رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۵ بهمن ۱۳۸۶
گفت‌وگویی با عباس حکیم‌زاده، یکی از بازداشت‌شدگان دانشگاه امیر کبیر

«بازداشت کردند که بتوانند اعتراف بگیرند»

کوهیار گودرزی

احمد قصابان، مجید توکلی و احسان منصوری، سه دانشجوی دانشگاه امیرکبیر، علی‌رغم صدور قرار وثیقه، کماکان در زندان اوین بسر می‌برند. از عباس حکیم زاده، یکی از هشت دانشجویی که در جریان انتشار نشریات جعلی، در اردیبهشت و خرداد امسال بازداشت شد، خواستم تا حوادث انتشار نشریات را مرور کند:

ما از اول اردیبهشت در دانشگاه امیرکبیر، داشتیم آماده می‌شدیم برای انتخابات انجمن اسلامی امیرکبیر. خب، هر روز، با توجه به اینکه آقای زمانیان هم در آن موقع بازداشت شده بود، تجمعاتی و تحصناتی، در صحن دانشگاه انجام می‌شد، انجمن و بچه‌ها جمع می‌شدند و در اعتراض به بازداشت‌ها و برخوردهایی که آن موقع صورت گرفته بود، تجمع می‌کردند و یک‌سری نشریاتی پخش می‌شد.

روز دهم اردیبهشت هم، این اتفاق افتاد و یک‌سری نشریه‌های ما، نشریات نزدیک به انجمن پخش شد، همین تجمعات برگزار شد دوباره تا زمانی که از موقع ناهار گذشت و کلاس‌های بعد‌ازظهر شروع شد و طبعاً دانشجویان، از صحن دانشگاه متفرق شدند و صحن دانشگاه خلوت شد.

حول و حوش ساعت یک، یک و نیم؛ یک خبری مثل بمب در دانشگاه ترکید که یک‌سری نشریاتی در دانشگاه وارد و چاپ شده و با توجه به اینکه مدیران مسئول این نشریات، در جریان نبودند که این نشریات پخش شده، هر کدامشان پراکنده بودند. یکی در خوابگاه بود، یکی در خیابان بود که به او خبر داده بودند، و رویکرد مسئولین میانی دانشگاه هم، همه این بود که این نشریات را یکی دیگر منتشر کرده و به اسم بچه‌ها. یعنی به آنها که خبر می‌دادند، زنگ می‌زدند و مثلا می‌گفتند، آقای فلانی، بیا به دانشگاه که نشریه‌ی تو را هم درآوردند.

بعد یک‌سری نشریه به‌صورت پراکنده در دانشگاه، در محل‌های خلوت آن، جاسازی شده بود که بعد که ما پیگیری کردیم و مساله یک مقدار حاد‌تر شد، مشخص شد که چهار تا نشریه بودند. نشریات ریوار، سرخط، سحر و آتیه.

همان ساعت یک، یک و نیم متوجه شدیم که بسیجی‌های دانشگاه به‌صورت سازماندهی شده، در ساختمان ریاست دانشگاه، تجمع کرده‌اند در اعتراض به پخش این نشریات. وقتی ما به‌صورت غیر منتظره به آنجا مراجعه کردیم، با خیل بسیجی‌هاهم از دانشگاه خودمان و هم بقیه دانشگاه‌ها (چون یکسری چهره‌ی ناشناخته بود در میان آنها) مواجه شدیم که بسیار عصبانی و خشن بودند و ما را همان لحظه مورد ضرب و شتم قرار دادند، چند تا دانشجو مجروح شدند از جمله خود من و حالا درگیری‌های روزهای بعد هم که دیگر متعاقب این قضیه، اتفاق افتاد و پیش رفت.

خود شما در 16 خرداد، بازداشت شدید و نزدیک به 40 روز بازداشت بودید. در این 40 روز در زندان، به شما چه گذشت؟

از روز 13 اردیبهشت که بازداشت‌ها با بازداشت آقای احمد قصابان شروع شد، با توجه به سابقه‌ای که از قبل در ذهن بچه‌ها بود، و همان دقیقا، پارسالش آقای قاجار بازداشت شده بودند، تصور نمی‌شد که برخورد خشنی با بچه‌ها صورت گیرد و بخواهند اعترافات ساختگی بگیرند.

همه‌ی ما تصورمان بر این بود که چون این نشریات کار بچه‌های ما نبوده، هر تعداد بازداشتی هم که صورت بگیرد، به هر حال یک مدتی طول می‌کشد و بعد از آن که یک مقدار سر و صداها خوابید، به تدریج بچه‌ها آزاد می‌شوند و قضیه تمام می‌شود. همچنان برداشت ما این بود که برخوردها خیلی خشن نمی‌تواند باشد.

16 خرداد من بازداشت شدم و بعد از بازداشت متوجه شدم که آن تیم بازجویی، از همان ابتدای برپایی قائله‌ی نشریات، دنبال من بوده که من را بازداشت بکند، ولی به دلایلی موفق نمی‌شدند. روز 16 خرداد که بازداشت شدم، ظاهرا از چند نفر دوستان ما هم که بازداشت شده بودند.

از همان تاریخ 13 اردیبهشت، به تدریج تا زمانی که ما بازداشت شدیم، موفق شده بودند یک‌سری اعترافاتی از اینها بگیرند و لذا یک احساس پیروزی و موفقیتی می‌کردند. آن فشاری که روی بقیه‌ی دوستانی که از اول بازداشت شده بودند، بود، روی من و آقای صابری دیگر نبود، ولی همچنان اینها می‌خواستند برای پربارتر کردن پرونده و کامل کردن سیر سناریویی که چیده بودند، از ما هم حتی‌الامکان اعتراف بگیرند، از من و آقای صابری.

شیوه‌ی اعتراف‌گیری هم، چون واقعا این اتفاق نیفتاده بود و یک اعترافات ساختگی قرار بود اخذ بشود. هم با فشار جسمی، هم فشار روانی و القای اینکه تا اعتراف نکنید، فشارهای روحی و روانی و جسمی، تمام نمی‌شود و ادامه خواهد داشت و القای اینکه ما آنقدر بقیه را اذیت کردیم که مجبور بشوند، اعتراف بکنند و شما هم هر چقدر مقاومت بکنید به ضرر خودتان است و یک روزی مجبور می‌شوید این مقاومت را بشکنید و اعتراف بکنید. هر چه زودتر اعتراف بکنید، برای خودتان بهتر است، کمتر تحت فشار قرار می‌گیرید.

حالا با توجه به ضرب و شتم‌ها، فشارهای روانی و بی‌خوابی دادن و اینجور صحبت‌ها که در مورد من کمتر بود و بسیار هم کمتر بود؛ طبعا من اعتراف نکردم. بازجویی من دو هفته طول کشید و بعد از دو هفته، تا روز چهلم که آزاد شدم، به هیچ‌وجه دیگر سراغ من نیامدند و من از روز پانزدهم تا روز سی و پنجم که از سلول انفرادی منتقل شدم به یکی از اتاق‌های عمومی، کاملا تک و تنها در یک سلول انفرادی بودم.

از کل 24 ساعت، نه کسی به سراغ من می‌آمد و نه کسی سراغ من را می‌گرفت، نه هیچ تماسی در این مدت با خانواده‌ام داشتند و نه هیچ ملاقاتی تا زمانی که رفتم بند عمومی. اما موقعی که وارد بند عمومی شدم، با توجه به القائاتی که بازجوها کرده بودند، من احساس می‌کردم که از بچه‌ها اعتراف گرفته باشند و آنقدر این القائات آنجا شدید بود كه حتی گاهی اوقات برای خودم این شک پیش می‌آمد که ممکن است، حالا یک درصدی، کار بچه‌های خودمان بوده باشد، آن نشریات. برای اینکه یک جوی ایجاد کنند. اما باز هم تناقض خیلی عجیبی بود، یعنی من هر جور فکر می‌کردم با توجه به اینکه فعایت‌های دسته جمعی ما، طی این چندین ساله در انجمن، انجام می‌دادیم و با توجه به سابقه‌ای که من از بچه‌های خودمان داشتم، خیلی بعید می‌دانستم، یعنی دیوانگی می‌دانستم انتشار نشریات، کار بچه‌های خودمان بوده باشد. اما باز القاهای بازجوها باعث می‌شد که یک مقداری به شک و تردید بیفتم.

من وارد بند عمومی که شدم با آقای مجید شیخ‌پور و احمد قصابان که آنجا روبرو شدم، اولین سوالی که از آنها کردم این بود که این نشریات، کار شما بوده و آنها گفتند که نه کار ما نبوده است. ما از همان روز اول گفتیم که کار ما نبوده است. بعد گفتم که اینها یک‌سره حرف دیگری می‌زنند و می‌گویند اعتراف کردید و این حرف‌ها و آنجا بود که این دوستان ما شروع کردند از نحوه‌ی برخوردی که با آنها شده بود، صحبت کردند و واقعا دردناک‌ترین مرحله‌ای که در بازداشت بودم، همان یک هفته‌ای بود که در بند عمومی بودم.

بند عمومی، به هر حال باید یک حالتی بهتر از انفرادی داشته باشد، ولی خوبی آن انفرادی که من بودم این بود که این حرف‌ها را نشنیده بودم، شرح برخوردها را نشنیده بودم، بچه‌ها را ندیده بودم از نزدیک که چه فشار عصبی بر آنها وارد شده و چقدر اینها به لحاظ روحی و روانی در این مدت یک ماه، یک ماه و نیم، هم روحی و روانی و هم به لحاظ جسمی، ضعیف شدند و بیمار شدند. بچه‌ها تعریف می‌کردند از نوع بازجویی ها و نحوه‌ی بازجویی‌ها.

اشاره کردید به فشارهای فیزیکی و روحی، برای مثال بی‌خوابی و ضرب و شتم. ممکن است کمی توضیح بدهید که چگونه بود و روش و رفتار آنها به چه شکلی انجام می‌شد و همین‌طور فشارهای روحی، آن نیز به چه نحوی بود؟

اگر در مورد خودم بخواهم صحبت بکنم، همان تیم بازجویی که معمولا در مورد من یک نفر بود و گاهی اوقات به سه نفر می‌رسید، اینها با دست شروع می‌کردند به من مرتب سیلی می‌زدند و هر از گاهی سر شانه‌ام می‌زدند و من به خاطر بیماری ستون فقراتی که داشتم، مشکل در آنجا برای من پیش آمد.

فشارهای روحی و روانی هم که بطور مرتب بود. حین بازجویی، تهدید، تحقیر، توهین‌های مختلف به خود من و اعضای خانواده‌ام. مثلا یک‌سری از تهدید‌هایی که مدام حین بازجویی وجود داشت، این بود که من را می‌اندازند سلول القاعده، و اعضای القاعده هر کاری که با من بکنند، مسئولیتش پای من است. زمانی که می‌خواستند من را از سلول انفرادی منتقل بکنند به بند عمومی، به اتاق‌های عمومی 209، آنجا هم چند ساعتی من را داخل سلول القاعده انداختند و مدتی آنجا بودم و بعد از آن، نگهبانان جای من را عوض کردند و بردند به بند عمومی و من احساس کردم که اینها واقعا دارند تهدید خود را عملی می‌کنند.

اما در مورد بقیه‌ی بچه‌ها، انواع و اقسام فشارها بود. یعنی همین حرف‌هایی که من الان زدم، به شکل بسیار گسترده‌تر. به این معنی که ساعت‌های بازجویی، هم خیلی طولانی و غیرمتعارف و آنجا بچه‌ها به من گفتند از ساعت 7 شب بود تا 7 فردا صبح. اینها مدام بازجویی داشتند و حین بازجویی از آنها می‌خواستند که سرپا به ایستند، حق نداشتند بنشینند، یا اینکه دو تا دست و یک پا را بالا بگیرند و بایستند. اگر اینها خسته می‌شدند و پایشان را به زمین می‌گذاشتند، به شدت مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفتند.

یک موردی هم آقای محمودیان برای من تعریف کرد، می‌گفت که ما همان روز اولی که رفتیم، یکی آمد و محکم به صندلی من ضربه زد و من آنجا گفتم که اینکاری که شما دارید می‌کنید، غیرقانونی است، یعنی چه که پایت را به صندلی من میزنی؟ می‌گفت این حرف را که من زدم، آمدند من را بردند گوشه‌ی دیوار و حول و حوش یک ربع تا بیست دقیقه، فقط به خاطر همان اعتراض من، من را کتک می‌زدند چند نفری.

می‌گفت بعد از یک ربع، بیست دقیقه، هم خودم خیلی بی‌حال شدم و بعد وانمود کردم که بیهوش شدم که دست از سرم بردارند، حتی می‌گفت در آن حالت هم من را می‌زدند. حالا چند دقیقه‌ای در همان حالت هم، ایشان را زدند و گفتند اگر از این حرف‌ها و از این اعتراض‌ها بخواهی بکنی که این رفتار قانونی است، غیرقانونی است، حقوق شهروندی قرار است اینجا نقض شود و خلاصه اینجوری با تو برخورد می‌کنیم.

خب در مورد بقیه بچه‌ها هم تهید کرده بودند که بطری نوشابه استعمال می‌کنند، تخم‌مرغ داغ استعمال می‌کنند و فشارهای روحی و روانی خیلی زیادی که اگر من بخواهم شرح جزییات را بگویم، خیلی زیاد می‌شود، چون واقعا خیلی طولانی است. همان یکی دو نمونه گزارشی که درآمد در مورد این قضیه و در خبرنامه امیرکبیر منتشر شد، همان‌ها فکر می‌کنم فهرست کاملی باشد در مورد شرح برخوردهایی که در زندان با بچه‌های ما شد.

علت این برخوردی را که با شما و دوستانتان، انجام گرفت، چه می‌دانید؟

ما همان موقع تحلیل‌مان این بود که یک انتقام گیری بکنند از فعالان دانشجویی دانشگاه امیرکبیر. چون در یک سالی که منتهی شد به ده اردیبهشت 86، هر روز دانشگاه امیرکبیر شلوغ بود، برنامه بود، تجمع و تحصن بود. کلاً دانشگاه امیرکبیر تبدیل شده بود به صحنه‌ی برخورد فعالین دانشجویی با اقتدارگرایان.

حالا 20 آذر 85 که دیگر اوج آن بود. آقای احمدی نژاد آمد دانشگاه و آن اتفاقات افتاد و این بغض از دانشجویان امیرکبیر را یک عده گرفته بودند که یک جایی بتوانند، این قضیه را جبران بکنند. و ما انتظار یک چنین برخوردی را داشتیم در این سطح. من احساس می‌کنم آنها فعالیت‌های ما را از نزدیک، رصد می‌کردند و منتظر بودند تا ما یکجا یک گافی بدهیم، تا بتوانند از این گاف استفاده بکنند و برخورد سازماندهی بکنند.

ولی آن موقع ده اردیبهشت شده بود، انتخابات انجمن اسلامی که از نظر آنها غیر قانونی بود و یکسال تا یک‌سال و نیم، فعالیت کرده بود و ادامه داده بود و اعضای زیادی را جذب کرده بود و یک مشروعیتی برای خودش ایجاد کرده بود و داشت برگزار می‌شد و آنها هم چیزی پیدا نکردند، لذا آمدند به این حربه دست زدند که چهار تا نشریه را جعل کردند و از این جعل نشریات، پروژه خیلی بزرگی داشتند با توجه به اخبار و تحلیل‌هایی که همان موقع در وبلاگ‌های آنها درمی‌آمد، مشخص بود که پروژه انقلاب فرهنگی دوم را به‌صورت جدی دنبال می‌کنند.

بازداشت کردند که بتوانند اعتراف بگیرند، تا به آن حداقلی که در ذهنشان بود و برای این پروژه تعریف کرده بودند برسند ولی باز در این فاز هم دچار مشکل شدند چرا که احساس نمی‌کردند پس از آن برخورد شدید و احساس رعب و وحشتی که ایجاد می‌کنند، بین دانشجویان، دوباره دانشجویان از زندان که آزاد می‌شوند، فعال شوند و این‌سو و آن‌سو و به نهادهای قانونی مراجعه بکنند و نیز به نهادهای مدنی.

آن چیزی را که بر آنها گذشته است، بگویند و خانواده‌های آنها فعال شوند و بطور مرتب مصاحبه کنند و افشاگری بکنند. الان پروژه، کاملا به یک پروژه‌ی سوخته‌ای تبدیل شده، که حتی مسببین آن، ماندند که آن را چطور تمام کنند و چطور از اذهان، آن را پاک کنند. شهریورماه، بعد از آنکه یک ماه بود ما آزاد شده بودیم؛ تیم قضایی که هستند در قوه قضاییه و اصرار دارند که پرونده‌ها طبق یک روال قانونی پیش برود و یک حداقل‌هایی را در رسیدگی به پرونده‌ها پذیرفته‌اند، آنها دستور آزادی سه تا دانشجوی امیرکبیر را داده بودند با قرار وثیقه.

اما تیمی که از ابتدا، سرپرستی پرونده را به عهده گرفته بود، از همان اول، مقاومتی داشت مبنی بر اینکه اینها به هیچوجه آزاد نشوند. این است که همان موقع در برابر دستوری که از طرف مقامات بلند پایه‌ی قضایی، صادر شده بود که اینها حتما با قرار وثیقه آزاد شوند، مقاومت کردند و به سرعت مساله‌ی بازپرسی را به اتمام رساندند و کیفرخواست خاصی را آمدند صادر کردند، قرار مجرمیت برای دانشجویان از طرف دادستانی زده شد و مقدمات تشکیل دادگاه فراهم شد. اینها پرونده‌شان به دو قسمت تشکیل شد، یک قسمت از اتهامات در صلاحیت دادگاه‌های انقلاب بود، علیرغم اینکه هیچ‌گونه مستنداتی علیه دانشجویان وجود نداشت غیر از اعترافاتی که به زور گرفته شده بود، آن سه تا دانشجو، اذعان کردند که آن اعترافات تحت فشار بوده و کار ما نبوده آن نشریات، اما قاضی متاسفانه علیه آنها حکم داد و احکام دو سال، دو سال و نیم و سه سال حبس را برای اینها صادر کرد.

حالا جالب است که در آن متن حکم دادگاه هم آمده که دانشجویان، اذعان کردند که اعترافات تحت فشار اخذ شده، اما قاضی پرونده، این مساله را غیر قابل رسیدگی دانسته بود در حکمی که صادر کرده بود. آن قسمت از اتهاماتی که در صلاحیت دادگاه انقلاب نبود، مثل توهین به مقدسات، توهین به مراجع از طریق انتشار همین چهار تا نشریه که ما آن را جعلی می‌دانیم، آنها به دادگاه عمومی رفت و در شعبه 1043، طی سه جلسه در آبان ماه رسیدگی شد. قاضی چندین جلسه هم با ضابطین پرونده، مقامات بلند پایه‌ی قضایی، پرونده را به شور گذاشته بود، با این دقت نظر، آمده بود پرونده را بررسی کرده بود و در نهایت، حکم این دادگاه به اینجا انجامید که از اتهام نشر چهار تا نشریه، دانشجویان را تبرئه کرد.

در متن حکم هم آورد که این نشریات جعلی هستند، این اتهام را نپذیرفت، 80 میلیون وثیقه برای اینها، همین دادگاه صادر کرد که آن پرونده‌ی دادگاه انقلاب که در مرحله‌ی تجدید نظر بود، حالا تا به نتیجه برسد و حکم نهایی آن اعلام شود در مورد آن پرونده، اینها فعلا با قرار وثیقه، بیرون بیایند. این ماجرا هم مال یک ماه و نیم، دو ماه پیش است. علیرغم اینکه خانواده‌ها، وثیقه را تودیع کردند و قاضی دستور آزادی آنها را صادر کرده، اما همچنان از آزادی آنها خبری نیست. الان خانواده‌ها به هر نهادی که مراجعه می‌کنند و به هر مقامی که مراجعه می‌کنند، می‌گویند این امر یک امر بدیعی است در روال قوه‌ی قضاییه، که قاضی دستور آزادی بدهد و زندانبان، آزاد نکند.

خبر جدیدتری که اخیرا به گوش ما رسید، آقای آقایی، رییس دادگستری استان تهران هم چند روز پیش مصاحبه‌ای کردند و گفتند پرونده‌ای که همین دانشجویان در دادگاه انقلاب داشتند و احکام چندین سال حبس گرفتند و به خاطر آن پرونده هم در زندان هستند، آن الان در مرحله‌ی تجدید نظر به جریان افتاده است، ایشان وعده دادند که طی یکی، دو هفته‌ی آینده به آن هم رسیدگی شود و کار پرونده‌ی این دانشجویان، بصورت کلی تمام شود و ما منتظر هستیم تا ببینیم چه می‌شود.

در حال حاضر وضعیت تحصیلی و آموزشی فعالان دانشجویان دانشگاه امیرکبیر به چه صورت است؟

خب از خرداد 85 که درگیری‌ها شروع شد با مدیریت دانشگاه و انجمن اسلامی را منحل کرد؛ از همان موقع با آن دانشجویان درگیر هستند، مدیرت دانشگاه. دانشگاه امیرکبیر، هم به لحاظ حجم فعالیتی که دانشجویان آن داشتند و هم به خاطر آن حساسیتی که از ابتدا به آن بوده، تا حدی برخوردهای انضباطی در آن زیاد بود. احکامی که اخیرا صادر شده برای هفت الی هشت نفر از دانشجویان، حکم قطعی محرومیت از تحصیل صادر کردند، این تعلیق‌هایی که دانشگاه الان می‌زند و اسم آن محرومیت موقت از تحصیل است، چون حجم آن خیلی بالا است، عملا محرومیت دائم و اخراج دانشجو را به دنبال دارد.

Share/Save/Bookmark