رادیو زمانه > خارج از سیاست > ایرانیان هلند > باکره ۷۵ ساله در راه بازگشت از خانه منتظران مرگ | ||
باکره ۷۵ ساله در راه بازگشت از خانه منتظران مرگطاهره خرمیپشت میز کارم نشسته بودم. نگاهی به ساعت مچیم انداختم، ساعت حدودهای دو بعداز ظهر بود. ساعت سه بعدازظهر با یکی از خانواده مددجو قرار ملاقات داشتم. پالتویم را پوشیدم، کیفم را برداشتم و به سمت ایستگاه ترام به راه افتادم. هوا خیلی سرد بود و باد هم میوزید. سردی باد مثل شلاق بر روی گونه مینشست. درحال قدم زدن منتظر آمدن ترام بودم که صدای گرم و دلنشین پیرزنی مرا از عالم خود بدر کرد. او، داری سیمای خوشگل و چشمان نافذی بود. گفت: هوا خیلی سرد است. در هلند وقتی فرد، دیگر قابل معالجه نیست، خودش درخواست میکند تا به مرکزی بهنام خانه منتظران مرگ فرستاده شود تا آخرین لحظات زندگیش را در کمال آرامش سپری کند. این مراکز، در همه شهرها وجود دارد تا هر فرد به شهری که در آنجا متولد شده و یا خاطرات زیبائی از آنجا دارد برود و آخرین لحظات را با آرامش مطلق سپری کند. پرسیدم: دوست شما چند سال دارد؟ گفتم: خواهر، برادر و فامیل نداری؟ نگاهی به صورتش انداختم، با اینکه بیش از ۷۵ سال از سن او گذشته بود، باز هم در این سن، بسیار جذاب و خوشگل بود. پرسیدم: تو با این همه زیبایی چطور ازدواج نکردی. با چشمان نافدش نگاهم کرد، نگاهی پر معنی به من انداخت و اندکی مکث کرد. میخواست چیزی بگویید که ترام سر رسید و صحبت ما ناتمام ماند. چند روزی از این ماجرا میگذرد اما نمیدانم چرا چهره زیبا و معصوم این پیرزن را نمیتوانم فراموش کنم. دوست دارم یکبار دیگر ببینمش و پای صحبتهای گرم و دلنشین او بنشینم. آیا فکر میکنی که در هلند، سرزمین رفاه و آسایش هم کسانی پیدا شوند که در انتظار جرعهای محبت و یا نوازش و دلجویی باشند. متاسفانه باید بگوییم که درصد چنین افرادی، زیاد است و هر روز هم بر تعدادشان افزوده میشود. |
نظرهای خوانندگان
چه مطلب ضعیف و چه نثر بچه گانه ای!
-- محسن ، Jan 7, 2009 در ساعت 08:19 PMاوه! عجب حکایتی بود.
-- بدون نام ، Jan 7, 2009 در ساعت 08:19 PMتاثیر گذار بود.
بسیار زیبا بود. دست شما درد نکند.
-- الهام از بانه ، Jan 7, 2009 در ساعت 08:19 PMالهام از بانه
!chert
-- بدون نام ، Jan 7, 2009 در ساعت 08:19 PMdear site editor,
could you please tell in what structure does this writing fit?
-- s ، Jan 8, 2009 در ساعت 08:19 PMIn no way article and in no way story. than what is it?
جالب بود، کوتاه و خوندنی.
-- شهرزاد ، Jan 8, 2009 در ساعت 08:19 PMواقعن دلم سوخت. کاش آدرس میگرفتید و گاهی احوالش را میتوانستید بپرسید و گپی باایشان بزنید. نتیجهگیری مستقیم بر این مطلب شما این است که، رفاه هیچگاه کافی نیست. انسانهای تنها در این جامعه بسیارند و این هم دردی است.
-- رحمان جوانمردی ، Jan 8, 2009 در ساعت 08:19 PM[[ در هلند وقتی فرد، دیگر قابل معالجه نیست، خودش درخواست میکند تا به مرکزی بهنام خانه منتظران مرگ فرستاده شود تا آخرین لحظات زندگیش را در کمال آرامش سپری کند. این مراکز، در همه شهرها وجود دارد تا هر فرد به شهری که در آنجا متولد شده و یا خاطرات زیبائی از آنجا دارد برود و آخرین لحظات را با آرامش مطلق سپری کند. ]]
در هلند مرکزی به نام خانه منتظران مرگ وجود ندارد. تا چندی پیش این مراکز bejaardenhuis ( خانه سالمندان ) نامیده می شد که اکنون این نام را دارای بار منفی میدانند و آنرا به نام هائی نظیر zorgcentrum, verzorgingshuis, verpleeghuis . . . . ( مرکز مراقبت و نگهداری ) تغییر داده اند. چگونه میشود تصور کرد مردمانی که نام خانه سالمندان را دارای بار منفی مدانند مرکزی را بهنام خانه منتظران مرگ بنامند. به نظر من این توصیفِ ان خانمِ مسنِ خوش چهره از آن مرکز بوده و خانم طاهره خرمی آنرا letterlijk (تحت اللفظی) ترجمه کرده اند.
با سپاس مترجم
-- مترجم ، Jan 8, 2009 در ساعت 08:19 PMI would to write a good comment in contact rhis fine subject,but maybe two days later I see internet,this ariticle is not in here and is not in archiev ? ! I will not write any thing because I will not know my written printed or not
-- lalae ، Jan 8, 2009 در ساعت 08:19 PMزيبا بود، به قدر يك داستان كوتاه!
راجه به خانه منتظران مرگ، دانستني جالبي بود، و الهام برانگيز!
ممنون بابتش!
ميم
-- ميم ، Jan 8, 2009 در ساعت 08:19 PMthis was a cute story
-- بدون نام ، Jan 8, 2009 در ساعت 08:19 PMخوبه جواب شما رو داده و اذعان دارید که زیبا بوده! والا همچنان این فکر احمقانه تداوم می یافت که هر زنی که ازدواج نکرده و سکس نداشته یا زشت بوده یا راهبه! البته مثل اینکه در شما هم یه مقداریش ادامه پیدا کرده. لابد می خواسته بگه: اوه چه خوشبختی بزرگی نصیبت شده مادرجون!
-- بهنام ، Jan 8, 2009 در ساعت 08:19 PMاگر این شخص در ایران یا آمریکا یا خیلی جاهای دیگر می بود باید کنار خیابان و در ذلت کامل می مرد!
-- ناشناس ، Jan 9, 2009 در ساعت 08:19 PMتلفن خانم طاهره خرمی را می خواستم
-- شیده ، Jan 9, 2009 در ساعت 08:19 PMهموطن گرامی که با اسم مترجم کامنت نوشتی
ابتدا باید خدمتتان عرض کنم که چنین مراکزی در هلند وجود دارند. جهت اطلاع از اندسته از هموطنانی که زبان هلندی بلد نیستند در متن هلندی و ویکیپیدیا هم امده است که بعضی از هلندی ها نمی خواهند در بیمارستان اخرین روزههای زندگیشان را بسر ببرند. لذا به مراکزی می روند که شبیه خانه است و مراقبتهای لازم از انها هم می شود به این مراکز Hospiceگفته میشود و گاهی هم ترمینال فازه استفاده می شود و به مفهوم خانه آخری هم هست.
http://nl.wikipedia.org/wiki/Hospice
Een hospice (soms ook hospitium genoemd) is een plaats, meestal een huis, met een huiselijke sfeer, die zich in terminale zorg heeft gespecialiseerd. Patiënten die ongeneeslijk ziek zijn, kunnen hier tot aan hun dood worden verzorgd. Door de huiselijke sfeer wordt dit beter ervaren dan een ziekenhuisomgeving, terwijl er toch nog voldoende medisch personeel aanwezig is. De arts Jan Aernout van der Does de Willebois was in Nederland een van de pioniers van deze werkwijze.
-- طاهره خرمی ، Jan 9, 2009 در ساعت 08:19 PMبا سلام وممنون از تلفن خانم طاهره خرمی اگر امکان دارد آدرس بستی که بتوانم برای ایشان نامه بنویسم را برایم بفرستید
-- شیده ، Jan 15, 2009 در ساعت 08:19 PM