رادیو زمانه > خارج از سیاست > عقايد دينی > شبستری و طلب دائمی ایمان | ||
شبستری و طلب دائمی ایمانیاسر میردامادیymirdamadi@yahoo.comفصلنامهی مدرسه، نشریهی نسل دوم روشنفکران دینی در ایران، در بخش ویژهی شمارهی اخیر خود (تیر ماه ۱۳۸۶) به بررسی آثار و افکار محمد مجتهد شبستری پرداخته است. آنچه در پی میآید، روایتی گذرا از نمود آرای شبستری در این مجله و در ادامه کوشش برای فهم و احیاناً سنجش آن آرا، باز هم به نحوی گذراست. دینشناسی شبستری بر فهم او از نسبت پیامبر با قرآن مبتنی است. او معتقد است که قرآن، هم از نظر لفظی و هم از نظر معنایی محصول شخص محمد(ص) است. تا به این جای کار هر چند شاید سخن، از نظر مومنان سنتی و حتی شاید مدرن، باطل و کافر کیشانهای ابراز شده باشد اما حرف جدیدی زده نشده است، بلکه بسیاری، از جمله گروهی از مستشرقان کلاسیک، از جمله گلتسیهر و شاخت، تلویحاً و یا تصریحاً همین نظر را گفتهاند. آیا رای شبستری تکرار همان رای است؟ ظاهراً، و این قید مهم است، نه!
شبستری با تشبیه وحی به شعر میگوید محمد(ص) «از جایی» انگیخته یا بر انگیخته به بیان الفاظ و معانی از خود جوشیده میشده است. الفاظ و معانی از او میجوشیده، سرازیر میگشته و او، خود، آنها را به نحوی که مولفان اثری میکنند، سرهمبندی نمیکرده است. قرآن، تالیف نیست اما بر خلاف تلقی مکانیکی از وحی، که اکثر قریب به اتفاق مسلمانان معتقد به آن باور دارند، صرفا صورت نوشتاری اصوات ضبط صوتی نیز نیست که صاحب آن گیرندهی خوبی بوده است و وحی را که از خود او نیست و او هیچ دخلی در صورت و معنای آن ندارد، گرفته و بی کم و کاست پس داده است و دیگرانی بر پوست و استخوان نوشتهاند و اکنون به ما رسیده است. محمد(ص) صاحب یک «بلیک» (blick) است؛ واژهای آلمانی به معنیview, sight در انگلیسی یا «نگرش» در فارسی که از آن فعل blicken در آلمانی، به معنی نگریستن سریع یا دقیق مشتق شده است. شاید بهتر باشد آنرا به «بُننگره» ترجمه کنیم، یعنی نگرش بنیادینی که همهی امور با آن نگریسته میشود. بر اساس این با این حال شبستری تاکید میکند که سخنان پیامبر در قرآن «خبر دادن از واقع» نیست بلکه بیانی از نوع نگرش او به هستی است که بنا بر آن، تمام این عالم، خصلت آیهگی و آینهگی و یا به تعبیر شبستری «نمود»گری دارد. شبستری در مقابل این پرسش که پس واقعنمایی این رای چه میشود؟ میگوید این دغدغهی ماست که مخاطبان این وحیایم. محمد(ص) ما را به نگریستن، از این دریچهی نگرش به عالم، دعوت میکند و ما فیلسوفانه از او میپرسیم: محمدا! درود بر تو! یعنی تو میگویی جهان را خدا آفریده است و او هست؟ به نزدیک شبستری، محمد(ص) چشم جدیدی به ما میدهد و نه اینکه متعلق دیدار را برای ما روایت کند و در بستهای به نام مصحف شریف برایمان به ارمغان آورد و بعد بگوید به «ما دفتین» ایمان بیاور ور نه اهل دوزخی. او خبری از جهان برای ما نمیآورد بلکه «دیده خواهد داد و بس.» این تفسیر هر چند جذابیت اگزیستانسیال قویای دارد، به نزدیک فهم قاصر اما کوشنده برای فهم صاحب این نوشتار، مفهوم نیست: چگونه میتوان میان «دعوت به نگریستن از نگرهای خاص به هستی» با «خبر ندادن از امر واقع در هستی» تفکیک قائل شد؟ در بادی نظر این رای موجه به نظر میرسد که: «هر گونه دعوت به نگریستن از نگرهای خاص به هستی نحوهای خبردهی از واقع است». شبستری تلازمی میان این دو نمیبیند. آیا مراد شبستری این است که زبان حال محمد (ص) این بوده است: «من نمیگویم جهان اینگونه هست بلکه من به جهان چنین «مینگرم» و دعوت میکنم شما نیز چنین بنگرید.» وسوسه میشوم که بگویم رای او بیانی از نظریهی «ناواقعگرایی دینی» (religious non-realism) است. بنا بر روایتی سر دستی از این نظریه، زبان دینی، از واقع آفاقی حکایت نمیکند بلکه از واقع انفسی حکایت دارد. بر این اساس واژهی «خدا»، اشاره به امری از امور واقع در جهان (مستقل از انسان) ندارد بلکه حکایتی از امر واقع انفسی است. مثال من، اگر بختیار باشد، این مراد را اندکی خواهد گشود: وقتی کسی میگوید «آبی لاجوردی، زیباترین رنگ جهان است»- چنانکه به نزدیک صاحب این نوشتار اینگونه است - به واقع چه چیزی میگوید؟ آیا جز این است که مراد او این است که: «من آبی لاجوردی را زیباترین رنگ جهان میبینم». در اینجا گوینده از یک امر واقع انفسی، یعنی بلیک یا بننگرهی خود سخن میگوید و نه از امر واقع انفسی یعنی اینکه امور چگونه هستند. یعنی او خبری از جهان خارج به ما نمیدهد بلکه خبری از خود به ما میدهد. باور به خدا نیز خبری دربارهی جهان نیست بلکه حکایتی از نگرهی صاحب آن باور است: او جهان را خدایی میبیند. از این منظر، گزارهی «خدا هست» یا «خدا نیست» هر دو، از این جهت که از چه محکی حکایت میکنند، مساوی با گزارهی «ژاپن هست» یا «ژاپن نیست» نیستند. کمترین چیزی که در باب این نظریه میتوان گفت این است که به نظر میرسد بر خلاف دریافت اکثریت قریب به اتفاق متدینان ادیان سامی (و یا شاید هر دینی، گرچه در تعمیم احتیاط باید کرد) از دین خودشان است. بگذریم از اینکه به رای او اصلا نبوت در اسلام، بر خلاف مسیحیت که از این مفهوم خالی است و به جای آن خدای متجسد (incarnated) وجود دارد، امری تبعی و فرعی است و اصل، با توحید است. محمد (ص) شخصی است که به مثابهی تجربهگر خداوند، در دین طریقیت دارد و نه موضوعیت. یعنی او سنگ نشانی است که ره گم نشود و به نظر شبستری ایمان، سر به سر، به معنی مشارکت جستن مومنان در تجربههای ایمانی است یعنی تلاش برای نگریستن به هستی از بننگرهی موحدانه است. این رای، دست مومنان برای بنا کردن ادارهی جامعه بر اساس تصمیمات عقل جمعی عرفی را باز میگذارد و بالاتر از آن به مومنان اجازه میدهد که جهانبینی خاص خود را در هر عصر به مدد بدیهیات آن عصر بسازند و در عین حال، به خاطر تلاش برای سهیم گشتن در تجربههای ایمانی، مومن بمانند. حتی اگر نظریهی شبستری در سکولار کردن مطلق دین کامور بوده باشد، از منظر الهیاتی چیز زیادی در باب دین نمیگوید زیرا همچنان این پرسش مهم و مرکزی را بیپاسخ گذارده است که آیا نگرش محمد(ص) به هستی در عصر جدید، که عصر شکست اونتولوژی یا عصر اونتولوژیهای شکسته توصیف شده است (در مقایسه با عصر قدیم که عصر اونتولوژیهای کلان بود)، اگر اثباتپذیر نیست (که بهتر است از اثباتِ غیر وابسته به شخص، در بیش از حقایق ریاضی و منطقی دست بشوییم)، دست کم معقول یا معقولشدنی هست؟ شبستری به این سوال نمیپردازد و از کنار آن میگذرد.
گذشته از این، رای شبستری در توحید مرکزی دین نیز زیاده انتزاعی به نظر میرسد. گر چه در کتابهای کلامی و از منظری ایدهآل داستان از این قرار است که توحید، اصل است (چنانکه مرحوم شریعتی بر این نکته تاکید میکرد که دین یک اصل بیشتر ندارد و آن توحید است و رای شبستری نیز به واقع همین است) اما در تاریخ دینداری، داستان، شکل وارونهای به خود گرفته است و این واقعیت تامل بر انگیز و بصیرت افزایی است. در تاریخ دینداری داستان از این قرار گشت که پیامبر، اصل شد و مسلمانان خدا را از آنرو پرستیدند که محمد(ص) از آنها چنین خواسته بود و البته بعدا و در کارزار گرم بحثهای کلامی، با وام گفتن از مفاهیم یونانی، ادلهای عقلانی نیز بر آن افزودند. در تشیع نیز امامان اصل شدند و بزرگداشت آنان از بزرگداشت نبی پر رنگتر شد (گر چه باید بیفزایم که اکنون در هیأت مذهبی شیعی، امامزادهها اصل شدهاند و بزرگداشت آنان و سوگواری بر آنان همچون رقیه، زینب، ابوالفضل، محسن و غیره بیش از امامان نباشد کم از آنان نیست). شلوغ بودن حرم امامان و امامزادگان شیعی در قیاس با خلوتی مساجد، خود گواهی بر ادعای ماست. پیامبر محوری به جای خدا محوری، علتی انسانشناختی هم میتواند داشته باشد: آدمیان با انسانی مانند خود بهتر ارتباط میگیرند تا با ایدهای انتزاعی مانند خداوند، حتی اگر آن ایده با یافتن صفاتی انسان، انسانوار (anthropomorphic) شده باشد. برخی تفکیکهای دیگر شبستری نیز، بر صاحب این نوشتار نامفهوم است؛ مانند اینکه دین به موحدانه نگریستن دعوت میکند و نه به باور به خدای یکتا. شبستری، اکنون پس از بازنشستگی سیاسیِ اجباری از کرسی تدریس در دانشگاه تهران، ردا و دستار عالمی نیز به باد داده و کله گوشه به آیین دلبری شکسته است. حادثهی مهمتر اما در جای دیگری رخ داده است. روایت جلال توکلیان از این حادثه را که روایتی اگزیستانسیال و خواندنی از آثار و احوال شبستری است، حسن ختام این نوشتار میگیرم (با تغییر رسم الخط): «هنگامیکه گفتگویام با او پایان گرفت [...] از او دربارهی درس تلخ و دردناکی که از امام الحرمین جوینی به یادگار مانده، پرسیدم؛ اینکه از اشتغال به علم کلام پشیمان بود و میگفت اگر میدانست کلام او را به کجا میکشانَد هرگز به آن اشتغال نمیورزید و آرزو میکرد که کاش به ایمان پیر زنان نیشابوری بمیرد، [شبستری] پاسخ داد: «نه من از اشتغال به علم کلام پشیمان نیستم. من از کلام شروع کردم و به دینشناسی رسیدم و اکنون از دینشناسی هم عبور کردم و بیشتر خود را مفسر متون دینی میدانم. دیگر خود را نه متکلم میدانم نه دینشناس. یک متعمق در متون دینی هستم.» از این جواب قانع نشدم بوالفضولانه پرسیدم بر سر آن ایمان چه آمد؟ مضمون پاسخاش این بود: ایمان من چیزی بود که در کف دستام بود و محکم به آن چسبیده بودم تا از کفام نرود. اما در لحظهای دستانام باز شد... و اکنون چیزی در آن نیست. اما دستانام همچنان به نشانهی طلب گشوده است و ایمان برای من در «طلب دائمی» معنا میشود.» از لحاظ جامعهشناختی، روشنفکران دینی، که نیمیشان ز ترکستانِ کفر و نیمیشان ز فرغانهیِ ایمان است، به وجدان جامعهی به مارماهی مانندهی ایران امروز، که نه این تمام است نه آن، بیشتر نزدیکاند تا آنان که به دل،یک،دلهگیِ مومنانه یا کافرانه فرا میخوانند. ---------------------- |
نظرهای خوانندگان
متن بسيار هوشمندانه و محققانه نوشته شده است گرچه در تبيين آراء مجتهد شبستري به نظر ميرسد فاقد يك پيش زمينه تئوريك قوي است.
-- سهراب ، Jul 24, 2007 در ساعت 05:43 PMطلب دائمی... جستجوگری انسان.... در "بیکرانی" کلمات خداوند میسر می شود. و این عین عدالت خداست. اگر کلمات خدا محدود بود -هر چند خیلی خیلی زیاد -سرانجام روزی همه کلمات خدا و اسرار آفرینش بر بشر روشن می شد و آنروز روز فاجعه برای بشریت می بود. زیرا که بدون فرصت جستجوگری نوع انسان (بنا بر خلقتش) به بن بست و بیهودگی خواهد رسید و این عدم عدالت خدا نسبت به آیندگان خیلی دور ما خواهد بود.
وقتی جد فرهیخته ما حضرت آدم که سلام بر او باد، به نافرمانی کبیر خود دست زد و به جستجوگری پرداخت، خداوند را در آفرینش نوع انسان روسفید کرد و خدا با القای "کلمه" به او پاداش داد. افتخار زندگی بنی آدم در این جهان پر رمز و راز و پر عظمت را ما فرزندان آدم مدیون او هستیم. وگرنه می بایست مانند فرشتگان زندگی ربات گونه ی بی خاصیتی می داشتیم و کار پادویی برای خدا می کردیم- بجای فرصت "جستچوگری" و " آفرینش" که در این کره خاکی نصیب ما شده است!!!
-- آرش ، Jul 24, 2007 در ساعت 05:43 PMسخن ناب چه لذت عمیقی تولید میکند. بسیار لذت بردم . اما آرش خان اگر چه شما هم هیمن چند خط را شاعرانه و دلپذیر نوشتید ولی چرا به فرشته های بیچاره ناسزا گفتید؟ کجا بی خاصیت اند بیچاره ها ؟ باور بفرمایید کارشان از من و شما با خاصیت تر است! یکی از کارهایشان انگشت حیرت بر دهان تماشای ما انسانها دو پا است که مثلا اشرف مخلوقات هم هستیم!
-- نسرین ، Jul 27, 2007 در ساعت 05:43 PMمن یک انتقاد از این نوشته دارم و آن هم این است که نکات متعددی در آن مطرح شده بدون این که هر کدام از آن ها به اندازهی کافی بسط داده شود. من الان بعد از دو بار خواندن دقیق مطلب احساس میکنم به جز چند نکتهی گنگ چیزی دستگیرم نشده. کاش به جای اشارات متعدد به مباحث مختلف، نویسندهی محترم مطلب اصلی را بهتر میپرورد.
-- reza sharghi ، Jul 27, 2007 در ساعت 05:43 PMبه نظرم آرای شبستری که با آن آشنائی دارم، به اندازه ی کافی روشن هستند. در مورد خاموشی آرای شبستری در برخی موضوعات که نویسنده به آن اشاره کرده است، شاید بتوان گفت که این خاموشی بر شتاب در استنتاجات عقلی از این مبانی ارجحیت داشته باشد. به نظرم آرای شبستری را می توان مانند بذری دانست که برای ثمر آن باید تأمل داشت، شتاب در طلب ثمر و تکمیل یک "نظام" عقلی در این مورد می تواند منجر به سقط مفهوم شود. عالم اندیشه ی وجودی عالمی انتزاعی نیست، بلکه زیستنی خردمندانه است در موفعیت انسانی.
-- مهرداد ، Jul 27, 2007 در ساعت 05:43 PMمیردامادی شاید محل ارجاعی سراغ دارد که به هیچ چیز آغشته نیست، اما به محض این که میردامادی یا هر کس دیگر نگاهش کند یا خبرش را بدهد آغشته به انسان می شود. کانت را هنوز باید جدی گرفت. نگویید که همه ی کانت کهنه شده.
-- خسرو ا. قهرمان ، Aug 1, 2007 در ساعت 05:43 PM