اندیشه انتقادی، برنامه ۳۰
سادهلوحی و حماقت
محمدرضا نیکفر
برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.
گفتارهایی برای مخاطبان زمانه:
سادهلوحی حماقت نیست و حماقت نادانی نیست. آنگاه که از چیزی سر در نمیآوریم، پیش میآید که تصورهای خطایی دربارهی آن داشته باشیم برانگیزانندهی رفتارهایی ناشیانه یا حتا ابلهانه. شاید پساتر پی بریم که اشتباه کردهایم و دریابیم که باید در بارهی موضوع بیشتر بدانیم، تا در هنگامِ رویارویی با آن واکنشِ بهینهای داشته باشیم. اشتباه از جنسِ حماقت نیست، آنگاه که موضوعِ شُبهه ارزشهای پایهای نباشد، ارزشهایی از نوعِ خوب و بد، مفید و مضر. اگر ندانیم ابزاری چگونه کار میکند، دچارِ حماقت نیستیم؛ ناآگاهیم در ارتباطی مشخص. احمق کسی است که خوب و بد را تشخیص نمیدهد، در جایی که نشانههای صریحی دارند و بنابر تجربهی پیشین، باید آنها را بازشناخت. بدین جهت است که ایمانوئل کانت حماقت را کمبودِ توانِ قضاوت تعریف میکند.
سادهلوحی و معصومیت اخلاقی
حالِ کسی را که از یک سوراخ یکبار گزیده میشود، میتوان پیش از وقوعِ واقعه با واژهی ناآگاه توصیف کرد، زیرا نمیدانسته است که در آن سوراخ ماری در کمین نشسته است. اگر از همان سوراخ دوبار یا بیشتر گزیده شود، میتوان وی را به آن درجه احمق نامید، چون گویا قادر نیست بر پایهی تجربهی پیشین ارزشگذاری کند و تشخیص دهد که سوراخ خطرزاست. احمق است اما سادهلوح نیست؛ سادهلوح است اگر تصور کند ماری که یک بار بگزد، با مشاهدهی رنجِ نیشخورده، از کردهی خود پشیمان میشود و دست از مردمآزاری برمیدارد. مشاهدهی حماقتی که نمکین نباشد و در وضعیتی کمآزار، که خنده در آن مُجاز است، رخ ندهد، عصبانیت میآورد، آدم اما بر سادهلوح دل میسوزاند. سادهلوحی گاه از یک معصومیتِ اخلاقی برمیخیزد. انسانهای نیک–اخلاق معمولاً زودباور و خوشقلب اند و زودباوری و خوشقلبی ای بسا جلوهای دارند چون سادهلوحی.
مگر میشود؟
نشاندنِ تصورِ خود به جای واقعیت و ناتوانی در مرز گذاشتن میانِ ذهن و خارج از ذهن یکی از مشخصههای ثابتِ سادهلوحی است. سادهلوحی از جنسِ معصومیتِ اخلاقی میشود، آنگاه که جهان و همهی بازیگرانِ صحنهی آن نیک دانسته شوند و بدی فقط به ندانستن و کم دانستن و نشناختنِ یکدیگر و سوءتفاهم برگردانده شود.
در واژهی مرکبِ "سادهلوح" لوح به معنای نهاد و ضمیر است. نهادی که در تشخیص سادهبین باشد، نتواند پیچیدگیهای واقعیتِ برنهاده را دریابد، کارِ جهان را ساده گیرد و پندارد نیتِ نیک نیکی میآورد، سادهطبع است. سادهلوح پیاپی شگفتزده میشود. هر بار میپرسد: مگر میشود؟ و ناباورانه میگوید که گویا شدنی است.
حماقت بیحد است
چون امکانِ شدن حدی ندارد، نشاید بر حماقت و سادهلوحی حد گذاشت. این نکته را میتوان توضیحِ هستیشناسانهی این سخنِ چارلز ساندرز پِیرس (Charles Sanders Peirce) دانست: «به این نتیجه رسیدهام که تلاشِ بیهودهای است یافتنِ حدی که حماقت انسانی از آن فراتر رفتن نتواند.» منطق اگر برای آن وضع شده باشد که بر حماقت و سادهلوحی حد بگذارد و آن را مهار کند، با انگیزهی هوشمندانهای پا نگرفته است. منطقدانی مشکلِ ضعف در داوریهای بنیادی را حل نمیکند. منطق حتا قادر نیست که سادهلوحی را به مفهوم درآورد. اومبرتو اکو در رمانِ آونگِ فوکو مدعی شده است که کلِ تاریخِ منطق را میتوان تلاشی برای تعریفِ حماقت دانست. این سخن خطاست. اگر فرهنگشناسیای پا میگرفت که کارش برشمردنِ خبطها و خطاهای تاریخی در شناخت و داوری بود، شاید میتوانستیم به آن رجوع کنیم تا درک جامعتری از حماقت داشته باشیم.
اعتماد سادهلوحانه
وُلتر در داستانِ سادهلوح (Candide) سادهلوحی را اعتماد به سازوکارِ جهان معرفی میکند و باور به اینکه حکمتی در جریان است که به یمنِ آن بد نیز در نهایت از سرِ نیکی پدید آمده و به نیکی راه میبرد. بلا از پس بلا بر سر شخصیتِ سادهلوحِ داستان میآید، اما او هربار میپندارد که در زنجیرهی علتهایی که حاصلشان جهانی است بهتر از آن ناممکن، هر بلا خود نعمت است و سرانجام برکت میآورد. داستان در پایانِ خویش برای سادهلوحی مابعدالطبیعی این چاره را مییابد که انسان پنداربافی دربارهی حکمتِ جهان را کنار بگذارد و به کارِ خویش پردازد. «برویم دنبالِ کشت و کارمان»، رمان سادهلوح با این سپارش پایان مییابد.
بیپایانی سیاست
سادهلوحی سیاسی ضرورتاً ریشه در یک جهانبینی سادهلوحانه، شبیه به آن چیزی که ولتر تصویر کرده است، ندارد. جملهی پایانِ داستانِ سیاست نیز معمولاً این نیست که سیاست را رها میکنم و از امروز فقط به باغچهام میپردازم. شاید زمانی چنین شود و ای کاش چنین شود. اما در روزگارِ ما و در کشور ما چنین نیست. سیاست تمامیتخواه است. نوع گیاهانِ باغچهات را نیز تعیین میکنند. باغبانی نیز نوعی سیاسیکاری است.
|