رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ مرداد ۱۳۸۹

حبس به خاطر راستگویی

محمدحسین درویش

اشاره: لیلا توسلی، دختر ۲۷ ساله‌ی محمد توسلی (رییس دفتر سیاسی نهضت آزادی) و خواهرزاده‌ی ابراهیم یزدی است.

لیلا توسلی در روز عاشورا، ششم دی‌ماه سال ۱۳۸۸، ازجمله کسانی بوده که به چشم خود دیده که وانت نیروی انتظامی یک نفر را زیر می‌گیرد و می‌کشد.

او با بی‌بی‌سی مصاحبه می‌کند و ماجرا را شرح می‌دهد. همان نیمه‌شب او را بازداشت می‌کنند و نزدیک دوماه در بند ۲۰۹ می‌ماند. بعد هم در دادگاه بدوی به همین جرم به دوسال حبس تعزیری محکوم می‌شود. پرونده‌ی او در حال حاضر در دادگاه تجدید نظر است.

خبر کوتاه بود. مثل دادگاهش که فقط بیست‌دقیقه طول کشید. لیلا توسلی به دوسال حبس تعزیری محکوم شد؛ چون شاهد عینی یک جنایت وحشیانه در قلمرو حکومت ولایی بود. بدتر این که او در برابر چشم میلیون‌ها انسان در سرتاسر کره‌ی خاکی شهادت داده بود که نیروی انتظامی ولی فقیه با خونسردی و در عین حال سبعیت کامل، انسان معترضی را با اتومبیل زیر گرفته و فرار کرده است.

لیلا را از کودکی می‌شناختم. با چهره‌ای معصومانه هم‌چون فرشتگان. در خانواده‌ای به دنیا آمده است که پدرش از یاران مهندس بازرگان بود و اهل مبارزه‌ی مسالمت‌آمیز، و مادرش معلم. هر دو مذهبی و هر دو دوستدار ایران.

پدرش در دوران حکومت جمهوری اسلامی چندین‌بار به زندان افتاده است. هم در زمانی که بنیانگذارش هنوز زنده بود و هم پس از او در دوران سازندگی و در زمانه‌ی اصلاحات؛ و هم اینک که همان مفتخران به سازندگی و اصلاحات نیز به سادگی به زندان می‌افتند که بی‌شبهه، خود در زایش و رشد این وضعیت موثر و مقصرند.

سردار سازندگی‌ آقای هاشمی رفسنجانی در دورانی که سحابی و بازرگان را طلحه و زبیر زمان می‌نامیدند، به دفتر حزب‌شان حمله و یاران‌ آنها را در زندان شکنجه می‌کردند. او حتی اگر رضایت به این اعمال نداشت - که باور نمی‌کنم - اما دم برنمی‌آورد. هاشمی احتمالاً در خواب هم نمی‌دید که روزی خودش را طلحه یا زبیر زمان بنامند.


لیلا توسلی

رییس‌جمهور اصلاحات جمهوری اسلامی – سیدمحمدخاتمی - نیز هنگامی که انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۴ را که هم در دور اول و هم در دور دوم لبریز از تقلب بود و داد کروبی و هاشمی را درآورده بود، سالم‌ترین و پاک‌ترین انتخابات تاریخ جمهوری اسلامی نامید و کاری کرد که آن دوتن از پی بی‌عدالتی، دست به‌سوی آسمان بلند کنند. باورش نمی‌شد که یاور همیشه مومن ولی‌فقیه در کیهان، در کمال خونسردی و بدون کم‌ترین حجب و حیا و در روز روشن او را به ترور و حذف فیزیکی تهدید کند.

آخرین‌باری که لیلا را دیدم نوجوانی برومند شده بود. من از زندان بیرون آمده بودم، اما پدرش هنوز در زندان ۵۹ سپاه بود. پس از تحمل ماه‌ها سلول انفرادی، هشت‌روز آخر زندان را با محمد توسلی - پدر لیلا - هم‌سلول بودم. پس از رهایی از زندان، به خانواده‌اش پیغام‌ها و خبر سلامتی و روحیه‌ی بالای او را رسانده بودم.

حالا در دادگاه انقلاب تهران جمع شده بودیم تا به اصطلاح دادگاه‌مان برگزار شود. عین همان دادگاه‌های مضحکی که به صورت گروهی پس از کودتای انتخاباتی خرداد سال ۱۳۸۸ برگزار شدند. با این تفاوت که رسانه‌ای نشد. هرچند که کل جلسات دادگاه با دوربین فیلمبرداری ضبط شد.

پیش از شروع دادگاه، لیلا نزد من آمد. می‌دانست که در آن جمع آخرین کسی بودم که پدرش را درون زندان دیده‌ام. از او پرسید. با نگاهی معصومانه، اما نگران. خیلی دلش می‌خواست بداند که پدرش در زندان چگونه بوده است. به او گفتم وقتی مرا به سلول پدرت بردند به شدت سرما خورده بود. تا سه‌روز نگذاشتم ظرف‌های غذا را بشوید و مراقبش بودم تا حالش بهتر شد.

در آن هشت‌روز کلی با هم حرف زدیم و خود را در تجربه‌های یکدیگر سهیم کردیم، اما از خیلی چیزها هم حرف نزدیم به‌عمد. دلم می خواست به او بگویم می‌بینی اسلام ولایتی چگونه می‌تواند حتی سراب آزادی را نیز محو کند. در زندان به اندازه‌ی کافی زجرمان می‌دهند، خود دیگر نباید بر این زخم نمک بپاشیم.

می‌دانستم که لیلا به دنبال حرف دیگری بود. گفتم: نگران پدرت نباش. خیلی محکم است. مطمئن است که این روزها نیز خواهد گذشت. این را خود به من گفته بود. تو دختر پدر رادمردی هستی. چشمانش درخشید. هنوز درخشش چشمانش در ذهنم است.

آخرین‌باری که صدای لیلا را شنیدم داشت شهادت می‌داد که چه دیده است. حالا دیگر او جوانی پرصلابت شده که دغدغه‌ی انسانیت او را واداشته بود تا شهادت دهد. او آگاهانه خطر را به جان خریده بود. به ما آموخته‌اند که در دادگاه نباید شهادت دروغ بدهیم، اما لیلا به خاطر راستگویی، و نه شهادت دروغ، به دوسال زندان محکوم شده است.

صدایش هنوز هم در گوشم است. صدای زن جوانی که هم‌چون زنان دیگر ایران‌زمین و هم‌چون جوانان این مرز و بوم به دنبال زندگی در سرزمینی است که در آن هیچ چیز ارزشی بیش‌ از آزادی انسان نداشته باشد. آن را به دست خواهد آورد. آن را به دست خواهیم آورد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

اشک شوق ریختم بالاخره حسین بعد از وقفه ای طولانی ذست به قلم برد .

-- حجت ، Jul 27, 2010 در ساعت 03:55 PM