رادیو زمانه > خارج از سیاست > اندیشمندان فلسفه > مناظره فوکو و هابرماس | ||
مناظره فوکو و هابرماسشیما زارعیمیشل فوکو را از آن جهت میستایند که مفهوم قدرت را به چشمانداز فلسفی معاصر وارد کرده و یورگن هابرماس به این دلیل منتقد فوکو است چرا که اعتقاد دارد برداشت فوکو از قدرت باعث آسیبهای جانبی میشود و فوکو از نظر فلسفی باید پاسخگوی آنها باشد.
مترجم کتاب «نقد و قدرت» ، فرزان سجودی، ابتدای جلسه در توضیح نام این اثر گفت: «با توجه به نام کتاب باید بگوییم در واقع مناظرهای روی نداده است اما قرار بود مناظرهای در آمریکا برگزار شود که ظاهرا با مرگ فوکو خاتمه مییابد. در این کتاب آمده است که برگزار نشدن این مناظره ناشی از عدم توافق بر سر موضوع هم است و در حقیقت اگر قرار بود موضوع مناظره بحث مدرنیته باشد، با آنچه فوکو درباره مقاله «روشنگری چیست» کانت مینویسد و با آن اعلام همسویی میکند، در واقع خودبهخود دیگر بحثی میان فوکو و هابرماس درباره مدرنیته باقی نمیماند. مایکل کلی این مناظره را در فضای مجازی بازسازی کرده و مقالاتی را که فوکو درباره مفاهیم مورد توجه این دو اندیشمند نوشته از یک سو و مقالاتی که مشخصا هابرماس در نقد افکار فوکو و در پاسخ به فوکو نوشته از سوی دیگر جمعآوری کرده و با ترتیبی که خودش تشخیص داده در این فصول آنها را به نوعی چیده است که این چیدمان در واقع دو سوی مناظره را پیش میبرد. هابرماس جزو اندیشمندانی است که در حقیقت در یک کلام پروژه مدرنیته را پروژهای ناتمام و قابل پیگیری تلقی میکند پس جایگاهی که برای نقد قائل میشود، یک جایگاه سازنده و افشاگرانه و تحولآفرین است اما با دیدگاههای فوکو که شکلگیری دانش و گفتمانهای دانش را همسو و موازی با شکلگیری قدرت تلقی میکند و گفتمان نقد را هم طبیعتا نمیتواند از این دیدگاه مستثنا بکند و در واقع گفتمان نقد هم در مجموعه عملکرد گفتمانی قدرت قرار میگیرد؛ در تعارض قرار میگیرد». دکتر سجودی درباره اختلاف نظر هابرماس و فوکو در مسئله قدرت تصریح کرد: «در رویکرد فوکویی گریزی از قدرت نیست و هر نوع عمل گفتمانی در حوزه دانش عملا به کارکردهای قدرت ارتباط مییابد. درحقیقت تعارض یا تفاوت در اینجاست که از دید هابرماس، به عنوان یک ادامهدهنده پروژه مدرنیته، قدرت باید به واسطه یک نظریه انتقادی که قادر به برقراری تمایزهای هنجاری بین استفاده مشروع و نامشروع از آن باشد، تعدیل شود. به عبارت دیگر رویکرد هابرماسی به قدرت، رویکرد مبتنی بر نظریه انتقادی است که کارکردهای مشروع و نامشروع قدرت و هنجارهایش را مدون و به این واسطه کارکرد قدرت را تعدیل میکند. این وظیفه روشنگرانه و آگاهیبخشی است که هابرماس برای نظریه انتقادی در تعدیل مناسبات قدرت قائل میشود. در حالی که فوکو خود این نظریه انتقادی و هر عمل گفتمانی را هم در چارچوب مناسبات قدرت بررسی میکند. در حقیقت «کلی» بسیار روشن میگوید این کتاب در پی پاسخ به این سوال است که کدام الگوی نقد فوکویی یا هابرماسی از نظر فلسفی قابل دفاعتر و از نظر عملی موثرتر است به خصوص در ارتباط با قدرت در چشمانداز معاصر. هابرماس به دنبال تدوین هنجارهای جهانی است در حالی که فوکو نقد را نقد محلی و در نتیجه متکثر و بدون پیروی از بنیادهای جهانشمول تلقی میکند. گفتمان نقد طبق دیدگاه هابرماسی مستقل از قدرت عمل میکند درحالی که طبق دیدگاه فوکویی گفتمان نقد خودش بخشی از عملکرد قدرت است. از دید فوکو هر نوع عمل انتقادی در موضع نقد قدرت از پیش و در پسزمینه آن عمل انتقادی مفهوم قدرت و میل به کسب قدرت را دارد. یعنی به عبارتی ناقدرتی که در حوزه انتقادی قرار دارد، پیشاپیش از جنس قدرت است و در مناسبات قدرت عمل میکند».
سخنران دیگر این نشست دکتر حسینعلی نوذری بود. وی در ابتدای سخنان خود درخصوص تحسین فوکو از سوی هابرماس تصریح کرد: «به رغم تفاوتهایی که در گفتمان هابرماسی و فوکویی دیده میشود اما هابرماس بالاخره فوکو را تحسین میکند. او در مقاله معروف «مدرنیته به مثابه پروژه ناتمام» برای نخستین بار به فوکوی جوان برخورد میکند و در نقدی که بر اصحاب سهگانه مخالفان یا منتقدان پروژه مدرنیته دارد، آنها را به سه گروه تقسیمبندی میکند و در آنجا تعریضی هم به میشل فوکو دارد و او را جزو رده محافظهکاران جوان پستمدرن مخالف پروژه مدرنیته به حساب میآورد. تا میرسیم به پروژه بزرگ او که در سال 2003 در منظومه پسامتافیزیکی تکمیل شد. هابرماس در منظومه متافیزیکی نوع نگره و تلقی خود را از فوکوی آغازین و متقدم به فوکوی متاخر منتقل میکند و در آنجاست که فوکو را میستاید و به یک تعبیر او را عرصه ناگشودهای میداند که مستلزم واکاوی است. وقتی کار «کلی» تالیف شد هنوز این نگره هابرماسی مطرح نبود و شاید در ویرایشهای بعدی این امکان برای کلی فراهم شود که به این رویکرد تازه هابرماس به فوکو در کتاب خود اشارهای کند». دکتر نوذری درخصوص نوع نگاه هابرماس و فوکو به مسئله قدرت مطالبی را بیان کرد و یادآور شد: «کانون توجه فوکو در مسئله قدرت در ارتباط با موضوعی است که او از آن به عنوان سوژه یاد میکند و آن را در سه جای اساسی میتوان دید: 1- در ارتباط با فرد، که میتواند در قالب بیمار، روانکاو، پزشک یا روانپزشک باشد زیرا بخش اعظم مطالعات فوکو در ارتباط با قدرت و نقد قدرت به مطالعات او در حوزه مسائل روانکاوانه بازمیگردد. 2- سوژه در مقام نهادهای اجتماعی و سیاسی و به ویژه نهادهای بالینی یعنی بیمارستان و نهادهای انضباطی مثل تیمارستان و زندان. تفاوتی که در بین نگاه او به قدرت و نگاه هابرماس به قدرت دیده میشود در همین مسئله است. او کارگزار را مرد میداند بنابراین ساختار را در برابر کارگزار کنار میگذارد اما هابرماس به طور همزمان به کارگزار و ساختار توجه دارد یعنی هم به نقش ساختار و هم به نقش عامل فردی به عنوان کسان و جریانهایی که قدرت در آنها تسری مییابد و توسط آنها اعمال میشود، توجه میکند در حالی که فوکو اساسا به قدرت بر مبنای در اختیار قرار گرفتن سوژه مینگرد. 3- منزلت و شان دیگری که برای سوژه قائل است نهاد قدرت است. او از government استفاده نمیکند و governance را به کار میبرد که در سالهای دهه 1990 به این طرف مفهوم governance به عنوان یکی از مقولات اساسی وارد نظریه اجتماعی و نظریه سیاسی میشود. اما این فوکو است که نخستین بار این مفهوم را مطرح میکند. بر این سه جلوه بارز سوژه او قدرت را امری سیال و شعبهشعبه شده و خرد مینگرد. اما ظاهرا وقتی که ما مفهوم قدرت را در الگوی فوکوی متقدم مد نظر قرار میدهیم یک نوع تناقض به نظر میرسد چراکه او دو ویژگی اساسی برای قدرت در نظر میگیرد که این دو ویژگی اساسی حاضر، همه جا بودن قدرت و فعال مایشاء بودن قدرت است. فوکو اگرچه به قدرت خرد قائل است اما تصریح میکند که در هیچ عرصهای نمیتوان پاگذاشت و در آن نشان و سراغی از قدرت نباشد. دیگر اینکه قدرت ماهیتی انباشتی و فراگیر دارد. این ماهیت به خصلت ابزاری قدرت برمیگردد. اما هرچه تکنولوژی پیشرفت کند ماهیت سراسربینی قدرت نیز افزایش مییابد. فوکو در اینجا مفهوم شبکه قدرت را مطرح میکند.
نوذری با اشاره به اینکه هابرماس برای قدرت سرشتی دیالکتیکی و طبقاتی قائل است در خصوص انتقاد اساسی هابرماس به الگوی نقد قدرت فوکویی گفت: «او این گزاره اساسی پارادایم فوکویی را که فرآیند تولید قدرت یا فرآیند اعمال و کاربست قدرت در ارتباط با تولید حقیقت است، به زیر سوال میبرد. او مفهوم حقیقت را با توجه به نوع نگاه نسبیگرایانه و نوع نگاه تکثرگرایانهای که فوکو دارد به چالش میکشد و این پرسش را طرح میکند که منظومه یا رژیم حقیقتی که فوکو از آن یاد میکند در حالت تعلیق و آویزان قرار دارد. اگر مفهوم قدرت را در ارتباط با تولید حقیقت بدانیم در واقع آن چارچوب اصلی که در آن فوکو حرکت میکند دچار خدشه میشود. نکته دیگری که او مطرح میکند این است که با طرح مسئله رژیم حقیقت، حقیقت به منزله یک منظومهای از هنجارها و ارزشها در نظر ماست. به تعبیری با یک معیار مفهوم حقیقت را به سنجه و آزمون میگیریم که آن معیارهای ارزشی و هنجاری است در حالی که معیارهای ارزشی و هنجاری حداقل در نگاه تبارشناسی فوکو و نگاه دیرینهشناسی فوکو چندان در تغییر و تحولات پدیدههایی که فوکو درباره آنها به مطالعه پرداخته، تاثیرگذار نیست. پس نقدی که از نگاه هابرماس به نگاه فوکو به قدرت صورت میگیرد، درواقع یک نقد هنجاری است. هابرماس در ادامه بحث به تناقضی اشاره میکند و میگوید که وقتی در برخی آثار فوکو به مطالعه ساختارهای هنجاری میپردازد چون رژیم هنجاری را مطرح میکند و بعد گونههایی از قدرت را در ارتباط با مسائل ذهنیات و تاریخ تفکر مورد ارزیابی قرار میدهد، متناقض است اما هابرماس از این تناقض گذرا رد میشود. فوکو به رغم آن مسئله به فرآیند ظهور یا تاثیر برخی رویکردهای هنجاری در پیدایش پارهای از نگرشها توجه دارد. اگر نقش هنجارها را در نظر نمیگرفت، مفهوم حقیقت بلاتکلیف میشد اما او نکتهای که مدنظر نمیگیرد این است که نقش هنجارها در توسعه ساختاری جوامع با توجه به بستری که این صورتبندیهای هنجاری یا ساختارهای هنجاری در آن بستر شکل گرفتهاند، تناقض مییابد و آن صورتبندی مدرنیته است و آن ساختارهای هنجاری در دوران مدرنیته نقش بسیار اساسی در تکوین مفهومی که از آن به صورتبندی مدرنیته میکنیم، ایفا کردند». مطلب پیشین: سعدی از پرده عشاق چه خوش میگوید |
نظرهای خوانندگان
آفرین بر این خبر رسانی.
-- اسماعیل یزدانپور ، Apr 28, 2007 در ساعت 06:43 PMدر این مناظره من طرف فوکو را میگیرم. این که هابرماس میگوید مدرنیته پروژهی ناتمام است و مدرنیته به ذات خود ندارد عیبی، جزئی از همان اعتذاریات آبای کلیساست که باید در پاسخ گفت همین که میگویی ناتمام است، یعنی عیبناک است. و همانطور که فوکو نشان داده، از ریشه هم عیبناک است...
دوست خوبم این چه ایردی است که میگیری. اگر مثلاً فلان سازه یا بنا هنوز پروژهای ناتمام است میتوان نتیجه گرفت پس عیبناک است آنهم از ریشه؟ هر بنایی چه مادی و چه فکری ابتدا ناتمام است و سپس تمام میشود پس میتوان نتیجه گرفت هر بنایی و هر اندیشهای عیبناک است؟ من با عبدالکریم سروش کاملاً موافقم که پستمدرنیسم را دچار تناقض ذاتی میداند. اندیشه فوکو نیز چنین است. اگر او هر نقدی را گرفتار در چارچوب قدرت میبیند پس نقد خودش از مدرنیسم نیز چنان است. اندیشه فوکو شمشیری دو دم است. با همان استدلالات فوکو، اندیشه فوکو بیاعتبار خواهد بود. امیدوارم جامعه آرمانی هابرماس که در آن آگاهی تحریف نمیشود هر چه زودتر در کشور عزیزمان که در آن نه آگاهی که همه چیز تحریف میشود شکل گیرد.
-- محمد طیرانی ، May 12, 2007 در ساعت 06:43 PMدر مورد نقد سروش بر پست مدرنیسم نمی دانم نویسنده به کدام متن یا سخنرانی اشاره کرده است اما پیشنهاد می کنم با مطالعه دیدگاه های جدیدتر او در مورد عقل در این نشانی (http://www.eurozine.com/articles/2007-03-30-soroush-en.html)مراجعه کنید و تأثیر فوکو و پست مدرنیسم را بر سروش ملاحظه فرمایید. ضمناً فوکو را دشمن عقلانیت و مدرنیته دانستن به کمی افراط در تفسیر کار های او نیاز دارد.
-- سوشیانس ، Aug 31, 2007 در ساعت 06:43 PM