رادیو زمانه > خارج از سیاست > گوی سیاست > ناآرامی در ایران، همین بود؟ | ||
ناآرامی در ایران، همین بود؟برگردان: ناصر غیاثیروزنامههای آلمان همچنان روزانه توسط انتشار تحلیل و خبر و رپرتاژ به مسایل ایران میپردازند. تحلیل زیر، پنجشنبهی گذشته در شمارهی ۲۸ روزنامهی «دیسایت» منتشر شده است و نشان از یکی از دیدگاههای سیاسی دربارهی وقایع اخیر کشورمان دارد. قیام ایران انتظارات غرب را برنیاورد، اما ضربهی سختی به رژیم تهران خورده است. سی سال برای نظامی دین سالار که در واقع در جهان مدرن نمیبایست وجود میداشت، عمری طولانی است. اما جمهوری اسلامی وجود دارد، هنوز هم. هر قدر هم اعتراضات هفتههای گذشته بزرگ بودند، انقلاب ۱۹۷۹ به لرزه در آمده، اما سقوط نکرده است. این انقلاب شبیه ساختمانی است که تا حد معینی ضدزلزله است. راز این ساختمان در این است که میتواند گاهگداری از لرزهها جدا شود و آنها را تا حد معینی قورت بدهد. برای این کار نیاز به درها، پلهها و زیرزمینهای پنهان شدهی بسیاری دارد. حالا باید نگاهها را دقیقاً متوجهی همین زیرزمینها کرد، چرا که اعتراضات خیابانی زیر باتومهای رژیم فعلاً ساکت شده است. ما عادت کردهایم آرایش سیاسی در ایران را به «اصلاحطلب» و «محافظهکار» تقسیم کنیم، تفاوتی کلی که گاهی، آن گاه که از «اطلاحطلبان محافظهکار» یا «محافظهکاران عملگرا» حرف میزنیم، دقیقتر میشود. این مفاهیم کارایی چندانی ندارند، بهخصوص وقتی کل نظام دچار بحران میشود. در این گونه مواقع اطلاحطلب و محافظهکار به سرعت کنار هم میایستند و دور هستهی انقلاب حلقه میزنند. معروفترین اصلاحطلب ایران، محمد خاتمی که از سال ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۵ رییس جمهور کشور بود، هرگز خود نظام را مورد تردید قرار نداد. حتا وقتی کمترین خطر وجود داشت که ممکن است «خیابان» دست به این کار بزند، عقب نشست. سال ۱۹۹۹ وقتی هزاران دانشجو، شعارهای خاتمی بر لب و به اعتراض در خیابانهای تهران بودند، او مدت مدیدی سکوت کرد و سرانجام هم از طرفداران خودش دوری جست. برخلاف او میرحسین موسوی، قهرمان این روزهای اپوزیسیون، نمونهای است برای اینکه ببینیم چگونه یک «محافظهکار» میتواند تبدیل به یک «اصلاحطلب» شود. او به عنوان فردی انقلابی در اوان انقلاب و در طول جنگ ایران و عراق، هشت سال نخست وزیر کشور بود و هیچ نشانهای از «لیبرال» بودن او در دست نیست. تازه شور و وجد تودهها در طول انتخابات ریاست جمهوری از او امید برای ایدهای ساخت که شاید حتا خود او قبول نداشته باشد، یعنی گشودگی نهایی نظام.
موسوی امیدوار است جایی در خانهی بزرگ ایران هنوز اتاقی خالی باشد این واقعیت را که او که خودش را در مورد پیروزی انتخابات فریب خورده میبیند، دو هفته پس از اعتراضات خیابانی وارد مذاکره شده است، نباید فقط به پای اعمال خشونت رژیم نوشت. موسوی هنوز بر این باور است که امکان مصالحه وجود دارد و میتوان راه چارهای یافت. امید او به این است که خودش و طرفدارانش بتوانند در خانهی بزرگ ایران مکانی بیابند. به رژیم اخطار میکند، اعتراضات را نادیده نگیرد. میگوید: «اگر همینطور ادامه پیدا کند، نظام در معرض خطر از دست دادن مشروعیتش قرار میگیرد.» این نگرانی یک دوست نظام است. امید موسوی به ساختارهای موجود در قدرت است. گفته است: «دارد دنبالی راه حلی در درون خانواده» میگردد. این راه حل از بیرون نمیتواند بیاید، چرا که رژیم آن را نخواهد پذیرفت. بنا به دلایل ذکر شده برای اینکه بتوانیم اوضاع ایران را وصف کنیم، مفیدتر است از «خودی»ها و «غیرخودی»ها حرف بزنیم. هر دو گروه دشمن خونی هم هستند، اما سنجاق انقلاب آنها را به هم پیوند میزند. آنها از نظر ایدئولوژیک، سیاسی و بیوگرافیک به هم وابستهاند. همدیگر را میشناسند، زمانی به هم کمک کردهاند، گاهی با هم مبارزه کردند و گاهی هم یکیشان را طرد کردهاند، بدون آنکه دوباره در کانون خانواده پذیرفته شده باشد. هیچ فرقی نمیکند چقدر از هم متنفر باشند و یا تا چه اندازه هم دیگر را تحقیر کننذ، آنها از زمان تولدشان به عنوان انقلابی به حال خودشان رها شدهاند. انقلاب ایران عملی بود به تنهایی و قریب به خودکشی. این انقلاب مخالف غرب و مخالف کمونیسم بود. علاوه بر اینها و کاملاً در حاشیه، رهبر انقلاب آیتالله روحالله خمینی میخواست کاخهای فرمانروایان خودکامهی جهان اسلام را فرو بریزد و نمیخواست سر به تن اسرائیل باشد. مختصر و مفید جمهوری اسلامی در همان ساعات اولیهی تولد انقلاب با تمام دنیا درافتاد. داشتن این همه دشمن ایجاد تنهایی میکند. حالا انقلابیها فقط متکی به خودشان هستند و لاغیر. در چنین وضعی اعصاب افراد خانواده دایم به هم ریخته است و اگر با دنیای بیرون درگیر نباشند تا به شکلی خشونت را تغییر جهت داده و بتوانند از فشار داخلی رهایی بیابند، این فشار به درون رخنه میکند. در این صورت مشاجره میتواند خانواده را به خطر بیاندازد. این اتفاق دقیقاً پیش از انتخابات ریاست جمهوری افتاده است. این انتخابات در لحظهای اتفاق افتاد که نشان کردن یک دشمن قابل شناسایی روشن در بیرون سخت بود؛ دست اوباما درد نکند. رییس جمهور آمریکا با سیاست تشنجذاییاش فضایی برای حمله باقی نگذاشت. دستی که به طرف تهران دراز کرده بود، باعث آشفتگی شد. حالا که نمیشد علیه دشمن خونی یک مبارزهی انتخاباتی موفقیتآمیز پیش برد، باید در داخل دشمنی تراشیده میشد. شدیدالحن بودن اما تنها ناشی از کمبود دشمن خارجی نیست، بلکه خیلی بیشتر ناشی از مبارزهی تلخی برای به دست آوردن بهترین جا دور دیگ گوشت انقلاب است. وقتی چهار سال پیش محمود احمدینژاد به ریاست جمهوری انتخاب شد، به انتخابکنندگانش قول داد که رشوهخواری را ریشهکن خواهد کرد و با این ترفند موضوعی پرطرفدار یافت. اما این قول قبل از هر چیز پیامی به طرفداران خودش بود: «حالا نوبت شماست!» موکلین او گرسنه و تشنهی انتقام بودند، چرا که در طول جنگ علیه عراق خون داده بودند، در حالی که ملاها در تهران دلی از عزای ثروت کشور در میآوردند. هنوز چندی از انتخاب احمدینژاد به ریاست جمهوری نگذشته بود که شروع کرد به دادن مقام به حامیاناش در تمام وزارتخانهها، شرکتها و دانشگاهها، حتا در ردههای سوم و چهارم. کارشناسان حرف از ده هزار پُست میزنند. هر جا که این مورد مرحمتقرارگرفتگان پا گذاشتند، قدیمیها را کنار زدند. این رانده شدگان از خود دفاع کردند، به ویژه مردی به نام هاشمی رفسنجانی. او بین سالهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۷ رییس جمهور کشور بود و از این طریق احتمالاً ثروتمندترین مرد کشور شده است، ثروتی که میگویند با انواع و اقسام تجارتها به دست آورده است. ناچیزترینشان صادارات پسته است. سال گذشته مبارزه بر سر منابع به این خاطر شدت یافت که قیمت نفت پس از بالا رفتن تاریخیاش به حداقل ممکن تنزل پیدا کرده بود. همراه با احمدینژاد سربازان قدیمی جنگ، خانوادهها و فامیلهایشان هم آمدند. تخمین دقیقی وجود ندارد، اما اساس قدرت احمدینژاد قبل از همه سپاه پاسداران و بسیج است. تعداد افراد سپاه به صد و بیست و پنج هزار نفر میرسد و بسیجیها نزدیک به یک میلیون و نیم. اگر منسوبین اینها را هم به مثابه موکل اضافه کنیم، میشوند چندین میلیون نفر. هاشمی رفسنجانی هم موکلین خودش را دارد، که باید ارضاء بشوند، اما اینها را به روشنی موکلین احمدینژاد نمیشود متمایز کرد. چهار سال پیش زنان جوان با شعار «هاشمی، هاشمی» برای کاندیدای آن زمان ریاست جمهوری مبارزهی انتخاباتی میکردند. دیدن زنان آرایش کرده با عینک آفتابی و شلوار جین که برای یک ملا و انقلابی قدیمی جان و دل فدا میکردند، منظرهی بسیار عجیبی بود. اما امروز زنها دو سوم دانشجویان ایرانی را تشکیل میدهند. پس از تمام شدن تحصیلات دانشگاهی این زنان در حفرهی تاریک جامعهای مردسالار میافتند. این زنان، در حالی که خیلی خوب میدانند جهان پر از امکان رشد است، سرنوشت بسیار تلخی دارند. وقتی رفسنجانی در مقام رییس جمهور در سالهای نود برای نخستین بار برنامهی خصوصیسازی را کلید زد، اقتصاد را باز کرد، رقابت را تشویق کرد و به این ترتیب امکان برای متخصص شدن را فراهم آورد، تبدیل به امید این آدمها شد. کمی هوای تازه در کشور دمید، البته آن گونه که منتقدین میگویند، خیلی کم. با این وجود هنوز هم او به جوانها چیز بیشتری برای عرضه کردن دارد تا احمدینژاد. رفسنجانی طرفدار شم کاسبکارانهای بس خودمدارانه اما گاهی مفید برای جامعه است، احمدینژاد طرفار سیاست ایدئولوژیک ناشی از موکلینش. در عین حال هر دو صاحب مقامات بالایی هستند، یکی رییس جمهور است، دیگری رییس مجلس خبرگان. شکاف میان جامعه تا بالای نوک حکومت ادامه یافته است. آن بالای بالا مردی نشسته است که میتوانست آشتی دهنده باشد، علی خامنهای، بالاترین رهبر معنوی. بر اساس قانون اساسی در مورد همهی مسایل حرف آخر را او میزند. او پدر خانوادهای است که اعضای آن با هم دشمناند. خامنهای به گونهی آشکاری طرف احمدینژاد را گرفت، اما در عین حال ـ گیرم پوشیده ـ از رفسنجانی و موسوی تقدیر کرد. از آن زمان به بعد ساختمان انقلاب به طرز خطرناکی به راست تمایل پیدا کرده است، به سمت نظامیان طرفدار احمدینژاد. قبل از هر چیز، دیگر تضمینی برای زمینهی ایدئولوژیک جمهوری، یعنی ولایت فقیه، وجود ندارد. اگر این اصل در هم بشکند، پایان کار دینسالاری است. به نظر میرسد انقلابیهای قدیمی خطر را شناختهاند و رسماً اعلام آمادگی میکنند که سر آشتی دارند. چه پیشنهاداتی میتواند موسوی و طرفدارانش را ترغیب کنند و چه تهدیدات میتوانند آنها را بترساند؟ امکانات از باتوم پلیس هست تا سیاهچالهای زندان مخوف اوین، بگیر تا پیشنهاد مبنی بر دادن سهم سیاسی. قرار نیست ایران به یک دیکتاتوری برهنه تبدیل شود. رژیم تا ناآرامیها اخیر کم و بیش موفق شده بود، از سرنوشت بسیاری از رژیمهای خودکامه بگریزد، یعنی رابطه با واقعیت را از دست ندهد و کجباور نشود. حالا این خطر وجود دارد که لفاظیهای مفرط احمدی نژاد آرام آرام به واقعیت شکل ببخشد. آن قدر از دشمنان حرف میزند تا آنها عملاً به صحنه بیایند؛ آن قدر از «حقوق مستقل ایران» حرف میزند تا کشور منزوی بشود. مرد انقلابی در تدارک این است که کشور را به آنجایی ببرد که در تاریکترین زمان انقلاب بود: در تنهایی مطلق.
دینسارلاری هنوز هم میتواند آدمهای بسیاری را به خود متصل کند با وجود همهی اینها تا امروز معلوم شد جمهوری اسلامی تا اندازهای «ماشینی یادگیرنده» است. این را همان قدر که سرکوب خشن و کارآمد اعتراضات توسط پلیس نشان میدهد، این هم هم نشان میدهد که چگونه این جمهوری موفق شده است از علایقش دفاع کند. دفاع از علایق هم ممکن است، چرا که دینسارلاری پر از عناصر ساخت و ساز دمکراتیک مثل مجلس است. گرچه با توجه به تحولات اخیر چنین برمیآید که اعتراف به دمکراسی تا حد زیادی پرت و پلاست. با این وجود نهادها تمایل بسیار کمی به اتفاق نظر دارند. این نهادها دست کم چنین امکانی را در بردارند، اینکه آیا مورد استفاده قرار میگیرند یا نه، امر دیگری است. به هرحال اما خدمت نهادها به رژیم در این است که رضایت و رنجش مردم را بشناسد تا به موقع لرزههای در راه را بشناسد. در عمل ظرفیتهای دیکتاتوری رهبر معنوی را کسی رسماً مورد تردید قرار نداده است. چرایش دو پاسخ ساده و مشکل دارد. پاسخ ساده این است: تمام کسانی که ولایت فقیه را مورد تردید قرار دهند، کارشان به زندان و تبعید یا مرگ میکشد. پاسخ پیچیدهتر و ناخوشآیندتر این است: این دین سالاری درآمد بسیاری از مردم را تضمین میکند و هنوز هم میتواند بسیاری از آدمها را آن چنان قوی به خود متصل کند که حاضر باشند با خشونت از آن دفاع کنند. دینسالاری برای طبقهی حاکم میارزد و این طبقه بزرگ است و هر کاری از او برمیآید. اما بیآنکه به چشمههای تازهی مشروعیت دست بیابد و در عین حال چشمههای قدیمیها را هم چنان در جوش و خروش نگه دارد، نمیتواند به زندگیاش ادامه بدهد. هم از این روست که رژیم، موسوی را هنوز به زندان نیانداخته است. با او حرف میزند تا رهبری جنبش را از او بگیرد و او را تحت کنترل داشته باشد. این اقدامی کوتاه مدت است. اما فشار جامعه به رژیم هم چنان پرقدرت خواهد بود و در طول سالهای آینده تغییری نخواهد کرد. پرسش اساسی این است: آیا خانهی جمهوری اسلامی درها را باز میکند و اگر باز کند تا چه اندازه باز میکند. آیا این گشودگی اندک خواهد بود یا در به ناگهان سراسر باز میشود؟ دعوای دو جفت احمدینژاد ـ خامنهای و موسوی ـ رفسنجانی بر سر این است. و هر چهار تا به شدت ناامیداند، چرا که میدانند، ممکن است موجی از جمعیت به خانهشان هجوم بیاورد و آن جا جشن بزرگی برپا کند، آن چنان عظیم که سنگ روی سنگ بند نشود. |
نظرهای خوانندگان
بی نهایت ارزشمند و عالی است. من تحلیلی به این زیبایی ندیده ام. ترجمه زیبای مقاله را نیز نباید فراموش کرد. بهتر از تمام ترجمه های قبلی تان است آقای غیاثی: سلیس، زنده و شاد.
-- خالد ، Jul 10, 2009 در ساعت 12:46 PMممنون از توجه تان.
-- ناصر غیاثی ، Jul 12, 2009 در ساعت 12:46 PM