که او خودش در همین نوشته پیش می کشد هم نمی سازد. این قبیل تعبیرات ناشی از عرفان اناالحقی که محمد و سخن اش عین سخن خداست و او تجلی خود خداست، درون و برون او یکی شده است و همه به خدا وصل است، خداپروده است، فانی در خداست و ...پاسخ به سوال منتقدان نیست بلکه دورزدن اصل موضوع و اقتادن در چاله های عمیق تر است.
نتیجه آن که به نظر می رسد این خداشناسی اقای سروش است که به او اجازه می دهد قرآن را این گونه بفهمد و الا خدایی که نامتعین است، آزادی محض است و لایتناهی، باید هم در تعیین شکل سخن اش و هم در محتوا و هم نحوه حفظ آن توانا باشد،البته اگر بخواهد! که قرآن به صراحت می گوید خداوند این گونه می خواهد.
هنوز امیدوارم استاد سروش که حق معلمی بر بسیاری از ما نسل پس از انقلاب دارد به این بحث عمق افزونتری بدهد زیرا از ایشان توقع بیش از این می رود.
بسم الله مجریها و مرسیها
به نظر بنده، دکتر سروش از مقاله جدیدش هدف از قبل تعیین شده ای را دنبال می کند. جدا کردن دین از دایره اجتماعی و محدود کردن آن در حیطه اعمال عبادی محض.
-- hamed ، Mar 8, 2008 در ساعت 04:27 PMیکی از موانعی که در سر راه این نظریه وجود دارد خود قرآن کریم است. قرآن علاوه بر توجه به ابعاد فردی دین و رابطه بنده و خالقش، در ابعاد دیگر از جمله رابطه بندگان با یکدیگر احکامی را بیان فرموده.
حال اگر بخواهیم قائل به این باشیم که اسلام در جنبه های حکومتی و اجتماعی نباید دخالت کند، مواجه با این احکام قرآنی می شویم. خوب در مواجهه با این آیات، اگر دارای خصوصیت تعبد و تسلیم باشیم قاعدتاً از نظریه سکولاریستی خود عدول می کنیم، اما اگر باز هم بر نظریه خود بخواهیم پایبند باشیم ناچار باید فکری برای این احکام مطرح شده قرآنی بکنیم.
دکتر سروش هم راه چاره را در همین دیده است. از آنچه که در جواب آیت الله سبحانی بیان داشته، نتیجه می گیریم که مراد دکتر سروش این است که الزاماً همه مطالب قرآن، مصون از خطا نیستند. بلکه این مصونیت تنها مربوط به بخش بنیادی دین و رسالت اصلی پیامبر (ص) می باشد. اما در موضوعات دیگر احتمال خطا وجود دارد و این به معنای آن است که تبعیت کردن از آن موضوعات برای ما الزامی ندارد!
دلیل مورد اتکاء هم تناقض آشکار آن موضوعات مطرح شده با علم بشر امروزی است. در اینجا ایشان، علم بشر را امری قطعی و مسلم فرض نموده اند که خطاناپذیر است. هر قضیه ای که با این امر قطعی و مسلم در تعارض باشد، از قطعیت خارج شده و مورد تردید قرار می گیرد، حتی اگر قسمتی از آیات قرآن کریم باشد.
در حالی که آنچه خطاناپذیر و مسلم است، قرآن کریم است، نه علم بشری که هر لحظه در حال تغییر و تبدل و تکامل است. اگر روزی بشر بتواند به ثبات در علوم کشف شده خود دست یابد، آنگاه می تواند این تطابق آیات قرآن با یافته های خویش را به درستی درک کند.
و السلام علی من اتبع الهدی
همانگونه که خود سروش تاکید می کند بحث بر سرِ ماهیتِ بشری بودنِ وحی بحثِ تازه ای نیست. به نظر می رسد تاکیدِ بیشتر سروش بر خط سنتی این گرایش و پرداختن دقیق تر به آراء و نظراتِ کسانی که در این خطِ سنتی نظریه پردازی کرده اند، بازار تهمت و تکفیر را سردتر می کند. هر چند افرادی مانند رازی، ابن سینا، ابوریحان، ناصرخسرو، خیام و ... در دورانِ خود طمعِ تکفیر متشرعان را چشیده بودند ولی امروزه کسی مانند مجید مجیدی به خود جرات حمله با آنها را نمی دهد. حمله به سروش بیشتر از این منظر توجیه می شود که وی به عنوان فردی که فلسفه ی غرب خوانده است و در دانشگا ه هایِ غربی قصدِ تیشه زدن بر ریشه ی اسلام را دارد، شناخته شده است. امیدوارم سروش و کسان دیگری که در این خط فکری هستند، در بحث های آینده شان پل استوارتری بین نظریاتشان با نظریات کسانی که در طول تاریخ در این خط سنتی زیسته اند، بزند.
-- بهروز علیخانی ، Mar 8, 2008 در ساعت 04:27 PMسلام بر نبیِ کریم ، بر شما، و بر «پُرسش»، پُرسشی که ارزش و اهمّیتش از پاسخ، بالاتر است.
-- همنشین بهار ، Mar 8, 2008 در ساعت 04:27 PM•
با توجه به توضیحِ زیر و نیز مضمونِ نیایشِ زیبایی که در پایان این مطلب میآورم، معتقدم:
«قرآن» (کتابی که در زبان مردم «کلام الله» گفته می شود)، برتر از «سئوال» نیست...
***
«کلام الله» سه مرتبه در قرآن به کار رفته است، (بقره ۷۵ ، توبه ۶ و فتح ۱۵)
امّا در همین «کلام الله مجید» اگرچه نام میوه هایی چون خرما و انگور و زيتون و انار و موز و انجير و خيار و سير و عدس و پياز هست ولی از «آواکادو» و «کی وی» و «نارگیل» و «مانگو» و «گوچه فرنگی» و «ِبه» و «بادمجان»...خبری نیست. از «لات و عُزی و منات » صحبت شده ولی از «مایا» و اساطیر بابل و داستان گیلگمش...حرفی به میان نیآمده... چرا؟ چون:
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ (سوره ابراهیم آیه ۴)
پیامبر که «کلام الله» را در فهم خودش جاری میکند، باید به «لِسانِ عربی»، (لِسان عربی با زبانِ عربی یکی نیست) با لسانِ قوم خودش و با توجه به محیطی که در آن نشست و برخاست دارد، تنظیم رابطه کند. بدین ترتیب رسول کریم، پایش را در کفشِ «کلام الله» نموده و با آن راه میرود.
وقتی جایِ «کلام الله»، «کلامِ نبی» مینشیند، ظرفّیت و محدودّیتِ مخاطبین و محیطِ پیامبر (و نیز ظرفیت و محدودیتِ خودِ وی)، در آن رُخ مینماید.
و اکنون جای یک پُرسشِ لطیف و ظریف باقی است:
•
آیا «قرآن» میتوانست «قرآن تر» از این باشد که هست ؟؟
البته که آری
اگر ُمحّمد بن عبدالله، عُمرِ کمتر و یا بیشتری میکرد و در نتیجه با مسائل و حوادث کمتر یا بیشتری روبرو می شد، بیتردید حجم قرآن متفاوت می بود و قرآن این نبود که هست.
اگر مردم هم عصر وی برخی پُرسش های سطحی را از پیامبر نمی پرسیدندکه وی ناچار به پاسخ باشد،
اگر مخاطبین پیامبر به جای پرسیدن از ماههای حرام و َاهِلّه و حیض زنان و ...سئوالات هوشمندانه تری می پرسیدند،
اگر برای مثال، به جای «ذوالقرنین چیست؟» و اشاره به «یاجوج و ماجوج» (که معلوم نیست با وجود دیگر قصّه های قرآن، چه دردی را دوا میکرد)، شجاعتِ زیر سئوال بردنِ آنچه در رابطه با اُسرایِ بنی قریظه روی داد را - داشتند... (راستی خود ما این شجاعت را داریم؟)
اگر میتوانستند از تعریفِ صوریِ کلماتی چون کافر و نجس و...عبور کنند و آیه ۲۸ سوره توبه «اِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ» را آگاهانه نقد کنند و بر شقّه شقّه کردن جامعه مُهرِ دین نکوبند...
اگر به جای زبان عربی که با همه غنایش، به هرحال محدودیت های خاص خودش را هم دارد، رسول کریم در ظرف و ساغر دیگری، آن میِ زلال را میریخت و به دست مشتاقانش می داد،
اگر محّمد مصطفی، نه در عربستان سعودی و نه ۱۴۰۰ سال پیش، بلکه در زمان و مکان دیگری با مسائل و مخاطبین دیگری بدنیا می آمد...اگر و اگر... مُسلّما «قرآن» (کلام الله = کلام نبی)، این نبود که هست.
***
«اللهم فاجعل ... قراءتي تفكراً و فكري اعتباراً... ولا تجعل على بَصري غشاوة..."
حاب القرآن الكريم - نبيل خلف - مستدرك الوسائل -ج ۴ – ص ۳۷۸
***
آری، حتی قرآن، برتر از سئوال نیست.
با کمال احترام
همنشین بهار
سوالات یک سائل:
-- منوچهر ، Mar 8, 2008 در ساعت 04:27 PMاز تفسیر وتاویلهای سروش که بگذریم، از مدعیانی که مدعی اند لفظ به لفظ قران کلام خداست و محمد فقط انها را منتفل میکرده چند سوال دارم.اولا در عصر اینترنت وماهواره سخنان استاد سروش به واقع رقمی نیست. فراوان است مقالات در نفی قران واز ان بالاتر نفی خدا واز این قبیل( حال چرا سخنان سروش چنین بازتاب وتاثیری دارد واینهمه حساسیت برانگیزاست نمیدانم) ، از مدعیان می پرسم ومیخواهم اگر واقعا از ادعایتان مطمئن هستید چرا می ترسید ؟چرا میلرزید؟ بیایید ویک کانال ماهواره یا سایت راه بیاندازید وثابت کنید قران لفظ به لفظ کتاب خداست . اگر دلیل دارید رو کنید. فرض کنیم از چند میلیارد ادم کره زمین یک میلیارد اصلا مازوخیست هستند اصلا طالب سیاحت جهنمند. اگر دلیل دارد رو کنید وبقیه مردم را مسلمان کنید(بگذریم که اگر به فرض محال، مثل ایرانیها مسلمان شوند بهتر که نشوند، نمازی وروزه ای ودرسایر امور زندگی بی انصاف وبی اخلاق وبی مروت) .اگر واقعا دلیل محکم و درست وحسابی ای بر الهی بودن قران بود که همه دعواهای عالم حل میشد. انصافا همچین دلیلی هست؟ اگر هست چه جای نصیحت وتکفیر واز این قبیل.غیر از ان خدای عالم وادم اگر صاحب قران باشد ما ادمیان جوش بیخود نزنیم. خوب است که این علامه ها اول رساله می نویسند تقلید در اصول جایز نیست، خب من نوعی معتقد به الهی بودن قران نیستم ، عقلی که خدا به من داده میگه بیدلیل قبول نکن، این جرمه ؟ شما بیا وثابت کن کلام خداست، این لرزیدنها این تکفیرها این نقد متکلم به جای نقد کلام و ...... نشان است از لنگیدن کار. حکایت تدین، حکایت مادری است که به فرزند خویش عمری مهر ورزیده، زحمت کشیده و در برهه ای ناچار است داور قضاوت خطیری باشد بین فرزندش وبیگانه ای .این اساتید عمری عربی وتفسیر و....خوانده اند ، عشقبازیها داشته اند با دین ، واز اینرو امتناع در پذیرش واقعیات در اینجا از جنس علل است و نه دلایل وصد البته علل روانشناختی. خلاصه ان را که حساب پاک است از نقد ومحاسبه چه باک است؟ ودر پایان از استاد خرمشاهی گله مندم که شخصا اورا ارج میگزاردم و در یکی دو جلسه در محل گفتگوی ادیان او را درویش، بی ادعا وبسیار متواضع یافتم ومتعجبم بهانه به دست دشنه به دستان میدهد، واز سبحانی که خدایی میکند واو را از عقوبت میترساند، انگار سروش عمدا وخود خواسته طالب عذاب است، به فرض انکه استاد سروش خطای معرفتی داشته باشد اما گمان نمیکنم غرضی ونفعی برای او متصور باشد که بعکس شبهه نفع منتقدین قویتر است والاعمال بالنیات و خلاصه جناب سبحانی خدایی نفرمایید.
اما برخورد سوپر احساسی وعامیانه مجید مجیدی، راستش من فیلمهای این ادم را ندیده ام ولی معمولا هنرمندان روح لطیف تری دارند وبرخوردهای بن لادنی معمول هنرمندان نیست. به ایشان یاداورمیشوم در جهان اندیشگی منحرف بیمعناست .در جهان اندیشگی ادعا هست ونقد ادعا، ولی در عرصه اخلاق وکنش اجتماعی منحرف معنا ومصداق دارد از جمله انحراف شما که از سکوت در برابر جفا ی این منحرف انتقاد کرده اید ، وسبک وسیاق انچه منتشر شده دعوت به جوابگویی علمی ومنطقی را تداعی نمیکند، و بیشتر موجد چیزی شبیه بزنید توی دهنش است که صدالبته مصداق انحراف است و دعوت به یکجور عمرکُشان . اینکه انزجار خودم را اعلام میکنم و.....حرفهای مسخره ای است ، در عالم اندیشگی این واژه بیمعناست ؛در عالم اندیشه نقد میکنند. میگویند ومیشنوند، داستان کاریکاتور وتوهین واینها راکه چاشنی نقد؟ سروش کرده اید ،یکجور نامردی است، فحش وتوهین واستهزا در حوزه اندیشگی نه راه دارد ونه ارزشی. و باز یادور میشوم جواب اندیشه ، اندیشه است،و البته توهین وفحش اندیشه نیست، ضمنا در حوزه اندیشه محدودیت نه ممکن است ونه مطلوب ، اندیشه لجام بردار نیست .
چرا آقای سروش که خود و دیگران او را اندیشمند بزرگی می دانند ، این همه محصور در علم ماده گرایی است که در این چند دهه اخیر به دست آمده است . این علم جدید مادی جزیی نگر ،تنها ابزار ساز بوده است و برای همین وجهه ای کسب کرده است تا انواع دیگر علم را از میدان به در کند . آیا این آقا واقعا به وجود جن معتقد نیست . آیا ناتوانی علم روانشناسی را در درمان بیماری های روحی ندیده است . جن وجود دارد حتی بیشتر از خود آقای سروش . در سطح دیگری از انرژی است . سطح بالاتری از انرژی . منتها شما آقای سروش این جور چیزها را درک نمی کنید . شما فقط نوک دماغتان را درک می کنید . شهاب های ثاقب وجود دارند . و همین طور ملائکی که بر ساحت آسمان پرواز می کنند . اما شما آن ها را نمی بینید . زیرا نباید ببینید تا انکار نهانی وجود خود را آشکار کنید. ضربه ی دیو یا جن هست نیز باغ عدن که قدیمی تر ین و زیباترین باغ وجود است . و تک تک افراد بشر در عمق وجودشان آن را می شناسند . مگر افرادی که این من شان سنگین و متکبر است . آقای سروش این فلسفه و علم لعنتی زمانه ما چشم دلمان را کور کرده است . برای همین واقعی ترین حقایق رااز قلب خود بیرون کرده ایم و چنان با تفاخر حقایق پنهان گیتی را دور می ریزیم که گویی برای نفی این ها حجتی از سوی خدا داریم . شما رو شنفکر ها عیب بزرگتان همین احساس است که باورهای خود را به عنوان بدیهی ترین بداهت ها مطرح می کنید . اگر ظرفیت تفکر ندارید آن را رها کنید . بعضی ها با تفکر زیادی ، کافر می شوند . ظرف وجودشان کوچک است . اگر چه اثری از تفکر در این نوشته ی شما نبود . بیشتر سفسطه بود و لاپوشانی .اماباید اعتراف کرد که بسیار مودبانه بود .
-- na_gh_1386 ، Mar 8, 2008 در ساعت 04:27 PMدر مورد این جمله:
-- مهدی ، Mar 9, 2008 در ساعت 04:27 PMیتخبطه الشیطان من المس
"دیوانگی را ناشی از تماس و تصرف جن و شیطان دانستن".
می توان گفت:
دیوانه کسی است که دیو را می بیند و مجنون کسی است که جن را می بیند. این همان شیزوفرنی است. شیزوفرنی نوعی از بیماری است که بیمار موجودی را می بیند که دیگران نمی بینند و مردم به این دلیل که آن موجود مورد ادعا را نمی بینند به فردی که آن موجود را می بیند مجنون یا دیوانه می گویند. به این بیماری در قدیم دیوانگی یا جن زدگی می گفتند. بنابراین جن موجودی خیالی در ذهن افراد بیمار شیزوفرنی است.
گر نبودی زحمت نامحرمی/ چند حرفی از وفا واگفتمی
-- abbas samai ، Mar 10, 2008 در ساعت 04:27 PMچون جهانی شبهت و اشکال جوست/ حرف می رانیم ما بیرون پوست
گر نبودی زحمت نامحرمی/ چند حرفی از وفا واگفتمی
-- abbas samai ، Mar 10, 2008 در ساعت 04:27 PMچون جهانی شبهت و اشکال جوست/ حرف می رانیم ما بیرون پوست درودوسلام مریدان ان فرزانه را به ایشان برسانید
فکر کنم یاد آوری نکات زیر درباره ی قرآن به بحث کمک کند:
-- آرش ، Mar 10, 2008 در ساعت 04:27 PM1) در قرآن کلمه " کتاب" هم برای قرآن هم برای "ام الکتاب" (که قرآن زیر مجموعه ی کوچکی از آن است) بکار رفته است. باید دقت کرد آیاتی که دومی را توصیف می کند با قرآن اشتباه نشود.
2) تعداد کلمات قرآن کمتر از هشتاد هزار کلمه است. اکر به تعداد روزهای رسالت ( 23 سال) تقسیم کنیم می بینیم بطور متوسط هر روز کمتر از ده کلمه نازل شده است. حال مقایسه شود با تعداد کلمات خداوند که طبق نص صریح و مکرر قرآن بی نهایت است.
3) اگر قرار بود با تعداد مشخصی کلمه "کتابی" نوشته شود، در نوشتن کتاب قرآن این همه کلمات خرج مطالب تکراری و موازی نمی شد.
4) اکثر آیات "موردی" آمده است؛ در زمان و مکان خاص برای یک مورد خاص
5) قرآن خود مکرر به آیاتی خارج از قرآن ارجاع داده است.
6) این که پیامبر در زمان حیات خود دستور تدوین قرآن را نداد؛ پرسش برانگیز است
7) سبک نگارش بعضی از آیات خیلی ابتدایی است
8) طبق نص صریح و مکرر قرآن خداوند برای هر قومی رسولی ( و کتابی) به زبان خودشان فرستاده است
9) ...
خب حالا یک بار دیگر بدون حساسیت و مبالغه درباره ی قرآن به موضوع مورد بحث بیاندیشیم؟؟
خیر آقای مهدی جن وجود دارد و مستقل از ذهن است . گاهی خود را به صورت انسان در می آورد . در این حال وقتی آن را می بینید متوجه می شوید که هاله ی انسانی ندارد و دور سرش کدر است . به ندرت کسی آن را می بیند . با این حال اگر هر روز بیش از صد ایه از قرآن را تلاوت کنید و از آن بهره ی روحی بگیرید ، نوعی قدرت برای دیدن چیزهایی که الان وجودشان را انکار می کنید کسب خواهید کرد . در هر محیطی که وارد بشوید نیروهای ان محیط را درک می کنید . مثلا اگه در یک محیط عبادت زیاد انجام شده باشد نور آن محیط را در می یابید . جایی که کتاب در آن جا زیاد خوانده باشند یا افرادی در آن جا علم آموخته باشند وجود شما را مجذوب می کند . برعکس اگه در جایی گناهانی انجام شده باشد . سردی و بی روحی ان جا شما را عذاب خواهد داد . وقتی هر روز قرآن بخوانید همه اجزای وجود شما نسبت به نیروهای پنهان حساس خواهند شد . حتی وقتی وارد اتاقی که فردی قبلا در ان نمازهای خالصانه خوانده است می شوید . قسمتی که نماز درآن زیاد خوانده شده است را می شناسید . جن ها در چند حالت به سمت انسان ها کشیده می شوند . اول آدم هایی که بیهوده نیروی روحی خود را هدر می دهند . جن هایی که از نیروی روحی آزاد شده به وسیله ی گناه بهره می جویند نیروهایی مثبت نیستند . از شر آن ها باید به خدا پناه برد . همچنین عشق موجب آزاد شدن نیروی روحی می شود . موجوداتی که به گرد آدم های عاشق حلقه می زنند مثبت و زیبا شناسند . ترس نیز نیروی روحی زیادی را آزاد می کند و جن ها از ترس انسان ها تغذیه می کنند . اما جذ ابترین و زیباترین نیروها برای این موجودات غیر قابل مشاهده از عبادت حاصل می شود . عبادت های بی ریا و خالصانه و توام با عشق جنیان مومن و نیروهای مثبت را به سمت خود می کشد . در خانه ی چنین ادم هایی جن های خوب دائما در آمد و شد هستند . به همراه ایشان نماز می خوانند و برایشان دعا می کنند و به خوابشان می آیند. شیزو فرنی ای هم در کار نیست . حالا یک جور دیگر نگاه کنیم . من تا حالا ندیده ام مبتلایان به شیزوفرنی در اثر استفاده ی دارو بهبودی به دست بیاورند . اما آدم هایی را دیده ام که بیماری های سخت روحیشان با قرآن و یا گفتگو با انسان های پاک اهل قرآن شفا یافته است . من هرگز هیچ بیمار روحی ای را ندیده ام که با داروهای جدید شفا یافته باشد . این داروها فقط آدم را قانع می کنند که خود را اززندگی طبیعی و اجتماعی محروم کند و به استراحت دائم مشغول باشد .
-- na_gh_ ، Mar 12, 2008 در ساعت 04:27 PMسلام. من هر کاری کردم مطلب آقای سبحانی باز نشد. از جوابیه دکتر سروش به فهوای کلام ایشان میشه پی برد. در کل سخنان دکتر سروش اده مناسبی رو در پی دارند و به این راحتی ها نمیشه ایشون رو منکوب کرد. البته یکی از عالمان علم حدیث باید درباره صحت احادیثی که ایشون فرمودند و احیانا احادیثی که نظری جز این رو ترویج می کنه نظر بدن. اما در کل اگه این نظر رو بپذیریم میتونیم خیلی از تناقض های اسلام رو توجیه کنیم هرچند اصول چهارگانه فقه شیعه شدیدا متزلزل میشه چرا که کتاب محکم ترین اونا بود. هرچند من احساس می کنم این تزلزل چندان هم بد نیست.
-- محمدرضا ، Mar 13, 2008 در ساعت 04:27 PMبه نام خدا
-- محمد باقر صبور ، Mar 15, 2008 در ساعت 04:27 PMبا تشکر از دانشمند گرامی
بنده نام دکتر سروش را شنیده بودم اما آثار ایشان را مطالعه نکرده بودم . چند روز پیش یک نفر با تعجب از من پرسید آیا میدانید سروش در مورد پیامبر چه گفته است ؟ جواب دادم فکر نمی کنم .چون از یک مسلمان آگاه بعید است که بر پیامبر توهین کرده باشد .به همین علت در اینترنت به دنبال دکتر سروش گشتم ابتدا به انتقادات آ یت الله سبحانی برخوردم . و در نظرات آن را سوء تفاهم دانسته و برای شکوفایی استعداد های انسانی لازم دانستم و علت اختلاف را در مفهوم وحی ذکر کردم . با خواندن جوابیه دکتر سروش فهمیدم چیزی جز از این نیست .
به نظر می رسد دکتر سروش مقام و مرتبت پیامبر ( ص ) را به عنوان یک بشر غنی تر کرده است .
با آرزوی موفقیت بر پیروان حق
به نام خدا
-- بدون نام ، Mar 15, 2008 در ساعت 04:27 PMبا سلام بر دانشمند گرامی
با عرض پوزش
1- کلام محمد با معجزه محمد یکی نیست .
2- مقایسه کلام الهی ، با کلام شاعران و دانشمندان درست نیست .
3- واسطه بودن جبرئیل در رساندن پیام الهی با والا بودن مقام پیامبر مغایرت ندارد ، بلکه مشیت الهی است .
4- اگر سخنان پیامبر وحی مستقیم الهی نباشد در آن صورت تکالیف شرعی مانند نماز و روزه چه می شود .
5- شما خود اذعان داشته اید که در معراج ، جبرئیل از ترس سوختن بال هایش به مسیر ادامه نداد . بنا بر این شما بر وجود ملائکه اعتقاد دارید . بنابر این چه اشکالی دارد که جبرئل واسطه وحی الهی باشد .
6- شکی در آن نیست که بر همه احتمال الهام وجود دارد . اما الهام وحی نیست .
7- اینکه پیامبر خود را آخرین پیامبر می نامد ، اگر قرآن پیامبر وحی الهی نبوده و نتیجه کمال انسانی باشد . در آن حالت احتمال آمدن پیامبران دیگر نیز خواهد بود . و این با سخن پیامبر مغایت دارد.
8- هر چند که در عالم طبیعت همه چیز طبیعی است . اگر به خدا یی به عنوان خالق هستی معتقد باشیم در آن حالت وحی الهی به واسطه جبرئیل نیز طبیعی خواهد بود .
9- از اینکه سخنان استاد سروش ما را به تفکر وا داشت ، تشکر می کنم .
به نام او كه عين زيبايست.
-- بدون نام ، Mar 16, 2008 در ساعت 04:27 PMبه اعتقاد من بايد از جناب اقاي دكتر سروش تشكر كرد به اين علت كه باب چنين بحثي را باز كردند و باعث شد كه ما شاهد يك جدال به احسن باشيم. در مورد كل مباحث مطرح شده از بين آقاي سبحاني و آقاي دكتر سروش، فكر ميكنم با جوابيه كه آقاي شروش دادند و بايد البته مورد توجه قرار بگيرد حرفشان صادق باشد
با تشكر
علي-ح.
ba salam az dr soroush tashkor mikonam ke did roshnfekrane darand v ba shojaat sohbat mikonand v jenab sobhani v digar dostan behtar ast bejay janjal afarini ba dr soroush monazere konand ta shobahat bartaraf beshavad
-- hasanghorbanzadeh ، Mar 17, 2008 در ساعت 04:27 PMبا سلام
حضرت آيت الله سبحاني جواب كامل و مفصلي به حرف هاي آقاي سروش داده اند
-- علي ، Mar 18, 2008 در ساعت 04:27 PMبنام خدا
-- بلوكي ، Mar 21, 2008 در ساعت 04:27 PMاستاد بزرگوار
بنا به گفته آقاي سبحاني شما به آغوش اسلام كه همان ملا ها هستند برگرديد
اينها هنوز نظر شما را نخوانده اند هنوز نمي دانند كه اسلام راه نظريه دادن را بركسي نبسته است .
کسانی که میگویند دیوانگی بر اثر ضربه دیو است یا شهاب آسمانها شیطانها را دفع می کند به اندازه تفکر خود از دین و دنیا برداشت می کنند. فکر می کنند تمام یافته های انسانها کشک است. تمام ((فکر)) انسانها کشک است تمام علم انسانها کشک است پس برای چه یک سوم آیات قرآن از فکر کردن حرف می زند؟ ما با فکر کردن میخواهیم چه را بدانیم اگر هر چه تا کنون دانسته ایم پوچ است؟ شما نمیدانید شهاب آسمانها هم دلیل علمی دارد و مثل فرو افتادن سیب از درخت است؟ البته که آن زمان کسی نمیدانست و نیازی هم نبود بداند چون ربطی به معرفت و وجود انسانها ندارد ما بدون اینکه بدانیم چرا شهاب در آسمان دیده می شود یا دلیل دیگر و غیر واقعی برایش داشته باشیم هم میتوانیم انسانهای خوبی باشیم . یک ساعت فکر کردن از هفتاد سال عبادت کردن بهتر است مسلما فکر کردن در باره ساخت سی پی یو کوانتومی مد نظر پیامبر نبوده است . این فکر همان فکریست که سروش و دیگر روشنفکران حقیقت طلب می کنند از هفتاد سال عبادتی که من و شما نمی کنیم برتر است. ما باید بدانیم چرا پیامبری از جنس خودمان برایمان نازل شده است تنها دلیلی که می تواند وجود داشته باشد این است که ما حرف او را بفهمیم. ما هم با همین عقلی که خدا به ما داده است قرار است بفهمیم پس هر چیز که بیشتر به واقعیت (حداقل آنجور که عقل ما میشناسد) سازگارتر باشد آن را می پذیریم و مسلما نظریه دکتر سروش از اعتبار بیشتری نسبت به نقد آیت الله سبحانی برخوردار است. آیت الله سبحانی در نقد خود جایی آورده بودند که هیچ شاعری تحدی نکرده است به جز قرآن (منظورم شعر بودن قرآن نیست، معادل بهتری برایش پیدا نکردم) ولی من خودم بار ها و بارها تحدی شاعران را خوانده ام. سعدی گفت: برحدیث من و حسن تو نیفزاید کس حد همین است سخندانی و زیبایی را اگر کل شعر را با دقت بخوانید متوجه میشوید که منظور شاعر طبع لطیفی که خدا در وجود او قرار داده است می باشد.
-- علی اکبر ، Mar 31, 2008 در ساعت 04:27 PM1-به نظر من یکی از دلایل ناراحتی ایت الله سبحانی وامثالهم از نظرات سروش این است که چرا این پسر بده(سروش از نظر اینها بچه بد ونا اهل نظام است) این مسائل را به این خوبی می داند ودر باره اش حرف می زند و کسب وجاهت علمی می کند وچون تا حدود زیادی حرفش حساب است دچار حسادت های عالمانه هم می شوند ،که چرا مثلاً به فکر من نرسید یا چرا ماهایی که سالها در این طریق گام زده ایم چنین گوهری نیافته ایم
-- سعید ، Apr 3, 2008 در ساعت 04:27 PM2- حیات سیاسی و اقتصادی نظام جمهوری اسلامی و به تبع آن صنف روحانیت در گرو این است که کسی غیر از خودشان وارد این بحث ها وحوزه ها نشود (خصوصاً اگر طرف غیر روحانی باشد ، وهمچنین منتقد نظام).فارغ از این که بحث هر چه می خواهد باشد
3-یکی از معیارهای بحث علمی رعایت انصاف و عدالت است که ایت الله سبحانی به خاطر برخورداری از تریبون های بیشمار عمومی و خصوصی ودولتی ورسمی و رسانه ای وبرخوردار نبودن سروش از این تریبونها،از دایره عدالت وانصاف خارج شده وبحث علمی را ظالمانه به پیش می برد
4- دم سروش گرم که" آب در خوابگه مورچگان" می اندازد
جناب دکتر سروش اگر براستی حق باشماست پس چه لزومی دارد باکلمات کنایه ای و نیش دار با مخالف خود سخن می گویید و نیز چرا در کتب خود به فحش و اهانت نسبت به مخالفین خود متمسک می شوید آیا براستی شما علمی ومنطقی بحث می کنید؟ به عنوان نمونه چرا مخالفین خود را در صفحه 49 کتاب صراطهای مستقیم جانور و بدترین حیوان شمرده اید در حالیکه بنابر نظریه این کتاب، چنانکه در ص37 تصریح کرده اید هر کسی هر نظری داشته باشد و مخالف شما باشد حق دارد بر نظر خود پای بفشارد. آیا اینها دلیل ضعف پایه های علمی شما نیست؟ سخن آخر
-- دکتر سلمانیان ، Apr 13, 2008 در ساعت 04:27 PMایا براستی شما اهل مناظره هستید. اینجانب آماده ام بسم الله.(دکتر سلمانیان/مرکز تخصصی فلسفه حوزه علمیه قم)
بسم الله
-- بدون نام ، May 4, 2008 در ساعت 04:27 PMفقط مقدار اندكي از نظر يكي از دوستان را خواندم ومطلبي در ذهنم هست كه ميخواهم انرا بنويسم:
دوستي گفته اند كه شايد سروش مجبور شده به خاطر حفظ نظريه اش دست اخر قران را خدايي بخواند يعني محمد را خداكند....و بعد عجز خدا از سخن گفتن را به سروش نسبت داده اند .
حال من تنها يك پرسش از اين دوست ميپرسم والسلام.روزي دوستي از من پرسيد ايا خدا ميتواند سنگي خلق كند كه از شدت عظمت حتي خود او هم نتواند ان را بلند نمايد؟ومن در پاسخ ماندم وهزار طفره رفتم.تازه جوان بودم سال اول دانشگاه بود.ادعاي ديانت و تبليغ و بحث داشتم.ان دوست به هر دليلي اين را از من پرسيد نميدانم چه بود؟ولي مرا سخت شكست و به سوي تواضعي فكري سوق داد.ايا خدا ميتواند به اندازه ي دو 2 ليوان اب را در يك ليوان بريزد؟ايا خدا همه قوانين طبيعت را به هم ميزند؟ايا خدا وقتي با انسان سخن ميگويد به گونه اي ميگويد كه او نميفهمد يا به گونه اي كه او بفهمد ودرك كند وايا به گونه اي ميگويد كه فقط محمد و مومنان به او بفهمند يا به گونه اي كه همه انسانهاي مخاطب او بفهمند؟اين استدلال را ميتوانيد در لابلاي مباحث مجتهد شبستري به بياني قرين به مضمون بيابيد.والله مع الاحرار