ارزیابی تفاوتهای انسانی و میان گروهی
رضا کاظمزاده روانشناس بالینی - روان درمانگر خانواده
(بخش دوم)
برقراری مرز و جدایی میان گروههای متفاوت
تفاوتهایی كه تحت عنوان تفاوت پایه به رسمیت شناخته میشوند موجب پدیداری حد و مرزهایی میان گروههای انسانی گشته است و مراعات آن تابع قواعد كم و بیش مشخص و روشنی است. در واقع یكی از نتایج مهم و بلافصل طرح تفاوت به شكل رابطهی نابرابر میان افراد، ایجاد جدایی و مرزهایی مشخص میان گروههای انسانی است.
الف) گروه زنان و گروه مردان
تفاوت بیولوژیک میان زن و مرد در جامعه ما به مثابه مهمترین تفاوت پایه به رسمیت شناخته شده و تاثیر خود را بر تمامی اركان و شئون اجتماعی گذاشته است. این تفاوت پایه كه به شكل ویژهای در فرهنگ پدیدار میگردد از سوی دیگر مرزهایی در روابط اجتماعی و فردی میان دو جنس ایجاد نموده است كه به مدد نظامهای ارزشی، اخلاقی، عرفی، مذهبی و حتی رسمی و حقوقی سعی در حفظ آن میشود.
بدین ترتیب از همان لحظهی تولد، نوزاد دختر و پسر در دو دنیای موازی و با این حال متفاوت و جداگانه رشد كرده و تربیت میشوند. هر چند فرق گذاری در نحوهی برخورد والدین با فرزند پسر و یا دختر، در تمامی جوامعی كه توسط پژوهشگران مورد مطالعه قرار گرفتهاند مشاهده شده و پدیدهای آشنا و عمومی تلقی میگردد، با این حال شدت و ضعف تاثیر آن بر نحوهی پرورش پسر و دختر و نحوهی اجرای آن از یك فرهنگ تا فرهنگی دیگر متفاوت است، چرا كه اساسا مدلهای مردانگی و زنانگی ـ كه به طور مستقیم در ساخت روشهای تربیتی در جامعه موثر هستند ـ جنبهی فرهنگی داشته و جهانی نیستند.
در جامعه ایران تفاوت میان زن و مرد آنقدر اهمیت یافته كه از نقطه نظر مدلهای هویتی به صورت تضاد میان دو جنس به نمایش درمیآید. یكی از شاخصهای مهم هویت مردانه كه بر اساس آن مدلهای آموزشی گوناگونی برای صورتبندی هویت جنسی فرزندان مذكر شكل گرفتهاند، نفی و سركوب تمام خصوصیاتی است كه زنانه تعریف شدهاند. بدین ترتیب مرزها و جدایی میان دو جنس كه در ابتدا امری اعتباری و قراردادی است بر اثر ویژگیهای تربیت خانوادگی و جمعی و در طی روند اجتماعی شدن كودك درونی شده تحت عنوان هویت مردانه به بخشی از شخصیت روانی وی تبدیل میگردد.
در حقیقت آنچه در فرهنگ ما از مرزهای بیرونی و اجتماعی میان دو جنس، قویتر، عمیقتر و ناخودآگاهتر است، مرزهای درونیای است كه در هر شخص با هویت جنسی او پیوند یافته است. اگر مرزهای بیرونی (مانند جدایی زن و مرد در اماكن عمومی) به چشم میآیند و حتی میتوانند مورد نقد، نقض و ارزیابی قرار بگیرند، مرزهای درونی بر حسب تاثیر روشهای تربیتی، ارتباط درونی مرد یا زن را از همان كودكی با هر گونه زنانگی و یا مردانگی قطع میگرداند. خصوصا در مورد فرزند پسر، از آن جایی كه سركوب ویژگیهای زنانه (كه در واقع از همانندسازی (identification) سالهای اولیهی زندگی كودک با مادر در دورهی پیش ادیپی باقی مانده است) در سنین كودكی و با روشهای تربیتی صورت گرفته است، در ورا و دور از دسترس خودآگاه و خرد انتقادی قرار میگیرد.
بیان احساسات و عواطف، ظرافت در رفتار و بكارگیری سلیقه در نحوهی پوشش، حس وابستگی و تعلق و ... همگی از آن جایی برای یك مرد ناپسند تلقی میشوند كه از ویژگیهای زنانه به شمار میآیند. بدین ترتیب مرزهای اعتباری در جامعه با تبدیلشان به مرزهایی روانی در شخصیت فرد، به مرور تشدید و تثبیت میشوند.
ب) كودک - بالغ
در رابطهی مكمل كودک ـ بالغ نیز اصل جدایی گروههای انسانی بر اساس معیار سن رعایت شده است. در اجتماعات گروهی و خانوادگی كودكان و بزرگسالان جدا از یكدیگر و هر كدام با گروه سنی خود هستند. با این حال مرز و فاصله میان بالغ ـ كودک خود را در درجهی نخست در ارتباط كلامی مینمایاند. كودك در مقابل فرد بالغ از امكانات برابر برای استفاده از زبان برخوردار نیست. ادب و معذورات اخلاقی حكم میكند كه كودک به جای بهره بری از زبانی ویژه و درونی و موافق با خواستهها و افكارش، از زبانی غیر شخصی، از پیش معین و شدیدا قراردادی استفاده كند.
قوانین عرفی و آموزشی ادب و احترام به بالغ در واقع مرزهایی هستند كه چندان به كودک اجازهی خودنمایی در ارتباط را نمیدهند و به جای آن كه سوژه و صاحب گفتار و رفتار خود باشد در حد ابژه و موضوع خواست بالغ باقی میماند. مجموعهی این هنجارها كودک و بالغ را در دو دنیای متفاوت نگاه میدارد و امكان تبادل اطلاعات و عواطف را محدود، تابع قواعد و غیر شخصی میگرداند. بدین ترتیب در اكثر مواقع، از یک سو بالغ خود را در مقابل كودک در موضع مربی و تربیت كننده مییابد و از سوی دیگر كودك در وضع منفعل و گوش به فرمان و مریدی قرار میگیرد.
ج) جدایی بر اساس مرام و یا وابستگی قومی
شهروند ایرانی بر اساس مرام و اعتقادات دینی خود به گروههای متفاوت انسانی تعلق میگیرد و نه تنها بر اساس همین اصل امكانات اجتماعی به گونهای نابرابر تقسیم گشته اند بلكه خروج از گروه خود و پیوستگی به گروه دیگر بسیار دشوار و در بعضی موارد حتی ناممكن است. در ضمن قراردادهای عرفی و رسمی مرز دقیق میان این گروههای اجتماعی و چارچوب روابط میان ایشان را به شكلی دقیق تعیین نموده است. در این زمینه به ویژه برخی از اعتقادات مذهبی اكثریت حاكم (مانند نجسی و پاكی) به انظمام پیش پنداشتهایی كه در جامعه در ارتباط با هر كدام از اقلیتهای قومی وجود دارد از اختلاط و گسترش روابط میان ایشان با سایر اقلیتها ممانعت به عمل میآورد.
چنین محدودیتهایی موجب گشته تا اقلیتها نیز به نوبهی خود در روابط حرفهای و اجتماعی خود و جهت برقراری رابطهای برابر و شانس بیشتر در دست یابی به اهداف خویش، تعلق اعتقادی خود را تا آنجا كه ممكن است پنهان دارند.
تا بدین جا میتوانیم سخنانمان را به اجمال چنین جمع بندی كنیم:
1. هر گونه تفاوت مهم و رسمیت یافته از جانب فرهنگ حاكم وقتی در قالب تفاوت پایه شناسایی شود در روابط میان افراد به شكل رابطهای نابرابر درمیآید.
2. در این نابرابری، از پیش فرد برتر توسط فرهنگ غالب، قوانین حقوقی و اعتقادات حاكم بر ذهنها تعیین گشته است و نقش نخست در ارتباط و سازمان دهی روابط میان فردی بر عهدهی او قرار میگیرد.
3. تفاوتی كه به صورت نابرابر در رابطه جلوه مینماید در اجتماع با خاصیت مهم دیگری همراه میشود: تشكیل گروههای انسانی و برقراری مرز و حدود در روابط میان گروهی به منظور حفظ و تثبیت دائمی تفاوتهای پایه.
4. جدایی گروههای انسانی و تعیین دقیق روابط مجاز و غیر مجاز منجر به پدیداری قواعدی میگردند كه از بیرون به طور یكسان و در تمامی موقعیتها بر ارتباط میان انسانها نظارت میكنند.
این نكتهی چهارم موضوع بحث بعدی ماست؛ ارتباط در روابط نابرابر به حداقل كاهش مییابد و تابعی از قواعد و قوانین جاری و حاكم میگردد.
فرهنگ و جامعهی ما دقت خاصی در تنظیم روابط میان افراد متعلق به گروههای انسانی متفاوت از خود نشان میدهد. هر گاه دو فرد متفاوت و در فرهنگ ما بالطبع نابرابر (هرگاه آن تفاوت، تفاوت پایه باشد)، در مقابل یكدیگر قرار میگیرند، مهمترین نكته استقرار و سپس حفظ تفاوتی است كه فرهنگ آن را معیار تقسیم بندی اجتماع به گروههای انسانی تلقی نموده است.
حضور فعال قواعد آداب و معاشرت در تنظیم روابط بر اساس درست و غلط، مشروع و نامشروع كه بازتاب بلافصل خود را در عرف و حتی قوانین حقوقی مییابد، از پیش آنچنان كم و كیف ارتباط را معین میكنند كه جای زیادی برای ابتكار عمل فرد در رابطه باقی نمیگذارند. بدین ترتیب میتوان گفت كه هر چه تفاوت میان دو فرد از نظرگاه فرهنگ بیشتر و عمدهتر باشد، نظارت ارزشهای جمعی بر روابط شدیدتر و آزادی فرد محدودتر میگردد. بعلاوه كاهش قدرت فرد در سامان دهی ابتكاری و شخصی رابطهی خویش با افراد "متفاوت" در فرهنگ ما با نوعی محدودیت كاربردی زبان به مثابه مهمترین ابزار ارتباط همراه است.
الف) زن - مرد
زن و مرد وقتی در فرهنگ ما در مقابل یكدیگر قرار میگیرند، بیش از هر چیز به عنوان دو فردی كه متعلق به دو جنس متفاوت هستند در نظر گرفته میشوند و خصوصیات، تفاوتها و یا شباهتهای دیگر میان ایشان بی اهمیت و یا به مراتب كمتر مهم تلقی میشوند. در این مورد تفاوت جنسی بر تمامی جزئییات ریز و درشت ارتباط، گفتوگو و رابطهی میان دو نفر سایه میافكند و به مانند معیار و میزان اندازهگیری، حد و حدود همهی امور را تعیین میكند.
برخی از این محدودیتها كه همگی ما در روابط روزانهی خود با آن خو كردهایم را در اینجا نام میبریم:
1. فاصلهی بدنی میان دو جنس میباید تحت هر شرایطی حفظ گردد و از هر گونه تماس میان دو بدن به طور جدی اجتناب شود.
2. از بیان مسائل خصوصی (بهویژه اموری كه بار عاطفی دارند) احتراز شود.
3. مسائل جنسی جایی در گفتوگو نداشته باشند.
4. زبان رسمی، غیر شخصی و متعلق به فضای عمومی حفظ شود كه با كاربرد ضمیر شخصی "شما" به جای "تو" خود را نشان میدهد.
5. از نگاه مستقیم (خیره) به چشمان دیگری و به مدت طولانی خودداری شود به ویژه اگر طرفین در حال گفتگو نباشند.
6. بهویژه زنان تا حد امكان از خندیدن امتناع ورزند و... بسیاری دیگر.
در این ماجرا تنظیم و نگاهبانی قراردادهای مربوط به رابطه بیشتر وظیفهی زن است و در صورت مشاهدهی تخلف، در مورد او قضاوت اخلاقی یا حقوقی، از جانب افكار عمومی یا قاضی، شدیدتر است. بدین ترتیب در رابطهی زن ـ مرد، حافظ و مسئول اصلی پاسداری از ارزشهای جمعی در رابطه فرد فروتر است و تخلف از آنها برای او عواقب وخیمتری به دنبال دارد.
ب) كودک ـ بالغ
در رابطهی كودک ـ بالغ و مشخصا فرزند-والدین، مجموعهی "احترام" است كه بیش از هر امر دیگری رابطهی میان این دو گروه را محدود میسازد. برخی از موازین آداب ادب اجتماعی اینها هستند:
1. فرزند یا كودك باید از جر و بحث با پدر و مادر خود و حتی تمامی افراد بالغ دیگر بپرهیزد.
2. فاصلهی اجتماعی در فضای عمومی را همیشه رعایت كند.
3. قراردادهای مربوط به شروع و اتمام ارتباط را به دقت مراعات كند (بخصوص سلام و خداحافظی كردن را).
4. با این حال از هرگونه احوال پرسی ("حال شما چطور است؟" و غیره) معاف است چرا كه این قبیل پرسشها او را در وضعیت برابر (بالغ-بالغ) قرار میدهد؛
5. همچنین به همین دلیل آخری كودک میباید از دخالت در گفتوگوی بزرگترها بپرهیزد و اگر كار دیگری برای انجام دادن ندارد، ساكت و آرام بر جای خود بنشیند.
6. در ضمن باید از مخالفت با بالغ بهویژه والدین خود بپرهیزد و بتواند به سادگی میل دیگری را جانشین میل درونی خویش بگرداند.
بدین ترتیب "بچهی مودب"، كودكی است آرام، ساكت، "حرف شنو"، پیرو قواعد و قراردادهای معاشرت. در چنین حالتی باز این فرد فرودست (كودک) در رابطه است كه باید با شدت و حدت تمام حدود و موازین ارتباط را به دقت مراعات كند (فراموش نكنیم كه هرگاه ما از مقولهی ادب در رابطه كودك-بالغ صحبت به میان میآوریم، در واقع فقط به وظایف كودك نسبت به بالغ نظر داریم). حدود و موازینی كه جای زیادی برای بروز خصوصیات فردی و احساسات و امیال درونی باقی نمیگذارد و كودک را در درجهی نخست پاسدار ارزشهای جمعی میخواهد تا هر چه دیگر.
ج) اكثریت اعتقادی - اقلیتهای اعتقادی
نوعی از همین ضوابط "احترام فرودست به فرادست" در فرهنگ ما تا همین اواخر در رابطهی میان اقلیتهای اعتقادی و اكثریت حاكم نیز وجود داشت كه هر چند در حال حاضر به میزان بسیاری تخفیف یافته هنوز به كل از میان نرفته است. گاهی حتی حكام شهرها به منظور تنظیم روابط میان مسلمانان با بعضی از اقلیتهای دینی خود را موظف به تدوین نظام نامههایی كم و بیش مفصل و تبعیض گذار میدیدند كه در آنها نوع رابطه و كادر و حدود آن به دقت تعیین شده بود. در این كار حتی گاهی تا آنجا افراط میشده كه در بعضی از شهرها از یهودیان میخواستند كه علامت "یهودانه" یا زرد بر لباس خود بدوزند، خانههای خود را كوتاهتر از مسلمانان بسازند، با صدای بلند با دیگران به گفتگو نپردازند و غیره.
در خود مذهب رسمی در ایران نیز چنین نوع نگاه مراقب و كنترل كنندهی روابط در بین گروههای گوناگون اعتقادی، وجود دارد. مسئلهی نجس و پاكی - وقتی در رابطه میان مسلمان و غیر مسلمان مطرح است - در واقع به منظور چنین كنترلی به وجود آمده است كه نیاز به شرح بیشتر در اینجا ندارد.
بر اساس آنچه در این قسمت گفته شد دو فرض مهم را میتوان در مورد فرهنگ و نحوهی سازمان دهی ارتباطات میان فردی افراد متفاوت در جامعه عنوان كرد:
1. در جامعهی ما هر گاه تفاوتی به رسمیت شناخته شده و مبنای تشكیل گروههای انسانی مجزا قرار میگیرد، ارتباط میان "افراد متفاوت" به شدت نظم و سازمان مییابد و بر اساس قواعدی مشخص از پیش تعیین میگردد. نتیجهی بلافصل چنین نظارتی، محدود شدن قدرت ابتكار فرد در تنظیم روابط خویش با افراد متفاوت از خود است.
در نتیجه مجال بروز فردیت و تفاوتهای دیگر (اخلاقی، روانی، طبقهی اجتماعی، اعتقادات و ...) به شدت تخفیف مییابد و در خیلی از موارد حتی نقشی در رابطه بر عهده نمیگیرد. بدین ترتیب یكی از اهداف اصلی ایجاد تفاوت پایه، كاهش و حتی در مواردی قطع رابطهی كامل میان افراد متفاوت است.
2. پس از ایجاد تفاوت، ارتباط میان دو فرد بر اساس رابطهای نابرابر تعریف میشود. اما در این رابطهی نابرابر به ویژه این فرد فرودست (در سه نمونهی ما یعنی: زن، كودک، اقلیت اعتقادی) است كه باید حافظ ارزشهای جمعی باشد.
یعنی این اوست كه باید بیش از دیگری، در حفظ فاصله و برقراری نظم از پیش اعلام شده بكوشد. به بیان دیگر: آن كه قدرت بیشتری در رابطه دارد از مسئولیت كمتری نیز برخوردار است. بدین ترتیب هر گونه تخطی از قراردادها برای فرد فرودست عواقب به مراتب بدتری به همراه خواهد داشت.
محدود كردن روابط میان "افراد متفاوت" با خود عواقبی در ارتباط میان افراد به دنبال دارد كه ما به بررسی دو تا از مهمترین آنها میپردازیم.
در رابطهی نابرابر، گفتوگو و مشاركت وجود ندارد
وقتی تفاوت میان دو نفر خود را به صورت رابطهی نابرابر در ارتباط تعریف میكند، امكان هر گونه گفتوگو به معنای تشریك مساعی و اظهار نظر شخصی و متقابل ناممكن میگردد. در رابطهی نابرابر، یكی دارنده و دیگری ندار است. موضوع این دارندگی میتواند ثروت، دانش، تواناییهای فردی، امكانات اجتماعی و غیره باشد. اما آنچه برای ما اهمیت دارد این است كه فرد فرودست در نوعی وابستگی به شخص برتر بسر میبرد و نیاز به دیگری در او حساستر، قاطعتر و تعیین كنندهتر است. همین نیاز و حس وابستگی ناشی از رابطهی نابرابر هر گونه گفتگوی متقابل و تصمیم گیری مشتركی را از بنیاد ناممكن میسازد.
بدین ترتیب نوعی ناهمسازی و تضاد میان رابطهی نابرابر و گفتوگو جهت نتیجهگیری مشترک و بر اساس تشریک مساعی وجود دارد. دیالوگ واقعی تنها در رابطهای برابر (لااقل نسبت به آنچه موضوع گفتوگوست) امكان پذیر است. گفتوگو به معنای بیان عقیدهی هر دو طرف و تبادل نظر، رابطهی نابرابر، تقسیم نامساوی قدرت و سلسله مراتب را به پرسش میگیرد. به همین دلیل نیز هست كه خواست قدرت در هر گونه نظام تمامیت خواه (كه در آن سر هرم برای تمامی بخشهای دیگر تصمیمگیری میكند) در ذات خود با آزادی بیان سر جنگ دارد چرا كه آزادی بیان در بنیاد خویش هرگونه تقسیم نابرابر قدرت در رابطه را به چالش میخواند و رابطهی نابرابر و مكمل را به تدریج به رابطهای برابر تبدیل میكند.
بدین ترتیب همانطور كه در ارتش نابرابری درجههای نظامی هر گونه امكان گفتوگو و مشورت را تنها مشروط به خواست فرد برتر میداند، در جامعهی ما نیز وجود تفاوتهای پایه در اجتماع، امكان هر گونه گفتوگو دو جانبه را تنها به میل و نظر فرد برتر پیوند میزند. مطمئنا هر گاه چنین فردی منافع و تحقق امیال خویش را در خطر ببیند به راحتی و با بكارگیری تمامی ابزارهایی كه فرهنگ و جامعه در اختیار او نهادهاند، راه را بر هر گونه دیالوگی میبندد و خواست خود را تحمیل میكند.
عدم شناخت متقابل موجب بروز خشونت در رابطه میگردد
دشواری برقراری گفتوگو در رابطهی نابرابر وقتی با قراردادهای اجتماعی كه رابطهی نزدیک، خود جوش و آزاد را شدیدا محدود مینماید همراه شود، شناخت متقابل میان افراد نیز به حد زیادی كاهش مییابد و از انسانهای متفاوت، افرادی بیگانه برای یكدیگر میسازد. با این حال این افرد از آن جایی كه در یک جامعه میزیند و مجبورند روابط خود را با دیگران سازمان داده تحت كنترل درآورند، احتیاج به شناخت همدیگر دارند. ولی چون این شناخت نمیتواند تماما در ارتباط با شخص متفاوت تحقق پذیرد، افراد به الگوها و پیش داوریهایی كه در گروه انسانی خود ایشان نسبت به گروههای دیگر وجود دارد مراجعه میكنند.
بدین ترتیب شناخت مرد از زن قبل و پس از ازدواج در درجه ی نخست به تصاویر و پنداشتهایی محدود میشود كه در گروه مردان در مورد زنان وجود دارد و منتقل میشود. مسلما در چنین حالتی هر گونه اختلاف نظر و یا حتی مشكل بیرونی به راحتی به بروز خشونت میانجامد. اصولا یكی از دلایل مهم بروز خشونت وجود پیش داوری و عدم شناخت مستقیم افراد از یكدیگر است.
دو مكانیزم همزمان رابطهی ما با "دیگری" را سازمان میدهند:
1. از یک سو تفاوتی فرضی و یا واقعی آنقدر عمده میشود كه میان "ما" و "آنها" در حیات اجتماعی و حتی خصوصی جدایی انكار ناپذیر و پا برجا برقرار میسازد؛ به طوریكه شباهتها دیگر به نظر نمیآیند و شدیدا بی مقدار میشوند.
2. از سوی دیگر مكانیسمی كاملا برعكس این بار تفاوتهای میان اعضای درون هر گروه را به شدت تخفیف میدهد و سعی میدارد تا شباهتها را عمده ساخته افراد را در درون هر گروه به یكدیگر نزدیكتر و شبیهتر گرداند.
بدین ترتیب ما به مرد یا زن، كودک یا بالغ، مسلمان یا یهودی، ایرانی یا افغانی یا... تبدیل میشویم و شناختمان از دیگری نخست بر اساس تصاویر و پیش پنداشتهایی شكل میگیرد كه افراد گروه خودمان در اختیارمان قرار داده است. بنابراین افراد متعلق به گروه دیگر نیز از هر گونه فردیتی عاری گشته به زن، مرد، یهودی، كرد، ترك، و غیره مبدل میشوند.
با این وجود چنین سیستمهایی از درون با معضل و تناقضی اجتناب ناپذیر و در عین حال غیر قابل حل روبرو هستند كه حیات ایشان را پی در پی دچار بحرانهای درون و برون گروهی میگرداند: از یک سو هر گونه برخورد و اختلاط میان گروههای انسانی ـ چنانچه فرد كوچکترین تجدید نظری در نظرات و پیش داوریهای اولیه خویش ننماید ـ موجب افزایش خشونت میگردد و از سوی دیگر اگر به مرور و در اثر آشنایی بیشتر و عمیقتر با "دیگری" بتواند فرای ارزشها و سواد جمعی قرار گیرد و به شناختی واقعیتر و فردی دست یابد، تصویرهای كلیشهای گروهاش به پرسش گرفته میشوند. بدین ترتیب در حالت اول اجتماع با معضل خشونت و تنش دائمی در میان گروههای انسانی و در حالت دوم، با مسئلهی بی اعتباری اساس نظام اخلاقی خود روبهروست.
در چنین نوع نظامی از ارزشها، اماكن و محلهای اجتماعی یا خصوصی كه در آن افراد متفاوت با یكدیگر روبرو میشوند و یا مراحلی از زندگی كه در آن مواقع افراد متفاوت میبایستی با یكدیگر همزیستی كنند (مثلا زناشویی) و كلا تمامی شرایط و موقعیتهایی كه حضور افراد متفاوت در آنها ممكن و یا ضروری است، گره گاهها و نقاط بحرانزا و تنشمند زندگی اجتماعی و سیاسی تلقی میشوند. بحرانهایی كه تنها با اجبار فزاینده به رعایت مرزها و كنترل شدید روابط میان فردی و میان گروهی میتوان بر آن سرپوش نهاد.
پانوشت:
1. البته خود این امر كه تا چه میزان ارزشهای اعلام شده در جامعه بازتاب زندگی واقعی مردمان یك سرزمین است و این كه آیا به تمامی توسط اعضای اجتماع مورد پذیرش قرار میگیرد یا خیر، بحثی است جداگانه، جالب و بسیار قابل تامل. با این وجود در این مقاله موضوع تنها به بررسی نگاه رسمی فرهنگ به مسئلهی تفاوت در روابط انسانی و بین گروهی محدود شده است.
2. نگاه كنید به: هما ناطق، كارنامه فرهنگی فرنگی در ایران، انتشارات خاوران، 1375.
3. البته هر گونه رابطهی مكمل تنها به صرف نابرابری طرفین در ارتباط ناهنجار نیست و حتی گاهی ضرورت آن را ایجاب میكند. به عنوان مثال وقتی فردی به پزشک مراجعه میكند در نوعی رابطهی نابرابر قرار میگیرد. مسیر گفتگو تماما با طرح پرسشهای پی در پی پزشك تعیین میشود و سپس "حقیقت" (در اینجا بیماری مراجعه كننده) توسط او تعیین و به بیمار ابلاغ میشود. این نكته بسیار روشن است كه پزشك برای تشخیص با مریض به مشورت نمیپردازد و گفتگو تنها بر اساس نظر وی شروع شده، ادامه یافته و هر گاه او كافی بداند خاتمه مییابد.
اگر بیمار نتواند خود را در برابر پزشك معالجش در موقعیت پایینتر قرار دهد (مثال بیمارانی كه مدام پزشك خود را عوض میكنند چرا كه تشخیص هیچ پزشكی آنان را راضی نمیكند) مطمإنا از توصیههای او نیز نمیتواند پیروی كند. نمونهی آموزگار-شاگرد نیز از همین نوع است. اساسا فراگیری (لااقل در ابتدا) تنها در قبول رابطهای نابرابر امكان پذیر است. اگر شاگرد در مورد امر مورد آموزش نپذیرد كه از معلمش كمتر میداند طبیعتا نمیتواند چیزی نیز از او بیاموزد. مسلم است كه معلم نیز در مورد محتوای دانش خود و درستی و صحت آن با شاگردانش به گفتگو نمینشیند. اما در هر دو مورد قدر مسلم آن است كه در این قبیل روابط نمیتوان از گفتگو به معنای تشریك مساعی و مشاركت برابر افراد در تصمیم گیری سخن گفت.
4. در این جا میتوان از خود پرسید كه آیا به دلیل فرودست پنداشتن زن در رابطه با مرد نیست كه او را موجودی وابسته میدانند؟ و یا برعكس، آیا برای این كه زن به مرد همیشه وابسته بماند نیست كه او را در موقعیت فروتر در مقابل مرد تعریف كردهاند؟
5. نوع افراطی برجسته كردن فقط یك تفاوت از میان تفاتهای گوناگون، در برخورد نازیها با یهودیان در آلمان کاملا قابل مشاهده است. گشتاپو از یهودیان میخواست كه با زدن ستارهی داوود به سینه، تفاوت مذهبی-قومی (و از نظر ایشان نژادی) خود را با دیگران اعلام كنند. مسلما در این حالت با دیدن چنین فردی در خیابان، افراد در درجهی نخست توجهشان نسبت به چنین تفاوتی جلب میگشت و سایر تفاوتها و یا مهمتر شباهتها، پنهان میماند چرا كه با اعلام این تفاوت افراد از نزدیكی بیشتر با یهودیان احتراز میكردند.
بخش نخست مقاله
|