رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ مرداد ۱۳۸۷

در ستایش «هیچی» و چهار گفتمان لکان

داریوش برادری
روانشناس/ روان ‌درمان‌گر

اگر به عمق ترس‌های ما ایرانیان از مدرنیت و تحول مدرن بنگریم، هر چه بیشتر با این موضوع روبرو می‌شویم که این ترس در واقع «ترس از هیچی و خلاء» است. انسان اخلاقی یا عاشق و عارف ایرانی از این هراس دارد که با پذیرش نگاه مدرن و نسبی‌شدن جهان و فرهنگش‌، یا چندچشم‌اندازی شدن جهان و اخلاق و عشقش در تفکر پسامدرن، در واقع همه اصول مقدس و مطلقی را از دست دهد که به او امنیت و آسایش و لذت می‌بخشند. او هراس دارد که در چنین جهان نسبی یا چندچشم‌اندازی دیگر نه عشق عمیقی ممکن باشد و نه ارتباط عمیق اخلاقی... نه ایمانی عمیق ممکن باشد و نه امکان لمس لذت یگانگی ابدی با ایمان و عشق‌.

با درک هراس ایرانی از «هیچی و نهیلیسم مدرن» و نیز از «مرگ خدای» نیچه است که می‌توان به ژرفای معضل ایرانی اسیر بحران سنت/مدرنیت پی برد و علت ایجاد و شکست تفکراتی چون «بازگشت به خویشتن» شریعتی و «سراپا مدرن شدن» تقی‌زاده‌ها را فهمید و هم به تفاوت نسل‌های ما با نیاکانمان نائل آمد. نسل‌هایی که هرچه بیشتر از پذیرش «هیچی» و قبول فانی بودن روایات تلفیقی خویش حرکت می‌کنند و انواع و اشکال روایت سمبولیک و فانی مدرن یا پسامدرن را بدور «هیچی محوری» زندگی می‌آفرینند و خالقان روایات مدرن و پسامدرن ایرانی و پروتستانیسم مذهبی هستند.

هما‌ن‌طور که بر بستر چنین نگاه و درکی می‌توان به آسیب‌شناسی این نسل‌های نو پرداخت و دید که کجا کاهن اخلاقی کهن به کاهن لجام‌گسیخته نو و پو‌چ‌گرایی نارسیستی نو و تکرار سنت در قالبی نو تبدیل می‌شود و در کجا تحول اصیل و تلفیقی مدرن یا پسامدرن در جریان است. تحولی که پیش‌شرط رنسانس ایران و پایان بحران سنت/مدرنیت ایرانی است.

«مرگ خدای» نیچه و یا «شییت شیء» هایدگر
همان‌طور که در نقد دیگری در کتاب اول در حال انتشارم توضیح داده‌ام[1‌](ص ۵۹)، «مرگ خدای» نیچه به معنای مرگ خداپرستی و یا مرگ مذهب نیست. بلکه به معنای مرگ حقایق مطلق، آرمان‌های دروغین و هر متاروایت است. «مرگ خدای» نیچه اساس مدرنیت و پسامدرنیت و در واقع اساس بلوغ انسانی و پیش‌شرط خلاقیت مداوم بشری است.

بلوغ بشری در قبول این خلاء و «هیچی مرکزی» زندگی و جهان انسانی اوست. زیرا اکنون او می‌داند که همیشه میان او و دیگری یا «غیر» فاصله‌ای هست و او همیشه در روایت فانی خویش از خود و دیگری می‌زید و نیاز به دیالوگ و ارتباط با «غیر» دارد. خواه این «غیر» خود او یا معشوق و خدا باشد. همه حقایق و احساسات او دارای یک عنصر محوری پوچی و هیچی هستند و تفسیری، روایتی سمبولیک از عشق و حقیقت و ایمان و واقعیت بدور این این «هیچی محوری» هستند.


اکنون او می‌تواند به شیوه مدرن بدور این «هیچی محوری» روایات مدرن خویش را بیافریند و یا از خطای مدرن و متاروایت مدرن بگذرد و به جهان چندچشم‌اندازی پسامدرن و یا جهان هزارگستره و جسم‌گرایانه دلوز دست یابد. جهان و روایتی که همیشه ناتمام است و همیشه روایاتی نو ممکن است.

هایدگر این حالت بنیادین بشری را بدین شکل توضیح می‌دهد که انسان چون کوزه‌گری است که بدور «خلاء» یک کوزه و شکل می‌آفریند. انسان نیز نیز بدور «هیچی محوری» زندگی و خلاء زندگی، روایات سمبولیک و فانی خویش را می‌افریند و « بودن» این انسان، در واقع یک «اینجابودن» است. یعنی «بودن» و زیستن در بستر یک گفتمان و جهان سمبولیک بدور این خلا‌ء محوری است. گفتمانی که حیات و نگاه او را شکل می‌دهد.2

حالت «هیچی درونی و مرکزی» همه علائق و اندیشه‌های بشری در واقع پیش‌شرط خلاقیت مداوم بشری است. زیرا نوشتن و خلق‌کردن مفاهیم نو از عشق و قدرت و ایمان و خرد هیچ‌گاه پایان نمی‌یابد و با قبول این «هیچی محوری» بشر می‌تواند به هزار زبان و حالت با «غیر»، با معشوق و رقیب یا با خدا، سخن گوید. زیرا انسان،«غیر» و دیگری دارای یک ذات مشخص نیست و می‌تواند صاحب هزار حالت و ذات باشد.

لکان اما به نگاه هایدگر و نیز تفکر پسامدرنی این نکته مهم را اضافه می‌کند که آنچه آدمی را به ساختن مداوم روایات نو بدور این هیجی محوری وادار می‌کند، جستجوی دائمی او بدنبال بهشت گمشده و یا «مطلوب گمشده» است. جستجویی که هیچ‌گاه پایان نمی‌یابد و باعث می‌شود انسان مرتب تفاسیری نو و روایاتی نو از این مطلوب گمشده و از عشق، حقیقت، واقعیت و ایمان بیابد و مرتب به زبان و نگاهی نو با «غیر» به گفتگو بنشیند. ازین‌رو نوشتن و خلق کردن هیچ‌گاه پایان نمی‌یابد.3

نگاه سنتی خیرو شری در واقع هراسان از این نگاه سمبولیک آری‌گوی به فاصله و خلاء و به خلاقیت مداوم است و در پی یگانگی نارسیستی با خدا و معشوق و «پرکردن» خلاء با ایمان و عشق کور و مطلق خیالی است. یگانگی مطلقی که به معنای اسارت در یک روایت خویش از «غیر» و سترونی است.

قدرت مدرنیت در این است که اولین گام را در قبول این «هیچی و خلاء» برمی‌دارد و روایاتی نو از هستی می‌افریند که قابل تحولند و در خدمت شکوه و قدرت انسانند. مشکل نگاه مدرن در این است که با این‌ حال تن به معنای عمیق «مرگ خدا» نمی‌دهد و اسیر متاروایت‌های مدرن چون حقانیت علم و واقعیت عینی می‌ماند. زیرا به قول نیچه در نوشتار « تاریخ یک خطا»، با قبول مرگ «جهان حقیقی» در واقع هم‌زمان «جهان طاهری و عینی» نیز می‌میرد و حقبقت و واقعیت به بک نطم و تفسیر و گفتمان قابل تحول تبدیل می‌شوند.4

اکنون دوران «نیم‌روز» بزرگ و بازی خندان ابرانسان نیچه شروع می‌شود که در واقع یک دلقک خندان و پارادوکس است و در جهان خویش می‌زید و جای اخلاق پراگماتیستی مدرن را «اخلاق چشم‌اندازی جسم نیچه» و یا «اخلاق آرزومندی لکان» می‌گیرد در واقع پسامدرنیت و نگاه جسم‌گرایانه نوین مرحله والاتر این بلوغ بشری است و در عین حال همیشه روایات دیگری و بلوغی نو ممکن است.

اینگونه نیز می‌توان در نگاه سنتی و نگاه مدرن نسبت به «هیچی محوری» زندگی به قول لکان در واقع «چهار گفتمان و دیسکورس»، « چهار نوع برخورد به غیر» را دریافت و پی برد که چگونه هر واقعیت و حقیقت و احساس یک انسان و یا گروهی از انسان‌ها در واقع دربرگیرنده یکی از نظم‌ها و گفتمان‌های ذیل است.


چهار گفتمان لکان

بقول لکان در واقع ما با چهار دیسکورس و گفتمان و رابطه با «غیر» روبرو هستیم.5

۱/دیسکورس اصلی، دیسکورس ارباب/نوکر هگلی است که در آن ارباب از مازاد تمتع کار نوکر خویش زندگی می‌کند و نوکر دچار این توهم است که اگر جای ارباب را بگیرد به برزخ انسانی خویش پایان می‌دهد. نمونه این گفتمان توهم انسان مدرن در پی رهایی از ترس‌های خویش از طریق سعادت مادی و یا جراحی زیبایی و قرص ویاگرا است.

۲/ دیسکورس دانشگاهی: این گفتمان، مبتنی بر برتری‌طلبی علم است و خیال می‌کند که می‌تواند به واقعیت عینی و ابرانسان ژنتیکی دست یابد.

۳/ دیسکورس هیستریک: این گفتار کسی است که در واقع خود را بیمار و بحرانی می‌بیند و به خیال خودش علت بیماریش را می‌داند. چنین گفتمانی می‌تواند جهان و دیگری را به عنوان عامل بیماریش ترور کند. کین‌توزی شرق به غرب و بن‌لادن نمودی از این دیسکورس هیستریک است. این دیسکورس به قول ژیژک همان «قیام بردگان» نیچه است که مرتب با قتل خدایی و حقیقتی به ستایش خدا و شاهی نو می‌پردازند.6 «غرب‌ستیزی» ایرانی و «سنت‌ستیزی» ایرانی دچار همین گفتمان هیستریکند و دوروی یک سکه‌اند.

۴/ دیسکورس روان‌کاوانه: این رابطه سمبولیک و بافاصله با «غیر» به انسان یاد می‌دهد که هیچ بهشت مطلق و یگانگی مطلق ممکن نیست و او در تفسیر خویش از خود و دیگری می‌زید و نیازمند به ارتباط با «غیر» است و نیازمند به خلق مداوم جهان و ایمان و عشق فانی خویش است. اکنون همه هستی برای او به یک خلاقیت فانی تبدیل می‌شود و او بر بستر «هیچی و خلاء» زندگی به ایجاد جهان زیبا و تراژیک/کمیک انسانی خویش می‌پردازد و از برزخ انسانی خویش نمی‌ترسد. حتی می‌توان از لکان به جلوتر رفت و سراپا آری‌گوی به این «خلایی» شد که زندگی را تبدیل به یک ماشین تولیدکننده مداوم آرزو و بازی می‌کند، آن گونه که دلوز طرح می‌کند.


نگاه ایرانی به «هیچی محوری»
نگاه ایرانی به «هیچی محوری» یا به شکل هراس عمیق اخلاقی از «هیچی» و گرفتاری ایرانی در ارتباط نارسیستی با سنت و مذهب است. این نگاه به معنای ناتوانی از نقد سمبولیک و تثلیثی سنت و مذهب و ناتوانی از ایجاد انواع و اشکال پروتستانیسم مذهبی، روایات نو و مدرن و تلفیقی از سنت و مذهب است. یا این ارتباط به شکل نگاه عارفانه به «هیچی» است که به قول ضرب‌المثل عارفانه می‌خواهد «‌سیری کم جوید و تشنگی بدست آورد.» می‌خواهد با «خالی کردن» خویش به یگانگی با معبود و عشق مطلق دست یابد و به تبلور نارسیستی حضور معشوق تبدیل شود. یکی از نمودهای این نگاه عارفانه و نارسیستی به «هیچی» داستان« رومیان و چینیان» در کتاب مثنوی مولوی است.7

در رقابتی میان این دو گروه در نقاشی، چینیان یک تصویر را چنان زیبا نقاشی می‌کنند که گویی زنده است. رومیان به جای نقاشی بر روی دیوار، آن قدر دیوار را صیقل می‌دهند که به آیینه‌ای برای بازتاب شکوه خدایی تبدیل می‌شود. به قول مولوی صوفیان و عارفان همان رومیان هستند که خویش را از هر آز و نیاز انسانی پاک می‌کنند تا به تبلور عشق الهی تبدیل شوند. این تصویر عارفانه «خالی شدن و پرشدن از معشوق» به اشکال مختلف در روایات دیگر عارفانه نیز وجود دارد.

مشکل این تصویر این است که به «غیر»، چه به خدا و یا معشوق، ذاتی می‌دهد و توهم‌وار می‌پندارد که با تهی کردن خویش با این ذات پر می‌شود و با او یکی ‌می‌شود در حالی ‌که موضوع قبول «هیچی» به این معناست که ما هیج‌گاه به ذات نهایی خویش و غیر پی نمی‌بریم و وقتی حتی مثل عارف خویش را از هر نیازی نیز تهی کنیم، باز هم در واقع دیگربار خویش را با تصویری فانی و شخصی از «غیر» پر می‌سازیم و اسیر روایتی از خویشیم. زیرا ما همیشه در روایات خویش می‌زییم و یگانگی مطلق یک توهم هست. همان‌طور که خالی شدن عارف از آز و نیاز بشری در واقع خود تبلوری از آز و نیاز و خواست قدرت و عشق و خویشتن‌دوستی عارف است.

در دوران مدرن شکل عمده برخورد ایرانی به «غیر و مدرنیت» در واقع یک گفتمان هیستریک بوده است که به جای ایجاد تفسیر خویش از «مدرنیت ایرانی» و به کمک نقد سمبولیک مدرنیت و سنت، در پی «بازگشت به خویشتن» و یا «تقلید مدرنیت و سراپا مدرن شدن» بوده است. او در هر دو حالت متوجه نشده است که همیشه در تفسیر خویش از مدرنیت اسیر بوده است. تفسیری نارسیستی که به او این توهم را بخشیده است که گویی مدرنیت همین است و بس و یا می‌توان به یک «خویشتن» بازگشت کرد. یا می توان با تقلید مدرنیت، با مدرنیت به یگانگی عارفانه دست یافت.

شکل دیگر این گفتمان هیستریک تفکر کسانی است که اکنون می‌خواهند با نفی کامل گذشته و سنت به خیال خویش به مدرنیت دست یابند و یا نافی هر قانون و اخلاقند... زیرا آن‌ها نیز اسیر یک نگاه مطلق به سنت و مذهب هستند و نمی‌بینند که مشکل ایرانی در واقع نه سنت و یا مذهب بلکه ناتوانی از ارتباط سمبولیک با سنت و مذهب است. ارتباطی سمبولیک که به او یاد می‌دهد سنت و مذهب دارای یک ذات مطلق نیستند و می‌توان روایات نو و تلفیقی از آن‌ها ایجاد کرد و روایات کهنه و مخالف رشد و تحول را بدور انداخت. در مقاله آینده با نقدی بر مقالات عبدی کلانتری در باب «بومی‌گرایی» نشان می‌دهم که چگونه این نگاه مدرن نیز هنوز اسیر گفتمان هیستریک است و در واقع نگاه کلانتری در معنای دریدایی، شکل تعویق یافته و متفاوت نگاه شریعتی است و مثل او اسیر دوالیسم سنتی «غرب/شرق» و گفتمان هیستریک است. او نمی‌بیند که نگاه او دقیقاً روی دیگر همان روشنفکر بومی است که با نوعی تمسخر نقدش می‌کند.

سخن نهایی
باری نسل ما، نسل این مهاجران دوملیتی و روشنفکران چندمتنی ایرانی، نسلی که خود این خطاهای گذشتگان را نیز بارها انجام داده است، با شناخت این خطاها به نگاهی نو به «هیچی» دست می‌یابد. نمونه این نگاه نو را می‌توان در کار هنرمندان و روشنفکران فراوانی از نسل‌های مختف، از روشنفکران مذهبی و یا لاییک بازیافت که در حال ایجاد و طرح روایات سمبولیک و فانی و تلفیفی خویش از مدرنیت و سنت هستند.

اکنون چون حالت «‌عاشق و عارف زمینی و خندان من»، حالت «جسم خندان» من، از هر گوشه و کنار این جهان ایرانی نسلی در حال رشد است که قادر به لمس و قبول این «هیچی و خلاء» و ایجاد روایات خندان و پارادوکس و تلفیقی خویش بدور این «هیچی محوری» است. اکنون زمان بازنگری همه ارزش‌ها و ایجاد روایات زمینی و دگردیسی به بازی‌گر خندان و زمینی بازی عشق و قدرت و به خالقان روایات مدرن و پسامدرن ایرانی است. زمان، زمان شرارت خندان، عشق قدرتمند و روایات فانی و رقصان ماست.(‌در این باب به کتاب «اسرار مگو» از من در اینترنت مراجعه کنید»8


این نسل نو و خندان پایه‌گذاران رنسانس ایران و ایجادگران «گفتمان روان‌کاوانه» و جهان سمبولیک و مدرن قابل تحول ایرانی بدور «هیچی محوری» زندگی هستند. این نسل نو که پرشور و خندان است و برای سروری بر لحظه به جدل اندیشه دست می‌زند، هم‌زمان می‌داند که هر روایت او مالامال از شور پوچی و هیچی است، پس حتی قادر است به بهترین روایات خویش نیز بخندد و تن به جدل خندان اندیشه‌ها بر بستر رواداری مدرن دهد. باری دوران ما، دوران شروع گفتمان روان‌کاوانه و آری‌گویی به «هیچی»، دوران دگردیسی به «هیچی خندان و جسم خندان» و عبور از خطای نیاکان و گفتمان هیستریک و شروع رنسانس ایران است. رنسانسی که در معنای جسم‌گزایانه ذر بطن جامغه رخ داده است و اکنون با ما اتفاق می‌افتد.


پانوشت:
1. از بحران مدرنيت تا رقص عاشقان و عارفان زمينی

2. مبانی روان‌کاوی فروید/لکان. دکتر موللی. ص 271/272

3. همان

4. Nietzsche Werke.Band 4. Götzen-Dämmerung.S.385

5. واژگان لکان. ژان_پیر کلرو. ترجمه دکتر موللی. ص.77

6.Zizek. Köperlose Organe.suhrkamp.S.257

7. مثنوی معنوی.مولوی. ص.171/173

8 .اسرار مگو

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

بسیار زیبا، رقصان و هیچ بود. تبریک

-- سوژه مانا ، Mar 4, 2008 در ساعت 08:55 PM

zibawa ghavi.

-- sara ، Mar 5, 2008 در ساعت 08:55 PM

با سلام،
داریوش گرامی بخش اول تیتر مقاله ات مرا به یاد مجموعۀ شعر دکتر سعید رضوانی (سیاووش) تحت عنوان "درستایش هیچ" انداخت که با طرح جلدی از خود من توسط انتشارات نگاه در سال 1385 چاپ شده است. شعرهای سیاووش خندان نیستند اما انسان را به تعمق وا میدارد و از او مسئولیت میطلبد. به نمونه ای از شعر جدید او که درسایت آتیبان درج شده، بنگریم:
"سرما
در دلِ قریه
از هیاهویِ عجیبِ باد
وحشتی آشوب‌گر بیدار می‌گردد.

چیزی از شب باز نگذشته،
هر بلند و پستِ دشت از برف
نابِکاران را کران تا بی‌کران هموار می‌گردد.

تا چه خواهد کرد با بود و نبودِ ما
عاقبت بیدادِ این سرما!

زوزه‌ای از دور می‌گوید،
کارِ مشعل‌دار مردان با تبه‌کاران
باز امشب بی‌گمان دشوار می‌گردد."

در رابطه با خصوصیات کلی فرهنگ ایرانی از طریق تئوریهایی که بکار میبری، تا حد زیادی با تو هم عقیده ام. اما کماکان بر این باورم که مرزهای بسیاری از مبانی نظری که در کارهای مختلفت بکار میبری، نامشخصند. خوانندۀ مبتدی ومتوسط ایرانی(حداقل آنهایی که در ایران هستند) خیلی راحت سر در گم میشوند چون خیلی ها را نمیشناسند و خوانندۀ حرفه ای هم به موضع مشخص تو در رابطه با شخصیتهایی که نام میبری، نمیتواند پی ببرد، چون نقد یا موضعی سیستماتیک (نسبی) از تو در این راستا وجود ندارد یا حداقل من ندیده ام، هر چند که از مونتاژ تئوریها فراتر میروی و ایده های ارزنده ای ارائه میدهی. بعنوان نمونه، لکان بر این باور است که گفتار، گفتمان یا "دیسکورس روانکاوی" یا روانکاوانه تنها دیسکورسیست که آدم میتواند در آن چیزی دربارۀ حقیقتِ تمنایِ سرکوب شدۀ سوژه (زوبیکت) دریابد، که با انتقادات حداقل دلوز و گواتاری در آنتی ـ اودیپوس و هزاران سطوح (1) به روانکاوی (بخصوص فروید) نیز میتوان لکان را در این زمینه به چالش کشید و نیز تقدس سوژه و نقش واژه و ارجحیت مبهم آن بر تصویر (عکس) درنزد لکان نمونه های دیگری میباشند. البته خود دلوز نیز جای نقد بسیار دارد. به هر حال منظورم مشخص کردن هر چه بهتر جایگاهمان نسبت به قوت و ضعف تئوریهاست، بخاطر اینکه ما با انسانهای جوامعی سر و کار داریم که بسیار سرما و گرمازده است. و دیگر اینکه متأسفانه اینجا مجال بحث های تخصصی نیست. در ضمن متنت از انسجام خوبی برخوردار بود. در پایان شعری ازخودم برایت اینجا در میکنم.
جهان می‌چرخد
آرام آرام
در ذهن ما،
بی هیچ سقوطی.

ذهن ما را، اما
در هر چرخش
بدور جهان
سقوطی است در انتظار.

-- سیامک ظریف کار ، Mar 5, 2008 در ساعت 08:55 PM

Aghaye baradari mamnun az in bahse ghavi. faghat yek soal. aya ba nesbi shodane har chiz dar vagheh hadaf vasileh ra tojih nekmikonad?

-- omid ، Mar 5, 2008 در ساعت 08:55 PM

جای تحلیل های روان کاوانه که بسیار هم روشنگر و تأمل برانگیزند در فضای اندیشگی ایرانی خالی بوده است که امیدوارم با کار مداوم داریوش برادری و افراد مطلع و صاحب ذوق دیگر کم کم پر شود. فقط من همیشه این احساس را داشته ام که طرف داران روانکاوی- که خودم هم کمابیش در همین زمره قرار می گیرم- و به ویژه روانکاوی لکانی، گاهی واژه ی روان کاوی را در زمینه ای از گفتمان/ دیسکورس اربابی به کار می برند(البته مطالب داریوش برادری این احساس را به آدم نمی دهد).

-- مهرداد ، Mar 5, 2008 در ساعت 08:55 PM

شبها در خواب عطسه میزنم و بیدار میشوم. عافیت باشه میگویم و دو باره میخوابم اما باز هم عطسه. در حالیکه نه سرماخورده ام و نه توی روز عطسه میزنم. فکر کردم این حالت روانی است. شما فکر نمیکنید که من با غیر یعنی خودم یا معشوق یا خدا فاصله دارم. هر چه سعی میکنم نقد سمبولیک از خودم بکنم تا خالی بشوم نمیشود. شاید من هم همان عارف و صوفی رومی هستم که روایت تراژیک/ فکاهی شما را از جهان نمیفهمم.
ج..زن خندان

-- بدون نام ، Mar 5, 2008 در ساعت 08:55 PM

چقدر از بدی نگاه خیر و شری میگید. همون که غربی ها دارند. اما من هم بهشت را گم کردم. هر چی میجورم سوزن شده و پیدا نمیشود. روایات نو و طفیقی از مذهب و سنت را هم که شما مبسوطأ شرح دادید خواندم و اصلأ رقصم نگرفت. ول کن بابا. ای امام زمان باید بیاد و با روش هرمونتیکی ما را به بهشت پیدا ببرد.
ب. منتظری

-- بدون نام ، Mar 5, 2008 در ساعت 08:55 PM

مقاله ای قوی و قابل خواندن و لذت بردن بود. متشکرم از وقتی که برای نوشتن آن گذاشتید. فایده بردم.

-- از دیار نارنجستان ، Mar 5, 2008 در ساعت 08:55 PM

مرسي داريوش جان. نگاهت به هيچي وحشتناک جالب و نو است. اميدوارم به زودي بيشتر در باب اخلاق جسم برايمان توضيح دهي يا اخلاق ارزومندي. ايا هدف وسيله را توجيه مي کند حال که هيج قانون مطلقي وجود ندارد؟

-- لادن ، Mar 5, 2008 در ساعت 08:55 PM

بعضی معادل های متن مانند هیچی مخوری می توانست با خلا درون یا پوچی درون جایگزین شود. بخشی از همان بحران روان ایرانی که آقای برادری در اینجا و آنجا از آن سخن به میان آورده اند، در این نوشته در قالب بحران و تنش زبانی آشکار می شود و آقای برادری در اینجا خود تبدیل به بخشی از همان بحرانی می شود که گاهی در نوشته هایش از آن ها سخن به میان آورده است. بحران زبانی همان امری است که بخشی از آشفتنگی روان ایرانی در آن آشکار می شود.

-- برابری ، Mar 5, 2008 در ساعت 08:55 PM

با تشکر از همه دوستان و نقادان براي بيان نظراتشان. من هم از خواندن کامنتهاي قوي شما و انتقادهاي قوي شما دوستان خوشحال شدم. زيرا هر کامنتي مثل چشم اندازي ديگر به موضوع است و هر انتقادي کمکي به نگاه من براي قوي ساختن خويش. سيامک جان به قول خودت جاي بحثهاي کاملا تخصصي اينجا ممکن نيست. در باب نظر من درباره سيستمهاي لکان و دلوز و غيره پيشنهاد مي کنم به کتاب چهارم در صف انتشارم در سايتم مراجعه کني که در اين کتاب در باب روانکاوي فيلم در بخش هانيبال بخشي کامل در باب تئوري لکان و دلوز و فرويد وجود دارد که من با قرار دادن انها در برابر هم ، همزمان موضع خودم را ميگم که يک نگاه ترکيبي است. زيرا من نه لکاني يا دلوزي هستم بلکه سعي مي کنم در حد امکانم از اين مباحث استفاده کنم و طبيعتا کارهاي من هميشه بخشي ناتمام و داراي ضعف است. اما همزمان يک سيستم بنيادين در خويش دارد که اميدوارم با انتشار اثارم مورد نقد دوستان قرار گيرد.

برابري کرامي حق داري. به باور من بحران، هويت اوليه ماست و به قول نيچه ما از درون اين بحران و هرج و مرج است که گام بگام ستاره رقصان خويش را مي افرينيم. کلمه هيچي محوري يا مرکزي را اما نميتوان با خلاء درون کاملا عوض کرد. زيرا موضوع لمس اين تصوير ساختن روايات سمبوليک بدور اين هيچي مرکزي و محوري است.مثل تمثيل کوزه هايدگر.

زن خندان شايد آن عطسه اولين گام در رهايي جسمي باشد که مي خواهد خويش را از چيزي رها سازد. همانطور که در کامنت جالبتان درک قوي شما از بحران مشخص است حتي بدون انکه به قول خودتان نظر مرا بفهميد. همين احساس پارادوکس شما نقطه اشتراک ما و شروع ديالوگ است. زيرا موضوع براي من ددست يابي به اين حالت پارادوکس در نگاه و عمل است.
لادن جان جواب سوالت را در مقاله دوم مي دهم که در واقع به نوعي ادامه اين بحث است و اسم مقاله « در ستايش دروغ، شرارت و عبيد زاکاني« است. نقد در باب مقالات آقاي کلانتري را در مقاله سوم اين ماه انجام ميدهم. اميدوارم بحث بعدي نيز مورد توجه و نقد دوستان قرار گيرد.

-- داريوش برادري ، Mar 6, 2008 در ساعت 08:55 PM

مهرداد جان انتقادت به مباحث روانکاوي کاملا درست است. بسياري از روانکاوان و به ويژه روانشناسي من و روانکاوي کلاسيک دچار يک گفتمان ارباب/برده اي هستند و طوري با بيمار برخورد مي کنند که گويي انها بهتر از بيمار از مشکلش خبر دارند و يا به راز دنيا پي برده اند. در حاليکه روانکاو هيچگاه بيشتر از بيمار درباره بيمار نمي داند و اصولا به قول لکان موضوع روانکاوي اين است که بيمار به تمناي درون سخنان خويش گوش دهد و پي ببرد که روانکاو داناي مطلق نيست و او بايستي حقيقت خويش را بيافريند. روانکاو تنها ميتواند او را در مسير اين خلاقيت همراهي کند و به او کمک کند به سخنان نهفته در بيماري و عارضه خويش گوش دهد و به آنها معنا و شکل دهد. يعني روانکاو خوب دقيقا کسي است که خويش را چون اين هيچي و خلاء احساس ميکند.

-- داريوش برادري ، Mar 6, 2008 در ساعت 08:55 PM

مثل همیشه فوق العاده بود ، من هم دوست دارم بعضی قسمت ها اندگی بازتر شود و البته ساده.
منتظر مقالات آینده شما هستم . متشکرم

-- سینا ، Mar 6, 2008 در ساعت 08:55 PM

aghaye baradari kheili az maghalehtun khosham amad. montazere naghdetun darbareh klantari hastam. rasti chera in maghalat beh shekle barnameh radioi pakhsh nemisheh. matalebe shoma ra bayad ghush dad. untori ham behtareh wa ham rahattar.maghaleh wa barnameh radioi hamzaman.

-- omid ، Mar 6, 2008 در ساعت 08:55 PM

نوشته پر است از ارجاع های بی منبع و این یعنی فرهنگ شنیداری و که نویسنده بر اساس شنیده های خود یا بدون دقت تحقیقی چیزی را در نوشته نقل کرده بدون آن که به عنوان مثال ذکر کند هایدگر در کدام کتاب ایده های اصلی این مقاله ی آقای برادری را آورده است. باید اضافه کرد که با نگاه دریدایی نمی توان مشکل سنت و مدرنیته ی ایرانی یا وجود احمدی نژاد در صحنه ی سیاست ایران را حل کرد دوست عزیز!! نوشته هایی از این دست در حد نظریه پردازی عقیم باقی می مانند چون ارجاع هایی هم که می دهند بسیار پراکنده و دور از دسترس و ذهنیت خواننده است.

-- بی نام ، Mar 6, 2008 در ساعت 08:55 PM

با سلام
كلمات در نوشته هاي شما گاهي حساب و كتاب ندارد و بي تعريف به كار مي روند
نيچه مرگ فرا روايت ها را در نظر داشت و لي دقيقا مرگ خدا هم مد نظرش بود . اما شما اين نظر مي ستريد و نظر خود را به جاي ان مي اوريد . من با نظر دادن شما مشكلي ندارم ولي اين ديگر به نيچه يا هايدگر ارتباطي نخواهد داشت . بحث شما هنوز هم بسيار كلي است و پرسش انسان ايراني نيازمند تدقيق است .
نيز به جاي اصطلاح " ارباب و نوكر " از پيش نهاده حميد عنايت يعني " خدايگان و بنده " استفاده كنيد كه قدمتش در زبان پارسي افزونتر است
با تشكر

-- بدون نام ، Mar 6, 2008 در ساعت 08:55 PM

به دو دوست گرامي بي نام. اولا در باب هايدگر در بخش ادبيات مرجعي داده شده است که کتاب موللي است و در آن نظريه هايدگر طرح و بيان ميشود. دوما دوست گرامي نگاه شما به نيچه و هايدگر دقيقا نگاهي به مثابه ديسکورس دانشگاهي با چاشني مطلق گرايي ايراني است که خيال ميکند دقيقا مي داند که نيچه و هايدگر چه ميگويند. در حاليکه هزاران تفسير از نگاه اين دو در نقد مدرن و پسامدرن وجود دارد. اين به ان معنا نيست که هر تفسيري بتوان از نيچه و هايدگر کرد. اما اگر نيچه را بشناسيد مي دانيد که موضوع نيچه نوع رابطه با خدا و انسان و غير است و از اينرو خدايي رقصان ميخواهد. يا ميدانستيد که مفهوم بودن به سان اينجا بودن اساس نگرش هايدگر در کتاب هستي و زمان، يا بودن و زمان است. مطمئنا نظرات من داراي نقص هستند و ناکاملند. زيرا هر تئوري نو و اصولا هر نگاه بالغانه در واقع يکجايش مي لنگد، هميشه ناکامل است و احتياح به نقد دارد . بنابراين من نيازمند نقد دوستانم اما نه اين برخورد ساده نگرانه که گويي نويسنده از روي سخنان شنيده سخن مي گويد. هر متن من داراي چندين زيرمتن است. کافي است بخشهاي منتشر شده از شش کتاب در صف انتشار مرا بخوانيد تا متوجه سيستم قوي پشت آن شويد و سپس با نقدتان به رشد نگاه من کمک کنيد. اما ابتدا بايستي کمي خودتان را بالا بکشيد و به اين نگاه مطلق گرايانه و از بالا به پايين نگاه کننده خودتان کمي با خنده بنگريد و اين مطالب چندمتني را ببينيد و سپس نقد کنيد. تا اينگونه با نگاهي از بالا به پايين سخن نگوييد که رفتار تيپيکال روشنفکر سنتي ايراني است که خيال مي کند ميداند نيچه و هايدگر و علم چيست و نمي بييند که در حال مطلق گرايي سنتي است و موضوع فقط جدل روايات مختلف بر سر بهترين نزديکي و روايت به ماتريکس نگاه نيچه و ديگران و يا بهترين تفسير و پذيرش آنها در نگاه خويش است. رواياتي هميشه ناکامل و ناتمام که هيچگاه نيز صددرصد به نگاه نيچه يا هايدگر بسان «متن باز» پي نمي برند و هميشه رواياتي نو و خوانشهايي نو ممکن است و ايجاد چشم اندازهايي نو به متون آنها.

-- داريوش برادري ، Mar 7, 2008 در ساعت 08:55 PM

اقاي برادري سلام
متاسفانه در اخرين نظري كه براي شما امده كه متعلق به من است نوشتن نامم را از ياد بردم .
من تا كنون دست كم سه نقد براي شما در راديو زمانه و وب دكتر موللي نوشته ام كه بي پاسخ ماند . البته با روحيه اي كه در اين مدت از شما شناخته ام بعيد مي دانم ان ها را نديده باشيد . باري
1 - مطالعات شما در حوزه عرفان و ادبيات پارسي سطحي است .
2 - فهم شما از فلسفه و فلسفه قاره اي به طور اعم و هرمنوتيك به طور اخص سطحي است .
اكنون تا نپنداريد كه اين سخن من از سر هواست مي توانيد به همان دو سه نقد گونه مراجعه كنيد .
واقعا فكر مي كنيد كه در حوزه تاويل هر نظري را بتوان طرح كرد . شكي نيست كه انچه شما در پاسخ ما دو دوست بي نام در باب روش تاويل اورده ايد ان قدر كلي است كه تقريبا ابطال ناپذير مي نمايد و گرهي را نمي گشايد . به هر حال روش من در تاويل تا حد زيادي ملهم از روش گادامر است .
ضمن انكه جدا از اين نگاه به يك مسئله ديگر هم بسيار معتقدم . به نظر من متن ها و خصوصا متون فلسفي - شايد پاره اي از متون ادبي از اين قاعده استثنا باشند شايد - داراي اركاني پديداري هستند كه به هيچ وجه قابليت تفسير را نخواهند داشت الا انكه ان ها را تغيير دهيم . متون هايدگر و نيچه را هم از اين قاعده ناگزير مي يابم .
خب بگذريم .
گفتن اهميتي ندارد
اين ماندن است كه خطير خواهد بود .
با تشكر

-- تقويان ، Mar 8, 2008 در ساعت 08:55 PM

دوست گرامي تقويان شما حق داريد نگاه مرا سطحي بخوانيد و من نيز حق دارم که به اين سخن بخندم و ببينيم که دقيقا شما به اين علت مطلب مرا سطحي مي بيند زيرا ناتوان از ديدن حالت چندمتني روايات من هستيد. من به کامنتهاي نقدگونه شما جوابي ندادم چون سوالي نکرده بوديد و نظرتان را گفته بوديد و نظرتان برايم محترم است و اگر چيزي خوب در آن بيابم از آن استفاده ميکنم. مشکل بحث شما اين است که براي مثال متوجه تفکيک حوزهها نيستيد که وقتي من از بحث دواليسم و متافيزيک مدرن در عرصه روانشناختي سخن ميگويم نيازي ندارم همه مباحث به دواليسم را مطرح کنم يا بدانم. همانطور که هر نويسنده مدرني از چشم انداز شغلي خويش به اين مباحث مي پردازد. همينطور نيز با اينکه من نيز به محدوديت تاويلي باور دارم و به اين دليل نيز معتقدم که هر تفسيري نو از سنت و مدهب ايراني و يا از نيچه ممکن نيست. تفاوت نهايي در اين است که من در کنار روانشناسي حدااقل سه سال فلسفه و به ويژه در باب نيچه و فلسفه پسامدرن در دانشگاه فرانکفورت تحصيل کرده ام و با اين وجود خو دم را فقط يک دوستدار فلسفه مي دانم و از حوزه کاري خويش بيرون نميروم. اما برايم جالب است که شما استاد مباحث هرمنوتيک، گادامر، نيچه، هايدگر و لکان، مباحث عارفانه و روانکاوي نيز هستيد بي آنکه دانشگاهي در زمينه مباحث روانشناختي ديده باشيد. بحث من در باب عرفان نيز بطور عمده بر اساس نظريات چندين نفر است و من فقط چشم انداز روانکاوانه اين مباحث را مطرح مي کنم و اصلا خودم را عارف شناس نمي دانم. چند نمونه از اين مراجع در مقاله جديدم مطرح شده است. به اميد موفقيت بيشتر شما و يادگيري تواضع علمي و رهايي از نارسيسم همه فن حريف ايراني.
با دوستي
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Mar 8, 2008 در ساعت 08:55 PM

بنیادگرایان مذهبی مانند بن لادن در تعریف ژیژک مصداق نمیابند،بر رواننژدیشان و نوروتیک بودن حتی سایکوتیک بودنشان شکی نیست و در کتگوری دیسکورس هیستریک نیز قابل گنجانیده شدن میباشند اما رفتار شناسی آنان حکایت از خلق و پرستش خدا یا شاهی نو نمیکند.آنان چون انسانهای بدوی میمانند.بنیادگرایی بمعنی فرار از خوداگاه و وابستگی بیشتر انسان به ‏ناخوداگاه میباشد.از اینروست بنیادگرا به سوی محافظه کاری ‏روانی گرایش میابد.به همین سبب انسانهای بدوی حتی در طی ‏هزاران سال خود را تغییر نمیدهند،و به این خاطر از هر چیزی که ‏بیگانه یا فوق العاده باشد هراس دارند.این امر میتواند آنان را به ‏عدم وفق دادن کشانده و موجب ایجاد بزرگترین خطرات روحی ‏یعنی نوعی روان نژندی یا(نِورُز) شود.آگاهی بالاتر و وسیعتر به ‏سبب همانندی با چیزی که بیگانه است،گرایش به خودگردانی و به ‏طغیان علیه خدایان قدیم دارد.میدانیم که برای انسان بدوی،بیگانه ‏مترادف دشمن و بدی است.این شعار مردم بدوی میباشد\" هر چه ‏ملت ما انجام میدهد خوب است و هر چه ملتهای دیگر انجام ‏میدهند بد است.\"روانشناسی جنگ همه این ویژگیها را شدیدا در ‏معرض اتهام قرار میدهد.چیزی که در روانشناسی فردی از آن بنام ‏اراده یا آگاهی نام میبریم،نزد تودههای گله وار،امپریالیسم یا در ‏لسان عرب از آن بعنوان استکبار یاد میگردد که اطلاق روز آن ‏کشور آمریکا میباشد.جامعه آمریکا مهد تحقق بخشیدن به ‏ارادههای فردیست و مهد زایش علم یا آگاهیست هر پدیده تولید ‏شده در آن حکم یک بیگانه نزد بنیادگرایان که بر مدار بدویت ‏زیست میکنند(گله وار)داشته و بر اساس توضیح فوق موجب ‏طغیان علیه خدایان قدیمی میشود که برای روان محافظه کار و ‏تغییرستیز آنان هراس انگیز بوده و در گونه های افراطی ایجاد ‏روان نژندی مینماید که منشاء عکس العملهای تروریستی و یا ‏توهم ایجاد هاله سبز رنگ بدورشان هنگام سخننرانی در مجمع ‏عمومی سازمان ملل واقع در نیویورک و خلق مکرر دشمنهای ‏واهی میگردد.از واژه خدایان یاد شد که تعبیری شایسته است زیرا ‏توحید در این گونه زیستن از معنی تهی میگردد چون ذات و ‏ماهیت توحید آگاهی بخشی میباشد که پدیداورندگان ادیان بر علیه ‏جاهلیت چند خدایی بدین محتوی بسیار غنی استناد جستند و تمدن ‏بشری بر این اساس شکل گرفته است

-- فراز ، Mar 9, 2008 در ساعت 08:55 PM

با سلام به دوست گرامي اقاي برادري
شما تا به حال چندين بار از حيطه تخصص خود خارج شده ايد . فكر نمي كنم لازم به اوردن شاهد مثال باشد .
اما
سفسطه اول : قرار دادن حرف در دهان مخاطب : من هرگز نگفتم استاد مباحث لكان گادامر هايدگر و قس علي هذا هستم . روش من در تاويل ملهم از گادامر است همين
سفسطه دوم : پرداختن به گوينده به جاي پرداختن به متن . شما فكر كنيد كه من هيچ دانشگاهي نديده ام و اساسا يك شارلاتان هستم . اين ها هيچكدام به يادداشت ها ارتباطي پيدا نمي كند . به قول قديمي ها به من قال ننگريد بلكه به ماقال توجه كنيد .
سفسطه سوم : سنجش تفهم يك موضوع با ملاك زمانيت و مكانيت ان :
سه سال در دانشگاه فرانكفورت .
از اين سفسطه ها كه بگذريم مي رسيم به بحث عرفان شناس بودن يا نبودن شما . من هم مي دانم كه شما عرفان شناس نيستيد و صرفا بر پايه نظرات چند تن كه در اين زمينه كار مي كنند مي ايستيد . اما
اولا اگر منظور شما از چند تن كساني مثل اقاي اشوري است بايد گفت اين ها همه در زمره منابع دسته سوم و چهارم در حساب است .
دوما مسئله من هم دقيقا همين عمل شماست . واقعا فكر مي كنيد با ايستادن بر ارا چند نفر در باب عرفان ديگر مسئوليت شما خاتمه يافته است ؟
البته شما مي گوييد من تخصصم روان شناسي است . اما بايد گفت اين امر هرگز باعث نخواهد شد كه حوزه ديگري را كه به عنوان پژوهش برمي گزينيد سرسري و صرفا بر پايه منابع دسته چندم قرار دهيد . مگر انكه بخواهيد نوشته جاتي سطحي توليد كنيد كه ان ديگر به كل چيزي ديگر است .
به هر حال من هرگز مخاطب خود را در بحثي علمي و تخصصي نارسيسيت نمي دانم . به يك دليل ساده : شايد من دارم اشتباه مي كنم .
بگذريم
وقتي از هوسرل پرسيدند كه ايا شما خود را فيلسوف مي دانيد
او در پاسخ گفت اگر به اندازه نوح عمر كنم شايد به اين پرسش شما بيانديشم .
اميدوارم هرجا كه هستيد پيروز باشيد و شاد

-- تقويان ، Mar 9, 2008 در ساعت 08:55 PM

دوست گرامی شما در جملۀ اوّل به شکلی از ترس از مدرنیت نزد ایرانیان حرف می زنید که گویی امری بدیهی ست. پرسش اینجاست که شما بر چه اساسی پی برده اید که ایرانی ها عمیقا از مدرنیت می ترسند؟ شما خودتان از شرق شناسی حرف زده اید، چگونه ممکن است که تا این اندازه عمیقا در دام آن بیافتید.

-- حمید محوی ، Jul 26, 2008 در ساعت 08:55 PM